ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

● دیدگاه

انقلاب ۵۷—پرسش‌هایی از انقلاب‌گران

جویا آروین – چرا انقلاب کردید؟ انقلاب با ما چه کرد؟

خط میدان تجریش-میدان ولیعصر است. در اتوبوس آدم‌ها از پیر و جوان چپانده شده‌اند؛ در هر ایستگاه مسافران جدیدی می‌کوشند به‌زور خود را به درون اتوبوس بچپانند. پیش خودت فکر می‌کنی برای این آدم‌ها چه کرامتی باقی مانده است. پیرمردی غرولند می‌کند. جوانکی زیرلب می‌گوید: «می‌خواستید انقلاب نکنید». پیرمرد می‌شنود و بلند پاسخ می‌دهد: «خب شما هم برو انقلاب کن. مگه نمی‌گی ما انقلاب کردیم. حالا هم شما برو انقلاب کن».

برای نسلی که پس از انقلاب بزرگ شده آسان نیست دوران پیش از انقلاب را بشناسد. حکومت اسلامی با روش‌های گوناگون، از طریق آموزش‌های رسمی و رسانه‌های گروهی، می‌کوشد قرائت خود از پیشاانقلاب را در ذهن این نسل جا بیندازد. درس تاریخی را که نسل پس از انقلاب به‌ناچار می‌خواند حکومت اسلامی نوشته است. بخش کوچکی از نسل پس از انقلاب به‌راستی قرائت حکومت از پیشاانقلاب را درونی کرده‌اند و دوران پیش از انقلاب را سراسر بدی و زشتی می‌دانند. اما این گروه تحت تأثیر آموزه‌های رسمی ممکن است حتا ولی فقیه را هم به‌راستی متصل به خدا بدانند. گروه بسیار بزرگ‌تری از نسل پس از انقلاب به قرائت رسمی به دیده‌ی تردید می‌نگرند و کم نیستند کسانی که دوران پیش از انقلاب را به‌مراتب بهتر از دوران کنونی می‌شمارند و انقلاب را یک اشتباه افسوس‌بار.

نسل پس از انقلاب معمولاً ناکامی‌های خود را به نظام اسلامی ربط می‌دهد و ناخرسندی‌اش از اوضاع اقتصادی و اجتماعی او را به این باور می‌رساند که در دوران پیش از انقلاب اوضاع بهتر بوده است. اطلاعاتی که این نسل از منابع غیررسمی به دست می‌آورد نیز کمابیش این باور را در او تقویت می‌کند.

بی‌شک برای نسلی که پس از انقلاب بزرگ شده، به‌ویژه برای بخش بزرگی از این نسل که دانشگاه رفته و دانش آموخته است، چندان دشوار نیست دلالت‌هایی را دریابد که در واژه‌هایی چون «شاه» و «شاهزاده» و «دربار» هست. دلالت‌هایی که از چنین واژه‌هایی برمی‌آید هیچ سنخیتی ندارد با بسیاری از ارزش‌هایی که امروزه به‌طور گسترده در جهان جا افتاده، ارزش‌هایی چون مردمسالاری و عدالت اجتماعی. اما نکته‌ی بسیار پراهمیت این است که مسئله برای این نسل فقط مقایسه میان دو نوع حکومت نیست. نسل پس از انقلاب گاهی چنان به پیش از انقلاب می‌نگرد که گویی دورانی طلایی را می‌نگرد، دورانی که حتا مردمانش و مناسبات میان مردمانش نیز با امروز متفاوت بوده است. حتا تصور می‌شود آن روزها اخلاق عمومیِ ایرانیان نیز بهتر از اکنون بوده است. بگذارید این نکته را با یک مثال روشن کنیم. نسل پس از انقلاب حتا در مقایسه میان استادان دانشگاه در پیش و پس از انقلاب هم تفاوت معناداری احساس می‌کند. امروزه دانشجویِ منتقد حتا استادان دانشگاه‌ها را نیز به‌طور گسترده آلوده به انواع فسادها می‌یابد. اما همان دانشجو در کسانی که پیش از انقلاب در رشته‌ی تحصیلیِ او استاد بوده‌اند انسان‌های اصیل‌تری می‌یابد که آثار ارزشمندی آفریده‌اند و به فسادهای استادان پس از انقلاب آلوده نبوده‌اند. پس گاهی مقایسه نه صرفاً میان دو نوع حکومت بلکه نیز میان دو نوع زیست‌جهان، دو نوع مردمان، دو گونه خلق و خو، دو نوع عالم و آدم است. از این رو نخستین پرسش این است که انقلاب با ما چه کرده است؟ آن روزگاران چگونه بوده است؟  آیا انقلاب پنجاه و هفت حتا اخلاق عمومی و مناسبات انسانی را هم به پستی کشانده است.

