ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

خطر خاطرهنویسی در رمان

مسعود کدخدایی- "بچه‌های اعماق" نوشته مسعود نقره‌کار آیا خاطره‌نگاری است یا می‌توان به آن رمان گفت؟ خطر خاطره‌نویسی در رمان چیست؟

روایت بچههای اعماق چنین است که یک راوی، از پناهندهای به نام مراد برای ما حکایت میکند. این مرد در اتاق تمیزی در آلمان، در فرانکفورت نشسته است و میتواند از پنجرهاش محلِ امنِ بازی بچهها را هم ببیند. اما هر چیزی که میبیند، ناخودآگاه او را به یاد گذشتهاش میاندازد. یک مگس او را به یاد بازی و همبازیهایش در جنوب تهران میاندازد که در نبود اسباببازی و سرگرمی، و برای گذراندن وقت، از مگس و آزار آن استفاده میکردند. دیدن گربهی خانم همسایهاش هم که در ناز و رفاه زندگی میکند او را به یاد آزار گربهها در ایران میاندازد، و خلاصه هرچیزی که میبیند او را به عقب، به دوران کودکیاش و به نابسامانیها و دردهایی که در آن محلهی فقیرنشین بود میبرد و آسایش را از او میگیرد.

بچه‌‌های اعماق، رمان در دو جلد، مسعود نقره‌کار، انتشارات فروغ

مراد که در شلوغی محلههای جنوب تهران در پیش از انقلاب شاهد فقر و نابسامانیهای حاصل از آن، و شاهد رابطهها، گفتوگوها، کنش و واکنشها، ترس و لرزها، و خوشی و ناخوشیهای فرودستان و درماندگانِ جامعه بوده، پس از انقلاب به غرب آمده و پس از گذشت سالها هنوز نمیتواند خود را از بندِ مقایسهی هرچه که میبیند، با آنچه که در ایران دیده بود رها سازد، و همین سنجشها برای او از غربت غولی میسازد که رهایی از چنگالش میسّر نمیشود. او پیوسته و همزمان، هم در ایران است و در میان آنچه از آنجا برایش به یاد مانده، و هم در غرب است و در میان آرامش مردمانی که حقوقِ فردیِ تضمین‌شدهای دارند و از رفاهی رشکبرانگیز برخوردارند. مراد پیوسته در بین این دو جهان پس و پیش میرود، جهانی که میشناخت و دیگر نیست، و جهانی که غریب است و اکنون در آن است.

تا اینجای قصه را همهی ما میشناسیم و بسیار هم دربارهاش نوشتهاند. پس اگر قرار است چیز تازهای در این‌باره نوشته شود، باید بهراستی فُرم و شکل تازهای داشته، و از زاویهای نو به آن پرداخته شود تا بُعدهای دیگری را از آن به ما بنمایاند و خواندنش موجب ملال نگردد.

رمان خاطره‌ای ترکیبی است از خاطره و داستان. در این گونه ادبی نویسنده بر شالوده خاطره‌ها و تجربه‌ها، و با بهره‌گیری از تخیل خویش داستانی را میپردازد. بنابر این یک رمان خاطره‌ای هرگز به‌طور دقیق بیان آنچه در واقعیت اتفاق افتاده نخواهد بود.

از هنگامی که پی میبریم راوی با دیدن هر چیزی به یاد خاطرهای از ایران میافتد، دیگر میفهمیم که با نوعی روایت سر و کار داریم که به هر جهت دیگر داستان نیست، و هرچه جلوتر میرویم، بیشتر مطمئن میشویم که هدف نویسنده از نوشتن این کتاب بازگویی خاطرات است. این کشف باعث میشود تا از این پس خواندنِ کتاب را دیگر نه به عنوان یک رمان، بلکه بیشتر به عنوان یک کتابِ خاطرات پیگیری کنیم.

رمان خاطرهای یا (Remembrance novel) در گسترهی گیتی گونهی شناختهشدهای از رمان است که بر اساس آن محور اصلی که نویسنده برمیگزیند، به شاخههای گوناگونی بخش میشود. در اینگونه رمانها گاهی محور اصلی رشد شخص اول داستان است، گاهی سرگذشت خانواده یا نسلی در تاریخی معین، گاهی بیان حادثهای، و خلاصه موضوع هرجه باشد، آنرا بر محور مشخصی استوار میکنند.

