ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

اسطوره خمینی چگونه ساخته شد و از آن چه به جا مانده است؟

به مناسبت بیست و پنجمین سالروز مرگ بنیان‌گذار جمهوری اسلامی

نیروهای مذهبی هر قدر هم که در جامعه نفوذ داشتند، به تنهایی نمی‌توانستند "اسطوره خمینی" را بسازند. به عناصر دیگری نیاز بود که باید به آنها توجه کرد.

آیت‌الله خمینی چگونه از زمین به آسمان صعود کرد؟ مبارزه او علیه شاه و کاپیتولاسیون، تأیید مرجعیت دینی اش توسط مراجع تقلید و فقیهان وقت، درس‌های عرفان و فلسفه‌اش، تبعیدش به ترکیه و از آنجا به عراق، و ده‌ها متغیر دیگر در برکشیدن او نقش داشتند.

دفاع گروه‌هایی چون فدائیان اسلام، موتلفه، و...؛ و افرادی چون آیت‌الله منتظری، مطهری، بهشتی، هاشمی رفسنجانی، خامنه‌ای، باهنر، علی شریعتی، ابراهیم یزدی، عبدالکریم سروش و... از آیت‌الله خمینی و اسطوره سازی از او جای تعجب نداشت و ندارد. چون آنها مذهبی و مقلد او بودند. چون گروهی از آنان شاگردان او بودند. مطهری در سال ۱۳۵۷ در کتاب نهضت‌های اسلامی در صد سال اخیر درباره او چنین نوشت : «و اما آن "سفر بُرده" كه صدها قافله دل همره اوست، نام او، یاد او، شنیدن سخنان او، روح گرم و پرخروش او، اراده و عزم آهنین او، استقامت او، شجاعت او، روشن بینی او، ایمان جوشان او كه زبانزد خاص و عام است، یعنی جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزیز روح ملت ایران، استاد عالی‌قدر و بزرگوار ما حضرت آیت‌اللّه العظمی خمینی (ادام اللّه ظلاله) حسنه‌ای است كه خداوند به قرن ما و روزگار ما عنایت فرموده و مصداق بارز و روشن اِنَّ لِلّهِ فی كُلِّ خَلَفٍ عُدولاً یَنْفونَ عَنْهُ تَحْریفَ الْمُبْطِلین است. قلم بی‌تابی می‌كند كه به پاس دوازده سال فیض‌گیری از محضر آن استاد بزرگوار و به شكرانه‌ بهره‌های روحی و معنوی كه از بركت نزدیك بودن به آن منبع فضیلت و مكرمت كسب كرده‌ام، اندكی از بسیار را بازگو كنم.» (مرتضی مطهری، مجموعه آثار، جلد ۲۴، ص ۸۵)

در میان نیروهای مذهبی، حسن روحانی- رئیس‌جمهور فعلی- اولین فردی بود که در ۸ آبان ۱۳۵۶ در مراسم ختم مصطفی خمینی، او را "امام خمینی" خطاب کرد. برای این که شیعیان دوازده امامی معمولاً اصطلاح "امام" را برای ائمه به کار می‌بردند که به گمانشان دارای عصمت و علم غیب بودند.
اما نیروهای مذهبی، هر قدر هم که در جامعه نفوذ داشتند، به تنهایی نمی‌توانستند "اسطوره خمینی" را بسازند. به عناصر دیگری نیاز بود که باید به آنها توجه کرد.

سوژه‌ها توسط گفتمان ساخته می‌شوند

گفتمان مسلط را روشنفکران به طور جمعی در طی یک دوره تاریخی می‌سازند. گفتمان که خلق و مسلط شد، سوژه‌ها را می‌سازد. به تعبیر دیگر، فاعلان و بازیگران توسط گفتمان ساخته می‌شوند. گفتمانی که طی دهه ۴۰ و ۵۰ خلق و مسلط شد، "اسطوره خمینی" را ساخت.

روشنفکران در ایران در تعارض با رژیم سیاسی برای خود "هویت" سازی می‌کردند و می‌کنند. رژیم پهلوی ؛ دست‌ساز انگلیس، محصول کودتای انگلیسی/آمریکایی ۲۸ مرداد ۳۲، خودکامه، فاسد، نهادینه ساز تبعیض، ستمگر، سرکوبگر، ژاندارم آمریکا در منطقه، غربگرا، ضد فرهنگ ملی و سنت، و... به شمار می‌رفت. روشنفکران نیز در ضدیت با این ویژگی‌ها و تحت تأثیر ایدئولوژی‌های جهان سومی، هویت سازی و گفتمان سازی کردند. آن گفتمان وقتی ساخته شد، در نقش فاعل ظاهر شد و سراپای سوژه ها- از جمله خود روشنفکران- را تغییر داد.

در پرتو همین گفتمان، "سنت" کشف و دوباره "اختراع" شد. اسلام مهم‌ترین بخش این سنت بود. اختراع سنت و اسلام در تعارض با غرب صورت می‌گرفت. داریوش شایگان کتاب‌های آسیا در برابر غرب و بت‌های ذهنی و خاطره ازلی را نوشت. احسان نراقی غربت غرب (۱۳۵۳)، آنچه خود داشت (۱۳۵۵) و آزادی، حق و عدالت (۱۳۵۷) را منتشر کرد. رضا براهنی تاریخ مذکر را نگاشت.

مجلاتی چون نگین، فردوسی، اندیشه و هنر، و... در همین جهت کار می‌کردند. فردوسی در سرمقاله‌اش نوشت که باید به فرهنگ خودمان بازگردیم و «باید دوباره بسازیمش.» (فردوسی، ۳۰ دی ۱۳۴۷، ص ۳) می‌گفتند نگذاریم که اعتقادت و سنن ملی‌مان را «فرنگی‌مآبی که مرعوب غرب است نابودشان سازد.» (فردوسی، ۲۱ مرداد ۱۳۴۷)

احسان نراقی در گفت‌و‌گو با اسماعیل خویی در سال ۱۳۵۶ به نقش مذهب اشاره کرد و گفت: «در جهان امروز انسان که حیران و نگران آینده است بار دیگر به دین و مذهب رو می‌آورد و بدین ترتیب این اصل قرن نوزدهمی باطل می‌شود که برای مترقی بودن، آدم لازم است که لامذهب یا بی دین باشد... اکنون ما می‌بینیم که در راه رسیدن به یک جامعه متعادل به هیچ وجه لازم نیست آنچه را که خود داریم از ریشه براندازیم: بلکه، فرهنگ و معنویت و هویت ملی بزرگ‌ترین حافظ ملت‌ها در برابر هجوم عوامل و نیروهای خارجی است.» (احسان نراقی، آزادی، حق و عدالت: گفت‌وگوی اسماعیل خویی با احسان نراقی، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، چاپ دوم، ص ۲۳۴)

عکسی از روزهای اقامت آیت‌الله خمینی در نوفل لوشاتو که تبدیل به کارت پستال شد

ابوالقاسم انجوی شیرازی هم رشته شرق شناسی را توطئه جهان غرب برای غارت گنجیه‌های ملی قلمداد می‌کرد که هدفش "تخریب و تضعیف فرهنگ غنی و پرثمر ایران" بود. او نوشت: «استعمارگران اروپا موجودات عجیب و غریبی بوده و هستند. حرص و آز و قدرت آنان را دیوانه کرده بود و هنگامی که به سمت ممالک مشرق زمین راه افتادند هیچ نیت انسانی و هدف شریف وجدانی نداشتند. یغماگران و دزدانی بودند که با صورتک خدمت گذاری به علم و دانش به این کشور و آن کشور قدم می‌نهادند.» (نگین، شماره ۸۵، خرداد ۱۳۵۱، ص ۵)

رضا براهنی در سال ۱۳۴۹ به تجلیل از اسلام پرداخت که برخلاف دیگر ادیان: «اسلام، نوعی سیستم اداره و حکومت اجتماعی نیز هست، بشکلی که نه دین یهود، نه دین مسیح، و نه سلف بلافصل اسلام در ایران، یعنی آئین زرتشت بودند و یا می‌توانند باشند.» (رضا براهنی، تاریخ مذکر، ص ۲۸)

بازگشت به خویشتن (صدر اسلام علی شریعتی) مدتها بعد از سخنان رضا براهنی ایراد گردید. براهنی نوشت: «نظر اسلام از دیدگاه تاریخی، پدیده‌ای است اولا اصیل، ثانیاً تاریخی، ثالثاً ضد تاریخی و رابعاً دارای ارزش‌هایی است که از نظر تاریخی پایدار به نظر می‌آیند. خواننده به خوبی می‌داند که من از اسلام کنونی حرف نمی‌زنم؛ بلکه از صدر اسلام حرف می‌زنم.» (تاریخ مذکر، ص ۲۹).

زمانه، زمانه انقلاب و ساختن تاریخی جدید بود. اسلام منبعی بود که به این کار می‌آمد. براهنی نوشت: «اسلام... در مقابل شر و ظلم و کفر و غلبه دشمن و خودکامگان و دیکتاتورها، جهاد را پیشنهاد می‌کند که دینامیسم شمشیر است در مقابل زور.» (تاریخ مذکر، ص ۳۳)
روشنفکران به اسلام به عنوان سلاح پیکار علیه غرب و امپریالیسم نیاز داشتند. علی رضا میبدی در فروردین ۱۳۵۲ نوشت که اسلام «اگر سلاحی نباشد، سپری است[در برابر امپریالیسم و] تنها نقطه اتکا و یگانه مکان سنتی است که می‌تواند میان مسلمین شرقی پیوند...ایجاد کند.» (علیرضا میبدی، "اسلام و مسیح معاصر"، فردوسی، شماره ۱۱۰۸، ۲۷ فروردین ۱۳۵۲، ص ۱۹)

اسلام می‌تواند محور اتحاد گسترده و مقاومت و مبارزه با دشمن مشترک باشد. روشنفکران در حال ساختن چهره پیامبر اسلام به عنوان یک انقلابی و چریک بودند. علی اصغر حاج سید جوادی کتابی درباره زندگی پیامبر اسلام- تحت عنوان طلوع انفجار: پیام و پیام آور - منتشر کرد.

