ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

در گفت‌و‌گو با پاسکال مرسیه، نویسنده و فیلسوف

قطار شبانه لیسبون

الاهه نجفی – «قطار شبانه لیسبون»، نوشته پاسکال مرسیه به تازگی به فارسی ترجمه و منتشر شده. این رمان آمیزه‌ای از ادبیات داستانی و فلسفه است.

«قطار شبانه لیسبون» نوشته پاسکال مرسیه، که به تازگی به ترجمه مهشید میرمعزی توسط نشر افق در تهران منتشر شده است، با دیداری که از هر نظر غیرمنتظره است آغاز می‌شود: گریگوریس، پنجاه و هفت‌ساله، یک مرد مطلقه، معلم زبان و ادبیات لاتین و عبری و یونانی است. همه به او «موندوس» می‌گویند: کسی که در ذهنش زندگی می‌کند و به دنیایی کهن تعلق دارد. او ۳۰ سال است که در دبیرستانی در برن تدریس می‌کند و حتی یک روز هم غیبت نداشته است. یکی از نسل کارمندان وظیفه‌شناس. او خودش می‌گوید که «قابل اعتمادترین و وظیفه‌شناس‌ترین» معلم دبیرستان است، و همان‌دم در ادامه می‌افزاید: «و البته کسالت‌آورترین‌شان.»

پاسکال مرسیه، نویسنده رمان «قطار شبانه لیسبون»

داستان با یک رویداد غیرمنتظره آغاز می‌شود: «روزی که قرار بود زندگی ریموند گریگوریوس مثل گذشته نباشد مانند روزهای بی‌شمار دیگر آغاز شد. او حدود یک ربع به هشت از سمت بزرگراه آمد و پا روی پل کیرشن‌فلد گذاشت که از مرکز شهر می‌گذشت و به‌سوی دبیرستان می‌رفت.»

«موندوس» روی این پل به زنی پرتغالی برمی‌خورد که قصد دارد در آن روز که باران تندی هم می‌بارد خودکشی کند. موندوس، زن ناشناس را نجات می‌دهد. زن کلمه‌ای در گوش او نجوا می‌کند و شماره تلفنش را بر پیشانی او می‌نویسد و به راه خود می‌رود. موندوس اکنون دیگر می‌داند که نمی‌تواند به زندگی پیشین‌اش ادامه دهد. او می‌داند که زندگی‌اش برای همیشه دگرگون شده. او می‌داند که همیشه در آرزوی چنین دگرگونی‌ای بوده، اما می‌بایست ابتدا اتفاقی می‌افتاده است و اکنون این اتفاق روی داده. یک تصادف؟ آیا به‌راستی زندگی ما دستخوش تقدیر و تصادف است؟

پاسکال مرسیه: «در یک متن فلسفی، اندیشه روی صحنه می‌آید. در یک متن داستانی، شخصیت‌ها روی صحنه می‌آیند. آنچه که در “قطار شبانه لیسبون” اتفاق می‌افتد این است که اندیشه‌ها با شخصیت‌ها روی صحنه می‌آیند.»

«تقدیر» و «تصادف» در ادبیات کهن فارسی پیشینه‌ای بس دراز دارد. در هفت پیکر نظامی «تقدیر» به داستان جهت می‌دهد. بهرام گور روزی به حسب تصادف با در بسته اتاقی در قصر خورنق روبرو می‌شود، از کلیددار قصر می‌خواهد که در را بگشاید و وقتی که وارد آن اتاق می‌شود، چشمش به نقش هفت‌پیکر بر سقف اتاق می‌افتد. از آن پس تصمیم می‌گیرد دختران هفت اقلیم را بیابد و به داستان‌هایی که آنان روایت می‌کنند گوش بدهد. بهرام چنان فریفته این داستان‌ها می‌شود که از کار ممکت‌داری غافل می‌ماند و ظلم سراسر ایران را فرامی‌گیرد.

پاسکال مرسیه درباره اهمیت «تقدیر» و «تصادف» می‌گوید: «اینکه زنی در آن روز روی پل ایستاده، طبعاً یک تصادف است. اما اینکه موندوس به آن شکل واکنش نشان می‌دهد، تصادفی نیست. او مردی‌ست که روحش را یکسر واژه‌ها رقم زده‌اند و برای همین هم فقط یک کلمه، کلمه "پرتغال" باعث می‌شود کاری را انجام دهد که از مدت‌ها پیش در ضمیر او زمینه‌هایش فراهم آمده. به این جهت باید گفت آنچه که در بیرون از ما اتفاق می‌افتد، تصادف است. آنچه که در درون روی می‌دهد، تصادف نیست.»