چنین رمانی ترکیبی است از خاطره و داستان. در این گونهی ادبی نویسنده بر شالودهی خاطرهها و تجربهها، و با بهرهگیری از تخیّلِ خویش داستانی را میپردازد. بنابر این یک رمان خاطرهای هرگز بهطور دقیق بیانِ آنچه در واقعیت اتفاق افتاده نخواهد بود. درست است نویسنده بر اساس تجربههای زندگی و یادهای خویش، و نیز آدمهای واقعی که دور و بَرَش بودهاند داستانی را پیافکنده و پیش میبرد، اما او از سویی برای داستانیکردنِ واقعهها و پرکشش کردنِ داستان، و از سوی دیگر برای رعایتِ حقوقِ فردیِ کسانی که از زندگیاشان مینویسد، و نیز حفاظت خود از مشکلاتی که فاشگویی میتواند پیش آورد، ناچار به رعایتِ نکتههای بسیار زیادی خواهد بود. این گونه داستانها نه تنها در ایران و برای نویسندگان ایرانی میتواند دردسرآفرین باشند، بلکه در غرب هم هنوز که هنوز است مشکلهایی را میآفرینند. از جمله در سالهای اخیر رمانهای نویسندههای دانمارکی اِرلینگ یِپِسِن (Erling Jepesen) و کنود رُمِرس (Knud Romers) اعتراضهایی جدّی را از سوی خانوادهها و شخصیتهایی که نامشان در رمانهاشان برده شده بود، برانگیخت.

مسعود نقره‌کار، نویسنده

پس در این نوع رمان نویسندگان بهطور کلّی - از هر ملیّت و فرهنگی که باشند- در پرداختن شخصیتها و میزان وفاداریاشان به واقعیتها با مشکلهایی روبهرو میشوند. اما در حوزهی ایران و نویسندگانِ کشورهایی مانند ایران که فاشگویی در آن در بسیاری از زمینهها، چه از جنبهی فرهنگی، و چه سیاسی، با کشوری آزاد و دموکراتیک چون دانمارک قابل سنجش نیست، و فاشگویی میتواند زندگی و جان انسانها را به آسانی بهخطر بیندازد، یک نویسندهی رمانهای خاطرهای با مشکلهای باز هم بیشتری روبهرو است.

اما مشکل نویسندهای که بخواهد خاطرههایی را از آدمهایی نقل کند که هنوز زندهاند و زمانی سیاسی بوده یا هنوز هستند، دیگر از این هم بیشتر است و یک نویسندهی مسئول نمیتواند، یا شایسته نیست که به بهانهی آزادی قلم و بیان، یا بهانههایی دیگر، دیگران را به خطر بیندازد. درست به همین خاطر بسیاری از خاطرهها یا نوشته نمیشوند، یا چنان که خواست نویسنده است نوشته نمیشوند. برای همین است شاید که بسیاری بهجای نوشتن خاطره، به نوشتن رمان خاطرهای روی میآورند. روشن است که نمیتوان از کسی خواست تا بهجای رمان خاطرهای، کتابِ خاطرات بنویسد یا برعکس. همچنین نمیتوان گفت خطر کدامیک کمتر است. ولی دستِکم در نوشتن رمان، نویسنده اختیارهایی در مورد تغییر نام کسان، مکانها، و تغیر در زمانها دارد که در نوشتن خاطرات ندارد. با این وجود خواننده میتواند انتظار داشته باشد هنگامی که نام رمان بر کتابی نهاده میشود، دستکم داستانی در آن باشد. چون هنگامی که کسی رمانی را دست میگیرد تا بخواند، با هنگامی که تصمیم میگیرد خاطراتی را بخواند بسیار متفاوت است. خوانندهی رمان برای فرار از روزمرّگی، و در آرزوی دیدن جهانی دیگر که با زندگی عادی و هر روزه تفاوت داشته باشد کتابی را بهدست میگیرد، اما خوانندهی خاطرات کتابی را میگشاید تا خاطرات یک آدم مشخص، یا خاطراتی در مورد زمان، مکان یا واقعهی مشخصی را بخواند. او میتواند این خاطرات را به خاطر موقعیت آن شخص بخواند، یا به خاطر محل و موضوعی که به آن پرداخته شده. پس طبیعی است که انتظار کسی که برای خواندن، رمانی را میگشاید، با انتظار کسی که دفتر خاطراتی را باز میکند، تفاوت داشته باشد.

