حسِ صحرا، حالِ گلزار - درآمدی به روانشناسیِ زمین
جویا آروین - یک سرزمینِ خاص ممکن است به ما احساسِ سرزندگی بدهد و سرزمینی دیگر احساسِ سرخوردگی. روانِ ما با چیزهایی که در پیرامونمان هست رابطهای ژرف دارد و سلامتِ روان با اوضاعِ پیرامون پیوندی تنگاتنگ. همین نکته در رشتهای نوپدید در روانشناسی که «روانشناسیِ زمین» (terrapsycholgy) نام دارد بررسی میشود.
چرا در کویر حسی خاص به ما دست میدهد و در جنگل حسی دیگر؟ چرا در کوهستان حالی خاص پیدا میکنیم و در ساحل حالی دیگر؟ چرا شاعران به ما توصیه میکنند غبار غم را در صحرا از دامن بیفشانیم، و در گلزار از نوای بلبل به شور و شوق آییم؟ چرا گاهی به شهری سفر میکنیم و آن شهر گویی به ما خوشامد میگوید و چنان حسِ خوشی به ما میدهد که دوست داریم بیشتر آنجا بمانیم یا دوباره به آنجا سفر کنیم، اما شهری دیگر حسی ناخوشایند و آزاردهنده به ما میدهد جوری که دوست داریم زود از آنجا برویم؟ و چرا نقش «دیار» در سنت عاطفی و شاعرانه چنین پررنگ است؟
ما اغلب عوامل مشخصی را علت چنین احساسهایی درمورد مکانها عنوان میکنیم، مثلاً میگوییم از آلودگیِ هوا یا ترافیک فلان شهر خوشمان نمیآید، یا میگوییم آب و هوای بهمان شهر به ما میسازد. اما به نظر میرسد حس و حالی که از مکانها و سرزمینهای گوناگون میگیریم به عواملی مشخص واکاستنی نباشد؛ به نظر میرسد هر جا و مکانی حس و حالی خاص با خودش دارد یا شاید حتا بشود گفت هر جا و مکانی شخصیتی خاصِ خودش دارد.
بهطور کلی، به نظر میرسد نهتنها جسم و تن بلکه جان و روانِ ما انسانها نیز از محیطِ پیرامونمان متأثر میشود. زینسان، یک سرزمینِ خاص ممکن است به ما احساسِ سرزندگی بدهد و سرزمینی دیگر احساسِ سرخوردگی. در یک شهر ممکن است احساسِ نیرومند بودن بکنیم، در شهری دیگر احساسِ زبونی و ناتوانی. روانِ ما با چیزهایی که در پیرامونمان هست رابطهای ژرف دارد و سلامتِ روان با اوضاعِ پیرامون پیوندی تنگاتنگ. همین نکته در رشتهای نوپدید در روانشناسی که «روانشناسیِ زمین» (terrapsycholgy) نام دارد بررسی و پژوهش میشود.
چگونه الگوها، شکلها، ویژگیها، و طرحهایی که در جهان هست ایدهها و خویهای آدمها و روابطِ آنان با یکدیگر و نیز فرهنگ و خودپندارهها را پدید میآرود؟ چگونه سرزمینها، جاها، سکونتگاها، قلمروها، و روندهای طبیعی خود را در اوضاع و احوالِ روانیِ انسانها، در جد و جهدهایشان، و در قصهها و افسانهها و فرهنگِ عامه بازتاب میدهند؟ اینها پرسشهایی کلیدی در روانشناسیِ زمین است. اگر بخواهیم مثالهای مشخصتری بزنیم، پرسشهایی از این قبیل در روانشناسیِ زمین بررسی میشود: درختی که در باغچهی خانه است چه حسی به اهالیِ آن خانه میدهد؟ ترافیک شدید در آزادراهها چگونه بر خشونتِ گفتاری تأثیر میگذارد؟ سمِّ توکسین در دریاچهها چگونه بر روحیهی ما تأثیر میگذارد؟ نمکزارها چگونه ارتباط میانِ آدمها را سرد میکنند؟ سرزمینها چه اثرِ درمانگرانهای بر سلامتِ قلب دارند؟
روانشناسانِ زمین معتقدند که ما از زیستگاهی که در آن میزییم و کار میکنیم جدا نیستیم. بنابراین، شناختِ خود نیاز به شناختنِ جا و مکانِ پیرامونمان دارد. بدینسان، حضورِ جهان در کانونِ روانشناسی جای میگیرد. پیشوندِ «terra» در انگلیسی به معنای «زمین» است و در دورانِ باستان نامی برای یک الهه بوده است. در روانشناسیِ زمین، این پیشوند به معنای «مستقر» یا «در-مکان» گرفته میشود.[۱] به این ترتیب، در این رویکرد، روانِ شخص با توجه به پیرامونش، با توجه به محل یا منطقهای که در آن میزید، به بوتهی بررسی گرفته میشود، نه جدا و منتزعشده از جا و مکانش.