انقلاب‌گران چه می‌گویند؟ می‌دانیم که بسیاری از آنان از آنچه مبارزاتشان در پی آورد خشنود نیستند. از این میان، برخی آشکارا به خطای خویش معترف اَند. نظر این گروه از انقلاب‌گران به بهترین شیوه در سخنانی از داریوش شایگان پژواک یافته است. او معتقد است انقلاب‌گران درک درستی از جامعه‌ی خود نداشتند و در نتیجه جامعه‌ی خود را خراب کردند:

«ایران در سال‌های دهه‌های چهل و پنجاه داشت جهش می‌کرد. ما از آسیای جنوب شرقی آن موقع جلوتر بودیم، ولی بعد آن‌ها پیش افتادند و موفق‌تر شدند. علت عدم موفقیت ما به نظر من این است که ما شتاب تغییرات را تحمل نکردیم. حالا چرا؟ نمی‌دانم. همچنین ما روشنفکران آن دوره هم پرت بودیم و تحلیل درستی از جایگاه خود در جامعه و جامعه‌ی خود در جهان نداشتیم. ... می‌توانم این را به عنوان یک اعتراف بگویم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. یکی دیگر از آسیب‌های جامعه‌ی ما در آن هنگام چپ‌زدگی شدید بود که با اتفاقات بیست‌وهشتم مرداد هم تشدید شد، و قهرمان‌گرایی بیش از پیش در جامعه فراگیر شد. ... باید اعتراف کنم شرمنده‌ام که نسل ما گند زد.» (ماهنامه‌ اندیشه پویا، شماره ۴۵)

در مقابل این نظر، برخی از انقلاب‌گران هم با انقلابی‌گریِ خویش همدلانه برخورد می‌کنند و آن را واکنشی به‌جا به واقعیت‌های آن زمانه می‌شمارند. برای مثال بنگریم به سخنانی از محمدرضا نیکفر و عبدالکریم سروش.

نیکفر در واکنش به سخن شایگان این گونه از عاملیت انقلاب‌گران دفاع می‌کند:

«... البته اینهایی را که گفتم، سرزنش اخلاقی و اظهار پشیمانی سانتی‌مانتال نیست. انسان به توصیف گروهی از فیلسوفان، از متأخرانْ تامس نیگل، در دو نقش عامل و ناظر ظاهر می‌شود. میان نظارت کنونی و عاملیتی که از آن سخن رفت، فاصله‌ای وجود دارد نزدیک به نیم قرن و در نتیجه اظهار پشیمانی در آن شکلی که مثلا اخیر شایگان گفته است − «نسل ما گند زد» − پوچ و بی‌ارزش است و به توبه در پیرانه‌سری می‌ماند. عاملیت ما به عنوان مخالفت با نظام مستقر درست بود؛ هم آن هنگام هم بی‌کله و فاقد عقل ناظر نبودیم. چپ بااخلاق‌ترین، بافکرترین و بافرهنگ‌ترین جریان سیاسی در ایران بوده است. آنچه گفتم در مقام نظارت بر نظارت است، اندیشه انتقادی عمل‌گرا به عنوان اندیشه ناظر، ناظر بر عمل است برای بهترگردانی آن.» (منبع)

