در گفتوگو با افشین عبدالهی زردین، نقاش ایرانی
دردسرهای نقاش بودن در ایران
فیروزه رمضانزاده - در دولت دهم رویکردهای امنیتی بر فعالیتهای هنری سایه افکنده بود. افشین عبدالهی زرین که چنین رویکردهایی را تجربه کرده، از دردسرهای آن میگوید.
افشین عبدالهی زردین، نقاش و عکاس جوان ایرانی، زاده ۱۳۶۲ فارغالتحصیل واحد هنر گرافیک از جهاد دانشگاهی و دارای مدرک تخصصی کاربردی گرافیک از جهاد دانشگاهی واحد هنر است. او در چند سال گذشته چندین نمایشگاه انفرادی و گروهی بر پا کرده است. از مهمترین نمایشگاههای نقاشی وی میتوان به نمایشگاه کفشهای پاشنه بلند روی فرشهای مادرم (۱۳۹۱)، پیکر سلیمانی۱۳ (۱۳۹۰) روزمرگی (۱۳۸۹) بکش (۱۳۸۹) روایت ساده از سیاه سرخ گون ۱۳۸۸، نقاشی را میپوشم (۱۳۸۷) و میان مردم روزمره (۱۳۸۶) اشاره کرد. در سال ۱۳۸۷ مجموعهای هم از اشعار افشین عبدالهی زردین منتشر شده است.
او اکنون بیش از یک ماه است که از ایران گریخته و در ترکیه بهسر میبرد. با او درباره آثارش و علت خروج اجباریاش از ایران گفتوگویی انجام دادهایم.
زندگی پناهجویی چه تأثیری بر آثار شما گذاشته؟ آیا در این شرایط هم، آثاری خلق کردهاید؟
در این مدت کوتاه، اثری خلق نکردهام. اما ایدههایی در ذهن دارم از فرهنگ عجیب ترکیه.
چرا عجیب؟
به نظرم این فرهنگ از درون، سنتی، و از بیرون، مدرن نشان داده میشود. تضاد عجیب و غریبی در زندگی مردم ترکیه مشاهده میشود. از یک طرف به جایی وارد شدهام که کسی را نمیشناسم اما از طرف دیگر از اقبال خوشم ترکزبان هستم و مشکل زبان و ارتباط با این مردم ندارم.
در زمان فعالیت هنریتان در ایران با چه موانعی در برگزاری نمایشگاههایتان مواجه بودید؟
مشکلات من در بین سالهای ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ شروع شد. در آن زمان، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و ممیزهای این وزارتخانه برای اولین بار دستور دادند که گالریدارها، عکسها و نقاشیهایشان را قبل از فروش به این وزارتخانه ارسال کنند. در واقع ارشاد تصمیم میگرفت که چه کاری روی دیوار برود و چه کاری ارزش نمایش ندارد.
سانسور ممیزهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چگونه بر روی تابلوهای نقاشی هنرمندان اعمال میشود؟
متأسفانه افرادی بر آثار هنری اعمال نظر میکردند که فاقد سواد هنری و بصری بودند. سال ۱۳۸۷، قرار بود خلاصه کارهای من در سومین نمایشگاه من در گالری گلستان به نمایش گذاشته شود. من ۸۰ اثرم را به این نمایشگاه فرستادم بعد از کلی بحث و جدل با ممیزی به نام «براتی» در اداره اطلاعات سپاه کرج ملاقات کردم. آن ممیز از بین ۸۰ اثر برای تنها ۱۷ اثر مجوز نمایش و فروش صادر کرد. او با بحث و جدل، به جای مطرح کردن مباحث هنری از من سؤالات اعتقادی میپرسید. اینکه چقدر به نظام علاقه دارم و یا اینکه به چه جناحی وابستهام. یکی از جملاتی که آن ممیز به من گفت و تا آخر عمر به یاد خواهم داشت این بود که اول یک نگاهی به سر و وضع من انداخت و گفت «اگر با یک مشت بچه بسیجی مخلص میگشتی الان یه جور دیگه نقاشی میکشیدی.» در همان جلسه، آن ممیز در حالیکه با ذرهبین، آثارم را نگاه میکرد، یکی از آثارم را رد کرد. به او گفتم «دلیل رد شدن این اثر چیست» گفت «لابلای نوشتههایت نوشتی سکس»، یا به اثر دیگری اشاره کردم گفت «چون نوشته بودی بسمالله ممکن است کسی رد شود دستش نجس باشد و دستش به این کلمه بخورد». این یکی دیگر از آثار آن مجموعه بود که حذف شد. یکی دیگر از آثاری که از نظر ایشان میبایست حذف شود، یک نقاشی – خط بود و وقتی که نتوانست خطها را بخواند، حذفش کرد به این دلیل که «ممکن است یکی پیدا شود و این مطالب را بخواند که به نفع ما نباشد.»