چگونه الگوها، شکلها، ویژگیها، و طرحهایی که در جهان هست ایدهها و خویهای آدمها و روابطِ آنان با یکدیگر و نیز فرهنگ و خودپندارهها را پدید میآرود؟ چگونه سرزمینها، جاها، سکونتگاها، قلمروها، و روندهای طبیعی خود را در اوضاع و احوالِ روانیِ انسانها، در جد و جهدهایشان، و در قصهها و افسانهها و فرهنگِ عامه بازتاب میدهند؟ اینها پرسشهایی کلیدی در روانشناسیِ زمین است.
افسونِ دوباره
میگویند رابطهی انسان با جهان در دورانِ پیشامدرن رابطهای پرفُسون بوده یعنی انسانِ سنتی جهان را هماره چون رازی ناگشوده مینگریست. در دورانِ مدرن اما رویکردِ علمی و عینیتجو هرچه بیشتر از رابطهی انسان و جهان افسونزدایی کرده است؛ در دورانِ جدید، جهان دیگر رازی سر به مهر نیست بلکه برونآخته[۲] یا ابژهای است که میشود شناخت. اکنون روانشناسانِ زمین میکوشند رابطهی انسان و جهان را به رابطهای افسونزده باز گردانند و افسون از این راه به رابطهی انسانها با همدیگر و رابطهی هر انسانی با خودش نیز باز خواهد گشت. از همین رو، در این رویکرد تأکید میشود که جهان مجموعهای از چیزها نیست بلکه انبوهی از حضورهایی زنده و جاندار است و جهان بهعنوانِ یک کل چیزی بیش از مجموعهای از چیزهای معین است. برای نمونه، اگر نگذاریم نورِ خورشید به درختی برسد آن درخت نمیتواند ببالد، اما میدانیم که طبیعت میتواند این کمبود را از طریقِ برخی قارچها که موادِ غذاییِ لازم را از راهِ ریشهها به درخت میرسانند جبران کند. پس آیا نباید به پیشینیان حق بدهیم که جهانِ طبیعت را الههای بشمارند که همواره در کارِ مراقبت و نگهداری است؟
بهآسانی نمیشود حسِ غریب و رمزآلودی را که جاها و مکانها و فضاها با خود دارند درک کرد. طی چند سده در دورانِ مدرن، باور بر این بوده که جهان و پارههایش و فضاها و مکانها همه خموش و بیهوش هستند و اعتنا و توجهی به انسانها ندارند و در واقع صرفاً منابعی برای استفادهی انسانها هستند. یا صرفاً پسزمینههایی هستند که کردوکارهای انسان در درونِ آنها انجام میشود. اما در روانشناسیِ زمین باور بر این است که ما باید نگاه و نگرشی را پرورش دهیم که پیشینیان به محیطِ پیرامون داشتند: آنان سرزمینها و دریا و آسمان را باشندههایی جاندار و سرزنده میپنداشتند.[۳]
روش و رهیافت
چنانکه پیداست، روانشناسانِ زمین نه میخواهند و نه میتوانند خود را در درونِ تنگناهای روششناسیِ تجربی محدود کنند. اساساً نمیتوان پیوندهای متقابل و پیچیده و ژرفی را که انسان با پیرامونش دارد جدا جدا بررسی کرد. پس پیدا کردنِ روابطِ علی-معلولی، آنطور که در علم رایج است، در روانشناسیِ زمین چندان به کار نمیآید. کاملاً برعکس، آنچه برای بررسیِ تأثیرِ محیط بر روان لازم است توصیفهای ساده و ابتدایی است. برای دستیابی به چنین توصیفهایی اما ما به رهیافتهایی چندرشتهای نیاز داریم.
بدین شیوه، روانشناسیِ زمین قرار است پیوندهایی ژرف و اغلب ناخودآگاه را به ما نشان دهد، پیوندهایی میانِ روح و روان انسانها و زمینی که زنده است و ما را بیپاسخ نمیگذارد و در برابرِ کنشهای ما بیواکنش نیست. برای توصیفِ چنان پیوندهایی برای مثال میتوان به داستانها رجوع کرد. داستانهای جاها و مکانها، داستانهای مردمانِ یک سرزمین، افسانههای محلی، و قصههای عامه یا فولکلور پر است از اشارههایی به چنان پیوندهایی. روانشناسانِ زمین از این اندازه هم فراتر میروند و ما را به افسانهپردازی فرا میخوانند: نهتنها رجوع به افسانههای گذشته بلکه حتا ساختنِ افسانههایی نو به ما کمک میکند پیوندهای میانِ انسان و زمین را بهتر بشناسیم.
در روانشناسیِ زمین تأکید میشود که جاها و مکانها را باید «فهمید». برای این کار لازم است به سراغِ جزئیترین چیزها دربارهی مکانها برویم، به جای آنکه به پیروی از روششناسیِ علمی در پیِ یافتنِ قانونهای کلی باشیم. حتا زبان و بیانِ خشک علمی نیز دیگر در پژوهشهایی از این دست به کار نمیآید و روانشناسانِ زمین معمولاً سبکی شاعرانه و دلانگیز را برای این گونه پژوهشها پیشنهاد میکنند. با این کار در واقع همان روشی به کار گرفته میشود که پیشینیان برای بیان و توصیف به کار میگرفتند.
