ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

اوپنهایمر و دیالکتیکِ استعلایی سم و سیب

شاهپور شهبازی در این یادداشت به فیلم اوپنهایمر، آخرین ساخته‌ی کریستوفر نولان می‌پردازد و روایت آن را بر برحسب تضاد دیالکتیکی میان علم و زندگی بررسی می‌کند.

انسان کیست؟ زندگی چیست؟ علم کدام است؟ آیا علم ابزار انسان در خدمت بازتولید زندگی است؟ آیا علم ابزار رفع نیازهای مادی و معنوی انسان فراهم را می‌کند یا نیازهای مادی و معنوی را بهانه‌ی رفع انسان به عنوان ابزار می‌کند؟ آیا علم یاور انسان است یا دشمن انسان؟ آیا علم تداوم زندگی را در مواجه با خطرِ نابودی حفظ می‌کند یا ابزارِ نابودی زندگی را فراهم می‌کند؟ چه‌وقت؟ چگونه؟ آیا علم حیات مستقل دارد؟ چشم و گوش قلب و مغز دارد؟ آیا انسان‌ها علم را به عنوان ابژه تولید می‌کنند یا خودشان به عنوان ابژه توسط علم خلق می‌شوند؟ آیا انسان علم را تولید و کنترل می‌کند یا علم انسان را؟ چه کسی یا چه چیزی علم را به عنوان ابزار یا هدف به کار می‌گیرد؟ دانشمند؟ سیاست‌مدار یا سیاست؟ دانشمند، سیاست‌مدار و سیاست در رابطه‌ی علم و جهان کجا ایستاده‌اند؟ نقش آنها در سعادت یا شقاوت انسان و زندگی چیست؟ فیلم اوپنهایمر حاوی بسیاری از این نوع پرسش‌هاست.

فیلم سه‌ساعته و زندگی‌نامه‌ای اوپنهایمر، آخرین ساخته‌ی کریستوفر نولان با کسب پنج جایزه‌ی گلدن گلوب (و احتمالا تکرار همین جوایز در اسکار امسال) روایتگر زندگی دانشمند آمریکایی و کاشف بمب اتم در فاصله‌ی قبل و بعد از جنگ جهانی دوم است. این فیلم را ابتدا از منظر گام‌های درام خواهیم خواند. سپس براساس این گام‌ها، مضمون اصلی فیلم را که بر تضاد دیالکتیکی «سم» و «سیب» بنا شده‌است، واکاوی می‌کنیم و در پایان دریچه‌ای کوچک بر جهان کریستوفر نولان در فیلم اپنهایمر  باز خواهیم کرد. از روایت اول آغاز می‌کنیم. 

❗️ با خواندن این مطلب داستان فیلم برای شما آشکار می‌شود.

روایت اول: ساخت بمب اتم در سه پرده

 فیلم اوپنهایمر  از منظر فیلمنامه، به‌رغم طولانی‌بودن، کماکان از ساختار کلاسیک سه‌پرده‌ای پیروی می‌کند. هر فیلم کلاسیک دارای سه پرده و پنج گام اصلی است: کاتالیزور؛ نقطه عطف اول؛ نقطه میانی؛ نقطه عطف دوم؛ و نقطه اوج. 

در گام کاتالیزور، داستان اصلی فیلم با طرح یک پرسش اصلی آغاز می‌شود که در پایان پرده‌ی ‌سوم و در گام نقطه‌ی اوج می‌بایست به این پرسش پاسخ قطعی داده‌شود. در فیلم «اوپنهایمر» این گام در پرده‌ی اول و حدود دقیقه‌ی سی‌ام فیلم اتفاق می‌افتد. جنگ جهانی دوم آغاز شده است و با انتشار یک خبر در روزنامه گام کاتالیزور به وقوع می‌پیوندد. آلمان موفق به شکافتن هسته‌ی اورانیم شده‌است. بنابراین به لحاظ عملی امکان ساخت بمب اتم فراهم می‌شود. پرسش اصلی فیلم این است، چه کشوری زودتر موفق به ساخت بمب اتم و فاتح جنگ می‌شود؟ 