عبدالکریم سروش نیز در سخنانی پس از مرگ ابراهیم یزدی حتا همدلانه‌تر از انقلاب و انقلاب‌گران دفاع می‌کند:

«مگر اینکه کسی عالمانه و عامدانه خیانتی کرده باشد، والا نفس انقلابی بودن، در انقلاب شرکت داشتن و یک قدرت ستمگر را برانداختن غرور هم داره، افتخار هم داره، و جای هیچ ملامتی نیست. ... اما این‌که انقلاب چرا به این راه رفت و به اینجا رسید قصه‌ی بلند و پرونده‌ی سنگینی است که به پای یک نفر و چند نفر نمی‌توان نوشت [که] ما امروز بنشینیم و بگوییم چون آقای یزدی آقای خمینی را یاری کرد و در کنار او ایستاد بنابراین جزو خائنان به این مملکت است. نه این طور نیست. اینها خادمان این مملکت بودند، بدون تردید از آیت‌الله خمینی گرفته تا یاران او. [آنان] آمدند و در کمال شجاعت و شهامت و شرافت وقتی به داد مردم رسیدند که ملت به ستوه آمده بود و میزان رنج و ستمی که بر آن‌ها می‌رفت غیرقابل احساب و شمارش بود. شما بسیاریتان جوان هستید و آن ایام را به خاطر نمی‌آورید میزان بی‌پناهی که این مردم حس می‌کردند در حد انفجار بود و هیچ‌کس نبود که به ‌آن‌ها پناهی بدهد یا به ‌آن‌جا تکیه‌ای بکنند.» (منبع)

باید به نسل پس از انقلاب، یعنی همان بسیارانی که آن ایام را به خاطر نمی‌آورند، حق داد که مفهوم‌های «مردم» و «بی‌پناهی» و «ستم غیرقابل احساب و شمارش» را درک نکند و حتا در آن تردید کند. اما، از این نکته که بگذریم، به نظر می‌رسد حتا اکنون که چهار دهه از رخداد انقلاب می‌گذرد برای هیچ یک از این دو گروه، نه آنانی که به خطای خود معترف اند و نه آنانی که با انقلابی‌گریِ خویش همدل اند، آسان نیست که با نقش خود در انقلاب مواجهه‌ی روشنی بیابند. از همین رو ست که از سوی آنان فقط سخنان و برداشت‌ها کلی می‌شنویم و نه واکافت‌های باریک‌بینانه. بدین‌سان دومین پرسش از انقلاب‌گران این است که چرا انقلاب کردید؟ در ادامه هریک از این دو پرسش اصلی را در شکل چندین زیرپرسش طرح می‌کنیم:

۱. انقلاب با ما چه کرد؟

نخستین پرسش این است که به‌راستی انقلاب اسلامی با ما چه کرده است؟ پاسخ به چنین پرسشی فقط از راه مقایسه‌ی پیش و پس از انقلاب ممکن است. این پرسش را می‌توان در چند زیرپرسش شرح داد:

  • در مقایسه با دوران کنونی، در دوران پیش از انقلاب فساد تا چه اندازه در حوزه‌های مختلف شایع بود؟
  • در مقایسه با دوران کنونی، در دوران پیش از انقلاب فاصله‌ی طبقاتی چگونه بود؟
  • در مقایسه با دوران کنونی، در دوران پیش از انقلاب توسعه‌ی سیاسی (مشارکت مردمی، آزادیِ اندیشه و بیان، ...) چگونه بود؟
  • در مقایسه با دوران کنونی، در دوران پیش از انقلاب اخلاق عمومی ایرانیان چگونه بود؟
  • آیا واقعاً در آن زمان، چنان‌که عبدالکریم سروش می‌گوید، میزان بی‌پناهی که مردم حس می‌کردند در حد انفجار بود؟

