كتاب هاى كلاسيك ايران و جهان – شاهنامه- شماره ١٠٨
كاووس به گيو گفت تا هزار نفرى را از ميان لشكريان برگزيند و به سوى شهر مازندران برود و هر آن كس را كه از پير و جوان مى بيند از دم تيغ بگذراند
گفتار اندر شدن كيكاوس به شهر مازندران
ديديم كه زال به سيستان بازگشت تا مرز خاورى ايران را نگاهبانى كند. كيكاوس نيز لشكر به مازندران كشيد:
چو شب روز شد شاه و جنگاوران / نهادند سر سوى مازندران
به ميلاد بسپرد ايران زمين / كليد در گنج و گاه و نگين
بدو گفت اگر دشمن آيد پديد / ترا تيغ كينه ببايد كشيد
زهر بد به زال و به رستم پناه / كه پشت سپاهند و زيباى گاه
دگر روز برخاست آواى كوس / سپه را مى راند گودرز و طوس
همى رفت كاوس لشكر فروز / بزد گاه بر پيش كوه اسپروز
به جايى كه پنهان شود آفتاب / بدان جايگه ساخت آرام و خواب
كجا جاى ديوان دژخيم بود / بدان جايگه پيل را بيم بود
بگسترد زربفت بر ميش سار / هوا پر ز بوى مى خوشگوار
همه پهلوانان فرخنده پى / نشستند در پيش كاوس كى
آنان تمامى شب ميگسارى كردند. در هنگام شبگير از خواب برخاستند. كاووس به گيو گفت تا هزار نفرى را از ميان لشكريان برگزيند و به سوى شهر مازندران برود و هر آن كس را كه از پير و جوان مى بيند از دم تيغ بگذراند. آبادانى ها را بسوزاند و روز را بر آنها شب كند. پس تا ديوان خبر شوند جهان را از جادو تهى كند. گيو از فرمان شاه اطاعت كرده و لشكرى گزيده آراست و تا در شهر مازندران پيش رفت. شمشيرها و گرزهاى گران به كار افتاد و زن و مرد و كودك از تيغ آنها نرستتند. شهر را سوخت و غارت كرد و همه چيز را زهرآگين كرد:
نظرها
نظری وجود ندارد.