در نقطه‌ی عطف اول داستان که حدود دقیقه‌ی شصت فیلم به وقوع می‌پیوندد به این پرسش یک پاسخ موقت داده می‌شود و پروژه‌ی تحقق بمب اتم با مدیریت اوپنهایمر در تقابل با آلمان کلید می‌خورد. آمریکا مصمم است قبل از آلمان ساخت بمب اتم را به سرانجام برساند.

 پرده‌ی دوم فیلم آغاز می‌شود. در آغاز پرده‌ی دوم استاد سابق اپنهایمر ابتدا از همکاری در این پروژه سرباز می‌زند و اعلام می‌کند که هنگام استفاده از بمب اتم خشک‌و‌تر با هم می‌سوزند. او نمی‌خواهد حاصل سه قرن علم فیزیک تولید سلاح کشتار جمعی باشد. اپنهایمر استدلال می‌کند: «من نمی دونم که صلاحیت داشتن چنین سلاحی را داریم یا نه؟ ولی مطمئنم که نازی‌ها ندارند.»

بنابراین هدف اصلی از ساختن بمب اتم شکست آلمان در جنگ و پاسخ به پرسش گام کاتالیزور است. اپنهایمر در پرده‌ی دوم فیلم اقدامات لازم را در این راستا انجام می‌دهد. بهترین دانشمندان را حول محور یک گروه منسجم جمع می‌کند. شهرک اتمی لس آلاموس را تاسیس می‌کند. تحقیقات نظری و عملی همگام با هم پیش می‌روند. 

گام نقطه‌ی میانی در حدود دقیقه‌ی نود فیلم به وقوع می‌پیوندد.هیتلر خودکشی می‌کند و آلمان دیگر بزرگترین تهدید بشریت محسوب نمی‌شود. بنابراین پروژه‌ی ساخت بمب اتم عملا ضرورتش را از دست می‌دهد. با این وجود ژاپن متحد آلمان هنوز شکست را نپذیرفته است و جنگ ادامه دارد. توجیه ضرورت ساخت بمب اتمی با این استدلال از طرف اوپنهایمر ادامه پیدا می‌کند  که: «مردم هنوز خطر بمب اتم را درک نکردند مگر اینکه از آن استفاده شود و زمانی جهان راز وحشتناک لس آلاموس [شهرک اتمی] را بفهمند، صلح پایداری ایجاد خواهد شد که بشریت تجربه نکرده است.» 

گام نقطه‌ی عطف دوم، در پایان پرده‌ی دوم فیلم به وقوع می‌پیوندد. در تعدادی از فیلم‌هایی با ساختار کلاسیک سه‌پرده‌ای استثنائاً در پایان پرده‌ی دوم همزمان گام نقطه‌ی اوج فیلم نیز به وقوع می‌پیوند و به پرسش اصلی فیلم در گام کاتالیزور پاسخ قطعی داده‌می‌شود؛ در پرده‌ی سوم نیز به عواقب رویداد‌های ناشی از وقوع این حادثه می‌پردازند. فیلم اوپنهایمر از این مدل پیروی می‌کند. در پایان پرده‌ی دوم که حدود دقیقه‌ی صدو‌بیست فیلم واقع شده است، انفجار آزمایشی بمب اتم با موفقیت انجام می‌شود. بنابراین به پرسش گام کاتالیزور در پرده‌ی اول پاسخ قطعی داده می‌شود. آمریکا موفق به ساخت بمب اتم و با استفاده‌ی آن در هیروشیما و «ناکازاکی» پیروز جنگ جهانی دوم می‌شود. 