قطار شبانه لیسبون، افق، ۱۳۹۲

موندوس که از زندگی روزانه «خسته» و «کسل» است و برای همین هم «کسالت‌بارترین» معلمان دبیرستانی‌ست که در آن از ۳۰ سال پیش تاکنون تدریس می‌کند، وسط کلاس درس، کلاس را ترک می‌کند و همه چیز را به حال خود وامی‌نهد. از آن پس او به شیوه‌ای کاملاً متفاوت زندگی‌ روزانه‌اش را می‌گذراند و کارهایی انجام می‌دهد که تا پیش از آن انجام نمی‌داده است: برای مثال به هتلی گرانقیمتی می‌رود به نام بلویو که تا پیش از این جرأت نمی‌کرد به آنجا برود.

«نگاهش به هتل بلویو افتاد که قدیمی‌ترین و مجلل‌ترین هتل شهر بود. هزاران مرتبه بدون آنکه وارد شود، از کنار آن رد شده بود. هر بار حس می‌کرد که هتل آنجاست، و حالا فکر کرد به طرز نامشخصی این موضوع برایش اهمیت دارد.»

کتاب آموزش زبان پرتغالی را که تا پیش از این از آن بیزار بوده است، می‌خرد و کتاب نویسنده گمنامی به نام پرادو را می‌خواند. در این کتاب نوشته شده است: «از هزاران تجربه‌ای که می‌اندوزیم، حداکثر فقط یکی را به زبان می‌آوریم و آن هم کاملاً اتفاقی و بدون توجه و دقتی که لازمه آن است. در بین تمام تجربیات خاموش، آنهایی پنهان شده‌اند که بدون اینکه متوجه شویم، به زندگی ما شکل و آهنگ و رنگ می‌دهند.»

پاسکال مرسیه: «وقتی می‌توانیم از آزادی سخن بگوییم که کاری که فرد می‌خواهد انجام دهد با قضاوت او همخوانی داشته باشد. اگر کاری که فرد انجام می‌دهد و حسی که او دارد، پیشینه نداشته باشد، آنگاه نمی‌توان از آزادی سخن گفت. اما این واقعیت با حس آزادی مغایرت ندارد.»

او تصمیم می‌گیرد به لیسبون برود و نویسنده این کتاب را از نزدیک بشناسد. پس به لیسبون سفر می‌کند. ریموند گریگوریوس تا چه حد خودش به چنین تصمیمی رسیده است؟ آیا تصمیماتی که ما می‌گیریم به راستی برآمده از اراده و اختیار ماست؟ ما تا چه حد آزادیم؟ آزادی فرد اصولاً به چه معناست؟

پاسکال مرسیه می‌گوید: «وقتی می‌توانیم از آزادی سخن بگوییم که کاری که فرد می‌خواهد انجام دهد با قضاوت او همخوانی داشته باشد. اگر کاری که فرد انجام می‌دهد و حسی که او دارد، پیشینه نداشته باشد، آنگاه نمی‌توان از آزادی سخن گفت. اما این واقعیت با حس آزادی مغایرت ندارد.»

پرادو در ادامه کتابش می‌نویسد: «اگر اینطور باشد که ما فقط یک بخش کوچک از آنچه را زندگی کنیم که در وجود ماست، پس بقیه‌اش چه می‌شود؟»

موندوس تصمیم می‌گیرد با سفر به لیسبون، باقی آنچه را که در زندگی تجربه نکرده، بازیابد و به‌زودی درمی‌یابد که در واقع به جست‌و‌جوی خودش است. سفر به لیسبون به یک معنا به خودیابی او و به آگاهی می‌انجامد. موندوس از طرفداران عقاید مارکوس اورلیوس، فیلسوف یونانی است. او نیز مانند اورلیوس بر آن است که او که به ندای روحش گوش فرانمی‌دهد، ناگزیر طعم خوشبختی را نخواهد چشید. موندوس اکنون با خودش می‌گوید: «من نمی‌خواهم دیگر موندوس شما باشم.» نوشته‌های پرادو در این دگرگونی از «موندوس» به «ریموند گریگوریوس» بی‌تأثیر نیستند. پرادو در «قطار شبانه لیسبون» از بسیاری جهات به فرندانو پسوآ، نویسنده نوآور پرتغالی و «کتاب ناآرامی» او شباهت دارد. پاسکال مرسیه درباره این شباهت‌ها می‌گوید: «ربط مستقیمی بین "کتاب ناآرامی" و آثار دیگری که پسوآ نوشته و "قطار شبانه لیسبون" وجود ندارد. اما من اگر از دیرباز خواننده وفادار فرناندو پسوآ نبودم، فضای کتاب به این شکل که می‌بینید نبود. به این جهت فرناندو پسوا را می‌توان پدرخوانده رمان من در نظر گرفت.»

