ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سرمایه‌داری و هویت همجنسگرا

بخش دوم: تحلیلی بر رابطه تاریخی سرمایه‌داری و هویت همجنسگرا در آمریکا

جان دی‌امیلیو- سرمایه‌داری با محروم‌کردن خانواده از استقلال اقتصادی و ایجاد جدایی بین امور جنسی و تولید مثل، شرایط نمود هویت همجنسگرا را در فضای عمومی فراهم کرد .

انتقال از اقتصاد خانگی و خانواده‌محور به اقتصاد کاملاً توسعه‌یافته‌ سرمایه‌دارانه‌ بر مبنای کار آزاد، به‌آرامی و تقریباً در طول دو سده روی داد. در اواخر دهه‌ ۱۹۲۰ میلادی بود که پنجاه درصد جمعیت ایالات متحده در اجتماعاتی زندگی می‌کردند که کمتر از دو هزار و ۵۰۰ نفر جمعیت داشت. اکثریت سیاهپوست‌ها در اوایل سده‌ بیستم، بیرون از نظام کار آزاد زندگی می‌کردند.  نظامی رعیتی زندگی سیاه پوستان، بر پایه اجاره‌کردن زمین و متکی به خانواده  و کار خانواده بود.  نه‌تنها میلیون‌ها آمریکایی، مزرعه‌داری مستقل را به‌عنوان شکلی از زندگی همچنان وجود داشت، بلکه حتی در شهرهای کوچک و روستاها نیز زنان همچنان به کشت و تولید غذا و لباس‌دوزی و دیگر تولیدات خانگی مشغول بودند.

اما، برای مردمی که از این تغییرات لطمه دیده بودند، خانواده اهمیت تازه‌ای پیدا کرد و واحد موثری بود. خانه نهادی بود که نه تنها محصولات و کالا، بلکه رضایت عاطفی و شادمانی نیز فراهم می‌کرد. در دهه‌ ۱۹۲۰، در میان طبقه‌ متوسط سفیدپوست، ایدئولوژی‌ای که ایده‌ خانواده را احاطه کرده بود، خانواده را ابزاری تعریف می‌کرد که زن و مرد می‌توانند در آن نوعی رضایت خاطر شخصی ایجاد کنند، روابط‌شان را متقابلاً بهتر کنند و محیطی برای پرورش کودکان ایجاد کنند. خانواده تبدیل به قرارگاهی برای «زندگی شخصی» شد که عمیقاً از زندگی عمومی کار و تولید، متمایز و منفصل بود.

معنی روابط دگرجنسگرایانه نیز تغییر کرد. در نیوانگلند استعماری، متوسط نرخ زایش، هفت بچه به ازای یک زن بود (زن در اینجا زنی است که در سن بچه‌آوری باشد). مردان و زنان به کار بچه‌ها نیاز داشتند. زاد و ولد همانقدر برای بقا مهم و ضروری بود که تولید غله. روابط جنسی تحت کنترل و به شکل انجام وظیفه‌ای برای تولیدمثل درآمد. پیوریتن‌ها [یکی از فرقه‌های پروتستانیسم] ازدواج را گرامی می‌داشتند و نه لزوما دگرجنسگرایی را. پیوریتن‌ها همه‌ نمودهای جنسی‌ای را که خارج از قرارداد ازدواج روی می‌داد، محکوم می‌کردند و برای آنها تفاوتی بین لواط (روابط بین دو همجنس مرد) و زنا (روابط بیرون از ازدواج بین دو غیرهمجنس) وجود نداشت.

تا دهه ۱۹۷۰ اما، نرخ زایش به دو بچه در ازای زنی که در سن بچه‌آوری است، سقوط کرد. اگر شرایط پس از جنگ جهانی دوم و انفجار زاد و ولد را استثنا بدانیم، کاهش‌ نرخ زاد و ولد همراه با گسترش روابط سرمایه‌دارانه‌ تولید تا دو سده ادامه پیدا کرد [یعنی از اوایل سده‌ نوزدهم تا پایان سده‌ بیستم]. این کاهش زمانی روی داد که دسترسی به ابزار پیشگیری از بارداری و سقط جنین به‌طور سیستماتیک محدود و کم بود. این کاهش شامل همه‌ بخش‌های جمعیت می‌شد: خانواده‌های شهری و روستایی، سیاهپوست و سفیدپوست، اقلیت‌های قومی و پروتستان‌های سفید پوست طبقه‌ بالا، طبقه‌ متوسط و طبقه‌ کارگر.