پرده سوم تا انتهای فیلم به نتایج و عواقب استفاده از بمب اتم در جهان و تاثیر آن بر زندگی اوپنهایمر می‌پردازد. در انتهای فیلم و در آخرین صحنه‌، اوپنهایمر در یک جمله مضمون و پیام اصلی فیلم را به بیان در‌می‌آورد. مضمون و پیام اصلی فیلم اما چیست؟

روایت دوم: دیالکتیک سم و سیب

در صحنه‌های آغازین فیلم، اوپنهایمر در حالی که در آزمایشگاه دانشگاه مشغول آزمایش است، از سر غفلت ظرف آزمایشگاهی را می‌شکند و از طرف استادش مواخذه و از شرکت در جلسه‌ی سخنرانی استاد فیزیک محروم می‌شود. اوپنهایمر به تلافی این تحقیر «سم» (پتاسیم، مایع فوق سمی) را در خلوت آزمایشگاه به «سیب» روی میز استادش تزریق می‌کند. سپس در جلسه‌ سخنرانی که موضوع آن فیزیک کوانتم است شرکت می‌کند. در نیمه شب کابوس می‌بیند که آمیز‌ه‌ای از تصاویر کهکشان و فیزیک کوانتم است. در پایان کابوس، اسب اوپنهایمر سیب سرخی را که در کف دستش دارد، گاز می زند و می‌خورد. اوپنهایمر سراسیمه از خواب می‌پرد و پشیمان از پروژه ی انتقام به دانشگاه می‌رود. سیب را در دست استاد دیگری می‌بیند اما قبل از اینکه استاد آن را گاز بزند، اوپنهایمر سیب را از دستش می‌قاپد و در ظرف زباله می‌اندازد. با همین چند صحنه‌ی آغاز فیلم، درون‌مایه‌ی اصلی فیلم که مبتنی بر تضاد دیالکتیکی «سم» و «سیب»، است به شکل استعاره به بیان در می‌اید. 

این تقابل در تمام ماجراهای اصلی و فرعی فیلم حضور دارد. مضمون فیلم اما پاسخی است که مولف به این تضاد در نقطه‌ی اوج فیلم می‌هد. «سم» یک ماده‌ی شیمیایی است که در آزمایشگاه تولید می‌شود و ساخته‌ی دست بشر است که استعاره‌ی علم است و «سیب» به عنوان یک فراوده‌ی طبیعی سلامت زندگی را تداعی می‌کند. «سم» و «سیب» به طور جداگانه هر دو برای تداوم حیات و زندگی ضروری هستند. سم دفع آفات می‌کند و سیب زندگی را بازتولید می کند. ترکیب سم و سیب اما فاجعه می‌افریند. به همین دلیل سیب اوپنهایمر در پایان کابوسش با سیب سمی‌شده‌ی استادش دو سیب کاملا متفاوت هستند. یکی زندگی می‌بخشد و دیگری مرگ می‌آفریند. بمب اتمی در فیلم اوپنهایمر نیز دقیقا شبیه یک سیب سیاه فولادین چند تنی بازسازی شده است. سم (علم) اما دست و پا و چشم و گوش مغز و قلب ندارد و به‌دست انسان در خدمت بازتولید یا نابودی زندگی قرار می‌گیرد. پرسش محتوایی فیلم که پاسخ آن در انتهای فیلم توسط اوپنهایمر به بیان در می‌آید، این است: چه کسی یا چه چیزی «میانجی مکمل» سم و سیب است؟ برای پاسخ به این پرسش چند صحنه‌ی مهم فیلم را که به این موضوع اختصاص دارد، واکاوی می‌کنیم.