مسائل حل نشده

هر جامعه‌ای نیازمند آن است که مسائل عادی و منازعات اش در سطح نهادها و به صورت خرد حل شود. کشورهای دارای نظام استبدادی فاقد ساز و کارهای نهادینه مقبول حل مسائل و منازعه‌اند. در این گونه جوامع، تبعیض، سرکوب، فساد، و... بیداد می‌کند.

در چنین بستری افراد و گروه‌ها به دنبال راه حل‌های کلان و بزرگ می‌روند تا کلیه مسائل و منازعات را یک باره و در خیابان‌ها حل کنند. به تعبیر لنین، با پاهای خود در خیابان‌ها تکلیف سیاست را روشن می‌کنند. (انقلاب)

این شیوه حل منازعه نیازمند رهبری است. منتها رهبری که قرار است کلیه مسائل را حل کرده و جامعه‌ای سراپا عادلانه، پاک و سرشار از فضائل اخلاقی بسازد، نمی‌تواند فردی عادی باشد. او قرار است «بهشت را بر روی زمین بسازد.»

پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ گروه‌های سیاسی و روشنفکران به این نتیجه رسیدند- یا این مدعا را برساختند- که رژیم شاه اصلاح ناپذیر بوده و راهی جز رویارویی با شاه وجود ندارد. برای مقابله با شاه و سرنگونی او، آنان به رهبری نیازمند بودند که بتواند کلیه نیروهای اجتماعی را بسیج کند.

بیژن جزنی، خمینی را نیروی بسیار موثری می‌دید، چون ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را آفرید و توان "بسیج توده‌ای" داشت. جزنی در دهه ۱۳۵۰ نوشت: "با این پیشینه: خمینی از محبوبیت بی سابقه ای در میان توده ها به ویژه صاحب کاران خرده بورژوا برخوردار است و با امکاناتی که برای فعالیت نسبتاً آزاد سیاسی در اختیار دارد، از شانس بی سابقه ای برای موفقیت برخوردار است." (بیژن جزنی، طرح جامعه شناسی و مبانی استراتژیک جنبش انقلابی خلق ایران، انتشارات مازیار، ۱۳۵۸)

خمینی در راه تبعید به نجف - سال ۱۳۴۲ شمسی

مصطفی شعاعیان در فروردین ۱۳۴۳ متنی تحت عنوان "جهاد امروز یا تزی برای تحرک" می‌نویسد که برنامه سرنگونی رژیم شاه از راه مبارزه اقتصادی بود. نکته جالب توجه این است که شعاعیان آن متن را در اختیار دکتر محمد مصدق، آیت‌الله خمینی، آیت‌الله میلانی و آیت‌الله شریعتمداری- جهت اظهار نظر و تأیید - قرار می‌دهد. (منبع)

فرافکنی آرزوها

افراد و گروه‌ها همه آرزوها و ایده آل‌های خود را در یک فرد فرافکنی کرده و از او اسطوره و قهرمان می‌سازند. بدین ترتیب، رهبری نجات دهنده و رهائی بخش توسط روشنفکران ساخته می‌شود. برساختن یک "فرد" به عنوان "حلال همه مسائل و رافع همه مشکلات بشریت"، کار توده‌ها قلمداد می‌شود، اما حقیقت آن است که روشنفکران این اسطوره را با مفاهیم نظری خود پیرایش می‌کنند.

فروغ فرخزاد در دهه ۱۳۴۰ این چنین آرزوهای خود را در یک نجات دهنده فرا می‌فکند:
"من خواب دیده ام که کسی می‌آید
من خواب یک ستاره قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی دیگر
کسی بهتر
و مثل آن کسی است که باید باشد
و قدش از درخت‌های خانه معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
و اسمش، آنچنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز
صدایش می‌کند
یا قاضی القضات
یا حاجت الحاجات است
و می‌تواند کاری کند که لامپ الله
(که سبز بود، مثل صبح سحر، سبز بود)
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود...
کسی می‌آید
کسی می‌آید"

این حکم درباره آیت‌الله خمینی هم صادق است. اسلام و امامت در دوران قبل از انقلاب دارای جایگاه امروزین نبود. شأن و منزلت بسیار بالایی داشت. خسرو گلسرخی در دفاعیات شجاعانه‌اش در دادگاه شاه گفت: «من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آن گاه به سوسیالیسم رسیدم.» آن‌گاه به مقایسه خود با امام حسین پرداخت که نشانگر جایگاه آن امام در نزد یک روشنفکر مارکسیست بود. گفت: «زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود. و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است. و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی، و اسلام علی را تأیید می‌کنیم.»

به جایگاه امامانی چون علی و حسین نزد یکی از مهم‌ترین قهرمانان دهه ۱۳۵۰ بنگرید. آنان اسطوره‌های همگانی بودند. شاه هم خود را نظر کرده امام رضا و امام زمان قلمداد می‌کرد.

ساختن اسطوره خمینی

اولین و شاید مهم‌ترین گام برساختن "اسطوره خمینی"، تبدیل او به امام بود. نعمت‌‌الله میرزازاده (م. آزرم) در سال ۱۳۴۴ در قصیده "به نام تو سوگند" برای اولین بار خمینی را "امام" می‌سازد. در آغاز می‌گوید:
ای ز وطن دور ای مجاهد دربند
ای دل اهل وطن به مهر تو پیوند
بیت نهم:
ای ز وطن دور ای امام خمینی
ای تو علی را یگانه پور همانند
نعمت‌الله میرزازاده در سال ۱۳۴۹ نیز در قصیده "رهبر برگزیده" می‌گوید:
الا ای امام بحق برگزیده
الا ای تو اسلام را نور دیده
....
تویی آن که اسلام بالیده از تو
به گیتی که اینک نگر این پدیده
امام بحق ای خمینی! که ایران تو را
چند سالی ست دوری کشیده
بزرگا! اماما! که بعد از امامان
چنان چون تو اسلام رهبر ندیده
زعیما! اماما! از ایران چه پرسی
که  سجن بزرگی است، در خون تپیده

دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ - خیابان آزادی تهران

دکتر علی اصغر حاج سید جوادی هم در برساختن اسطوره خمینی نقش داشت. او نوشت: «امام می‌آید، با صدای نوح، با طیلسان و تیشه‌ی ابراهیم، با عصای موسی، با هیئت صمیمی عیسی و با کتاب محمد. دشت‌های سرخ شقایق را می‌پیماید و خطبه‌های رهایی انسان را فریاد می‌کند. وقتی امام بیاید، دیگر کسی دروغ نمی‌گوید، دیگر کسی به خانه‌ی خود قفل هم نمی‌زند، دیگر کسی به باج‌گزاران باجی نمی‌دهد، مردم برادر هم می‌شوند و نان شادیشان را با یکدیگر به عدل و صداقت تقسیم می‌کنند، دیگر صفی وجود نخواهد داشت، صف‌های نان و گوشت، صف‌های نفت و بنزین، صف‌های مالیات، صف‌های نام‌نویسی برای استعمار. و صبح بیداری و بهار آزادی لبخند می‌زند. باید امام بیاید تا حق بجای خود بنشیند، و باطل و خیانت و نفرت در روزگار نماند.»
حاج سید جوادی تمامی آرزوها و آرمان‌های خویش را به دست خمینی محقق شدنی قلمداد می‌کرد. او را به خدایی تبدیل می‌کرد که بهشت اش را در همان زمان و در روی زمین برپا می‌داشت.

در ۱۰ بهمن ۵۷ رضا براهنی در روزنامه اطلاعات آیت‌الله خمینی را "بزرگ مرد تاریخ اسلام و ایران" و "مشروع‌ترین رهبر یک مملکت" خواند و نوشت: «حضرت آیت‌الله العظمی روح الله خمینی، مبارز بزرگ انقلاب ایران و رهبر عالیقدر شیعیان جهان، پس از سال‌ها تبعید، اینک اراده کرده‌اند که به آغوش مردم خویش بازگردند... مبارزه حضرت آیت‌الله با شاه، استعمار، دیکتاتوری و استثمارگر خارجی در ایران آن چنان عموم مردم ایران را از کارگر، روستایی، بازاری، خیابانی، دانشجو، محصل، زن و مرد و پیر و جوان، پزشک، مهندس، روشنفکر، استاد دانشگاه، نویسندگان مطبوعات و شاعران و هنرمندان، از خود بیخود و هیجان‌زده کرده است که بدون تردید می‌توان گفت که اینک بزرگترین استقبال تاریخ جهان در شرف قوام یافتن و وقوع پیدا کردن است. مردم ایران با آرامش تمام از کلیه شهرها و دورترین قصبات و روستاهای کشور به پایتخت روی آورده‌اند تا بلکه از نزدیک چهره مبارز بزرگ ایران را ببینند و درودها، تهنیت‌ها و سپاس‌های پاک و بی‌شائبه خود را نثار قدوم این بزرگ مرد تاریخ اسلام و ایران بکنند... [با آمدن خمینی و همکاری مردم] ایران سرانجام پا به مرحله‌ای خواهد گذاشت که در پایان آن فقر، افلاس، خفقان، ورشکستگی، نومیدی، آزمندی و حرص سرمایه‌دارانه از میان بر خواهد برخاست و ایرانی از هرج و مرج اقتصادی، بی‌نقشه و حکومتی بی‌برنامه نجات خواهد یافت و با داشتن برنامه‌ای دقیق به بازسازی جامع کشور همت خواهد گذاشت.»