همین‌ که کار در ازاری دریافت دستمزد گسترش یافت و تولید نهادینه شد، امکان آن پیش آمد تا امور جنسی از «مفهوم اجباری» تولید مثل رها شود. از نظر ایدئولوژیک، نمود دگرجنسگرایی تبدیل به ابزاری شد برای برقراری صمیمیت، ترویج شادمانی و تجربه‌کردن خوشی [بین زنان و مردان]. سرمایه‌داری با محروم‌کردن خانواده از استقلال اقتصادی و ایجاد جدایی بین امور جنسی و تولید مثل [از بین بردن اجبار همراهی سکس با تولید مثل]، شرایطی فراهم کرد تا به مردان و زنان اجازه دهد که زندگی شخصی را حول کشش اروتیک/ عاطفی به همجنس خود سازماندهی کنند. همین نیز سبب شکل‌گیری اجتماعات شهری زنان و مردان همجنسگرا، و اخیرا نیز  شکل‌گیری سیاست مبتنی بر هویت جنسی شد.

مدارکی که از گزارش‌های دادگاه نیوانگلند و خطبه‌های کلیسا در دوره‌ استعماری به جا مانده، نشان می‌دهند که رفتار همجنسگرایانه‌ مردانه و زنانه در سده‌ نوزدهم وجود داشته است. رفتار همجنسگرایانه اما با هویت همجنسگرایی تفاوت دارد. قطعاً در نظام استعماری تولید «جایی اجتماعی» وجود نداشت که به مردان و زنان اجازه دهد [که به صورت هویت محور]  همجنسگرا باشند. بقا حول مشارکت در خانواده‌ غیر هسته‌ای شکل گرفته بود. قطعاً کنش‌های همجنسگرایانه – «لواط» بین مردان و «هرزگی و شهوت‌پرستی» بین زنان – وجود داشت و برخی مرتکب‌ آن می‌شدند، اما خانواده چنان فراگیر بود که جامعه‌ استعماری حتی مقوله‌ای به‌عنوان همجنسگرا نداشت تا فردی را به آن نام بخواند. امکان زیادی دارد که برخی مردان و زنان کشش جنسی شدیدتری به همجنس خود داشتند تا به جنس مخالف (در واقع، پرونده‌های همان دادگاه استعماری به مردانی اشاره دارد که بر کشش «غیر طبیعی»شان اصرار دارند)، اما هیچکسی نتوانست بر اساس این کشش زندگی خودش را شکل دهد. ماساچوست دوران استعماری حتی قانونی داشت که ممنوع ساخته بود بزرگسالان ازدواج‌نکرده بیرون از واحدهای خانواده زندگی کنند.

در نیمه‌ دوم سده‌ نوزدهم، همین‌که نظام سرمایه‌داری کار آزاد غالب شد، این وضعیت به شدت تغییر کرد. تنها آن‌زمان بود که افراد به‌جای آن‌که بخشی از واحد درون‌وابسته‌ خانواده باشند، شروع کردند به امرار معاش از طریق کار در ازای دستمزد و میل همجنسگرایانه نیز توانست با هویت شخصی همراه شود؛ هویتی که مبتنی بود بر توانایی بیرون‌ماندن از خانواده‌ دگرجنسگرا و ساختن زندگی شخصی بر اساس تمایل به همجنس. در اواخر این سده بود که طبقه‌ای از مردان و زنان  که علاقه‌ اروتیک‌شان به همجنس را بازشناختند و آن را خصیصه‌ای می‌دانستند که آن‌ها را از اکثریت جامعه جدا می‌کرد و این افراد بر اساس این علاقه در پی اشخاصی مثل خود رفتند. این زندگی‌های اولیه‌ همجنسگرایانه در گستره‌ وسیع اجتماعی وجود داشت: کارمندان دولتی، مدیران مشاغل، کارگران فروشگاه‌ها، استادان دانشگاه، کارگران کارخانه، کشیش‌ها، وکلا، آشپزها، مستخدمان، کارگران دوره‌گرد، ثروتمندان و   مردان و زنان، سفید و سیاه، مهاجر و بومی.