تا شلوغی و آشفتگی کتاب بچههای اعماق موجب شلوغکاری در این نوشتار هم نشود، دو پرسشی را که هنگام خواندن این کتاب پیوسته در ذهنم تکرار میشد با شما در میان میگذارم:

۱ - این کتاب چه کم دارد تا بتوان به آن رمان گفت؟

۲- بهتر نبود که این کتاب بهصورت خاطرات نوشته میشد؟

فرض کنید همهی امکانات هستی را چه مادّی و چه خیالی در اختیار شما گذاشته باشند و بگویند از میان آنها هرچه میخواهید انتخاب کنید و با آنها جهان تازهای بسازید. در چنین صورتی شما در مقام نویسندهی یک رمان قرار میگیرید.

یک نویسندهی رمان تمام دانستههای بشری، و نیز حوزهی بیکرانِ تخیّل را در اختیار دارد و آزاد است از میان آنها هرچه را که میخواهد برگزیند و دنیای تازهای بسازد، اما در اِزای این اختیار بیکران، مسئولیّتهای گرانی هم به گردن او میافتد. در واقع مسئولیّت هر اتفاق و هر ارتباط، و هر چیزی هم که در این رمان رخ بنماید به گردن او میافتد. چندی پیش فیلمی در بارهی زندگی هیچکاک دیدم که در مصاحبهای میگفت اگر هفتتیری را در فیلم نشان بدهی، حتمی باید آن هفت تیر شلیک هم بکند.

در رمان هم همین است، چرا؟ چون رمان یک جهانِ آفریده شده است و تویِ نویسنده اختیارِ تام داشتهای که برای مثال از یک هفتتیر اسم ببری یا نه، و اگر اسم بردهای، منِ خواننده انتظار دارم که به دلیلی از آن اسم برده باشی که من بتوانم آن دلیل را در همان جهانِ آفریدهی تو ببینم.

اما نوشتن خاطرات فرق میکند. شما وقتی خاطرات مینویسید، مسئول اتفاقهای خوب و بد یا عجیب و غریبی که شاهدش بودهاید نیستید. یعنی شما به هنگام نوشتنِ خاطرات اختیارهای بیشمار و بیکران یک نویسندهی رمان یا داستان را ندارید. در چنین ژانری، از نظر ادبی، شما لازم است، یا بهتر است، که خاطراتتان را بهگونهای، و در قالبی بیان کنید که خواننده مشتاق پیگیری آنها باشد، ولی اگر آوردید که برای مثال: وقتی رفتم خانهی فلانی دیدم یک هفتتیر هم روی میزش بود، دیگر خواننده انتظاری ندارد که دلیل وجود آن هفتتیر را هم در کتاب خاطراتِ شما بیابد، چون بر خلافِ هفتتیرِ رمان، این شما نبودهاید که آنرا آنجا گذاشتهاید.

حال این دو موضوع چه ربطی به رمان "بچههای اعماق" دارد؟

ما که سالهاست ناگزیر، و بیشتر در گریز به خارج آمدهایم، هر گاه فرصتی پیش آمده تا به پشت سرمان نگاهی بیندازیم، دریای متلاطمی را دیدهایم که خاطراتمان همچون تختهپارههای کشتیِ شکستهای در آن شناور بودهاند و با پا گذاشتن به چنین دریایی برای گرفتن یکی از آن تختهپارهها، ناگهان فهمیدهایم که بدجوری در این بحر غوطهور شدهایم و نمیدانیم کدامیک از تختهپارهها را بگیریم و کدامشان را رها کنیم. این موضوعِ هجوم خاطرات یکی از مشکلهایی است که "بچههای اعماق" را از ریخت انداخته و بی قاب و قالب کرده است. در واقع نه رمان است و نه خاطرات. مثل این است که نویسنده در همان دریایی که گفتم به دنبال نجاتِ خاطراتش آنها را به ساحل انداخته، و بعد آنها را توی یک جعبهی بزرگ -اگر نگوییم ریخته- چیده و شمارهگذاری کرده است.