در سیمایی که براهنی به تصویر می‌کشید، آیت‌الله خمینی کسی بود که ایران را به بهشت تبدیل می‌کرد. فقط "پایان فقر" را در نظر بگیرید. آیا امکان‌پذیر و عقلایی است؟ فقط توماس پیکتی، جوزف استیگلیتز (برنده نوبل اقتصاد)، پل کرکمن (برنده نوبل اقتصاد) و...از گسترش شکاف طبقاتی در جوامع توسعه یافته سخن نمی‌گویند، باراک اوباما هم به صراحت می‌گوید که طی سه دهه گذشته در آمریکا دائماً شکاف طبقاتی افزایش یافته است. اما آیت‌الله خمینی چگونه می‌توانست در جامعه‌ای توسعه نیافته آرزوهای انسانی حاج سید جوادی و براهنی را محقق سازد؟

سیاوش کسرایی نیز پس از ملاقات اعضای کانون نویسندگان با آیت‌الله خمینی در وصف او سرود:
"دارمت پیام
ای امام
که زبان خاکیانم و رسول رنج
بر توام درود بر توام سلام
آمدی
خوش آمدی، پیش پای توست ای خجسته‌ای که خلق
می‌کند قیام
حق ما بگیر
داد ما برس
تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام
حالیا که می‌رود سمند دولتت، بران!
حالیا که تیغ دشنه تو می‌برد
بزن"

این تنها سیاوش کسرایی نبود که آیت‌الله خمینی را به فرود آوردن تیغ دشنه و بریدن تشویق می‌کرد، باقر مومنی هم در بهار ۵۸ گفت: "تنها کار انقلابی که الان در مملکت صورت می‌گیرد، اعدام‌هاست." (روزنامه آیندگان، شماره ۳۴۵۳، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۸، ص ۱۲)

احسان طبری هم نوشت که "روح آموزش قرآن با خردگرايی سازگار است." و "اسلام نوین انقلابی که در وجود امام خمينی مظهريت می‌يابد... و سنن دموکراتيک اسلام مانند شورا و بيعت و اجماع... و بينش توحيدی به معنای ايجاد امت واحد انسانی، رها از امتيازات و تقابل طبقاتی و ملی و نژادی... [همه] با انديشه سوسياليسم قرابت می‌يابد."

طبری- روشنفکر به نام مارکسیست- سپس پیامبرانه پیش‌گویی می‌کند که "سده پانزدهم هجری می‌تواند سده نوزايی بزرگی برای اسلام باشد و انقلاب محمدی را در سطحی بالاتر تجديد کند." (دنيا، شماره ۳، سال ۱۳۵۸)

پس از انشعاب نیروهای چپ نزدیک به حزب توده از کانون نویسندگان ایران، آنان "شورای نویسندگان و هنرمندان ایران" را تأسیس کردند و با ذکر نام تعداد زیادی از نویسندگان و هنرمندان نوشتند: «در اين مرحله اتحاد کليه نيروهای ميهن خواه و انقلابی تحت رهبری پير خردمند ما امام خمينی، شرط اساسی پيروزی در اين نبرد سرنوشت ساز است... تخصص و آگاهی ما، هنر ما، قلم و قدم ما، انديشه و بيان ما، و اگر لازم باشد، تا آخرين قطره خون ما در راه انقلاب، در راه دفاع از جمهوری اسلامی ايران، در راه دفاع از ميهن انقلابی ما قرار دارد... ما از امام خمينی رهبر خردمند انقلاب ايران و نيز از دستگاه رهبری کشور می‌خواهيم که با رهنمودهای خود امکان بهترين بهره گيری از نيروی ما را فراهم آورند.» (نشريه "شورای نويسندگان و هنرمندان" دفتر اول، ص ۹)

در ابتدأ گفته شد که گفتمان سوژه را می‌سازد. به آذین- یکی از روشنفکران به نام مارکسیست- به همراه اعضای حزب توده بازداشت شده و در زندان به شدت و به صورت وحشیانه شکنجه می‌شود تا اعتراف کند که جاسوس شوروی بوده، اقدام به کودتا علیه جمهوری اسلامی کرده، مارکسیسم باطل بوده و اسلام حقیقت مطلق است. با این همه، گفتمانی که او را ساخته بود، به طور منطقی بدانجا می‌رساندش تا در خاطراتش- تحت عنوان "بار دیگر و این بار..."- بنویسد: «تا زمانی كه انقلاب اسلامی در راستای كلی ضدامپرياليستی، به ويژه ضدآمريكايی، و تلاش برای تحقق آرمان ھای مردمی حركت می‌كرد، من آن را، با وجود بسا خامی‌ھا و ناھنجاري‌ھا و خطاھای موضعی، با ھمه نيروی خويش تأييد می‌كردم. بالاتر از اين، ھرگاه رھبری انقلاب، با از ياد بردن تعھدات مردمی، تنھا خصلت ضدامپرياليستی خود را حفظ و بدان عمل می‌كرد، باز، ضمن انتقاد و افشای عملكرد نادرست آن، من آن را نفی نمی‌كردم و از آن روی نمی‌گرداندم.»

"خصلت ضد امپریالیستی" از همه چیز مهم‌تر بود، چون رکن محوری گفتمان بود. در بخشی از شعر بلندی که در سال ۱۳۶۲ در زندان جمهوری اسلامی سروده، درباره خمینی گفته بود:
در ايران، انقلاب توده ھا پيروز شد، قدرت به دست توده ھا افتاد.
و آنان، با رضای دل، سپردند امر كشور را به دست پيشوای دين،
ــ ھمان كاندر شب تاريك استبداد و استيالی بيگانه،
چراغ رھنما و پرچم پيكار مردم بود با طاغوت. ــ
چه كس را می‌رسد اكنون به كار ملتی چون و چرا كردن؟
سپس. اين پيشوا آيا به چندين سال جز اسلام چيزی گفت؟
به جز انگيزه و الگوی اسلام نخستين وعدهای آيا به مردم داد؟
نگفت آيا حكومت جز به قانون خدا ــ قرآن و سنت ــ نيست؟
نگفت آيا ولی امر می‌بايد فقيه عادل دانا به احكام خدا باشد؟
و او، در آزمون سال ھا، آيا ز راه و رای خود برگشت؟
و مردم جز خود بدين خوی و منش او را پذيرفتند
و با او در خط سرخ شھادت از پی ھر فتح تا فتح دگر رفتند؟
ھمان بود و ھمان است او، خمينی، رھبر حق بين، ستون خيمه امت؛
خمينی، پاسدار وحدت اسلام، پرچمدار استقلال و آزادی؛...

وقتی روشنفکران و روحانیون "اسطوره خمینی" را برساختند، گروهی از توده‌های مردم نیز در شبی به خیابان‌ها ریخته و شعار سر می‌دادند که "ملت چه وقت خوابه، عکس امام تو ماهه".

به گفته فیلسوفان علم، کلیه مشاهدات گرانبار از نظریه‌اند (Theory- Ladenness of Observation). مشاهده عکس امام در ماه نیز منوط به گفتمانی بود که از خمینی اسطوره ساخت (برخی نیز ادعا کرده‌اند که گوگوش هم ترانه "آقا جون" را برای آیت‌الله خمینی خوانده بود. به هر صورت او پس از انقلاب خانه نشین شد و بارها احضار و بازجویی شد.)

شعر "می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند" اقبال لاهوری، در دوران انقلاب بر آیت‌الله خمینی انطباق یافت. به تعبیر دیگر، گفتمان مسلط به سوژه‌ها می‌گفت که آن شعر را چگونه بخوانند و چه مصداقی برایش بیابند.

عبدالکريم سروش در کنگره جهانی بزرگداشت علامه اقبال لاهوری- ۱۳۶۴- در شعر "ای چراغ لاله"، آیت‌الله خمينی را وعده اقبال به شمار آورده که آرزوهای او را محقق کرده است. سروش گفت:

نازم آن چشمان که از حق سرمه يافت

پرده‌های حال و فردا را شکافت

روزگار ما و فرزندان ما

ديده‌ای از روزن زندان ما

ديدی آن فرزانه مرد چيره‌دست

آن که زنجير غلامان را شکست

آن براهيمی که با "ضرب کليم"

می‌شکافد فرق ديوان را دونيم

اينک آن گرد دلاور آمده است

اينک آن خورشيد خاور آمده است

رستخيزی در عجم انداخته

افسر سلطان جم انداخته

(غلامرضا ستوده (به کوشش)، در شناخت اقبال: مجموعۀ مقالات کنگره جهانی بزرگداشت علاّمه اقبال لاهوری، تهران، اسفند ۱۳۶۴ (دهم تا سيزدهم مارس)، چاپ اوّل تهران: اداره کل انتشارات و تبليغات وزارت ارشاد اسلامی، آذر ۱۳۶۵. صص ۵۱۱- ۵۰۸).

