ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دهمین سالمرگ غزل‌بانوی ایران: رویکرد نیمایی در غزل سیمین بهبهانی

حافظ موسوی در «عصر شعر»، ویژه‌برنامه بزرگداشت سیمین بهبهانی که توسط کمیسیون فرهنگی کانون نویسندگان ایران برگزار شد، گفت که سیمین بهبهانى توانسته است، قلمرو خاصى از شعر فارسى را به نام خود ثبت كند. گزارشی از این نشست به همراه متن کامل سخنرانی حافظ موسوی را در ادامه خواهید خواند.

اقبال لاهورى در مقدمه‌ی كتاب سير فلسفه در ايران، ايرانيان را مردمانى نكته‌سنج و باريك‌انديش برشمرده است كه حوصله‌ی ساختن دستگاه‌هاى فكرى كلان را ندارند و ترجيح مى‌دهند به جاى ساختن يك نظام فكرى همه‌جانبه و كلان‌نگر كه بتواند كل نظام هستى را توضيح دهد، با كشف‌هاى ظريف و مينياتورى خود، اين گوشه يا آن گوشه‌ی نظام هستى را به معرفت درآورند و در اين كار حقيقتاً شگفتى مى‌آفرينند. هر چند ممكن است هر يك از كشف‌هاى ظريف و مينياتورى آن‌ها با آن ديگرى در تضاد و تناقض قرار گيرد.

اقبال لاهورى غزل را عالى‌ترين نماد روح ايرانى مى‌داند و معتقد است كه ايرانيان از روى تصادف، غزل را به عنوان اصلى‌ترين قالب بيان احساسات، عواطف و افكار خود برنگزيده‌اند، بلكه اين انتخاب انتخابى كاملا آگاهانه بوده است. چرا كه قالب غزل همان قالبى است كه روح و فرهنگ ايرانى در جست‌وجوى آن است. بيت‌هايى چند، در نهايت زيبايى و نكته‌سنجى و در عين حال مستقل كه اغلب، ميلى به تركيب با يكديگر و ساختن معنايى واحد را ندارند. و به همين دليل است كه حافظه‌ی مردم ايران پُر است از تك‌بيت‌هايى درخشان و حكيمانه و اعجاب‌انگيز با كاركردهايى متفاوت و متناقض. (نقل به مضمون)[۱]

ممكن است من در نقل نظر اقبال لاهورى كمى مبالغه كرده باشم، اما جوهر حرف او همين است. و اين همان چيزى است كه بعدها نيما از زواياى ديگرى درباره‌اش تامل كرد و به اين نتيجه رسيد كه شعر قديم ما فاقد هارمونى است و رسالت او اين است كه به شعر فارسى هارمونى بدهد.

چيزى كه نيما به عنوان "قطعه" از آن ياد مى‌كند، دقيقآ پاسخى است به پراكندگى غزل. منظور از قطعه، شعری است که سطرهاي آن با يكديگر ارتباط ساختارى برقرار مى‌كنند و يك پیکره یا معنای واحد را مى‌سازند. مثل "هست شب" نيما كه نمونه‌ی عالى قطعه‌ی نيمايى است.

پيشنهاد نيما پس از بحث و جدل‌هاى فراوان، بالاخره پذيرفته شد و شعر فارسى به راهى رفت كه او طرح اوليه‌اش را ريخته بود. حتا شاعرى چون شهريار كه سلطان بلامنازع قلمرو غزل بود، به راهى كه نيما گشوده بود روى خوش نشان داد و شعرهايى به سبك و سياق نيمايى سرود.

غزل، پس از نيما، از مركز شعر فارسى به حاشيه رانده شد، اما به عنوان يك قالب مطلقاً ايرانى به حيات خود ادامه داد و تا به امروز، هنوز هم ادامه مى‌دهد. گروهى از غزل‌سرايان همچنان همان غزلِ پيش از نيما را مى‌نويسند، اما گروه بيشترى از آن‌ها غزلى مى‌نويسند كه بيش و كم تحت تأثير فضاى شعر نيمايى و مابعد نيمايى است. خانم سيمين بهبهانى، شاخص‌ترين غزل‌سراى معاصر، به اين گروه تعلق دارد.

موقعيت خانم بهبهانى در شعر امروز ايران، موقعيت ويژه و يگانه‌اى است. او شاعرى نوگرا و نوانديش است كه قالبى كهنه را براى بيان انديشه و احساسات و عواطف خود برگزيده است. حركت در شكاف همين تناقض او را برجسته و متمايز كرده است. همين كه شاعرى پس از ظهور نيما بتواند غزلى بنويسد كه هم مورد پسند نوگرايان واقع شود، هم توده‌ی مردم بخوانندش و هم در ادامه‌ی هزار سال غزل فارسى، غزلى شاخص و متمايز شناخته شود كه در گذشته‌ی غزل فارسى بى‌سابقه است، كارى است كارستان كه خانم بهبهانى از عهده‌اش به خوبى برآمده است.