در این دوره، مردان و زنان همجنسگرا شروع کردند و راه‌هایی برای ملاقات‌ یکدیگر ابداع کردند و زندگی گروهی را ادامه دادند. در اوایل سده‌ بیستم، میخانه‌ها، کافه‌ها و پاتوق‌های مردان همجنسگرا در شهرهای بزرگ به وجود آمد. مردان همجنسگرا برای «تور کردن» [و پیدا کردن شریک جنسی] به مناطق همجنسگرایانه‌ شهر می‌رفتند (مثل منطقه‌ ریورساید درایو در نیویورک و منطقه‌ لافایته پارک در واشنگتن). در شهر سن‌لویی و پایتخت ایالات متحده، مجالس رقص سالانه‌ دگر‌پوشی (drag) مردان همجنسگرای سیاهپوست را به سوی خود می‌کشاند. حمام‌های عمومی مردانه [که فضایی اروتیک داشت] و باشگاه‌های YMCA  نیز مکان‌ها و پاتق‌هایی برای مردان همجنسگرا شد. زنان همجنسگرا نیز اجتماعات ادبی و کلوب‌های اجتماعی محرمانه تشکیل دادند. برخی از زنان طبقه‌ کارگر که به‌عنوان مرد «پذیرفته شدند» تا کار مردان را انجام دهند و حقوق بالاتری بگیرند و با زنان دیگر زندگی کردند و  زوج‌های همجنسگرای لزبین را تشکیل دادند که به نظر مردم زن و شوهر می‌آمدند. در بین کارکنان دانشگاه‌های زنان، در مراکز خدمات‌رسانی به بینوایان، در انجمن‌ها ، کلوپ‌های مشاغلی که زنان شکل داده بودند، می‌توانستی روابط عاشقانه‌ درازمدتی را شاهد باشی که شبکه‌ای از دوستان لزبین آن  را پشتیبانی‌ می‌کردند. در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، در شهرهای بزرگی چون نیویورک و شیکاگو میخانه‌ها، کافه‌ها و پاتق‌هایی مخصوص زنان همجنسگرا ایجاد شد. این الگوهای زندگی فقط به این خاطر توانست ایجاد شود که سرمایه‌داری به افراد اجازه داد تا فراتر از محدوده‌ خانواده، بقا داشته باشند.

هم‌زمان، تعریف ایدئولوژیک رفتار همجنسگرایانه نیز تغییر کرد. پزشک‌ها نظریه‌هایی درباره‌ همجنسگرایی ساختند و آن را به‌عنوان یک وضعیت جسمی توصیف کردند؛ یعنی به‌عنوان چیزی که در ذات فرد است و بخش «طبیعی» او. این نظریه‌ها به‌عنوان پیشرفت‌های علمی و توضیح‌دهنده‌ بخش‌های نامکشوف دانش معرفی نشدند؛ بلکه واکنشی ایدئولوژیک به شیوه‌ جدیدی از سازمان‌دهی زندگی شخصی فرد تلقی شدند. معروفیت و همه‌گیرشدن الگوی پزشکی [در توضیح‌ همجنسگرایی]، در عوض، بر خودآگاه زنان و مردانی که تمایل همجنسگرایانه را تجربه می‌کردند تاثیر گذاشت و آن‌ها به این نتیجه رسیدند که خود را بر اساس زندگی اروتیک‌شان تعریف کنند.[1]

این شکل‌های جدید از هویت همجنسگرا و الگوهای زندگی گروهی نیز بازتابنده‌ تفاوت‌هایی بود که از نظر جنسیتی، نژادی و طبقاتی بین مردم وجود داشت و در جوامع سرمایه‌داری بسیار فراگیر بود. برای نمونه، در میان سفیدپوست‌ها، مردان همجنسگرا به طور سنتی آشکارتر و مشهودتر از زنان همجنسگرا بودند. این امر تا اندازه‌ای ناشی از آن است که نوعی تقسیم بین فضای عمومی مردانه و فضای خصوصی زنانه وجود داشت. خیابان‌ها و پارک‌ها و میخانه‌ها، به‌ویژه در شب، «مکانی مردانه» بود.

با این وجود اما شمار مردان سفیدپوست همجنسگرا [در میان خود همجنسگرایان] بیشتر بود. یافته‌‌های مطالعات کینزی (در دهه‌ ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی) این بود که تعداد مردانی که دارای پیشینه و روابط عمدتاً همجنسگرایانه هستند، بیشتر از زنان بود. استدلال من این است که این شرایط ناشی از این واقعیت است که سرمایه‌داری، مردان را بیشتر از زنان وارد نیروی کار کرده است و دستمزدهای بالاتری دارند. مردان خیلی آسان‌تر می‌توانستند زندگی شخصی‌ای بسازند که مستقل از دلبستگی به جنس مخالف بود. درحالی‌که احتمال زیادتری داشت که زنان از نظر اقتصادی به مردان وابسته بمانند. کینزی و همکاران‌اش هم‌چنین به این نتیجه دست یافتند که بین سال‌های تحصیل در مدرسه و فعالیت لزبینی رابطه‌ مثبت و قوی‌ وجود دارد. زنان سفیدپوست دانشگاه‌رفته نسبت به خواهران طبقه‌ کارگرشان، خیلی بیشتر قادر بودند که روحیه خود را قوی کنند و می‌توانستند بدون این‌که با مردان رابطه‌ صمیمی و عاشقانه برقرار کنند زندگی خود را ادامه دهند.