فروپاشی اسطوره خمینی

عبدالکریم سروش در خرداد ۱۳۶۸ سخنرانی "آفتاب دیروز و کیمیای امروز" را به مناسبت درگذشت آیت‌الله خمینی ایراد کرد. در اسفند ۱۳۷۱ در مقدمه کتاب قصه ارباب معرفت نوشت: «امام خمینی و دکتر علی شریعتی، دو محبوب دیگر من‌اند که درین دفتر از آنها یاد کرده‌ام...پس از رهایی امام از زندان، در خیل مشتاقان و هواداران بسیار او، به قم به خانه او رفتم و این نخستین بار بود که او را از نزدیک می‌دیدم. سالها بعد در دوران دانشجویی، کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر شناختم. در بحبوبه انقلاب که امام به پاریس آمد، مرا توفیق بیشتر دیدار وی دست داد. یک بار که در پاریس به ملاقات خصوصی رخصت فرمود از او در باب آزادی پرسیدم و پاسخ او همان بود که بعدها از او شنیدم: "آزادی آری، توطئه نه". و بر آزادی فکر و بیان، تأکید و تصریح کرد. گفت:"این مارکسیست‌ها نمی‌دانند که فلسفه را با ف می‌نویسند و یا با ضاد، مع الوصف آثارشان را در فلسفه و خصوصاً اقتصاد باید خواند"... در جمع اعضای ستاد انقلاب فرهنگی چندین بار به دیدن او شتافتم. با او کمتر می‌گفتم و بیشتر می‌شنیدم. از مولانا آموخته بودم که:
چون به صاحبدل رسی خامش نشین
اندر آن حلقه مکن خود را نگین
ور بگویی شکل استفسار گو
با شهنشاهان تو مسکین وار گو
سخنرانی‌ها و مشی او، این نکته را بر من آشکارتر کرد که کلید شخصیت او (به تعبیر عقاد مصری) "عزت" است. گویی خدا در اسم "عزیز" بر او متجلی شده است" (عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، صراط، چاپ دوم، ص بیست و هشت الی سی)

آیا آیت‌الله خمینی یکی از ارباب معرفت بود؟ آیا "آفتاب دیروز"، "کیمیای امروز" است؟ بعید می‌دانم که سروش دیگر چنان باورهایی داشته باشد، اگر چه آیت‌الله خمینی را- همچون علی شریعتی و جلال آل احمد- به تیغ نقد نگرفته است.

کارل مارکس به عنوان یک متفکر هم چنان الهام بخش است. اولاً: در حوزه‌های مختلف علوم اجتماعی آرای او جزو متون درسی دانشگاهی است. ثانیاً: روشنفکران و جنبش‌های اجتماعی زیادی هم چنان حول آرای او شکل گرفته و می‌گیرد.

گاندی به عنوان یک رهبر سیاسی و تا حدودی به عنوان یک عنوان متفکر هم چنان الهام‌بخش است. نلسون ماندلا و مارتین لوتر کینک هم در همین زمره‌اند.

اما استالین و مائو- در قلمرو مارکسیسم- مدتهاست که الهام بخش هیچ کس نیستند. آنها مرده‌اند و ارثیه‌ای ماندگار از خود به یادگار نگذارده‌اند.


آیت‌الله خمینی نه از نظر فکری و نه از نظر جنبش‌های اجتماعی، دیگر الهام بخش نیست و نقش او در اسلام- از منظر عدم الهام‌بخشی- همانند نقش استالین و مائو در مارکسیسم است. جوان‌ها، روشنفکران و فاعلان جنبش‌های اجتماعی در هیچ جای جهان، به آیت‌الله خمینی استناد نمی‌کنند. آیت‌الله خمینی در سطح جنبش‌های اجتماعی و متفکران سیاسی هیچ پژواکی ندارد. فقط دولت است که هر ساله به نشر آثارش بودجه اختصاص می‌دهد و دستگاه‌های تبلیغاتی دولت آراء او را تبلیغ می‌کنند.

میشل فوکو در زمانه‌ای که فاعل انقلابی در جهان سرمایه داری از بین رفته بود و هیچ چشم اندازی برای عدالت‌خواهی و معنویت در پیش چشم نداشت، به انقلاب ایران به عنوان پدیده‌ای می‌نگریست که در ضمن آن نوعی فراتر رفتن از منافع شخصی و رهایی را می‌دید. گویی این انقلاب آرزوهایش را محقق می‌ساخت. روح جهان بی روح را می‌دید که به حرکت در آمده بود. اما به محض آغاز اعدام ها، آن کنش انقلابی را محکوم کرد.

کشف الاسرار و ولایت فقیه آیت‌الله خمینی برای شیعیان می‌توانست معنا دار باشد، نه اهل تسنن که به نصب الهی ائمه شیعیان، امام دوازدهم غایب و جانشین امام زمان باور نداشتند. این آثار دیگر برای شیعیان هم دارای معنا نیست. آیت‌الله خمینی مدعی بود که ولایت فقیه مفهومی است که تصورش موجب تصدیقش می‌شود، ولی واقع مطلب این بود که مفهومی است که تصورش موجب تکذیبش می‌شود. منتها تأملی در این مورد صورت نگرفت تا وقتی که آن ایده‌های انتزاعی لباس جسمانیت بر تن کرد و زمینی شد. آیت‌الله خمینی در مقام ولی فقیه بهتر از هر کس نشان داد که آن ایده در عمل چه معنایی دارد. این متغیر در فروپاشی اسطوره خمینی بیش از همه کارساز بود.

اگر در گذشته مراجع تقلید رقیب آیت الله خمینی مخالف ولایت فقیه بودند، اینک گروهی از فقهای دست پرورده او هم دیگر به این نظریه باور ندارند. جمهوری اسلامی برای زنده نگاه داشتن اسطوره خمینی همچنان هزینه‌های گزافی صورت می‌دهد، اما هیچ کس در جهان اسلام از او الگوبرداری نمی‌کند.

سرکوب، زندان، شکنجه، قتل عام زندانیان، انقلاب فرهنگی، و... اسطوره خمینی را دود کرد و به هوا فرستاد. او حتی مراجع تقلید رقیب را تحمل نکرد و انتقادهای آیت‌الله منتظری را تاب نیاورد.

درس عبرت

فهم این حقیقت که همه آدمیان موجوداتی واجب الخطا هستند و لذا نباید آنها را به اسطوره تبدیل کرد، درس مهمی است که از تاریخ باید آموخت. آدمی هر اندازه که بزرگ باشد، باز هم انسان و خطاکار است. به دنبال نجات دهنده‌های بزرگ رفتن یا نجات دهنده‌های بزرگ ساختن، خطایی بس بزرگ است.

سیاست را باید عقلایی و علمی کرد و فهمید. در فرهنگی که شعر و عرفان و مذهب بیش از حد سیطره دارند، تأمل عقلانی و نقادی دائمی بیش از همه رهایی بخش‌اند. اگر آدمیان همچنان نیازمند اسطوره‌های تاریخی اند، باز هم نباید از انسان‌ها اسطوره سازی کنند.

کار روشنفکر، در مقام نظر تقرب به حقیقت، و در مقام عمل کاهش درد و رنج آدمیان است. نقد قدرت‌های اقتصادی، سیاسی، دینی و... رکن اساسی این دو وظیفه‌اند. به جای ترویج خشونت و تقدیس آن، به جای استفاده ابزاری از انسان‌ها به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به اهدافی که نیکو به شمار می‌آوریم، باید به تک تک آدمیان به عنوان غایات فی نفسه نگریست.

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • موسی روح الامینی

    امام خمینی اسطوره ای بود چونان کوروش و نادرشاه و برای همیشه یک رهبر تاریخی باقی خواهد ماند حتی بعد از نابودی جمهوری اسلامی.... او نارنجکی بود که غرب و شرق را با انفجار خودش نابود کرد... دیگر نه شوروی وجود خواهد داشت و نه آمریکا و اسراییل و نه جمهوری اسلامی ولی شهرت بیگ بنگ او خواهد ماند.

  • فانی

    در این یادداشت به نقش غرب در سوار کردن خمینی بر انقلاب اشاره ای نشده است. ارتباطات و زد و بندهای خمینی با سازمان های امنیت غربی با واسطه گری ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده کاملا مسکوت مانده. ارتباطات آنچنان تنگاتنگ و جا افتاده بودند که و تکالیف چنان روشن که بلافاصله بعد از انقلاب زمینه های آغاز با عراق چیده شد، کروبی برای مذاکره با شیطان بزرگ به مادرید و پسر آیت الله کاشانی برای خرید از اسرائیل به تل آورد روانه شدند و .... . اگر‌در این سطح به مسائل پرداخته شود، ه گز به ابعاد ک گستردگی فریبی که مردم ایران را دادند و دادید نخواهیم شد.

  • کیوان

    خمینی هیچگاه یک اسطوره نبود و نشد . مزدوری و بله قربان‌ گویی را به تمام‌ اردوگاه های چپ‌و راست و میانه از همان ابتدا در دستور کار خود داشت چون‌ نیتش فقط و فقط کسب قدرت و عقده گشائی و انتقامجویی بود . خیانت به مردم و آرمانهای مردمی را خیلی زود آغاز کرد ، پیش از آنکه به درجه ای از تقدس برسد و اسطوره اش بنامند . حتی هواداران خالص خود را نیز حیرت زده می کرد ، با آن شکل از حکمرانی . خمینی در همان زمان حیاتش و خیلی زود - حتی قبل از سال ۵۸ - نام خود را با دروغ ، ننگ و جنایت پیوند زد . معدود افرادی که همان زمان اصرار داشتند حالت تقدس و ماورایی و اسطوره ای به خمینی دهند ، نیت شان تنها بالا بردن خود و کسب قدرت بود ؛ چون هرچه او را بالاتر می بردند خودنیز بعنوان حواریون وی بالاتر رفته و صاحب قدرت و مصونیت می شدند .

  • دخو

    جناب عمرانی از خاطر نبرید که خود شاهپور بختیار نیز از رهبران جبههء ملی بود. سنجابی و دیگران او را از جبههء ملی "اخراج" کردند, اما شما قضاوت کنید و ببینید که کدام جناح جبههء ملی واقعا پیروان خط مصدق بودند. شایان تذکر است که پس از کودتای ۲۸ مرداد, خمینی که از شاگردان کاشانی بود, گفت که کودتا سیلی اسلام به صورت مصدق بود. در ضمن باید یاد آوری کرد که رسالهء "کشف الاسرار" در حقیقت رساله ای سلطنت طلب است و جایگاه شاه و نظام پادشاهی را مشروع و قانونی می داند. برای همین هم هست که پس از ۱۳۵۷ هیچوقت نه صحبتی از "کشف الاسرار" بود و نه جایی مجددا چاپ شد. از همهء اینها مهمتر, شاید دلیل اصلی "اسطوره" شدن خمینی ندانم کاری های و خریت های محض شاه و دستگاه اش بود. از انتشار آن نامهء کذایی در روزنامه" "اطلاعات", تا سخنرانی دو دقیقه ای شاه در تلویزیون که "صدای انقلاب شما را شنیدم" اما بعد از دست روی دست گذاشتن تا لحضهء آخر و انتصاب بختیار, زمانی که دیگر خیلی در شده بود. آقای همنشین بهار در سایت اش یک نوار ضبط صوتی از جلسهء کابینهء دولت شریف امامی در ۱۶ شهریور (روز قبل از کشتار میدان ژاله ) دارد , هر کس که بدین گفتگو های کابینهء دولت گوش بدهد در میابد که دولت شاه چقدر پرت و بی خبر از اوضاع جامعه در آن روزها بود. و مسلما تمامی این اشتباهات بزرگ و کوچک دست به دست هم داد تا از یک آخوندی که به زور آیت الله شده بود, "امام" و اسطوره" بسازد .