در بررسى‌هايى كه درباره شعر خانم بهبهانى صورت گرفته است، اغلب بررسى‌كنندگان بر روى چند نكته‌ی مهم در شعر او انگشت گذاشته‌اند. نخست و بيش از همه به اين كه خانم بهبهانى ده‌ها وزن جديد به اوزان شعر كلاسيك فارسى افزوده است. ديگر اين كه وى مضامين جديدى را وارد غزل فارسى كرده است كه پيش از او در قلمرو غزل نمى‌گنجيده است.

دكتر على‌محمد حق‌شناس در تحليلى دقيق و روشمند، نقش عنصر روايت در شعر خانم بهبهانى را موشكافانه بررسى كرده و به اين نتيجه رسيده است كه شعر سيمين اگرچه در قالب كهن سروده شده است، اما شعرى مدرن است. (اين مقاله در ماهنامه‌ی كارنامه، شماره‌ی ويژه‌ی خانم بهبهانى چاپ شده است). من با ديدگاه دكتر حق‌شناس موافقم و بر اين باورم كه شعر خانم بهبهانى بيش از آن كه وامدار شعر كلاسيك و فنون بلاغت قديم باشد، متأثر از ديدگاه‌هاى نيماست.

خانم بهبهانى در سال ۱۳۳۰ با نیما یوشیج دیدار کرده است و در سال ۱۳۳۱ شعر "ناشناس" او که در قالب چارپاره سروده شده، به پیشنهاد نیما برنده‌ی مدال بین‌المللى صلح شده است.

با خواندن اين شعر كه بيش از نيم قرن پيش سروده شده، به آسانى مى‌توانيم دریابیم كه نيما به كدام جنبه از كار خانم بهبهانى در اين شعر توجه داشته است. "ناشناس" قطعه‌اى است با نگاهى كاملا برون‌گرايانه، زبانى توصيفى و ساختارى روايى و نيما بر اين هر سه، به عنوان اركان اصلى نظريه‌ی خود تأكيد داشت.

نخستين سروده‌هاى خانم بهبهانى، اغلب داراى چنين ويژگى‌هايى است. نغمه‌ی روسپى، سرود نان (حاجى فيروز)، واسطه، دندان مرده و... درباره‌ی زندگى مطرودان و محرومان جامعه است و اين نشان مى‌دهد كه نگاه شاعر از همان ابتدا، متوجه بيرون بوده است، نه درون.

من نمى‌دانم كه آيا خانم بهبهانى تحت تأثير نيما به اين نگاه رسيده است يا از طريق سنت شعر دوره‌ی مشروطه كه در خانواده‌ی خود او رواج داشته و از طريق مادرش خانم فخرعظما ارغون كه در زمانه‌ی خودْ شاعر سرشناسى بوده، به چنين نگاهى رسيده است. به هر حال آن‌چه مهم است اين است كه خانم بهبهانى از همان ابتدا، ذهنى غزل‌سرا به معناى سنتىِ آن (مثل رهى معيرى و شهريار) نداشته، اما ذهن او از همان ابتدا ذهنى وزن‌انديش بوده است. به عبارت ديگر حلقه‌ی اتصال او به سنت شعر كلاسيك فارسى، حلقه‌ی وزن - با همه‌ی محدوديت‌هاى پيشانيمايى آن - بوده است.

درست است كه خانم بهبهانى، به هر دليلى، به هر حال پيشنهاد نيما را در مورد درهم شكستن اوزان قديم و تساوى طولى مصرع‌ها نپذيرفت، اما در عين حال، پس از سال‌ها تلاش و ممارست و آزمودن اوزان قديم (بى كم و كاست و با همان تركيب‌هاى قديمى) بالاخره از مسيرى ديگر به اين نتيجه رسيد كه اوزان قديم "سنگ شده"اند و براى نزديك كردن زبان شعر به طبيعت زبان (چيزى كه نيما در جست‌وجوى آن بود)، وزن بايد از ريشه‌ی زبان گرفته شود، نه از افاعيل عروضى.

خانم بهبهانى، اين دريافت را در مقدمه‌ی كتاب "خطى ز سرعت و از آتش" چنين توضيح داده است: «بسيارى از موارد بوده و هست كه نخستين پاره از عاطفه و خيالى كه در قالب جمله يا الفاظ كوتاه به ذهنم متبادر شده، خود داراى نوعى وزن است كه من حالا به خوبى و آسانى عادت كرده‌ام كه همان وزن را در حال و هواى برانگيختگى خويش دنبال كنم.»