مشکل دیگر از نوع مشکلاتی است که یک نویسندهی ایرانیِ رمانهایِ خاطرهای که بخشی از رمانشان در ایران میگذرد با آن روبهرو هستند. چنین نویسندگانی اگر نخواهد گزندی به فرد یا خانواده و یا بازماندگانِ کسانی که به رمانشان پا گذاشتهاند برسانند، نمیتوانند همه چیز را بنویسند. البته هیچ نویسندهای همه چیز را نه میتواند بگوید، و نه میگوید. اینجاست که به مشکل، یا هنرِ حذف و انتخاب میرسیم که همواره و در هر گام ذهن هنرمند و نویسنده را بهخود مشغول میکند و از آنهم گریزی نیست.

اما فرق رمان با بازگویی خاطرات چیست؟ و آیا میتوان هرگونه روایتی را رمان نام نهاد؟ آیا در بچههای اعماق حداقلِ اصولی که یک نوشته را به داستان تبدیل میکند رعایت شده است؟

جایی خواندم که ناباکوف در کلاسهای درسش گفته است که رمان برای سرگرمی است. ما وقتی داستانی برای هم میگوییم، ضمن اینکه یکدیگر را سرگرم میکنیم، تجربههایی را هم رد و بدل میکنیم. داستان از هر گونهای که باشد، و در هرجایی که گفته شود، میخواهد، و یا ناچار است این دو کاری را که به آن اشاره شد انجام دهد: یکی اینکه خواننده را سرگرم کند که لازمهی آن ایجاد تعلیق و کشش است، و دیگر اینکه بر شناخت و تجربههای خواننده از زندگی بیفزاید که لازمهاش نشان دادن جهانی است که او تا کنون ندیده است. ما چه در غاری دور آتش نشسته باشیم و کسی داستانی برایمان بگوید، یا در سینما باشیم و آن داستان را بهصورت فیلم ببینیم، و یا آنرا در شکل مکتوب بخوانیم، باز هم لازم است که آن داستان پرکشش و جذاب باشد و نیز، نگاهی تازه به جهان داشته باشد.

اما چه چیزهایی یک داستان را برای ما جالب میکند؟

هر داستانی اگر یکی از موردهای زیر را کم داشته باشد ناقص است، و در آن صورت میشود حتا بر سر داستان بودن با نبودن آن به گفتوگو نشست.

۱-با زندگی و تجربههای خودِ ما فرق داشته باشد و گونهی دیگری از زندگی و رابطهها را به ما نشان بدهد.

۲-با زندگی خودِ ما همانندیهایی داشته باشد و بتوانیم خود را در آن داستان بهتر بشناسیم، و ببینیم که این تنها ما نیستیم که چنین نگرانیها، دلشورهها، غمها و شادیهایی داشته و داریم.

بچه‌های اعماق، مسعود نقره‌کار

در سال ۱۵۷۰ میلادی، یک ایتالیایی بهنام لودُویکو کاستِلوِترو (Lodovico Castelvetro) که در زمینهی رشدِ مکتبِ نئوکلاسیسم نامی شناخته شده و مهم است، یک سال پیش از مرگش نوشت که زمان، مکان و پِیرنگ یا طرح، سه نکتهی مهمی هستند که یک تراژدی خوب باید آنها را داشته باشد. هرچند که این سخنی است دربارهی تراژدی، اما میتوان گفت که بهطور عمده در بارهی داستان هم درست است. از آن زمان تا کنون در حوزهی رمان و داستان کارهای بسیار زیادی انجام شده و تجربههای گوناگون، و حتا میشود گفت بیشماری، صورت گرفته است، اما هنوز هم میتوان گفت که یک داستان باید با قدرت، دستکم به یکی از سه موردِ گفته شدهی بالا پرداخه باشد تا بشود به آن داستان گفت، و این چیزی است که در "بچههای اعماق" به آن پرداخته نمیشود.