  • عمرانی

    در این مقاله طولانی که بنظر من ارزش آن با طول مقاله کم میشود دونکته یا از نظر دور می‌ماند یا نادرست جلوه داده میشود. نخست آنکه در دورانی که باصطلاح اسطوره خمینی ساخته شد، اندیشه کاملاً مسلط انقلابی و مبارز- با در برابر امپریالیسم و بهره کشی و ستم طبقاتی، بدون اینکه بخواهم از درستی یا نادرستی این یا آن جنبه اش سخنی بگویم،اندیشه مارکسیستی- لنینیستی بود که از حمایت یک اردوگاه بزرگ نظامی- سیاسی، اردوگاه کشورهای سوسیالیستی برخوردار بود. چهره های الهام بخش هوشی مین و فیدل کاسترو یا چه گوارا بودند. حتا کشیشهای مبارز آمریکای لاتین چپ بودند و در ایران هم پرطرفدارترین جنبش مذهبی سازمان مجاهدین خلق ایران، بفراوانی از ایده‌های سوسیالیستی متأثر بود و آیه های قرآن را بر پایه دیالکتیک ماتریالیستی و دیگر ایده های سوسیالیسم مارکسیستی تفسیر میکرد. هواداران خالص خمینی گروه کوچکی از زندانیان سیاسی زمان شاه را تشکیل میدادند که خودبخود اکثریت ۳/۴ آنرا چپها تشکیل می‌دادند. چیزی که در بقدرت رسیدن خمینی بکلی از نظر انداخته میشود نقش غرب و بتفاهم رسیدن غرب با جبهه ملی و نهضت آزادی و خمینی برای بقدرت رسیدن با شرط سرکوب چپ و جلوگیری از رفتن انقلاب بسمت چپ و رادیکالیزه شدن بیشتر آن است. جدا از بردن خمینی از تبعید به پاریس و دست باز او در تبلیغ و حمایت ضمنی پیگیر رسانه های غربی از او که بهیچ رو تنها با امکانات نیروی خود خمینی و دو حزب حامی یاد شده ممکن نبود،حتا صرف خروج از تبعید عراق. چندی پیش خاطرات شفاهی پخش شده فاش کرد- خاطرات خانم هما ناطق- که خمینی صریحا در توافق خود با غرب قول سرکوب چپها را داده بود.

  • دخو

    یک اشکال اساسی این "تحلیل" این است که پیش زمینهء کلی و متن تاریخی ی که طی آن خمینی قبل از هر چیز به معروفیت مابین مردم عادی رسید و سپس رهبر و "امام" شد, را اصلا در نظر نگرفته و مطرح نمی کند. انتشار آن نامهء کذایی در روزنامهء "اطلاعات" علیه خمینی در ۱۷ دی ۱۳۵۶ آغازگر این فرایند بود. دومین گام اساسی در این راستا آتش سوزی "سینما رکس" بود, که بیش از ششصد نفر مردم در آتش به دست خود هواداران خمینی سوختند, و این اقدام با هدف ایجاد غلیان کاذب در جامعه انجام گرفت, که باید به عنوان یکی از مهمترین گامها در این فرایند محسوب شود. دلیل سومی که بهترین فرصت برای افشاگری از ماهیت مرتجع و عقب ماندهء خمینی از دست رفت, اعتصاب روزنامه نگاران علیه رژیم شاه بود که بهترین فرصت را برای جلو انداختن خمینی فراهم کرد. که هیچکس در ایران به جز آقای محمد قائد, حتی واقف به این نکته نیست, و هیچگاه هیچکس آنرا در نظر نداشته و نمی گیرد. دلیل چهارم دروغ ها و وعده و وعید های دروغ خمینی زیر درخت سیب بود. که حتی یک اشاره نیز در اینجا به هیچکدام از آنها نیست! در یک حداقلِ صداقت و حرفه ای بودن وظیفهء روزنامه نگاری, نویسندهء این مقاله می توانست (و می باید) به مواضع پیشین خویش انتقادی نیز انجام دهد. اما از آنجایی که هیچ نشانه ای از حرفه ای بودن در این مقاله, یا صداقت در اظهارات نویسنده مشاهده نمی شود, هیچ انتقاد به خودی نیز در دستور کار نیست. ----------- خطاب به "شبنم" خیانتهای باند "نگهدار-کشتگر" ربطی به تاریخ پر افتخار فداییان ندارد. قبل از ظهور این باند, در حین ظهور این باند, و پس از ظهور این باند خائن, فدائیان راستین مانند سیامک اسدی و بسیاری دیگر جان باختگانِ جان شیفته به مبارزه برای آزادی و عدالت ادامه داده اند. این خائنین در بهترین حالت فقط "نمایندهء" جناحی از رهبری سازمان بودند و به هیچ وجه بیانگر ارزش ها و هنجار های اعضای عادی و پایه های سازمان نبوده اند. تحریف موقوف.

  • شبنم

    توده ای-کثریتی ها هم نقش زیادی در این زمینه داشتند. زمانی چریک یا هوادار فدایی غرور آفرین بود. اما اکثریتی ها با حمایت از خمینی نام چریک را به طرز شرم آور و تهوع آوری به خواری و زبونی کشیدند.

  • Nosrati

    سه نکته و تصحیح در ارتباط با این نوشته: ۱- شعر سیاوش کسرایی ربطی به دیدار کانون نویسندگان از خمینی ندارد. این شعر را کسرایی در ارتباط با دادگاه‌های انقلاب سروده است. مضمون شعر هم اگر بررسی کنیم به فرمان انقلابی برای سرکوب ضدانقلاب است و الزامن ستودن خمینی نیست. ۲- مقاله مربوطه در دنیا شمار سه سال ۵۸ نام نویسنده ندارد، حالا آقای گنجی از کجاذفهمیده نویسنده آن طبری‌ست اندکی قابل تعمق است. ۳- به آذین در خاطرات زندانش در ضد امریکا و امپریالیستی بودن انقلاب ج. اسلامی سخن می‌گوید و نهذالزامن ستودن خمینی. ۴- اما اگر همه این سه نمونه را هم در مجموع بپذیریم و آنها را ستایش خمینی بدانیم، سال‌های از شکلگری شهرت خمینی گذشته است. مضاف بر اینکه هر سه این آقایان برخلاف آن دیگر دوستان بر اساس خط سیاسی حزبی عمل کردند و چنین گفتند. ۴- راستی نقش آقای گنجی و امثالهم چه بود!؟ امثال طبری در خیابان‌ها راه نیفتادند تا شعار دهند: “حزب فقط حزب‌الله رهبر فقط ذوح‌الله”(؟) آنچه خمینی را رهبر کرد نه اشتباه روشنفکران جورواجور، بلکه حضور امثال آقای گنجی بود تا شعارهای مساجد را در کوچه و خیابان به زور چماق در مغز مردمان نهادینه کند. حالا چرا آقای گنجی از نقش مهم و تاثیرگذار و تحمیلی امثال خودش که هنوز هم وجود دارد، حرفی نمی‌زند حکایت دیدن کلاغ بالای کوه است و ندیدن شتر مقابل چشمانش!

  • میثم

    واقعا هر چی می کشیم از دست این به اصطلاح روشنفکران هست. بخصوص علی شریعتی و مهندس بازرگان که چون این دو نفر از جنبه ی ملی داشتند یعنی با شخصیت های ملی در ارتباط بودند و هم مذهبی بودند عملا آقای شریعتی و بازرگان جاده صاف کنِ خمینی شدند. یعنی علی شریعتی با این مبحثِ "امام و امت" که واقعا تاسف انگیز هست. من بعید می دونم اون حکومتی که شریعتی در امام و امت ترسیم کرده بود خودش حاضر بود در همچنین حکومتی زندگی کنه واقعا براش متاسفم بخصوص اینکه شریعتی یه آدمِ سفسطه باز هم بود همش می خواست جواب دهد که مثلا کَم نیاورد ، شما شریعتی را از همین بشناس که وقتی سیگار میکشید یکی بهش گفت که طول عمرت کم میشه ، شریعتی به جای اینکه بپذیره که حرفِ منطقی هست گفت که عرض زندگی مهم هست و نه طول زندگی.!! ایشون فقط با حرفهای قشنگ می خواست مردم را به هر قیمت قانع کند.ولی عملا جاده صاف کنِ خمینی شد. بازرگان هم که دیگه عملا جاده صاف کن شد و اون ننگِ نخست وزیر امام، ایشون چه اونموقع و چه الان که فوت کرده با خودش حمل می کند. جالب هست که خودِ بازرگان آخر سر پشیمان شد ولی چه فایده که ایشون جاده صاف کنِ خمینی شد. ی

  • ح.حسامی

    شاه توی عمرش دو تا حرف حسابی بسیار مهم زد که بیاد موندنیه . حرف اولش اینه که گفت من به شما وعده تمدن بزرگ رو میدم ولی دیگران بشما وعده وحشت بزرگ . که اون موقع ما نفهمیدیم چی میگه . حرف دومش که جالبتره این بوده که میگه تمام روشن فکرامونو باید ریخت تو توالت سیفون رو کشید . حلا شما ببین این چه نابغه ای بوده که ما تا سالها نفهمیدیم این بابا چی میگه .......!!!!!!! حالا بازم بگو شاه احمق بوده .....