۲. چرا انقلاب کردید؟

دومین پرسش از ذهنیت انقلاب‌گران در آن زمان و هم از برداشتی که آنان اکنون از انقلاب‌گری‌شان دارند می‌پرسد. روشن است که انقلاب‌گران در آن زمان فقط واقعیت‌ها در آن زمانه را می‌دیدند و چشم‌اندازی چندان روشن نسبت به آینده‌ی انقلاب نداشتند، گرچه این را هم می‌توان به نقد گرفت. بی‌شک در آغاز آنان همه رخداد انقلاب را جشن گرفته‌اند. اما اکنون دیگر باید فرصت کافی برای بازاندیشی یافته باشند. دومین پرسش را در چند زیرپرسش شرح می‌دهیم:

  • تا چه اندازه کنشگریِ انقلابیِ شما آگاهانه بود؟
  • مهم‌ترین انگیزه‌هایی که شما را به انقلاب برمی‌انگیخت چه‌ها بودند؟ اقتصادی؟ سیاسی؟ مذهبی؟ ...؟
  • نسبت شما انقلاب‌گران با روابط قدرت در سطح جهانی چگونه بود؟ انقلابی‌گری‌تان تا چه اندازه تحت تأثیر این روابط بود و تا چه اندازه برخاسته‌ از آرمان‌هایتان؟ یا، تا چه اندازه آرمان‌هایتان خود محصول گفتمان‌های برخاسته از روابط قدرت بود و تا چه اندازه محصول نگاه واقع‌بینانه به وضعیت جامعه؟ و آیا این واقعاً شما بودید که انقلاب کردید؟

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • باربد

    خیر جناب "اشکان" شرم و آزرم و خجالتِ تاریخ و مردم ایران کسانی بودند و هستند که انفجار ۵۷ را ناگریز کردند و نهایتا آنرا به بیراه و انحطاط کشاندند: شاه و شیخ. قیام و شورش در مقابل استبداد و فاشیزم افتخار, مباهات و سربلندی است. کسانی که هنوز پس از ۴۰ سال این واقعیات بدیهی را درک نکرده و نفهمیده اند, شرم تاریخی ایران هستند و خواهند بود.

  • اشكان

    نسل ٥٧ شرم تاريخ ايران بوده و خواهد ماند

  • کوروش

    به نظرم پرسش مهم این هست که آن شجاعتی که لازم هست که گروه‌ها تشکیل بشوند و بر علیه ظلم تظاهرات کنند چطور در این زمان به وجود نمی‌آید مگر نه اینکه ظلم و بیدادی در این دوره به مراتب بیشتر هست، پس آن تجمع‌ها چرا نیست؟؟ مگر نه اینکه مردم در این دوره راحت تر به اطلاعات دسترسی‌ دارند پس آن شهامت کجا رفت؟

  • bijan

    جناب " کارگر" امیدوارم بتوانم در چند جمله قضایا را روشن کنم . همان قانون اساسی قبلی که از نظر شما اشکال داشت هیچ جریان سیاسی مخالف آن نبود . همه از مرحوم مصدق و بازرگان و جبهه ملی و..... خواستار دقیق اجرای قانون اساسی بودند و حتی روحانیت نیز هیچ زمان مخالفتی با قانون اساسی نداشتند ! واین شاه بود که فراقانونی عمل میکرد .دو دسته قانون اساسی را بی اعتبار کردند یکی حکومت دوران پهلوی و دوم گروه های چپ که در سودای انقلاب سوسیالیستی بودند . با اطمینان میتوانم بگویم که امروزه خیلی از نخبه های سیاسی آرزوی همان قانون را دارند .چون قابلیت اصلاح را متناسب با ظرفیت مردم و جامعه داشته کما اینکه در همان دوران به زنان حق رای داده شد ( تاریخ حق رای به زنان را در کشور سویس به بینید و مقایسه کنید ). قانون اساسی همه کشور ها ی پیشرفته مانند آمریکا به تدریج با افزودن متمم ها اصلاح شدند و لی ساختار آن حفظ شد .

