دیدگاه
ایدهی نقطهی ثقل و فرآیندوارگی جنبش ژن ژیان ئازادی
چگونه قیام ژینا توانست اصلیترین تعارض زبان سیستم و غیرسیستم را شکل بدهد؟
به هر عصر تاریخی که برگردیم نمیتوان هیچ جامعهای را که کامل همگون بوده باشد یافت. همواره هنگامی که یک نهاد اقتدارگرا وجود دارد دست کم جمعی از افراد در مقابل آن ایستاده و با گفتمان مسلط در تناقض بودهاند. این ناهمگونی جامعه را در وهلهی اول میتوان به دو دستهی "واقعیت سیستمی" و "واقعیت غیر سیستمی" تقسیم کرد که دستهی دوم واقعیتی را شکل میدهند مستقل از گفتمان مسلط که دیگر سیستمی نیست و با خود سیستم به شیوهها و ابعاد متفاوتی در رابطهی دوگانهی همگونی-تعارض قرار دارد.
اینگونه است که در هر جامعهای دو زبان شکل میگیرد که هرکدام گویا یک روایت از واقعیت هستند؛ زبان سیستمی و زبان غیرسیستمی. زبان غیرسیستمی اما به دو دلیل عمده و کلی پیوسته در تعارض با سیستم نیست و در برخی موارد کنار سیستم حاکمیت میایستد. دلیل اول این وضعیت منافع موجود صاحبان این زبان است و دومین دلیل نیز فقدان یک تناقض ریشهای و یا ضدیتی هستیشناسانه با خود سیستم. با این روند زبان غیرسیستمی نیز دوباره دچار تناقض درونی میشود، چرا که در بسیاری موارد شاید ضد نظام حاکم باشد اما به دو دلیل کلی عنوان شده در بالا در سرنگون کردن نظام حاکم تردیدی جدی دارد.
در گذر زمان تناقض درونی زبان غیر سیستمی به دلایل گوناگونی ابعاد گستردهتری میگیرد و پتانسیل جنبش شدن را در خود میپروراند، زیرا برای تبدیل شدن به جنبش اجتماعی ــ سیاسی یک فرآیند بلند مدتتر و یک نقطهی ثقل الزامی است که نمیتوان آن را به مثابهی یک پروژه در زمان معینی برساخت. در نهایت زبان غیرسیستمی به جایی میرسد که ضرورت ایجاد جنبشی را برای برخی افراد (نه همهی مردم) الزامی میکند.
پس در واقع جنبش اجتماعی فرم رادیکالشده و سازمانمندی از واقعیت غیر سیستمی است که اشاعهای بیشتر یافته، تناقض هستیشناختی با سیستم حاکمیت پیدا کرده و حاوی زبان و تعیناتی مشخص به خود است. (مانند نماد، شعار، پرچم، تاکتیکهای مبارزاتی، استراتژی سیاسی و ...)
با یک نگاه دیالکتیکی تنها میتوان فهمید که پدیدهی زبان سیستم خود یک زبان غیر سیستمی را با دوگانهی ضدیت ــ اتحاد درون خود میپروراند و جنبش که در یک روند فرآیندواری به زبان خود میرسد نیز سنتز منطقی این دو تز و آنتیتز زبان سیستم و زبان ناسیستم است. این چنین میتوان سه زبان کلی را در هر جامعهای صورت بندی کرد: زبان سیستم، زبان غیرسیستمی و زبان جنبش. این اتحاد اضداد در رابطهای دیالکتیکی بر هم تاثیر میگذارند و از هم تاثیر میپذیرند.
بررسی انضمامی زبان غیر سیستمی در جامعهی ایران
اکنون دیگر می توان وجود این سه زبان را در جامعهی ایران به وضوح دید که هر سهی این زبانها، منابع و ابزار متفاوتی ــ البته به صورت نابرابر ــ در اختیار می گیرند تا با مردم گفتوگوی سیاسی داشته باشند
زبان سیستم مشخص است و ارجاع دارد به زبان رسمی جمهوری اسلامی. این زبان نیازی به بازگو کردن دوباره ندارد چرا که در طول ۴۴ سال حکمرانی جمهوری اسلامی برای همهگان شناخته شده است. باید تاکید کرد رسانه تنها زبان این سیستم نیست، بلکه سیستم آموزش و پرورش، سپاه پاسداران و سازمان اطلاعات، شکنجهها و سرکوب خونین مردمان این جغرافیا و هزاران ابزار دیگر از این دست از ابزارهای زبان سیستم برای «گفتوگوی سیاسی» هستند.
زبان غیرسیستمی هم به مجموع همزمان معادلهی همگونی ــ تعارض بین مردم با سیستم حاکم در طی این ۴۴ سال اشاره دارد. به صورت مشخصتر منظور از زبان غیر سیستمی، گروه/ گروههایی هستند که مستقل از سیستم حاکم به زبان خود می رسند و ممکن است در برخی مواقع با زبان سیستم/دیکتاتور به توافق برسند و برخی مواقع نیز به مخالفت با او.