  • امام دوست

    از خمینی فقط مقواش بجا مانده

  • بهرام

    بابا جان مادرتون دست از این بحثها بردارین . خمینی مرد و الان زیر خاکه . ولی افکار خمینی هنوز در ایران خریدار داره ، ولی قبول دارم که تاریخ مصرفش رو به آخره . در تاریخ افکار و افرادی که خوش درخشیدن زیاد بودن ولی بعدها فراموش شدن ، در تاریخ ایران می توان به شاه اسماعیل صفوی و نادرشاه و آل بویه و یعقوب لیث و در دیگر نقاط می توان به یوسف بن تاشفین مراکشی و ابن اغلب و دعوت عباسیان و ... اشاره کرد که مدتی خوش درخشیدند ولی خیلی زود از اون درخشش دور افتادند و زمانی رسید که یک خاطره و یک یاد شدند در دل تاریخ . خمینی هم همینه و روزی می رسه که تنها وتنها به یک خاطره بدل می شه که ورقی چند از تاریخ ایران را اشغال کدره است .

  • شهران

    اگر برخی، انهم نه همۀ روشنفکران به اسطوره پردازی ازین شخص کمک کردند، آیا باید نتیجه گرفت که خودش بی تقصیر بوده؟ یک روستائی زیر درخت سیب نشین بیشتر نبوده؟ آیا این فرد نمی تواتست، و نبایستی می گفت که عکسش هرگز در ماه نبوده، که بت شکن نیست، که روح خدا نیست و روح هیچکس نیست و لزومی ندارد همه گوش به فرمان او باشند؟ یا نه، خودش عالیترین تضمین و خواهان این اسطوره سازی بود؟ جناب گنجی، گویا با افکندن گناه به گردن برخی روشنفکران اسطوره ساز و احساس گناه دادن به آنها، متوجه نیست که دارد از اسطوره جعلی، رفع تقصیر کرده و صورتش را می شوید! در بخش در س عبرت، گنجی از دو دسته روحانیان مخالف یاد میکند، یک دسته را با لقب"رقیب" . رقابت، بی ارج و بی بها کرده و انتقادات آنها را به موجود تقلبی، از سر رقابت میداند، نه از سر شر وجودی سوژه مورد انتقاد. گروه دوم را نیز از سر قطع منافع. به این ترتیب انتقادات آنها مورد واقعی نداشته و از سر حب و بغض بوده است. آیا این نیز متد دیگری برای احیا یک اسطوره سوخته نیست؟

  • mirfenderesky

    مطالب این نوشته نتنها روشنگر نیست بلکه بر پایه منابع مستندل نیز استوار نیست. نقل قول ها و متون جدا شده مصادره به مطلوب شده اند و به سیاق نوشته های دیگر آقای گنجی هیجانی و یک بعدی هستند. مثلن آقای گنجی باید منبعی در باره این مطلب که میشل فوکو با اعدام ها در ایران به مخالفت بر خواست را ارائه می دادند. فیلسوف فرانسوی مقاله یا متن مستقلی را علیه شرایط نظام استبدادی در ایرانِ پس از انقلاب انتشار نداد. به جز پاسخ به نامه چند رو شنفکر چیز دیگری از او چاپ نشد. اگر ایشان مطلبی در باب مخالفت فوکو با رژیم ایران خوانده اند چرا در پانویس اثری از این مطالب نیست. تفسیرشان از متن تاریخ مذکر براهنی و ربط متن براهنی به ساختن اسطوره خمینی بسیار سطحی است. و چرا به متن ساعدی پس از دیدار نویسندگان با آقای خمینی چاپ شده در مجله الفبا و تاریخ شفاهی هاروارد اشاره نمی کنند.بر خلاف نظر ایشان نویسندگان مخالفت علنی خود را در همان سالهای اول به خوبی نشان دادند. همچنین آقای گنجی ظاهرن این وسط خودشان را فراموش کرده اند شاید در اینجا بهترین فرصت بود از خود و ساختن اسطوره مورد نظر توسط خود ذکری به عمل می آوردند و از تجربه شخصی خود صحبت می کردند تا حداقل به عنوان خواننده کمی به انصاف و روشنگری ایشان باور پیدا میکردیم. امید وارم سردبیران سایت زمانه متونی را که فاقد استدلال یا منابع و فاکت های لازم نیستند مورد باز نگری قرار دهند. تا شاید نویسنگان محترم با خود نمایی کمتر و استدلال و ظرافت بیشتر در متن دست به نگارش برند.

  • داوری

    هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود از دماغ من سرگشته خیال دهنت به جفای فلک و غصه دوران نرود در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است برود از دل من وز دل من آن نرود آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت که اگر سر برود از دل و از جان نرود گر رود از پی خوبان دل من معذور است درد دارد چه کند کز پی درمان نرود تقدیم به روح پرفتوح امام عظیم الشان انقلاب که به واقع و درستی فرمود "آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند."

  • جواد

    تعریف ملکیان از روشنفکری که آقای گنجی آنرا نقل میکند یعنی تقلیل مرارت و تقریر حقیقت ، تعریف خیلی ناقصی ست.در سخنرانی سروش بودم که میگفتت این تعریف پزشکی ست نه روشنفکری! در هر تعریف از روشنفکری باید مساله تجدد منظور شود .با ان تعریف، همه پزشکان قدیم و جدید روشنفکر میشوند.

  • لطیف

    راهکار گریز چیست و چگونه میتوان از موقعیت آچمزی که به کیش و مات ختم میشود، پات گرفت؟ من به عنوان کسی که همه عمرش توسط دانش آموخته های دو نظام «شاهی که شاه نبود و امامی که بدلی از معمم بود» به یغما رفته، وظیفه و تکلیف خود میدانم که برای تنوير ذهن آغای گنجی و امثالهم شمعی روشن کنم، با اين فرض محال که انبان ذهن ایشان هنوز تاریک ست يا خواسته و ناخواسته دچار تاریکی اند. ................ آغای گنجی شما و امثالهم بزرگ نشدید...گنده شدید! شما بعد از سی و پنج سال به اکبر ***دهه شصت نزدیکترید تا به اکبر ژورنالیست دهه هفتادی که در دهه هشتاد به مدد بنیاد فریدمن رادی آکادمیک به تن کرد. برای حکمی که میکنم دلایلی دارم که اگه لازم باشد چند و چون و چگونگیش را توضیح میدهم. یک. دهه هفتاد شمس الواعظین در روزنامه جامعه از قول ژیسکاردستن تیتر زد که «در کنفرانس گوادالوپ امریکا زنگ سقوط شاه را نواخت» اواخر دهه هفتاد در حاشیه مراسم کنفرانس برلین روزنامه ها صبح و عصر تهران از قول شما نوشتند: « خمینی به موزه تاریخ یا ‌زباله دانی تاریخ سپرده شده است» حالا در اوایل دهه نود دیگر بر همگان روشن است که چگونه اسطوره خمینی چگونه ساخته شد و از آن چه به جا مانده است، بنابراین نیازی به تکرار و مکررات نیست،مگر اینکه...؟! .................. دو. مدعی شدید که «گفتمان مسلط را روشنفکران به طور جمعی در طی یک دوره تاریخی می‌سازند. گفتمان که خلق و مسلط شد، سوژه‌ها را می‌سازد. به تعبیر دیگر، فاعلان و بازیگران توسط گفتمان ساخته می‌شوند.» و به سادگی نتیجه دلخواه گرفتید که «گفتمانی که طی دهه ۴۰ و ۵۰ خلق و مسلط شد،“اسطوره خمینی” را ساخت!» در حالی که هرگز اینگونه نیست! «گفتمان مسلط را حکمان وقت میسازنند و روشنفکران آن را تئوریزه و مشروعیت می بخشند تا “هویت که نه”لقمه نان و نامی از پس مانده سفره ددان عایدشان شود، ................... سه. رژیم پهلوی کجا و روشنفکرش کجا و هویت کجا؟ شخص محمدرضا هویت نداشت، چه رسد به روشنفکران کافه نادری که بت اعظمشان، صادق هدایتی بود که تنها راه گریز«از دست بت پرستان زبان باز» را در خودکشی دید و جست! هویت یعنی حقیقت شیء یا شخصی که صفات جوهری «ذات و شخصیت و وجود»در او نهادینه باشد روشنفکری که هویتش وامدار ضدیت با ویژگی‌ها درستی از قبیل... «رژیم پهلوی دست‌ساز انگلیس، محصول کودتای انگلیسی/آمریکایی ۲۸ مرداد ۳۲، خودکامه، فاسد، نهادینه ساز تبعیض، ستمگر، سرکوبگر، ژاندارم آمریکا در منطقه، غربگرا،» باشد و تحت تأثیر ایدئولوژی‌های جهان سومی، گفتمان کند،هرچه باشد روشنفکر نیست! باور ندارید به نعل وارونه ای که زدید و اسامی که در هور ماهور خود زیر ضرب برده اید نظر کنید! داریوش شایگان، رضا براهنی، اسماعیل خویی، ابوالقاسم انجوی شیرازی علیرضا میبدی، علی اصغر حاج سید جوادی، فروغ فرخزاد نعمت‌‌الله میرزازاده (م. آزرم) سیاوش کسرایی، باقر مومنی عبدالکریم فرج دباغ، بیژن جزنی، مصطفی شعاعیان و گوگوش... ............... چهار. سال ٥٧ آنان که نام و نانی داشتند درست مثل عوام کدو را فاکتور گرفتند و از حول حلیم افتادن توی دیگ و نفهمیدند که هیچی آغا یعنی چی؟ اونایی که فهمیدند «چه کاسه ای زیر نیم کاسه س» و پرسیدند که «هیچی یعنی چی؟!» شدن نوه فرمون و قصیر و اسیر خاک و زخم و درد و تنهایی! اونایی که نفهمیدند یا فهمیدن و «تفسیر به دلخواه کردند که طرف عجب عارف و فیلسوفی وارسته ایه!» براشون صرف نداشت که بپرسند« هیچی یعنی چی؟» شدن تخم و تره آبمنگل و دربند تیپ و دکور و ویترینه حجره و مکتب و دانشگاه. پس چه جای تعجب که... از اونروز تا امروز مشرکین در لباس ِعلی- قرآن بر سر ِ نیزه می کنند و زر و زور و تزویرشان، شده حجت ِ هر کاری ...سند و مدرکم بطول و عرض این سی و چندسال وجود داره که… ....................... پنج. دیکته نانوشته بی غلطه! تقصیر نداریم میخواستیم کار کنیم و زندگی، میخواستیم خودی نشون بدیم، همه بضاعتمون و جمع و جور کردیم و راه افتادیم، از ١٢٩٩ تا شهریور بیست و نشست تهران و رفتن رضا خان و آمدن ولیعهد نوجوان و کوتادی ٢٨ مرداد و ١٥ خرداد، رسیدیم به انقلاب و به آزادی نرسیده، توی دود و دم گاز اشگ آور و هیاهوی انقلاب، گم و پیدا شدیم، پا به پای دونده های ماراتن رکاب کردیم، خم و می و نی شدیم، کمیته ای و بسیجی و سپاهی و پاسدار شدیم، خط امامی و گروگانگیر و دانشجو و افشاگر و چماقدار شدیم. سروش و کدیور و گنجی و جلایی پور و علوی تبار شدیم، مهاجرانی و نبوی و بهنود و خط نگهدار شدیم، دکتر و استاد و وکیل و کارشناس و خبرنگار شدیم، ضدانقلاب و سلطنت طلب و مجاهد و منافق و لیبرال شدیم. دستگیر و شکنجه و اعدام شدیم. تواب و بقال و نقال شدیم. عبادی و سیاسی و فرهنگی شدیم ناظری و شجریان و افتخاری شدیم. امپراطور و سلطان و ژنرال و سردار شدیم، فراری و پناهنده و سیتی زن و بی وطن شدیم فرهادی و پناهی و کیارستمی شدیم، گلشیفته و نامجو و نجفی شدیم ،کانادایی و آلمانی و انگلیسی و امریکایی شدیم، سکولار و لائیک و پست مدرن شدیم، مدنی و بشری و حشری شدیم، لزبین و همجنسگرا و گی شدیم، کلاغ و روباه و شغال و گرگدن شدیم، حالا در انتهای قرن سیزده تازه شدیم همون هیچی که آغا گفت. کلام آخر... اصل مطلب اینکه آدم باید آدم باشه،وگرنه شاه و خمینی هم که بشه هیچی نمیشه ؛ میشه همین آش کشک خاله ای که می بینی! در هر حال من برا ی «شاه و خمینی»احترام قائلم، چون اولی ماهیت دومی را عیان کرد و دومی بی هویتی همه آنهایی که به شناسنامه ایرانیند ومسلمان. پ.ن. آغای گنجی... باور بفرمائید‌ که اگه جو سنگی نمک خود چشی، دامن از این بی نمکی در کشی!