روایت سوم: یک دیالکتیک استعلایی

اپنهایمر در طول فیلم چند بار انیشتین را به عنوان نماد آرمانی علم ملاقات می‌کند. در ملاقات اول گفتگوی آنها از زاویه‌ی دید سیاستمدار دکتر استراوز در نمای دور فیلمبرداری شده است و محتوی گفتگوی اوپنهایمر و انیشتین شنیده نمی‌شود. در پایان فیلم اما همین صحنه که از زاویه‌ی دید اوپنهایمر فیلمبرداری شده، محتوی گفتگو بارز می‌شود. اپنهایمر در این مکالمه به انیشتین می‌گوید: «آلبرت وقتی با اون محاسبه‌ها اومدم پیشت، فکر می‌کردیم یه واکنش زنجیره‌ای شروع کردیم که ممکنه منجر به نابودی کل دنیا تموم بشه.

انیشتین:. «اره یادمه چطور مگه؟». 

اوپنهایمر: «به نظرم این کار رو کردیم.» 

بنابراین نگاه مولف که در پایان فیلم از زبان شخصیت اصلی به زبان در‌می‌آید این است: میانجی مکمل میان سم و سیب، دانشمندان هستند و سنتز تضاد سم و سیب به میانجی دانشمندان است که منجر به نابودی جهان می‌شود. این پیام اصلی فیلم است. به‌رغم این پایان صریح و آشکار اما در آغاز پرده‌ی سوم و پس از شکست ژاپن، اوپنهایمر به عنوان قهرمان جنگ به شهرت جهانی می‌رسد. مجله‌ی تایم او را به عنوان مرد سال انتخاب می‌کند. اوپنهایمر در این دوره به دیدار رئیس جمهور آمریکا، ترومن، می‌رود.ترومن ضمن خوشامدگویی خطاب به اوپنهایمر می‌گوید: «اپنهایمر، اختراع‌ات باعث شد که ژاپنی‌ها تسلیم بشوند.» 

اوپنهایمر: «اختراع من نیست.»

ترومن: «اما عکس تو روی مجله تایم است.»

سپس اوپنهایمر پرده از نگرانی‌هایش در رابطه با گسترش سلاح‌های اتمی برمی‌دارد و نومیدانه می‌گوید: «حس می‌کنم دستم به خون الوده است.»

ترومن یک دستمال جیبی از کتش در می‌آورد و به شیوه‌ای طنز‌آمیز به طرف اوپنهایمر دراز می‌کند و پاسخ می‌دهد: «فکر میکنی تو هیروشیما و ناکازاکی کسی براش مهمه چه کسی این بمب را ساخته؟ براشون مهمه چه کسی اونو انداخته. من انداختمش. هیروشیما ربطی به تو نداره.» 

در پایان جلسه در حالی که اوپنهایمر از دفتر رئیس جمهور خارج می‌شود صدای ترومن خطاب به منشی‌اش روی چهره‌‌ی شکست‌خورده‌ی اوپنهایمر شنیده می‌شود: «دیگه این بچه ننه را اینجا راه ندین.»

در این صحنه اما برعکس صحنه‌ی پایانی فیلم، کریستوفر نولان به مخاطب می‌گوید، میانجی مکمل «سم» و «سیب» دانشمندان نیستند، بلکه سیاستمداران هستند. این پیام در تضاد با صحنه‌ی پایانی فیلم است. بنابراین حل تضاد اصلی فیلم در مرز استعلا (Transrndental، گریزپایی) قرار می گیرد. راز قوت و ضعف فیلم اوپنهایمر در این رویکرد «دیالکتیک استعلایی» است. گوشه‌هایی از این راز را  در روایت آخر با هم می‌خوانیم.

