ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

«سرگذشت کندوها»: تمثیلی ساده‌انگارانه از ملی شدن صنعت نفت

جلال آل‌احمد اصولاً به تمثیل و ساده کردن مسائل پیچیده علاقمند بود. او در «سرگذشت کندوها» با تکیه بر نهضت ملی نفت، ندای بلند بازگشت به میراث سنتی و فرهنگ بومی را سر می‌دهد.

۱.

جلال آل‌احمد «سرگذشت کندوها» را یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ منتشر کرد. او در این داستان با استفاده از زبان تمثیلی کودکان سعی دارد خود را از چنگال سانسور زمان برهاند. شکل‌گیری داستان‌هایی چون «سرگذشت کنـدوها» در سـیر اندیشـه‌های آل‌احمـد، از نشانه‌ها و نتایج گسستن او از مارکسیسم - لنینیسم و تأثیرهای عمیقی‌ست که او از اندیشـه‌هـای غـرب‌ستیزانه‌ی اندیشمندانی مانند ادوارد سعید پذیرفته است. این تحول اندیشگانی که با دخالت مسـتقیم غربیان در عرصه‌های فرهنگی و سیاسی و انفعال حکومت مرکزی ایران پس از دوران رخنه و نفوذ استعمار نو در اسـتخوان‌بندی جامعه‌ی ایران و تکوین طبقه‌ی متوسط جدید در حکومت رضا شاه و پسرش محمدرضا هم‌زمان شده بود، روزبه‌روز آل‌احمد را به رویکرد شدید اعترافی و اعتراضی متمایل ساخت.

نوشته‌های آل‌احمد برخلاف جریان نوستالژیکِ غالب نویسندگان دوره‌ی شکست (پس از کودتا) که گذشته را تنها ملجأ رهایی از یأس و شکست می‌دانند، ندای بلند بازگشت به میراث سنتی و فرهنگ بومی و طرح واقع‌گرایانه‌ی تحول‌های سیاسی-اجتماعی و فرهنگی معاصر است. او تضادهای عمیق در جامعه‌ی ایران را در غرب‌زدگی ایرانیان و استعمار غربیان می‌دانست و از اینکه روشنفکران بدون شناخت واقعیت‌های تـاریخی و سنتی خود، مرعوب و مسحور غرب شده‌اند، اظهار نگرانی می‌کرد و بهتـرین راه بـرون رفت از این معضل‌ها را رویکرد دوباره به سنت‌ها و اصالت‌های شرقی می‌دانست.

۲.

کمند علی‌بک، قهرمان داستان، صاحب باغی است با محصول‌های متنوع کشاورزی تا اینکه یک روز کسی با اهدای کندویی خالی به او می‌آموزد که چگونه کاسه‌ای شـیره در آن قرار دهد و در انتظار ثروتمند شدن بماند. او مطابق سفارش آن مرد عمل می‌کند و کندو را در درگاهی اتاق بالا می‌گذارد، تا اینکه اول بهار به یاد کندو می‌افتد و می‌بیند که در آن وزوزی برپاست. خوشحال و خرّم کندو را از آنجا به باغ می‌آورد. اواخر پاییز که به کندو سر می‌زند، پنج من عسل از آن بر می‌دارد. سال بعد هم یک کندو را دو تا می‌کند و بعد هم دو تا را چهارتا، تا اینکه صاحب دوازده کندوی عسل می‌شود؛ دوازده کندویی که مایه‌ی شهرت او در روستاهای اطراف می‌شود؛ زیرا بدون هیچ زحمتی، سـالی پنجاه من عسل از قِبَلِ آن‌ها به دست می‌آورد. او پس از مشـورت بـا «هـر کـس کـه از کندو و زنبور عسل سر رشته دارد»، بیست و چهار اصله از درخت‌های باغش را کـه کـرم آنها را خراب کرده، از کمر می‌برد تا جایگاه قرار گرفتن دوازده کندو باشد. سپس دوازده کندوی تازه را که با ترکه‌های انار تبریزی بافته بود، جلوی آفتاب خشک می‌کند و کنار کندوهای سابق روی درختان آماده شده، می‌گذارد. در اواخر ماه دوم بهار، صبح زود، با وجود ترس و هراس از گزیدن زنبورها، با دست نمدپیچ شـده سـراغ کندوها می‌رود و «شانه»‌های عسل ذخیره شده کندوها را برمی‌دارد و جای آن‌ها، کاسـه‌هـای شیره می‌گذارد و درِ پشت کندو را می‌بندد و بدین ترتیب، صاحب دو من عسـل دیگـر می‌شود.