روانشناسیِ زمین از دل چنان رهیافت و روشهایی میخواهد راههایی نو بیابد برای فهمیدنِ ناهنجاریهای روانی و درمان این ناهنجاریها. زمینه برای درمان از جمله از این راه فراهم میآید که گسستها میانِ فرد و جهانِ طبیعت ترمیم شود. با این روی اما در روانشناسیِ زمین هدف نهفقط مطالعه و درمان رنجهای انسان بلکه همچنین پی بردن به رنجهای قلمروهای طبیعی است.
روانشناسیِ زمین و بومروانشناسی
روانشناسیِ زمین با بومروانشناسی (ecopsychology) همسانیهایی دارد اما تفاوتهای مهمی نیز در میانِ این دو گرایش هست. کانونِ بحث در بومروانشناسی کیفیتِ ارتباطِ انسانها با جهانِ طبیعت است. برای مثال، بومروانشناسان چنین پرسشهایی میپرسند: آیا پیوندی نیکو با طبیعت داریم؟ آیا با طبیعت هماهنگیم یا با آن بیگانه شدهایم؟ در نظرِ بومروانشناسان، سلامتِ روانِ ما انسانها به کیفیتِ این رابطه وابسته است. در روانشناسیِ زمین نیز چنین پرسشهایی طرح میشود اما برای روانشناسانِ زمین محیطِ پیرامون فقط محیطِ طبیعی نیست بلکه آنان معتقدند اوضاعِ روانیِ انسانها به محیطِ پیرامون وابسته است، خواه محیطِ طبیعی و خواه محیط دستساز و مصنوعی.
همچنین، بومروانشناسی تا اندازهی زیادی بر فرد متمرکز است اما روانشناسیِ زمین بیش از آنکه بر فرد متمرکز باشد بر روابط متمرکز است، هم روابطِ انسانها با همدیگر و هم روابطشان با جهانِ پیرامون. دیگر اینکه، این دو رویکرد از جهتِ روششناسی نیز از همدیگر متمایز میشوند. بومروانشناسی بر روششناسیِ تجربی استوار است اما روانشناسیِ زمین چنانکه گفتیم روشهای دیگری میجوید. از همین رو، در روانشناسیِ زمین توجه به دانش و سنتهای بومیان جایگاهی کانونی دارد، در حالی که یک انتقاد بر بومروانشناسان این است که آنها به سنتها و دانشِ بومی بیتوجهاند.
سرانجام اینکه، روانشناسیِ زمین از نظرِ فلسفی بر جاندارانگاری (animism) استوار است: محیطِ پیرامون جاندار و زنده است. اما جاندارانگاری در بومروانشناسی جایگاهی کانونی ندارد.[۴]
سخنِ پایانی
روانشناسیِ زمین یک برنامهی بلندپروازانه و نوپرداز است؛ میخواهد طرحی یکسره نو دراندازد و رابطهی انسان و طبیعت را از بن دگرگون کند و زینرو نگاه و زبان و روشی یکسره نو میجوید. این رویکرد گرچه در ایران هنوز ناآشنا است اما برای پرداختن به مسائلِ ایرانی میتواند کارساز باشد. بهویژه توجه به رابطهی دوسویه میانِ اوضاعِ روان و اوضاعِ محیط برای ما ایرانیان نکتهآموز است. چراکه رابطهی روانشناختی میانِ انسانِ ایرانی و محیطش هنوز کاویده نشده است، نهتنها محیطهای طبیعی که در کشور ما آشکارا رو به ویرانی هستند بلکه همچنین محیطهای مصنوعی که اسیر بیبرنامگی و ایدئولوژیزدگی شدهاند. برای نمونهای اخیر، حاکمیت از طریق برنامههایی مثل مسجدسازی در پارکها میکوشد مکانها و فضاها را با ایدئولوژیِ خودش همخوان گرداند. اما کارزارهای اعتراضی نشان داد که روح و روان مردم دیگر ایدئولوژیزده کردنِ محیط را برنمیتابد.
پانویسها
[۱] این رویکردِ روانشناختی در ایران هنوز چندان شناخته نیست و برای همین معادلِ جاافتادهای برای «terrapsychology» در زبان فارسی نداریم. محمد حیدری ملایری در واژهنامهاش برای پیشوند «terra» واژهی «زمین» را به کار برده است. بر همین اساس، «terrapsychology» را میتوان به «روانشناسیِ زمین» ترجمه کرد. اما باید همهنگام توجه کرد که در این رویکرد هم محیطهای طبیعی و هم محیطهای غیرطبیعی از نظرِ روانشناختی بررسی میشود. برای همین، شاید «روانشناسیِ پیرامون» معادل بهتری باشد.
[۲] واژهی «برونآخته» را زندهیاد میرشمسالدین ادیب سلطانی برای «ابژه» پیشنهاد کرده است.
[۳] Chalquist, C., What is Terrapsychology? (accessed 20 March 2024).
نظرها
نظری وجود ندارد.