با نگاهی به آثار شما میتوان دریافت که شما به موضوع «زن» علاقه دارید. آیا اروتیسم هم یکی از موضوعات کار شماست؟
اروتیسم خیر، من در آثارم به زندگی روزانه زنان در شهرهای بزرگی مثل تهران و شهرستانها توجه دارم. موضوعهایی مثل پوشش اجباری یا پوشش دلخواه زنان برای من جذاب بود. باز در سال ۱۳۸۷ بود که به خاطر همان نقاشیها، بیبی سی فارسی با من مصاحبه کرد. این مصاحبه برای من مسألهساز شد. در نمایشگاه دیگری از گالری گلستان، ۶۷ اثر از آثار دارای مجوزم را روی دیوار بردم. یادم هست که روز افتتاحیه نمایشگاه، گالری گلستان شلوغ بود. پس از برگزاری این نمایشگاه بود که با شبکه بیبی سی مصاحبهای داشتم. این مسأله باعث شد تا سال بعد برای کل آثارم مجوز صادر نکنند. سال ۱۳۸۹ بود که جوانان پیشرو به رهبری دکتر سمیعیآذر، ۲۰ نفر از جوانان هنرمند کل کشور را انتخاب کرد که من هم یکی از این جوانان بودم که مجموعهای از آثارم به نام «۱۳ پیکر سلیمانی» پیرامون «دعانویسی» در نمایشگاهی با حضور سایر هنرمندان جوان منتخب، در گالری پردیس ملت روی دیوار رفتند. روز افتتاح دیر رسیدم. از گالری با من تماس گرفتند و گفتند دو تا از کارهایت را پایین آوردهاند. وقتی پرس و جو کردم متوجه شدم یک نماینده از وزارت ارشاد این دو اثر را از نمایشگاه حذف کرده است. وقتی به نزد نماینده ارشاد رفتم متوجه شدم یکی از این آثار با عنوان «ابجد» به دلیل داشتن «ستاره ششپر داوود» حذف شده است. هفته پس از برگزاری این نمایشگاه به دفتر اطلاعات سپاه در کرج احضار شدم. در آنجا هر چقدر توضیح دادم که این ستاره ارتباطی به اسرائیل ندارد و از آثار شهابالدین سهروردی و ابجد کبیر و صغیر و دعانویسی الهام گرفته شده زیر بار نرفتند. یک مجموعه دیگر نیز داشتم که درباره جنگ غزه بود و آدمهایی که قربانی شده بودند. یک سال بعد، قصد داشتم مجموعه آثار نقاشیام به نام «داگز اند لاو» (سگها و عشق) را به نمایش بگذارم. نمیدانید که مسئولان ارشاد چه آبروریزی، سر و صدا و جنگ و دعوایی به خاطر این آثار به راه انداختند.
سختگیریهای وزارت ارشاد تا کجا پیش رفت؟
در بین سالهای ۱۳۸۹ و ۱۳۹۰ بود که درباره نمایشگاه «سگها و عشق» مصاحبههایی با روزنامه شرق، ویژهنامه مجله تجربه و همشهری جوان انجام دادم. نمیدانم به گمانم بعد از این مصاحبهها بود که اسم من را ستارهدار کردند. از آن زمان بود که در کتاب «هنر روز ایران و خاورمیانه» که در ایران منتشر شد کار «سگها و عشق» را منتشر نکردند، یعنی اجازه انتشار آثار این مجموعه را صادر نکردند. در خانه هنرمندان هم نمایشگاهی گروهی برگزار شد که یکی ازکارهای مرا پایین کشیدند. سختگیریهای وزارت ارشاد تا آنجا پیش رفت که پس از ۱۰ سال سابقه کار در عکاسی، مرا از مجوز داشتن آتلیه عکاسی محروم کردند. در همان زمان بود که به مادرم بارها تلفن میکردند که پسرتان بیاید اداره ارشاد کرج. اما وقتی مادرم نشانی را به من داد متوجه شدم که به بخش امنیتی اداره اطلاعات کرج احضار شدهام. در سال گذشته نیز قرار بود آثاری با موضوع «کفشهای زنانه» کار کنم. برخی از این آثار را حذف کردند. در آن زمان بود که خانم لیلی گلستان، مدیر گالری گلستان گفتتند «ما هستیم که تشخیص میدهیم چه کاری خوب است و چه کاری قابل نمایش نیست. به هیچ کس ربطی ندارد.» بعد از آن همه حذفیات، اینبار خانم گلستان پا پیش گذاشتند و این مجموعه را در نمایشگاهشان برپا کردند. در شهریور ماه ۱۳۹۲ بود که در روزنامه شرق و ویژهنامه تجربه مطلبی در مورد این مجموعه منتشر کردند. اما به خاطر دارم که همشهری از اینکه آثار را منتشر کند منع شده بود. به جای این آثار، آثار دیگری را منتشر کردند. این مجموعه شامل کفشهای فشن، طرحهایی از مد کفشها، لحظههای پاشنه بلند روی فرشهای مادرم بود و ...
چطور شد که تصمیم گرفتید ایران را ترک کنید؟
اشخاصی مشکوکی زنگ میزدند و تلاش میکردند با ترفندهایی نشانی مرا به دست بیاورند. آخرین بار، یک ماه و نیم پیش بود. من آن روز خانه نبودم. همسایه روبریی ما به من زنگ زد و گفت «فردی با لباس شخصی و بیسیم آمده دنبالت». سریع به خانه یکی از دوستانم رفتم. به مادرم گفته بودند «هر جا هست به او بگویید خودش را معرفی کند.» مادرم ترسیده بود. من همان شب، شبانه به تبریز و از ماکو به همراه قاچاقچی خودم را به ترکیه رساندم.
گالری زمانه:
برخی از آثار افشین عبدالهی زردین
نظرها
نظری وجود ندارد.