این گزارهها شاید بهتر بتوانند وضعیت را توضیخ بدهند:
در دوره حاکمیت جمهوری اسلامی یک واقعیت اجتماعی وجود داشته که از طریق اصلاحات، امتیاز گرفتن از سیستم، افزایش دستمزد و راههای دیگری تناقضات خود را در چهارچوب ماندن در سیستم با دیکتاتور تعدیل کرده است.
یک واقعیت اجتماعی یا همان زبان غیرسیستمی در این سالها وجود داشته است که واژهی افغانستیزی را اختراع کرده است.
این دو واقعیت اجتماعی تضاد هستیشناختی با سیستم نداشته و ندارند.
حالا دو نمونه از واقعیت اجتماعی که به دلیل منفعت در سیستم باقی مانده است:
یک واقعیت اجتماعی دیگر سالها در برابر مردسالاری سیستمیک حاکمیت سکوت کرده است، مردهایی که نه تنها سالها در برابر انواع و اقسام ستم حکومتی علیه زنان سکوت کردهاند بلکه در امتداد گفتمان اسلامی ضدزن بارها کنار دیکتاتور بودهاند.
بخشی از واقعیت اجتماعی سالها در برابر ستم ملی علیه خوزستان، بلوچستان، کردستان و... سکوت کرده است.
بخشی از زبان غیر سیستمی اما در زمان همگون شدن سیستم با ناسیستم دچار تناقض درونی شده و از هردوی آنها فاصله میگیرد. آنچیزی که ما آن را «جنبش» مینامیم مسیر درازی را طی کرده است تا به جنبش تبدیل شود.
بر همین اساس راهپیمایی معروف شش روزهی زنان در اسفند ٥٧، مبارزات ملل تحت ستم و جنگ چریکی کومله در کردستان، جنبشهای دانشجویی و کارگری در این سالها، مبارزات جامعهی رنگینکمان در داخل و خارج از ایران و کلاً بخشی از این واقعیت غیر سیستمی جملگی از واقعیت غیر سیستمی که با واقعیت سیستمی به توافق رسیده است، انشقاق کردهاند و قیام ژینا توانستند جنبش ژن ژیان ئازادی را به شکل بدهند.
تفاوت بنیادین زبان غیرسیستمی با زبان جنبش در این است که زبان غیر سیستمی به توافق رسیده با زبان سیستم تلاش دارد بگوید «چطور می توان با نگه داشتن نظام، شرایط را بهتر کرد» در حالی که زبان جنبش با گفتن اینکه «چطور میتوان با سرنگون کردن نظام شرایط را بهتر کرد» در تلاش است که به تکلم درآید.
تحمیل زبان سیستم بر «جنبش»ها
به دلیل روزافزونی ستم و تناقاضات درونی زبان سیستمی، این واقعیت اجتماعی بود که هر روز بیشتر ریزش میکرد و به سمت ابعاد متفاوت جنبش میرفت. زبان جنبش در این سالها اشاعه پیدا کرد و شاید دنبال یک نقطهی عطف بود که به اندازهای ریشهای باشد که بتواند یک تضاد مشخص هستیشناسانه را با سیستم در میان بگذارد و تعارضی جوهری را با حاکمیت ایجاد کند، به شکلی که این تعارض جوهری نه تنها ابعاد عینی سیستم، بلکه هستی حاکمیت را نشانه برود.
بارها این جنبش با اتکا یا با ایجاد نقاط ثقلهای متفاوت به این کار برخاسته بود. هربار اما نقطهی ثقل توان ایجاد این عارضهی جوهری را نداشت. حال یا قائم به ذات تعینات لازم را برای این مهم نداشت و یا در پی سرکوب شدید یا نرمش نمایشی سیستم تعارض به نقطهی اوج خود نمیرسید.
سیستم جمهوری اسلامی تنها یک مکانیزم عملی برای بازتولید و اجرای ستم نیست، بلکه یک طرح نوروتیپیکی هم دارد که گفتمان یک ملت (ایران)، یک امت(اسلام- شیعه) یک زبان (فارسی) را به عنوان تنها حقیقت موجود از راههای مختلف طی ۴۴ سال به ذهنیت مردم تحمیل کرده است.
اما مرکزیترین بعد برای حاکمیت همیشه «امت اسلامی» بوده است. حاکمیت توانست تمام تعارضات دیگری را که زبان غیر سیستمی در پیوند با ستم ملی، طبقاتی و زبانی ابراز می کرد یا راضی بکند یا سرکوب خونین. هیچ یک از این تعارضها به صورت مستقیم به ماهیت «امت اسلامی» حمله نمیکرد و به همین دلیل به ندرت تعارض جوهری میان سیستم و غیرستیم ایجاد شد. البته که نباید از سرکوب خونین به سادگی گذشت اما این سرکوب الزاما نه به دلیل وجود یک تعارض هستهای بلکه بیشتر رفتار و پاسخ هر دیکتاتوری به تعارضها است که جمهوری اسلامی نیز از آن مستثنی نیست.