برای ساختمانِ پیرنگ یا طرح در رمان، طرحهای زیادی هست. یکی از سادهترین آنها در زیر نشان داده شده و رعایت نکتههای حدّاقلی را که ضروری است گوشزد میکند. همانگونه که میبینید، در هر داستانی پیشدرآمدی هست و سپس عملی انجام میگیرد که رفته رفته هم شخصیتهای داستان و هم خواننده بیشتر در آن درگیر میشوند تا آنکه داستان اندک اندک به اوج، و به نقطهای میرسد که دیگر باید گشایشی روی بدهد و تحوّلی ایجاد شود. رسیدن به این نقطه، رسیدن به وضعیتی است که بازگشت به وضعیت پیشین را غیر ممکن میکند. پس از رسیدنِ به اوج یا قلّه، همچنان که انسان نمیتواند زمان زیادی بر این نقطه بماند، داستان نیز در پی فرود و سازش با شرایطِ تازه پدیدآمده، رفته رفته رو به پایان میگذارد.

"بچههای اعماق" قرار است چهار جلد باشد که تاکنون دو جلد از آن منتشر شده، آن هم با فاصلهای ۲۲ سالهای میان جلد اول و دوم، و فاصلهای نامعلوم میان جلد دوم و جلدهای دیگر! پس سخن تنها میتواند دربارهی دو جلدِ تاکنون منتشر شده باشد.

از نظر زمانی، جلد اول بیشتر به زمان محمد رضا شاه میپردازد، و جلد دوم به دوران پس از انقلابِ اسلامی. در جلد اول بی هیچ تردیدی از بیش از صد آدم نام برده میشود که دوران کودکی مراد در میان آنان گذشته است. در جلد دوم کمی بیشتر وارد زندگی مراد میشویم که در خارج زندگی میکند. در این جلد مراد تلاش میکند تا از زبان پدر و خواهرش که از ایران آمدهاند، از حال و روز بچهمحلها و افرادی که میشناخت، باخبر شود.

از نظر زمانی، چون نقطهی تمرکز، یا محورِ کتاب بر نشان دادن یک دورهی تاریخی یا زمانیِ خاص و مشخص نیست، تصویر روشنی از گذشت زمان، دگرگونیهای ناشی از آن و تأثیرش بر رویدادهای روایتشده بهدست داده نمیشود. در کتاب، یک رویداد یا شخص یا مکان خاصّی هم که روایتِ اصلی به گِردِ آن شکل گرفته باشد نداریم. در ظاهر چنین به نظر میرسد که خط اصلی روایت را باید مراد پیگیری کند که بعد بی هیچ دلیلی، در آخر کتاب میشود مسعود نقرهکار که میبینیم نویسنده و راویِ روایت هم هست. همین درهم‌تنیدگی نویسنده، راوی، و شخص اول میتوانست نقطهی قوتی باشد- اگر در کار مینشست. متأسفانه این در هم آمیختن، در این کار، تنها باعث آشفتگی شده است. گذشته از این، نوع روایت کردنِ نویسنده هم بر این آشفتگی افزوده است.

من نام کسانی را که تنها در دو فصل از این کتاب آمده است شمردم و به نتیجهی زیر رسیدم: در فصل هفتم کتاب که ۲۳ صفحه است، از ۶۶ نفر نام برده شده، و در بخش نهم که ۱۵ صفحه است، از ۵۱ نفر. توجه کنید که در این شمارش من اسمهایی را که تکرار شدهاند، نشمردهام. برای مثال اگر در یکی از بخشها چند بار نام مراد تکرار شده، من تنها یکبار آن را به حساب آوردهام. یعنی تنها در یک فصل ۶۶ آدم در داستان هست که یک خوانندهی جدّی لازم میداند برای پیگیری داستان، آنها را بهخاطر بسپارد. نتیجهی بهدست آمده نشان میدهد که بهطور متوسط، ما رویهم رفته در هر صفحهای از این دو بخش، با سه نام یا سه آدم روبهرو میشویم. من نامهای این دو بخش را برای نمونه بود که شمردم. در بخشهای دیگر هم به همین ترتیب، در هر کدامشان از دهها نفر نام برده میشود که خیلی از آنها تازه وارد صحنه میشوند، و از آن میان، خیلی از آنها تنها نامشان برده میشود و تمام. کاش کسی حوصله داشت و نام همهی کسانی را که در این کتاب برده شده میشمرد تا ببینیم به رکورد تازهای در این زمینه دست یافتهایم یا نه. تازه این تنها نامهایی است که در دو جلد اول این کتاب آمده که قرار است چهار جلد بشود!