  • کارگر

    جناب بیژن در اینجا واقعا قصد پلمیک و مجادله نیست, بلکه روشن کردن قضایا. به نظر میرسد در دوران ماقبل انقلاب شما هیچ "حزب رستاخیزی" موجود نبود, هیچ عضویت اجباری تمامی شهروندان ایرانی مطرح نبود و غیره, زمانی که کل کشور به سوی یک سیستم تک حزبی میرود, آیا به غیر از تمامیت خواهی نام دیگری نیز میتوان بر آن گذارد؟ قانون اساسی مشروطهء ما, ماشاالله هزار ماشاالله, مانند دیگر پدیده های کشور گل و بلبل, یک "شیر پلنگ گورخری" است که همه چیز درش پیدا میشود, منجمله حضور صریح و شدید "علمای" شیعیان. لطفآ نگاهی دوباره بیندازید. اگر رژیم شاه آنقدر قابل اصلاح بود, پس چرا کار ما به انقلاب کشید؟ تنها زمانی که این امکان موجود بود, درست پس از آن خطابهء کذایی تلویزیونی دو دقیقه ای "صدای انقلاب شما را شنیدم" بود. که اگر شاه انقدر خرفت و پرت نبود و بلافاصله استعفا میداد و بختیار را نخست وزیر می کرد, شاید, آنهم شاید فرجی حاصل میشد. اما عقلش نرسید و نکرد و نشد. حالا ما ۳۹ سال بعد هنوز درگیر "اگر" و "اما" های مجرد و انتزاعی هستیم. روز خوش

  • bijan

    جناب " کارگر " سکولار به نظام هایی گفته میشود که نهاد دین درساختار سیاسی و قانون اساسی دخالتی ندارد . این جور نظام ها لزوما دموکرات نیستند مانند آنچه هم اکنون در کشورهایی مانند تاجیکستان و ترکمنستان و سوریه و...... می بینیم . رژیم شاه استبدادی بوده و ایده ئولوژی چه دینی و چه غیر دینی در آن حضور نداشته و تصمیمات و نحوه برخورد با گرو ه های دینی و سیاسی نه بر پایه مرام آنها بلکه بر پایه مناسبت انها با قدرت شاه انجام می گرفته بطوریکه گسترش مذهب سنتی را به سود رژیم و از نوع انقلابی را به ضرر ش می دانست . جمهوری اسلامی یک نظام غیر سکولار و توتالیته است و در مقایسه با رژیم قبلی اصلاح ناپذیر است چون قانون اساسی را باید کلا تغییر داد و این یعنی تغییر نظام . روزگار خوش

  • کارگر

    یک محدودیت پرسش هایی که در اینجا مطرح شده است شاید این باشد که کل قضیهء انقلاب را صرفا در یک ساحت روانشناختی می بیند و بررسی می کند, بدون هیچگونه توجه جدی به بحرانهای عظیم اقتصادی, سیاسی که منجر به طوفان ۱۳۵۷ شد. در این راستا اولین بحرانی که بایست در نظر داشت رکود و کساد اقتصادی کل سیستم جهانی سرمایه داری در اوائل دههء ۷۰ میلادی است که تاثیر خود را بر کشورهای "اوپک", و برنامه های اقتصادی "دروازهء تمدن بزرگ" شاه داشت, و منجر به کسری بودجه, تورم و نارضایتی عمیق مردم از اقتصاد شد. جریان بازرسان "اتاق اصناف",... بحران دوم, بحران مشروعیت سلطنت بود که با ناتوانی های اقتصادی رژیم شاه پر رنگ تر شده بود, و با سیاستهای "حقوق بشر" کارتر شدت گرفت. به یاد داشته باشیم که اولین حرکت عظیم اعتراضی علیه شاه, جنبش های حاشیه نشینها علیه خراب کردن آلونک هایشان توسط شهرداری تهران بود, چندین ماه قبل از "شبهای شعر انستیتو گوته". بحران سوم, و شاید اساسی ترین و از یادرفته ترین ماجرا بحران ساختگی و مهندسی شده توسط ملایان بود که به یک باره کل کشور و استان خوزستان (مهمترین منطقهء اقتصادی کشور) را در بر گرفت و آن فاجعه "سینما رکس" بود. که البته پس از سینما رکس ملایان این 'هنر' بحران های خود مهندسی شده را به سطح "مدیریت توسط بحران سازی" (چیزی در نقطهء مقابل "مدیریتِ بحران) ارتقا دادند. Management through Crisis creation as opposed to 'Crisis Management' از "رفراندوم" جمهوری اسلامی, تا "مجلس خبرگان" (که دقیقا می دانستند و برنامه ریخته بودند که چه معجونی از آن میخواهند بیرون بیاورند "نظام ولایت فقیه") تا افتضاح سفارت آمریکا, ادامهء بی ثمر جنگ,...و احیانا حتا این قضیهء اخیر فرستادن پهپاد به حریم هوایی اسرائیل.