«ولایت زنبورها» از دوازده انبار نزدیک به هم تشکیل می‌شد که اطراف‌شـان هـم پـر از گل و گیاه و شکوفه‌های باز شده بود. صبح تا شب سرگرم گردآوری شـیره‌ی گل‌هـا و پـُر کردن کندو بودند و با اینکه هر سال اواخر پاییز می‌دیدند که بـلایـی مـی‌آیـد و همـه انبارهای پُر از عسل آن‌ها را ناگهان خالی می‌کند و تنها یک انبار آذوقه بـرای آن‌هـا بـاقی می‌گذارد، آن را به حساب تقدیر می‌گذاشتند و به همان یک انبار بـاقی مانده قناعت می‌کردند. با هم بودن و نزدیکی آن همه گل و گیاه و حمایت صاحب آن‌ها، دلایل خوبی است تا آن‌ها را خرسند نگه دارد. جامعه آن‌ها در عین تقسیم کار و نقش، چندان طبقاتی نیست و زنبورها، افاده‌ای هم برای یکدیگر ندارند، تنهـا ملکـه (شـاه باجی خانم) اسـت کـه مخدوم همه است و او هم همه را دوست دارد، چون همه فرزند او هستند و از طرفی تنها اوست که همواره تخم می‌گذارد و بر جمعیت زنبوران می‌افزاید. اما، یک‌بار در حالی که هنوز چند روزی از آخر ماه دوم بهار باقی است و زنبورها سرگرم کار هستند و ملکه هم ضمن تخم‌گذاری پیاپی، مشغول رتق و فتق امور است، ناگهان خبر می‌آورند که «دیوار عقب شهر خراب شده و باز بلا آمده». زنبورها و ملکـه، از اینکه «بلا» عادتش را تغییر داده و بهار سراغ کندوها آمده متحیر و هراسان می‌شوند. این اقدام عجیب و ضربه‌ی نابه‌هنگام «بلا» از یک سو، و هجـوم مورچه‌ها از دیگر سـو، ملکه و دیگر بزرگان قوم را نگران می‌کند، به‌ویژه اینکه کم و بیش می‌فهمند کـه «بـلا» بوی صاحب‌شان را می‌دهد.

ملکه با گیس سفیدهای شهر، از جمله دوست قدیم و یـار غارش «آبجی خانم درازه» مشورت می‌کند. عده‌ای را به ولایت‌های اطراف می‌فرستد تـا تحقیق کنند آیا آن‌جا هم این بلای نابه‌هنگام آمده است یا نـه؟ تـا اگـر همه‌جا این‌گونه است، آن را به حساب تقدیر بگذارد و صبر کند، وگرنه در جهت دفع خطـر، اقدامی جدی کند. آبجی خانم درازه را نیز با دو همراه، به سرزمین آبا و اجدادی می‌فرستد تـا بررسی کند آیا آن‌جا قابل سکونت است یا نه. سپس با دیگران بـه مشورت می‌نشیند. پیرترها، با او موافق‌اند که شهرها را ترک کنند و به سرزمین آبا و اجدادی‌شـان برگردنـد، ولی جوان‌ترها معترض‌اند. سرانجام تصمیم می‌گیرند که از شهر به سرزمین آبا و اجدادی بروند. پیک‌ها که بر می‌گردند، تأیید می‌کنند که این اتّفاق تنهـا در ولایـت آنهـا افتاده و جاهای دیگر به‌ویژه همسایه‌های شمالی امن و آبـاد اسـت. وقتـی همـراه «آبجـی خـانم درازه» هم برمی‌گردد و از آبادانی سرزمین قدیم‌شان خبر می‌دهـد، صـبح، بـه رهبری ملکه آنچه لازم دارند برمی‌دارند، سپس مابقی شهرها را ویران می‌کنند تـا چیزی در دست صاحب‌شان -که فهمیده‌اند، بلاست- نماند و به مکان اصل خود باز می‌گردند. از سوی دیگر، کمند علی بک -که صـبح زود مشغول بیل زدن پای درختان میوه است- با مشاهده‌ی کوچ دسته‌جمعی زنبورها آشفته‌وار شروع به تخریب کندوها می‌کند، اما سرانجام عاجز و حسرت‌زده یک‌جا می‌ایستد و به نظاره‌ی کوچ زنبورها می‌پردازد. اهل ده هم هر کدام پوزخندی می‌زنند و در گوش یکدیگر زمزمه می‌کنند که «علی بک خونه خراب کردی.»