روایت آخر: پرومته 

در فیلم کریستوفر نولان، اوپنهایمر با نوشته‌ی آغاز فیلم به عنوان«پرومته» به مخاطب معرفی می‌شود. پرومته یکی از اساطیر یونان است که در عصر آفرینش انسان از سوی خدایان برگزیده می‌شود تا همه چیز را به انسان بدهد، به جزء آتش. پرومته اما دردها و رنج‌های انسان را تاب نمی‌آورد. به خدایان پشت می‌کند و به دلیل عشق به انسان، آتش را به انسان هدیه می‌دهد تا مرهم رنج‌ها و دردهایش باشد. خدایان شورش پرومته را تاب نمی‌آورند و او را به صخره‌ای زنجیر و محکوم به رنج ابدی می‌کنند. هر روز کرکسی جگر پرومته را می‌خورد و شب از نو جگر تازه‌ای در سینه‌اش می‌روید. اوپنهایمر نیز در بیداد جنگ جهانی دوم به نام دفاع از انسان، زندگی و صلح، بمب اتم را به انسان و جهان هدیه میدهد تا جنگ جهانی را پایان بخشد اما تا  ابدالآباد در پیشگاه تاریخ به دلیل ساخت این سلاح نابودگر قدرتمند و به خاطر تن سوخته‌ی هیروشیما و ناکازاکی به لعنت ابدی دچار می‌شود. 

اوپنهایمر یک شخصیت درون‌گرای شهودی است؛ خوش‌بین اما کینه‌ای؛ تودار اما احساسی؛ زن‌باره اما خانواده‌دوست؛ بی‌ثبات اما مصمم؛ اهل نمایش اما صادق؛ روان‌رنجور اما متکبر؛ نابغه اما ساده‌لوح.  او سه جلد کتاب سرمایه مارکس را به زبان آلمانی خوانده و مشکوک به کمونیست بودن ‌است اما فاقد آرمانگرایی قهرمانانه است. معشوقه‌اش نیز کمونیست است و گرایشات دمکرات‌منشانه و آزادی خواهانه‌ای دارد و به مبارزین اسپانیا کمک مالی می‌کند اما به نظم و دموکراسی آمریکایی وفادار است. او تئوری‌های روانشناسانه‌ی فروید و یونگ را می‌شناسد. و برای سخنرانی زبان هلندی را در عرض شش ماه یاد می‌گیرد. با اینکه نمی‌تواند یک همبرگر فروشی را اداره کند اما مدیریت عظیم‌ترین پروژه‌ی تاریخ بشر را به عهده می‌‌گیرد و موفق و سربلند از آن بیرون می‌اید. هم ضد‌جنگ است و هم خطرناک‌ترین سلاح جنگی را می‌سازد. 

با وجود این، در فیلم نولان وجوه رئالیستی رابطه‌ی سیاست، علم، صنعت، اقتصاد، تجارت و جنگ را در حد دغدغه‌های فردی، اراده‌ی سیاستمداران، حسادت‌ها و کینه‌های شخصی تقلیل می‌یابد. فیلم میان «عمل تاریخی» و «امر تاریخی» انشقاق ایجاد می‌کند؛ تکامل واقعی علم به مثابه‌ی عملی «غیرتاریخی» نمایان و «امر تاریخی» به مثابه‌ی چیزی که از جریان واقعی زندگی و مناسبات مادی جامعه جدا شده، تصویر می‌شود؛ و تاریخ تبدیل به تبلور اراده‌ی سیاستمدارهای شوالیه‌ی راهزن و دانشمندان نابغه‌ی ساده‌لوح می‌شود. 