  • hasani

    دیدن رخ در ماه توسط بی بی سی و پرواز مستقیم با ایرفرانس و حضور ژنرال امریکایی در پاریس =  ۳۵ سال زجر و ناله و دربدری ایران و ایرانی !

  • farid

    اين ها گوشه هائی از وعده‌های بی سرانجام خمینی  درآستانه ی به قدرت رسيدن‌اش در "نوفل لوشاتو" هستند: " .....در ايران اسلامی علما خودشان حکومت نخواهند کرد و فقط ناظر و هادی امور خواهند بود. خود من نيز هيچ مقام رهبری نخواهم داشت و از همان ابتدا به حجره تدريس خود در قم برخواهم گشت !... پس از رفتن شاه من نه رئيس جمهور خواهم شد، نه هيچ مقام رهبری ديگری را به عهده خواهم گرفت...نه رغبت شخصی من و نه وضع مزاجی من اجازه نمی دهند که بعد از سقوط رژيم فعلی شخصاً نقشی در اداره امور مملکت داشته باشم !..... دولت اسلامی ما يک دولت دموکراتيک به معنی واقعی خواهد بود!. من در داخل اين حکومت هيچ فعاليتی برای خودم نخواهم داشت....من نمی خواهم رهبر جمهوری اسلامی آينده باشم. نمی خواهم حکومت يا قدرت را بدست بگيرم... در جمهوری اسلامی کمونيستها هم دربيان عقيده خود آزاد خواهند بود...در جمهوری اسلامی زنان در همه چيز حقوقی کاملاً مساوی با مردان خواهند بود...در حکومت اسلامی راديو، تلويزيون و مطبوعات مطلقاً آزاد خواهند بود و دولت حق نظارت بر آنها را نخواهد داشت!.... درمنطق اينها ( رژيم شاه) آزادی يعنی به زندان کشيدن مخالفان، سانسور مطبوعات و اداره دستگاه های تبليغاتی.! دراين منطق تمدن و ترقی يعنی تبعيت تمام شريان‌های مملکت از فرهنگ و اقتصاد و ارتش و دستگاه های قانونگذاری و قضايی و اجرايی از يک مرکز واحد، ما همه اينها را از بين خواهيم برد!.... ما همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داريم....برای همه اقليت های مذهبی آزادی بطور کامل خواهد بود و هر کس خواهد توانست اظهار عقيده خودش را بکند!.... در جمهوری اسلامی زن ها آزاد خواهند بود، در تحصيل هم آزاد خواهند بود، در کارهای ديگر هم آزاد خواهند بود!... اين مردم حقوق اوليه بشريت را دارند مطالبه می کنند، حقوق اوليه بشر است که من می خواهم آزاد باشم، من می خواهم در حرفم آزاد باشم، من می خواهم مستقل باشم، من می خواهم خودم باشم، حرف ما اين است ....."

  • nima

    بنظر میاید ملت ایران حالا حالاها باید سزای حرف شاه در اخرین مصاحبه اش با بی بی سی را بدهند که گفت قیمت نفت و گاز را بازهم افزایش خواهیم داد چون ذخایر ان نامحدود نیست؟!

  • شاهد

    سیاست ورزی ازاد ترین وجه حضور انسان در جهان است که از "عمل " بر می خیزد . در سیاست ورزی انسان های آزاد گرد هم می آیند تا در باره حضورخود و برساختن جهان سخن بگویند و جهانی نو پی ریزی کنند . از اینرو سیاست ورزی نیازمند تمرین گفتگواست . شاه با سرکوب همه جانبه و بستن حوزه سیاست ورزی واجرای اقدامات مدرن سازی همچون اصلاحات ارضی موجب شده که جمعیتی کثیر از پایگاه احتماعی و طبقاتی خود جدا شوند و به تود ه های بدل شوند که نگا ه سیاسی شان به جهان پیرامون بر اساس منافع و اتحاد داوطلبانه نبود که بتوانند با گرو های دیگرا وارد گفتگو و مبارزه شوند گرو های اجتماعی در شهر های بزرگ به تو ده هایی بدل شدند که نیازی به رد استد لال های مخالف احساس نمی کردند و پیوسته رو ش های منتهی به مرگ را بر ترغیب ترجیح می دادند و بیشتر با زبان ارعاب سخن می گفتند و این کشترزاری اماده بود تا مردی که عدم توافق ها را به چنان شیوه ای بیان می کرد که نه از تفاوت های اجتماعی بلکه از سرچشمه های عمیقا تاریخی و طبیعی اب می خورد . هانا ارنت توتیالیتاریسم ص 48 ایت الله خمینی دقیقا کسی بود که برای تو ده های سر در گم و فاقد دو رنمای جهانی با ثبات ان را می افرید او چنان برای انان این جهان نو را ترسیم می کرد که جهان سر شار ار تزلزل و در حال فروریزی برای تو ده ها بدل به جصار امنی شد تا در ان بدون نیاز به گفتگو و تصمیم نفسی اسوده بکشند " ما برق را مجانی می کنیم اب را مجانی می کنیم اتوبوس را مجانی می کنیم ما شما را ادم می کنیم " بهشت زهرا 1357 روشنفکران در دهه 50 واجد حالت های بیمارگونه و نیست گرایی شده بودند که روحیه خود بیزاری و دشمنی انان زندگی و ضدبتشان با سر زندگی نشان از تک افتادگی و ذره ذره شدن افراد اجتماع می داد .انان قادر به گرد هم ایی جهت بر اوردن امر "سیاسی " جهت حل مشکلات پیش رو نبودند بلکه بدنبال ناکجا ابادی بودند که هر "چایی" باشد اما "اینجا" نباشد . شهید قلب تاریخ است "شریعتی" گرد هم امدن هر سه عامل فوق در شرایطی محتمل بدل به جنبشی گردید که روشنفکران اتش تهیه انرا ریختند انرا ایت الله خمینی رهبریش کرد و تود ه ها به نیروی حمله برای رسیدن به "بی درکجا" بدل شدند . بیاد داشته باشیم انجا که پای "انقلاب" به میان می اید "سیاست " به پایان می رسد و باید با واژگان گفتمان "جنگ "سخن گفت و نه گفتمان "سیاست"

  • محمد

    مقاله کامل و جامع بود.در دنیای امروز اسطوره ساری نیست. خمینی هم  الان برای هیچ کس اسطوره نیست.فقط اه و نفرین مردم پشت سرش هست. همان کسانی  که اسطورش کردند  ریشه خانوادشو خوشکاانده. وای به حال خامنیی  