بنيان و پايه و اساس همه‌ی نوآورى‌هاى خانم بهبهانى در قلمرو وزن، در همين چند جمله توضيح داده شده است.

وقتى وزن شعر را، آن تركيبى از افاعيل عروضى كه از قبل در ذهن شاعر وجود داشته، تعيين نكند، بلكه نخستين جمله، يا به قول خانم بهبهانى نخستين پاره از عاطفه و خيالى كه در قالب جمله يا الفاظى كوتاه به ذهن مى‌رسد، تعيين‌كننده آن باشد، طبيعى است كه اولا زبان شعر به طبيعت زبان نزديك‌تر مى‌شود و ثانيآ امكان تنوع وزن، متناسب با تنوع عواطف و احساسات ايجاد مى‌شود.

گرچه من شخصآ با همين مقدار قيد و بند وزن هم موافق نيستم و حتى پاى‌بندى به عروض نيمايى را هم كارى غيرضرورى مى‌دانم، اما نمى‌توانم اين واقعيت را ناديده بگيرم كه خانم بهبهانى با همين شگرد هوشمندانه و همين دريافتِ به ظاهر آسان، چگونه توانسته است، قلمرو خاصى از شعر فارسى را به نام خود ثبت كند. قلمروى كه به هر حال قلمرو غزل است، اما اين تفاوت مهم را با غزل كلاسيك فارسى دارد كه ساختار آن، ساختارى روايى است. و همين ساختار به او اجازه مى‌دهد كه هم به هارمونى موردنظر نيما دست پيدا كند و غزل او به صورت يك "قطعه" و نه بيت‌هايى پراكنده، پيش چشم ما قرار گيرد و هم از چنان ظرفيتى برخوردار شود كه بتواند بخشى از پيچيدگی‌های زندگى امروز ما را به نمايش بگذارد.

بررسى جنبه‌هاى مختلف شعر خانم بهبهانى در اين فرصت اندك نمى‌گنجد. اما يك نكته را بايد اشاره‌وار بگويم و بگذرم. شعر خانم بهبهانى، بازتاب جان زلال اوست. جانى هوشمند و سركش. شجاعت او فقط در اين نيست كه غريب‌ترين اوزان را به شعر خود راه داده است، شجاعت او در دفاع از آزادى بيان و قلم، از او نمادى ساخته است كه بخش‌هايى از جهان امروز، ما را بدان نماد مى‌شناسند.

پانویس:

[۱]. رك به سير فلسفه در ايران، محمد اقبال لاهورى، ترجمه‌ی دكتر ا.ح.آريان‌پور، نشر بامداد، چاپ سوم، ۱۳۵۴.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • حال ما این است اینک!

    خانه ابری بود روزی، خانه خونین است اینک آن چنان بود، این چنین شد، حال ما این است اینک! مرده‌واری، طیلسان بر دوش و خون آشام و شبرو تشنه ی خون با دو دندان، چون دو زوبین است اینک می‌کشد در خون پلنگ پیر آهوی جوان را وحشت قانون جنگل، تهمت دین است اینک سرو باغ عشق را نازم که در باران سربی چون درخت ارغوان از خون گل آذین است اینک می درخشد خاک هم چون آسمان با روشنانش بر زمین بشکسته شمشادی بلورین است اینک گِرد ماه چارده شب با شباویزان سرخش رشته مرجان نثار زلف مِشکین است اینک چشم شوخ گزمگان تا ننگرد دوشیزگان را، پرده‌ساز چهره‌ها گیسوی پُرچین است اینک نوعروسان بلوراندام بازو مرمری را حجله‌گه گور است و خاک تیره‌ بالین است اینک گوهر ناسفته را گر شرع می‌گوید که مشکن سفتن و آنگه شکستن؟ تا چه آیین است اینک؟! تیغه ی فریاد غم بشکست چون فولاد خنجر پرده ی گوش ستم، دیوار رویین‌است اینک نه! که کارستان ظالم همچو خاکستر بریزد حاصل کبریت نفرت، شعله ی کین است اینک خانه ابری بود روزی، گرچه خونین شد، ولیکن پشت ظلمت، وز پی خون، صبح “سیمین” است اینک

  • حدیث حب الوطن

    دوباره می‌سازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش ستون به سقف تو می زنم اگر چه با استخوان خویش دوباره می بویم از تو گُل به میل نسل جوان تو دوباره می شویم از تو خون به سیل اشک روان خویش دوباره، یک روز روشنا سیاهی از خانه میرود به شعر خود رنگ می زنم ز آبی آسمان خویش کسی که “عظم رمیم” را دوباره انشا کند به لطف چو کوه می بخشدم شکوه به عرصه ی امتحان خویش اگر چه پیرم ولی هنوز مجال تعلیم اگر بُوَد جوانی آغاز می کنم کنار نوباوگان خویش حدیث حب الوطن ز شوق بدان روش ساز می کنم که جان شود هر کلام دل چو برگشایم دهان خویش نور در سینه آتشی بجاست کز تاب شعله اش گمان ندارم به کاهشی ز گرمی دمان خویش دوباره می بخشی ام توان اگر چه شعرم به خون نشست دوباره می سازمت به جان اگر چه بیش از توان خویش