تاریخ اما خودش را طور دیگری به ما نشان می‌دهد. تاریخ به ما می‌گوید که ابتدا موتور ساخته می‌شود و سپس ماشین به‌وجود می‌آید. ابتدا ماشین ساخته می‌شود، سپس قوانین راهنمایی و رانندگی پدید می‌آیند. ابتدا صنعت و تجارت بمب‌سازی به‌وجود می‌آید، سپس بمب اتم ساخته می‌شود. به همین دلیل فیلم اوپنهایمر آنجا که به امر سیاسی می‌پردازد، تاریخ وارونه می‌کند و تلاش می‌کند از دل جنگ، تئوری صلح را تئوریزه کند. از دل هسته‌ی اورانیوم سلامت سیب را توضیح دهد. عقل را دوپاره و غیرتاریخی می‌کند؛ بنابراین فرزندانِ صنعت جنگ تبدیل به پدران صلح جهانی می‌شوند. اوپنهایمر به عنوان فرزند صنعت جنگ خودش را به عنوان انسان و به عنوان بخشی از جهان به عنوان یک کل حذف می کند و سپس به جای انسان در جهان تصمیم می‌گیرد. پرسش این است: اگر اوپنهایمر یا هر دانشمند اتمی دیگر خودش و خانواده در هیروشیما زندگی می‌کردند، باز هم از انداختن بمب اتم بر هیروشیما برای صلح پایداری که بشریت تجربه نکرده است، دفاع می‌کردند؟ در این حالت پاسخ هرچه باشد، عقل دوپاره و غیرتاریخی می‌شود. شوق و رغبت انسانی خصلتی تجریدی و انتزاعی به خود می‌گیرد و نمی‌تواند به عنوان «امر کلی» و «ضروری» برای انسان صادق باشد. هدف و وسیله از هم جدا می‌شوند. میان انگیزه و عمل نیز شکاف ایجاد می‌شود؛ انگیزه‌ای که برای دیگران صادق است و قرار است ارمغان آن صلح جهانی باشد و انگیزه ای که اوپنهایمر به آن عمل می‌کند، از هم جدا می‌شوند. ابتدا تصورات و اندیشه‌های اوپنهایمر از تناقضات و تصادمات تاریخی منفک می‌شود؛ سپس این تصورات انتزاعی به شکل انگیزه و وظیفه انسانی در تئوری صلح ایده‌آلیزه می‌شود. به همین دلیلِ آنچه در عمل و تاریخ اتفاق افتاده است، عبارت پردازی‌ها‌ی صلح‌جویانه‌ی تئوریک در تاریخ نیست، بلکه عینیت واقعی جنگ‌ها در پناه حضور و هراس از بمب‌های اتمی است، آنهم فقط تا زمانی که بمب خطرناک‌تر و بزرگتر‌ی ساخته نشده است.

هر فرد و ملتی برای اینکه در جنگ در هئیت تجاوزگر تجسد عینی نیابد، باید بدوا نگاه انتقادی را معطوف به درون خویش کند و از خویش بیاغازد. این اصل اگرچه در فیلم کریستوفر نولان در کشمکش‌های درونی اوپنهایمر و نقد سیاست‌های تفتیش عقاید مدرن مک‌کارتیسم و سیاست‌های ترومن و توطئه‌ی محاکمه‌ی مخفی اوپنهایمر نمود پیدا کرده است، اما در اعاده حیثیت رسمی از اوپنهایمر، عدالت آرمانی در وجود جان اف کندی جوان متبلور می‌شود. 

نهایتا نیز در چارچوب ایدئولوژی آمریکایی هر پاسخ تئوریک و پراتیکی به پرسش جنگ و صلح پراتیک غلط از آب در‌می‌اید. زیرا میانجی مکمل «سم» و «سیب» نه دانشمندان و سیاستمداران که بیگانگی انسان از انسان است که در قالب منافع هستی مستقل از انسان یافته و بر علیه انسان دست به کار می‌شود. این واقعیت در آخرین تصویر فیلم به نمایش در‌می‌آید. موشک‌هایی با کلاک هسته‌ای جهان را به نابودی می‌کشاند.

نولان تا جایی که به شخصیت اوپنهایمر و دغدغه های‌انسانی و فردی‌اش می‌پردازد رئالیست است، اما زمانی که به تناقضات امر سیاسی می‌پردازد، به دلیل اینکه آن را فراتاریخی و منتزع از مناسبات مادی جامعه طرح می‌کند، ایدئالیست می‌شود. به همین دلیل اگرچه در فیلم اوپنهایمر تضاد دیالکتیکی سم (علم) و سیب (زندگی) به شکل «استعلایی» به تصویر درمی‌آید، اما نقطه‌ی عزیمت دیالکتیک استعلایی سم و سیب، رئالیسم تاریخی نیست.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.