برای مثال اگر اعتصابات کارگری و جریان جنبش سبز با رهبری موسوی را دو نقطهی ثقل در نظر بگیریم میتوان به این نتیجه رسید که نه موسوی و نە خواستههای مشخص سندیکاهای کارگران تعارضاتی نبود که جوهر ایدئولوژیک حاکمیت را نشانه بگیرد. چون اولی تفسیری لیبرال از سیستم و در چهارچوب "آرمانهای انقلاب اسلامی" بود و دومی نیز موضوع کار و دستمزد بود و ماهیت الهیاتی حاکمیت را مورد خطاب قرار نمیداد بلکه ماهیت ساختاری و اقتصادی حاکمیت را نشانه رفته بود.
ژینا امینی؛ نقطهی ثقلی در مقام یک پدیدار نه صرفاً رخداد تاریخی
در قیام ژینا اما نقطهی ثقل یک تضاد جوهری بود که ماهیت امت اسلامی را نشانه میگرفت چرا که ژینا امینی زن، کُرد، از طبقهی فرودست، دانشجو و نسل جوان بود. هر یک از تعینات هویتی ژینا امینی بسیار مهم هستند، به این دلیل که هر یک به نوبهی خود هم باعث اتحاد ستمدیدگان و هم باعث شنیدن صدای ستمدیدگان متفاوت در ایران شدهاند. اما در این میان «زن بودگی» اهمیت ویژهای داشت.
در چهارچوب هستهای و مرکزی دین اسلام تعریفی که از زن و شخصیت و نقش اجتماعی زن و بدن زن ارائه می شود بسیار ارتجاعی و مردسالارانه است. در یک چهارچوب اسلامی زن نمیتواند آزاد باشد مگر با تحریف مفهوم آزادی که به ذهنیت زنان و مردان از همان کودکی تزریق میشود. (طرح نوروتیپیک حاکمیت).
این تعین ژینا امینی به مثابهی نقطهی ثقل همانی بود که جنبش نیاز داشت. یعنی یک تفسیر مترقی از هویت زنان در مقابل یک سیستم با گفتمانی قائم بهذات ضد زن و مردسالار که توانست تعارض جوهری را ایجاد کند و زبان سیستم دیگر هیچ حرفی به جز قتل و عام و سرکوب در برابر این تعیین نداشت.
تعیینهای هویتی چون کارگر بودن، دانشجو بودن و دیگر تعیینها در این سالها بسیار هزینه دادهان به مثابهی یک نقطهی ثقل به طور ماهوی و قائم به ذات با هستی حاکمیت ضدیت نداشتند. چون در این سالها هر بار که جنبش بر دو مفهوم کار و دانش به مثابهی پدیدارهای اجتماعی استوار شد، حتی با اینکه که سیستم در این سالها این مفاهیم را تحریف و اسلامیزه کرده باشد، نتوانست تعارض جوهری را با هستهی ایدئولوژیکی سیستم به وجود بیاورد.
اما محوریت زن در جنبش باعث شد که حاکمیت دریابد جمهوری اسلامی دیگر نمیتواند وجود داشته باشد اگر در آن زنان آزاد باشند و آزادی زنان را به زبان جنبش روایت کنند و نه زبان حاکمیت که مفاهیم را تحریف کرده است. تنها تاکید بر آزادی زن از نگاهی ترقیگرایانه بود که توانست از یک سو این تعارض هستیشانسانه را با ماهیت و هستهی ایدئولوژیک حاکمیت به عنوان نقطهی ثقل به جنبش ارائه و از سوی دیگر زمینهای وسیعتر برای ابراز ستمدیدگان همزاد خود یعنی جامعهی رنگینکمان نیز ایجاد کند.
علاوە بر زنان، جامعهی رنگینکمانی نیز به طور قائم به ذات با ماهیت حاکمیت در تضادی هستیشناسانه قرار دارد. حال که آنها به همزاد خود پیوستهاند میتوان گفت که تاکید بر روی حقوق این جامعه محذوف نیز سیستم حاکمیت را هر چه بیشتر دچار شکافهای گستردهتری میکند. حضور و عیان شدن جامعه رنگین کمانی در سالهای اخیر و به ویژه یک سال گذشته به هرچه بیشتر جوهری شدن تناقض با سیستم و ناسیستم و به نفع جنبش دامن زده است.
از این زاویه است که قرار گرفتن شعار «کوییر، ترنس، رهایی» در کنار «زن، زندگی، آزادی» اهمیت ویژه دارد و باید بر آن تاکید کرد و برای ادغام ذهنیتی این دو شعار در کنار یکدیگر با جامعه ایران کوشید.
نظرها
نظری وجود ندارد.