یکی دیگر از مشکلات خاطرهنویسی این است که چون نویسنده با آدمهایی که از آنها نام میبرد از نزدیک آشناست، و چون با اتفاقها از نزدیک برخورد داشته، یک اشاره برایش بس است تا آنها را دوباره بهیاد آورد. پس نویسنده برای آنکه بتواند تصویری بیافریند که برای خوانندهاش هم قابل شناختن باشد، باید بتواند در فاصلهی مناسبی با شخصیتها و رویدادها قرار گیرد. این فاصله لازم است، چون خواننده با فاصله از این افراد و وقایع نشسته است و دارد داستان را میخواند، و نویسنده ناچار است توجه کند که خوانندهاش در آن فاصله تصویرها را چگونه و با چه وضوحی میبیند.

برای نمونه به نظر میرسد که چون آقای نقرهکار با آدمهای زیادی که از آنها نام برده از نزدیک آشنا بوده و کوچکترین اشارهای میتوانسته آنها را پیش چشمش مجسم کند، چنین پنداشته که خواننده هم میتواند اینهمه نام و آدم را با کوچکترین اشارهای بهیاد آورد. اگر چنین اشارههای اندکی میتوانست کارساز باشد، شاید دیگر لازم نبود که نویسندگان اینهمه خود را در ساختن زمان، مکان، شخصیّت و فضای داستان زحمت بدهند. گرفتن فاصله، و در جایگاهِ خواننده نشستن ضرورتی است که به درکِ احترام به خواننده هم ربط پیدا میکند. در بچههای اعماق هیچ جایی برای کشفِ خودِ خواننده باقی نمیماند و همهچیز گفته میشود. البته این در صورتی مهم است که بخواهیم به عنوان رمان به آن نگاه کنیم.

در مورد مکان، راوی در آلمان است و سپس در آمریکا، اما بیشتر وقایع در ایران، در جنوب تهران اتفاق میافتند. و اما در مورد عمل، اکشن یا پیرنگ، هیچ اتفاقی که داستانی باشد در این کتاب صورت نمیگیرد. مردی در گذرانِ زندگی عادیاش در خارج از ایران، پیوسته به یاد ایران میافتد. و این داستانی است که برای همهی ما که در خارج زندگی میکنیم آشناست و چیز تازهای به ما نمیگوید.

در بخش ششم پدر مراد هم وارد روایت میشود. در بخش سیزدهم می فهمیم که مراد دکتر است. ص۲۲۸ پرویز قلیچ‌خانی وارد میشود و پس از آن هم از شخصیتهای واقعی مانند خانبابا تهرانی حرف به میان میآید. در ص ۲۹۹ میبینیم پدری که تاکنون از او نام برده میشد پدر آقای نقره‌کار است. در ص ۴۳۲ از "دکتر مسعود نقره‌کار" هم اسم برده میشود، و بفهمی نفهمی گفته میشود این مرادی که راوی به ما نشان داده، همان نویسندهی کتاب بوده است (امیدوارم درست فهمیده باشم.) در همین صفحه، کسی که باید همان مراد باشد، از پدرش که به دیدارش آمده میخواهد بروند سوسیس و آبجو بخورند، و پدرش میگوید:

«توام دست از این سوسیس و آبجو ورنمیداری پسر، میترسم دفهی دیگه که بیام بشنوم که این سوسیس و آبجوفروشیام مالِ دکتر مسعودِ نقرهکاره...».