برادو در کتابی که ریموند گریگوریوس می‌خواند می‌نویسد: «آیا چنین نیست که انسان‌ها با یکدیگر ملاقات نمی‌کنند، بلکه سایه‌ای که تصور آنها ایجاد می‌کند، با هم برخورد می‌کند؟»

پسوآ هم در «کتاب ناآرامی»‌اش چنین اندیشه‌هایی را با ما در میان می‌گذارد. آیا چنین نیست که علاقه‌مان به انسان‌ها یا بیزاری‌مان از آنها به تصورمان از دیگران شکل می‌دهد؟

گریگوریوس به خوبی از این حقیقت آگاه است که با جست‌و‌جوی پرادو، سرانجام خودش را خواهد یافت. اما آیا چنین جست‌و‌جویی «سرانجامی» و «پایانی» دارد؟

مهشید میرمعزی، مترجم

پاسکال مرسیه در «قطار شبانه لیسبون» چنین پرسش‌هایی را در میان می‌آورد و به آنها پاسخ می‌دهد. او که در واقع پتر بیری نام دارد، استاد فلسفه است. در نظر او داستان‌نویسی به معنای لحاظ کردن و به آزمون گذاشتن انواع احتمالات است.

مرسیه (پتر بیری) می‌گوید: «یک روز متوجه شدم که اگر شخصیت گریگوریوس را بیافرینم، به درون او رسوخ کنم و از زبان او حرف بزنم، می‌توانم موضوعاتی مثل مرگ، تنهایی و سرخوردگی را بیان کنم. اینها چیزهایی هستند که به سادگی نمی‌توان درباره‌شان صحبت کرد. نوشتن این رمان مثل یک نقاب درونی بود که به من این امکان را می‌داد که چنین جملاتی را روی کاغذ بیاورم. علاوه بر این نویسندگی به من این امکان را می‌دهد که با خودم خلوت کنم، و این یعنی خوشبختی. در مقایسه با خلوت و محرمیتی که نویسندگی به وجود می‌آورد، هر چیز دیگری پیش‌پاافتاده جلوه می‌کند.»

پاسکال مرسیه در «قطار شبانه لیسبون» به موضوعاتی که همواره در ادبیات داستانی جهان مطرح بوده‌اند می‌پردازد: تقدیر و تصادف، خودیابی، تنهایی، سرخوردگی، عشق. «قطار شبانه لیسبون» یک اثر فلسفی با زبانی داستانی و خوش‌خوان است؛ کتابی که هم فلسفه است و هم ادبیات.

پاسکال مرسیه درباره ادبیات و فلسفه می‌گوید: «در یک متن فلسفی، اندیشه روی صحنه می‌آید. در یک متن داستانی، شخصیت‌ها روی صحنه می‌آیند. آنچه که در "قطار شبانه لیسبون" اتفاق می‌افتد این است که اندیشه‌ها با شخصیت‌ها روی صحنه می‌آیند. به همین جهت هم این اثر از یک خصلت دوسویه برخوردار است: از یک سو یک رمان است و از سوی دیگر اندیشه‌هایی را هم بیان می‌کند. من تلاش کردم در این کتاب ادبیات و فلسفه را به این شکل با هم بیامیزم.»

مهشید میرمعزی درباره نحوه آشنایی‌اش با این کتاب و انگیزه‌اش از ترجمه این کتاب می‌گوید: «این کتاب را نشر افق برای ترجمه به من پیشنهاد داد. بسیار از آن خوشم آمد و تصمیم گرفتم ترجمه‌اش کنم. این کتاب باید حتماً به زبان فارسی در اختیار خوانندگان قرار می‌گرفت. به دلایلی ترجمه آن به تعویق افتاد. در تمام لحظات مطالعه و همچنین ترجمه چنان لذت بردم که هر لحظه انگیزه‌ام برای ادامه کار بیشتر می‌شد. هر چند که گاهی کار ترجمه برایم بسیار مشکل می‌شد. کتاب ساده‌ای نبود، اما تمام مدت در این فکر بودم که خوانندگان فارسی‌زبان نباید از لذت مطالعه این اثر فوق‌العاده بی‌نصیب بمانند. بسیار خوشحالم که ما هم در لیست ۳۲ کشوری قرار داریم که خوانندگان‌مان می‌توانند از لذت مطالعه یک رمان فلسفی بهره ببرند.»

نقل قول‌ها از ترجمه رمان به فارسی
منبع گفته‌های پاسکال مرسیه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.