در میان مهاجران طبقه‌ کارگر در اوایل سده‌ بیستم، شبکه‌ قوی خویشاوندی و فضیلت اتحاد خانوادگی محدودیت‌هایی بر استقلال افراد وارد کرد و همجنسگرایی را گزینه دشواری برای انتخاب ساخت. اما در مورد اجتماعات شهری سیاهپوستان، بنا به دلایلی که روشن نیست، وضعیت برعکس بود: اجتماعات شهری سیاهپوستان مدارای نسبی‌ای با همجنسگرایی نشان می‌دادند. محبوبیت آهنگ‌های دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ با موضوعات همجنسگرایانه (مانند «B.D. Woman»، «Prove It on Me»، «Sissy Man»، و «Fairey Blues») پیشنهاددهنده گشودگی فضا درباره‌ نمود همجنسگرایی بود، اما  [اینها] با آداب و رسوم سفیدپوست‌ها جور در نمی‌آمد. در میان مردان روستایی غرب در دهه‌ ۱۹۴۰، کینزی شاهد وقوع گسترده‌ رابطه جنسی همجنس با همجنس بود، اما بر عکس مردان شهرهای بزرگ،  [مردان روستا نشین غرب آمریکا] آگاهی کمی از هویت همجنسگرایی داشتند. بنابراین حتی با اینکه سرمایه‌داری افراد را آرام‌آرام به کارگران دستمزدگیر تبدیل کرد و آن‌ها را از اجتماعات سنتی جدا ساخت و بدینگونه تاثیر یکسان‌سازی را اعمال می‌کرد. گروه‌های مختلف مردم اما به شیوه‌های مختلف از این یکسان‌سازی تاثیر پذیرفتند.

تصمیم  برخی از زنان و مردان برای کنش‌ورزیدن بر اساس ترجیح اروتیک/ عاطفی‌شان به همجنس، همراه با این خودآگاهی جدید که این ترجیح موجب متفاوت‌شدن آن‌ها شده است، منجر به شکل‌گیری خرده‌فرهنگ شهری همجنسگرایان مرد و زن شد. دست‌کم اما در طول دهه‌ ۱۹۳۰ این خرده‌فرهنگ هم‌چنان ابتدایی و پویا (غیر ثابت) و به‌دشواری مشهود بود. این خرده‌فرهنگ چگونه بعدها پیچیده‌تر شد و اجتماع همجنسگرایان پیشرفت‌هایی کرد و جنبش آزادی همجنسگرایی گسترده شد؟ پاسخ را می‌توان با جنگ جهانی دوم توضیح داد؛ زمانی که تغییرات انباشته‌شده‌ چند دهه‌ گذشته، شکلی کاملاً جدید را ایجاد کردند.

پانوشت‌ها:

۱ - درباره‌ی الگوی پزشکی بنگرید به وویک ۱۹۷۷ صص ۲۳ تا ۳۲. تاثیر الگوی پزشکی بر خودآگاهی مردان و زنان را می‌توان در هاید ۱۹۷۸ ص ۴۷ یافت، و داستان لوسیل هارت در کاتز ۱۹۷۶ صص ۲۵۸ تا ۲۷۹. رمان کلاسیک ردکلیف هال درباره‌ی لزبینیسم «چاه تنهایی» (منتشرشده در ۱۹۲۸) شاید یکی از مهم‌ترین ابزار برای عمومی‌سازی الگوی پزشکی باشد.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • حمید

    یه خورده متن رو فارسی بکنید. نه پیوند بین جمله ها چندان چشم گیره و نه سبک بیان اون قدرها قابل فهم. همه ی ما این مترجم رو می شناسیم و می دونیم قلمش تواناتر از این حرفاس.

  • کیان

    آلوین تافلر در کتاب موج سوم (1980) نیز تعریف جدیدی از خانواده‌ در انقلاب الکترونیک را، یعنی از 1950 به بعد، شرح و بسط داده است. همانطور که انقلاب صنعتی تغییرات زیادی در مفهوم خانواده‌ی موج اول و مردم بدوی یا انقلاب کشاورزی بمهراه داشت.