  • کارگر

    جناب بیژن اگر رژیم شاه چنان "سکولار" بود, پس چگونه کودتای ۲۸ مرداد را مدیون آیت الله کاشانی بود؟ چرا شاه سپهبد باتمانقلیچ را فرستاد تا مرکز بهائیان را منهدم کند؟ چرا ساواک شاه "انجمن حجتیه" را راه انداخت؟ چرا نهادهایی مانند "حسنیه ارشاد" آنقدر در جامعه دست باز داشتند و بازار کتاب پر از کتابهای مزخرف و ضد چپ شریعتی بود؟ آیا یک نظام تک حزبی که شامل عضویت اجباری تمامی شهروندان ایرانی در "حزب رستاخیز" بود, نمونه ای خوبی برای یک رژیم "اصلاح پذیر" است؟ چرا از جریانات چپی مانند "راه کارگر" که اخطار میدادند از جایگزینی نعلین با پوتین, یا روشنفکرانی مانند مصطفی رحیمی, شاملو, شکرالله پاکنژاد,...هیچ صحبتی به میان نمی آید؟

  • کریم

    آیا واقعاً در آن زمان، چنان‌که عبدالکریم سروش می‌گوید، میزان بی‌پناهی که مردم حس می‌کردند در حد انفجار بود؟ عبدالکریم سروش در آن زمان کجا بود؟ چگونه زندگی می‌کرد؟ آیا به آسانی می‌توانست به خارج از کشور برود؟ چرا بی‌پناه بود؟

  • فرزان

    واقعیت این است که کسی از مردم ایران انقلاب نکرد. روابط قدرت در سطح جهان بود که به انقلاب انجامید.

  • سالور

    حرفهای سروش که در این مقاله آمده را مقایسه کنید با حرفهای مهدی جامی در مقاله‌ای اخیر: شاه مرتب به کشورهای پیشرفته سفر می‌کرد. ایران در جهان پذیرفته شده بود. و طبعا ایرانی هر جا می‌رفت درها به رویش باز می‌شد. پاسپورت‌اش اعتبار داشت و بدون ویزا می‌توانست به بسیاری کشورها سفر کند. در بیرون از ایران احترام داشت و ارزش پول‌اش آنقدر بود که بتواند به نسبت راحت از پس هزینه‌های سفر برآید. همه این‌ها در این چهل ساله بر باد رفته است. ایران به کشوری منزوی تبدیل شده که هیچ دوستی در جهان ندارد. کمتر رئیس دولتی از پایتخت آن دیدار می‌کند. پاسپورت‌اش بی‌اعتبار است. میان شاه و مردم ایران یک پیوند عمیق اجتماعی دیگر هم وجود دارد. شاه رهبر تجددخواهان ایران بود. رهبر طبقه متوسط ایران بود که آبادی کشور را مدیریت می‌کرد. طبقه‌ای که پدرش رضاشاه آن را گسترش اساسی داد و شهرنشینی را به آرزوی همگانی تبدیل کرد.

  • bijan

    اینکه روشنفکران گند زدند حداقل در یک مورد صادق است و آن پذیرش رهبری انقلابی که خواهان دخالت رسمی دین در حکومت بوده ! رژیم قبلی با همه بدی ها سکولار غیر دموکرات بود و اصلاح آن آسان تر از حکومت دینی . آیا نخبه های جامعه این را نمیدانستند و یا فریب سخنان رهبری را خوردند! البته بودند کسانی که استبداد دینی را پیش بینی می کردند ولی در اقلیت بودند .