  • "زن، زندگی، آزادی" در شعرهای سیمین بهبهانی

    "زن، زندگی، آزادی" در شعرهای سیمین بهبهانی سالگرد درگذشت سیمین بهبهانی آریامن احمدی - سیمین در شعرش سنت‌شكن است. او از شاعرانی است که آگاهانه و آزادانه برخلاف شرایط موجود حاضر، مطابق ذهنیات زنانه خود می‌‌نویسد. نگاهی به برخی از اشعار او با توجه به این معنا: https://www.radiozamaneh.com/776847

  • ز تو دیوانه تر، دانی که پیدا می کنم

    گفتی که : می بوسم تو را گفتم تمنا می کنم گفتی که : گر بیند کسی ؟ گفتم که : حاشا می کنم گفتی: ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در ؟ گفتم که : با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم گفتی که : تلخی های من گر ناگوار افتد مرا گفتم که: با نوش لبم ،آنرا گوارا می کنم گفتی : چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام ؟ گفتم که : من خود را در او عریان تماشا می کنم گفتی که : از بی طاقتی ،دل قصد یغما می کند گفتم که : با یغماگران ، باری مدارا می کنم گفتی که : پیوند تو را با نقد هستی می خرم گفتم که : ارزان تر از این من با تو سودا می کنم گفتی: اگر از کوی خود ، روزی تو را گویم برو؟ گفتم که: صد سال دگر امروز و فردا میکنم گفتی: گر از پای خود، زنجیر عشقت وا کنم گفتم: ز تو دیوانه تر، دانی که پیدا می کنم

  • شعر سیمین بهبهانی درسوگ اِعدام ۵ کُرد ایرانی

    بگو چگونه بنویسم یکی نه، پنج تن بودند نه پنج، بلکه پنجاهان به خاطرات من بودند بگو چگونه بنویسم که دار از درخت آمد درخت آن درختانی که خود تبر شکن بودند بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی فشرده پای آزادی به فرق هر چمن بودند نسیم در درختستان به شاخه ها چو می پیوست پیام هاش دست افشان به سوی مرد و زن بودند کنون سری به هر داری شکسته گردنی دارد که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند چه پای در هوا مانده چه لال و بی صدا مانده معطل اند این سرها که دفتری سخن بودند مگر ببارد از ابری بر این جنازه ها اشکی که مادران جدا مانده ز پاره های تن بودند ز داوران بی ایمان چه جای شکوه ام کاینان نه خصم ظلم و ظلمت ها که خصم ذوالمنن بودند

  • ای مادران…

    شعر “ای مادران” [اثری از بانو سیمین بهبهانی در وصف قتل عام سی هزار زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۷] ای مادران… آتش به زندان افتاد… ای داد از آن شب، ای داد! ابلیس می زد فریاد: «های ای نرون، روحت شاد!» صد نارون، قیراندود، از دود، پیچان میشد، صد بید بُن، خون آلود، از شعله ، رقصان، می زاد دیوانه آتش افروخت وان خیل زندانی سوخت؛ خاکستر از آنان کو تا سوی ما آرد باد؟ سنگی نه و گوری نه، اوراق مسطوری نه، نام و نشان از آنان دیگر که دارد در یاد؟ نه، نه! که آنان پاکند، روشنگر افلاکند: هر اختری از آنان هر شب خبر خواهد داد. سخت است، سخت، اما من دانم که فردا دشمن پا تا به سر خواهد سوخت در آتش این بیداد. ای مادران! دستادست، شورنده، صف باید بست تا دل بترکد از دیو، فریاد! باهم فریاد!… سیمین بهـبهانی، پاییز ۱۳۶۷

  • چابک‌غزالِ غزل

    خواهی نباشم و خواهم بود، دور از دیار نخواهم شد تا “گود” هست میان‌دارم، اهل کنار نخواهم شد یک دشت شعر و سخن دارم، حال از هوای وطن دارم چابک‌غزالِ غزل هستم، آسان شکار نخواهم شد من زنده‌ام به سخن‌گفتن، جوش‌وخروش و برآشفتن از سنگ و صخره نیاندیشم، سیلم، مهار نخواهم شد گیسو به حیله چرا پوشم، گُردآفرید چرا باشم من آن زنم که به نامردی، سویِ حصار نخواهم شد…