نویسنده چون همزمان، هم در ایران است و هم در اروپا و زمانی در آمریکا، از مکانهای زیادی نام میبرد. بهویژه در جلد اول بیشتر در جنوب تهران است و در دوران پیش از انقلابِ اسلامی. او با آنکه دهها صفحه در مورد خانهی مراد که قرار است شخص اول داستانش باشد مینویسد، اما هنوز ما نمیتوانیم این خانه را از خلال توصیفهای او ببینیم یا مجسّم کنیم. من بیش از یک سال در نظامآبادِ تهران زندگی کردهام، اما هرچه تلاش کردم نتوانستم این خیابان را در این کتاب ببینم و بازشناسم. از اینجا نتیجه میگیرم که تمرکز و بیشترین توجه نویسنده در این کتاب، نه بر زمان، و نه بر مکانها بوده است. بهنظر میرسد که او داستان و طرحی کلی برای کتابش هم نداشته است. وقفهای چنین بلند میان انتشار جلد اول و دوم کتاب، و نیز نامعلومی زمان انتشار دو جلد پسین میتواند دلیلی بر این مدعا باشد. گمان میرود بیشترین دغدغهی نویسنده خاطراتی بوده که او خود را ناچار از بازگو کردنشان دیده است. او این خاطرات را نوشته، و همه را در ظرف بزرگی به نام "بچههای اعماق" نهاده است.

اگر این کتاب بهصورت کتاب خاطرات نوشته میشد، هیچکدام از این ضعفهایی که به عنوان رمان بر آن گرفته میشود، در مورد آن روا نبود، اما با توجه به خطرهایی که خاطرهنویسی میتوانست بیافریند، شاید نویسنده ترجیح میداد از خیر نوشتنش بگذرد. البته من خبر ندارم که چنین خطرهایی برای نوشتن این کتاب وجود داشته یا نه، و تنها با توجه به قاعدههای عامی که در این مورد وجود دارد، به خودم اجازه میدهم که به آن بیاندیشم.

 در این رمان بهخوبی میبینیم که نویسنده با زبان مردمان جنوب شهر، و نیز زبان لاتها بهخوبی آشناست و آنجا که سخن را به زبان مردم میسپارد، روایتش به روانی و شیرینی خوانده میشود. البته بعضی جاها -بهویژه در جلد اول- نویسنده اندکی زیادی ادب به خرج میدهد و نامهایی عاریتی مانند "طلا" و "پایین تنهی خر" به آن عضوهایی میدهد که نه مردم کوچه و بازار، و نه لاتها از گفتنشان پروایی دارند.

نکتهی شایانِ توجه دیگری که در این کتاب هست، اشاره به همهی آن چیزهایی است که دستکم نسل ما که زمان شاه را بهیاد داریم به خوبی با آنها آشناست. یادآوری و ثبت آن یادها، سنّتها، و نشانهها بسیار جالب است و کتاب را از اهمیّت ویژهای برخوردار کرده است. از جشنهای چهارم آبان، کفتربازها، مراسم محرم و عاشورا، سگآزاریها، و بحثهای کوری بر اثر استمناء، هر خاطرهای که در این کتاب بازگو میشود، خاطرههای دیگری را در همنسلان ما زنده میکند. اما مشکل این است که خوبیهای کتاب در میان آشفتگی و نابهسامانی روایتهای بیارتباطِ باهم، و شمار بسیار زیادِ آدمها و رویدادها از رنگ و رو میافتند، و ای بسا که خوانندگان آشنا به ادبیات، با دیدن ضعفهای کتاب، از خیر دستیابی به نکتههای جالب آن نیز بگذرند.

بچه های اعماق (رمان)، جلد اول و دوم، مسعود نقره کار، انتشارات فروغ

Forough Publishing: Jahn Str. 24 50676 Koeln

Tel.:0049- 221- 923-5707

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • فرهنگ زمانه

    خواننده گرامی، بچه‌های اعماق در دو جلد به تازگی توسط انتشارات فروغ در آلمان منتشر شده. جلد نخست آن سال‌ها پیش توسط انتشارات نوید منتشر شده بود. در متن توضیح داده شده.

  • Forough

    این رمان سالها پیش منتشر شده است و اگر لطف کنید بگویید چرا آن را برای بررسی انتخاب کرده اید ممنون می شوم، آیا این کتاب دوباره چاپ شده ؟ با تشکر فروغ

  • Mohammad Arshadi

    من همیشه از خواندن نقدهای اقای کدخدایی لذت میبرم و  چیزی میاموزم.امیدوارم ایشان خود کتابی در باب اصول داستان نویسی بنویسد.