  • کارگر

    " آیا انقلاب پنجاه و هفت حتا اخلاق عمومی و مناسبات انسانی را هم به پستی کشانده است؟" مسلم است که جمهوری جهنمی اسلامی کل کشور و اخلاقیاتش را به پستی که چه عرض شود, یه چیزی پست تر و مادون تر از پستی هم کشانده است. فقط برای یک لحظه در نظر بگیرید که "رهبر معنوی" این نظام تمامیّت‌خواه مذهبی (که به قول احمد توکلی در آن فساد سیستماتیک شده است) شخص است مانند خمینی که در توضیح المسائل اش, قوانین هم آغوشی با نوزاد شیر خوار, تا سکس با انواع و اقسام حیوانات و جانوران مانند شیر آفریقایی! را تشریح می کند. (دوستان و رفقایی که چنین اخلاقیات روان پریش, چندش انگیزی را باور نمی کنند, توصیه می شود که خودشان توضیح المسائل خمینی را بخوانند). آسیب شناسی های متعدد و در حال گسترش کنونی در ایران از قبیل رواج تن فروشی, اعتیاد, انواع و اقسام تخلفات قانونی,...همگی بازتابی از این "رهبری معنوی" بر جامعه است. ولی با اجازهء دوستان بیشتر مایل بودم که پرسش های مربوط به انقلاب ۵۷ را اگر می شود از منظر بحران هایی که منجر به آن شد, مطرح کنیم و پاسخ دهیم؛ بحران های اقتصادی جهانی (در اوایل دههء ۷۰ میلادی) و بازتاب ها و پی آمدهای آن در اقتصاد-سیاسی ایران( دههء ۵۰ شمسی), بحران مشروعیت رژیم سلطنتی, و همچنین بحرانهای مهندسی شده و ساخته و پرداخته آخوند ها (سینما رکس,....) اما این یادداشت مقداری طولانی شد, و آخر شب است و خستگی,و ...با پوزش از رفیق کیومرثی.

  • آیا

    آیا برای #حجاب_اجباری انقلاب کردیم؟ آیا #انقلاب_اسلامی برای #مرگ_بر_آمریکا بود؟ آیا هدف انقلاب اسلامی، #صدور_انقلاب بود؟ صادق_زیباکلام // دیگر داستان این قدر لوث شده تازه امثال آقای زیباکلام این سوال های تکراری می کند و اسناد مدارک نشان می دهد انقلاب برای نها نبوده. خب انسان به اصطلاح روشنفکر، شما وقتی یک انقلاب و حکومت برآمده از آن را در قید اسلام میکنی، آن هم اسلامی که هزار و یک فرقه و نحله و تفسیر دارد، بعد بالاخره یک عدده حاکمند بایست بیاند بگویند این اسلام چیست؟ حاکم کی بود؟ خمین و مریدانش. خمین و بقیه بالاخره با تایید یا سکوت هیمن ها را به انجام رساندند. و خیلی بیشتر از اینها . گمان کردی این حاکمان نمیدانند چه می کنند و نمی دانند ظلم و فساد می کنند؟! هر آخوندی برای خودش دکان ز ده و قرائت خودش دارد و رساله خودش را دارد!، یعنی آخوندها چنان در عمل بر چند قرائتی اسلام صحه دارند که شرط مر جعیت داشتن راسله علمیه است! یعنی اینها گاه در اصول با هم اختلاف دارند، خمینی گفت حفظ نظام اوجب واجبات است و حتی می شود احکام اولیه اسلام تعطیل کرد! خب این چه اسلامی است که برای حفظ یک حکومت حاضرند دین اسلام را را تعطیل کنند؟! البته در این 40 ساله نشان دادند که حاضر نیستند استبداد و ظلم و فساد و تبعیض و خشونت و خرافات مذهبی را تعطیل کنند حتی اگر مردم از ین اسلام بیزار شوند!