۳.

در سرگذشت کندوها، عسل (نفت ایران) را بلا (انگلیس) و مورچه‌ها (خاندان پهلوی) به یغما می‌برند. جلسه‌های زنبورها به محفل‌هایی اشاره دارد که روشنفکران ایرانی بر پا می‌کردند و در آن‌ها راجع‌به ملی کردن نفت، نقش شاه، مدرنیته در ایران و آینده‌ی دولت-ملت بحث می‌کردند.

در جلسه‌ی زنبورها این نکته تصریح می‌‌شود که مغلوب ساختن مورچه‌ها شدنی نیست، هم به این دلیل که تعدادشان زیاد است و هم اینکه مهارت‌های زیادی در ورود به کندوها دارند: «هزاری هم که دیوارها رو اندود کنیم، بازم رخنه می‌کنه و می‌آد».

سرگذشت کندوها، در قالب تمثیلی ملی، نشان می‌دهد که چگونه روشنفکران ایرانی در دوره ملی کردن صنعت نفت دور هم جمع شدند و به خود هویت بخشیدند. در این تمثیل با وجود تفاوت‌هایی که روشنفکران را از یکدیگر جدا می‌کند، پایانی خوش رقم می‌خورد. چنان‌که تمام زنبورها، چه با عزیمت از کندو موافق باشند و چه نباشند، همگی با هم آنجا را ترک می‌کنند. ملی شدن صنعت نفت معادل واقعی این ترک باغ است. اما تحقق چنین خواستی دشوارتر از آن بود که در این تمثیل می‌بینیم و تنها اراده مردمان ایران نیز برایش کفایت نمی‌کرد. افزون بر این‌ها، ذخیره‌های نفتی، بر خلاف عسل، قابل جابه‌جایی نیستند و مردم ایران هم از جای دیگری نیامده‌اند که به آ‌ن‌جا بازگردند.

سرگذشت کندوها ابراز تمایلی است برای تغییر شرایط و این باور که اگر ایرانی‌ها – و بیش و پیش از همه روشنفکران ایرانی – اراده‌ای به خرج دهند تا نیروهای خارجی را از صنعت نفت ایران دور کنند، می‌توانند به نتایج دیگری برسند. از این منظر، داستان دو نکته‌ی اصلی را نشان می‌دهد: یکی اینکه باید نگاهی امیدوارانه به آزادی و استقلال داشته باشیم، و دوم آنکه آل احمد با برجسته ساختن تلاش زنبورها علیه «بلا» و مورچه‌ها، می‌گوید که توده‌ی مردم ایران نباید منفعل بمانند و آن‌‌ها را نیز نباید کودن و نادان فرض کرد. اگر آنان می‌خواهند از شر انگلیس و خاندان پهلوی خلاص شوند، با اتحاد به چنین مقصودی می‌رسند. آل‌احمد با بازگرداندن زنبورها به سرزمین قدیمی‌شان در پی دفاع از بازگشت به زندگی روستایی و غیرشهری پیش از دوران نفت در مناطق نفتی، و نتیجتاً تخریب ضمنی مدرن‌سازی در ایران، نیست، در داستان روشن است که چنین بازگشتی برای جوانان پیشنهاد مطلوبی نیست، همچنین اشاره شد که این بازگشت آشکارا به همان سادگی که در داستان برای زنبورها رخ داده، در واقعیت نمی‌توانست رخ دهد.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.