  • اکبر گنجی

    دوستان عزیز و گرامی بررسی فرایندهایی که به اسطوره خمینی انجامید، نه افشاگری نکاتی است که در قلمرو عمومی وجود دارد(افشاگری ، افشای امور مخفی است: مانند شکنجه، رانت خواری، نوار سخنان فرمانده کل سپاه، و...)، نه محاکمه روشنفکران و دیگران. مگر نویسنده شاکی و دادستان و قاضی و مجری احکام است؟ اگر هم کسی چنین ادعایی داشته باشد، من فاقد تمامی این صلاحیت ها هستم. مقاله ناظر به گفتمان سازی، سوژه سازی توسط گفتمان، قهرمان سازی از فردی که نجات دهنده از تمامی شرور عالم و آدم است، جدی نگرفتن عقلانیت انتقادی، و...است که همگی به اسطوره هایی چون خمینی منتهی می شوند. شاه و خمینی هم در ساختن این اسطوره نقش مهمی داشتند. خمینی وقتی در هواپیما در زمان بازگشت به ایران با این پرسش مواجه شد که چه حالی دارد؟ پاسخ داد: هیچ. در واقع خود را عارفی نشان می داد که کل عالم خاکی برایش فاقد کمترین ارزش است. این هم بخشی از فرایند اسطوره سازی از خمینی بود. آیا عارفی این قدر بزرگ می توانست خطرناک باشد؟ بدین ترتیب، به جای اشخاص، به فرایند ها بنگرید. به این که چگونه گفتمان، سوژه/فاعل/بازیگر/عامل را می سازد با سپاس اکبر گنجی

  • پرسشگر

    آقای گنجی اشاره ای به شعر معروف شاملو که من یادم می آید در همان اوائل انقلاب سروده بود و در آن جمهوری اسلامی و جنایات آن را پیش بینی کرده بود، نکردند....« عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد» این شعر محبوب جوانان در سالهلی بعد از انقلاب بود و هست هنوز و بخشی از آن « کباب قناری بر آتش سوسن و یاس» پاسخی پیش گویانه به سرود « بوی گل و سوسن و یاسمن آید» بود که در مدح خمینی ساخته بودند.

  • مهدى رودسرى

    جستار/ نقد اسطوره خمينى... اقاى اكبر گنجى نيز هم حامل نكاتى تكان دهنده است كه نمى شود با تشر زدن و غيض پراكندن ناديده و نشنيده به فراموشى سپردش به عمد و شانه بالا انداخت و باقى قضايا . امروز هم به شكلى ديگر شايد تاريخ ايران در تكرار همان وضع و اوضاع شاه انديشانه گرفتار امده و بيان درد و تفكر در سوراخ و سمبه هايش كه بايد لازم باشد و نه ملازم فرياد فحش و پرتاب فلاخن و كوبش گرز بر استدلال نويسنده . گاه سياست هاى نابخردانه حاكمان سبب ساز رفتار غير طبيعى و نتيجه گيرى هاى ناجور روش مندان و روشن فكرانى مى شود كه افسار رسانه هاى مخاطب سازى را در اختيار دارند و خود نمى دانند كه چه ها با سرشت و سرنوشت خلق ها مى كنند. من نام اين برهه هاى تاريخ را ( مغاك هاى بن بست ) مى گذارم . اگرچه اقاى اكبر گنجى از ( مغاك بن بست ) ژرف دوران ستم شاهى به سرعت گذر مى كند تا بر امدن فريب غريب را اشكار كند اما بر انم كه ان كوشاگران ( شاعر و نويسنده و محقق و...) در ستاره كردن خمينى كم از كمتر مستحق شماتت اند. و انچه به گمان من نوشته اسطوره خمينى ...اكبر گنجى را ارزشى بيش مى دهد هشدارى به يقين بيدارباش است كه در اين ( مغاك بن بست ) امروزى باز به فريبى غريب تر ملتى تسليم نشود. بيان يك تجربه تاريخى را حتى اگر از قلم اكبر گنجى نيز هست ايا بهينه تر نيست كه جدى گرفته شود و بر ان بهتر بيانديشيم و ارتقاش بدهيم شايد به بن بستى ديگر و دامى ديگر از بافته هاى رفتار اربابان قلم شايد و شايد گرفتار نشوند انان كه پس از ما براى بودن و زيستن مى ايند. يعنى به انچه در رسانه هاى امروز مى نگارند اهالى ستاره ساز شك كنيم . نتيجه من است از جستار / نقد اسطوره خمينى ... اكبر گنجى . مهدى رودسرى

  • بهزاد

    گذشته درگذشته باید به فکر آینده بود! خمینی وانقلاب 57 محصول شرائط داخلی و خارجی آن زمان بودند. آقای گنجی در این مقاله دو مسله را فراموش کرده است! 1-ظلم وجور شاه .مردم را بسمت انقلاب سوق داد. 2-شرائط جهانی.فضای "انقلاب" بود>انقلاب چین.ویتنام. الجزائر .فلسطین و"چه گوارا" اسطوره آن زمان بود.

  • Babak

    بدون امریکا وشرکا اخوند هرگز حاکم نمیشد  این فلسفه بافی ها پاک کردن صورت مساله کودتا نافرجام قرنی و بعد کودتا  هویزر/فردوست/قره باقی نفتی برای اسلام ارتجاعی  خمینی  بود وبس تا ایران  را برگردانند به دوران قاجار دست نشاندهگی و فساد مطلق . تاریخ کشور را بخانید  

  • Neda

    در همان سال ۵۸ روزنامه پیغام امروز تیتر زد: صدای دیکتاتوری نعلین میاید.  همان روز روزنامه با تیراژ میلیونی تعطیل و حکم جلب سردبیر صادر شد!

  • farid

    نسل جوان باید تاریخ مشروطه و نقش روحانی سنتی مبنی بر علم کردن حکومت مشروعه و شکست جنبش مشروطه مرور کنند

  • hasani

    همان کتابهای شریعتی بود که عده وسیعی از جوانان را فریب داد و به دنبال سراب فرستاد.  انها فکر میکردند طالقانی سمبل روحانیت است ولی بعدا با سرکوب و اعدامهای دسته جمعی متوجه شدند چه گول تاریخی خورده اند و به نا کجا اباد هدایت شده اند.

  • faryad

    با وعده اب و برق و اتوبوس مجانی بر اریکه قدرت نشستند و بلافاصله تو دهن این میزنم شروع شد و بقیه جریانات مثل  ادامه جنگ برای ۸ سال و و گرفتن سفارت و قتلهای زنجیری وسرکوب و اعدام و بمب و اختلاس و  افتضاح !

  • javad

    با بسیاری از بخشهای این مقاله موافقم. منتهی لازم است اضافه کنم که بر فراز تمام خصلتهایی که سعی بر بت سازی و لاجرم تکثیر مستبد و استبداد دارند، بایستی به نفوز و حضور اسلام به عنوان یک آیین ارتجاعی و ضد انسانی در متن جامعه ایرانی اشاره کرد که بر اثر مرور زمان و حوادث تاریخی مثل حمله اعراب و به خصوص مغولها و از بین رفتن مدنیت در ایران قدیم، بر روح ، روان، ژن و حتی کروموزومهای انسان و جامعه ایرانی مستولی و قالب بوده و تا حدی بعضا هست. اینکه یک مارکسیست بیاد و از علی و حسین تعریف کند، از نظر یک دانشجوی سال دوم رشته جامعه شناسی و تاریخ به علت تناقض عریان بین آنها، خنده دار هست! منتهی این در ایران ما ممکن بود: اول به خاطر ضریب بالای نفوز اسلام در جامعه و دوم فقر دانستن در بین روشنفکران آنروز جامعه که یا مارکسیسم را نمیفهمیدند و یا اسلام و علی و حسین را در حد بقیه مردم شناخته بودند و یا هر ۲ آن . باری در یک جامعه جهان سومی این فقط مردم عادی نیستند که جهان سومی هستند، بلکه روشنفکران ان جامعه هم جهان سومی اند !!! در واقع چپ ان دوران چپ خلقی و چپ مولا علی ای بود !!!! عصر کنونی، برای انسان ایرانی که استبداد و فقر اطلاعاتی در ایران را تجربه نمیکنند، عصر شناخت واقعی اسلام و تاثیرات به غایت بازدارنده آن بر علم، هنر، ورزش، رونق اقتصادی، رونق فرهنگی و سیاسی و در یک کلام خوشبختی و سعادت انسان زمینی است! این نه در ایران بلکه در تمام جهان اسلام زده صدق میکند! از این فرصت تاریخی که به بهایی بس گزاف یعنی از دست دادن بسیاری از موقعیت ها و تباهی بسیاری از سرمایه ها ی میهن مان ایران بدست آمده است، بایست که نهایت استفاده را کرد و اسلام را به جایی که بدان از نظر جغرافیایی و تاریخی تعلق دارد، فرستاد. اینبار بایستی که این غده را از ریشه برکنیم. با احترام

  • sadeh

    شریعتی همانقدر که در باره مدرک تحصیلیش و در مورد مبارزه با ساواک و رژیم شاه درست میگفت آثارش هم یک رنگ و رو راسته شریعتی دقیقا مثل اجناس قلابی دور و بر حرم هست یه چیزی در حد احمدی نژاد اصلا دلیل گرایش جوانان آنروز به اسلام به عنوان یک نیروی انقلابی همین شریعتی و روشنفکران بودند در واقع خیانت اصلی رو به مردم روشنفکران مذهبی کردند اونهایی که منتقد گنجی هستن معمولا انسانهای بی اثری هستند که فقط بلدن که بگن کنجی قبلا به نظام کمک کرده خوب که چی تمام مردم کمک کردن اونهایی که اول انقلاب اعدام میشدن در واقع قربانی روشهای غلط رجوی و امثال ایشون بودن کی توی خیابان نانوا و بقال و دانش آموز رو ترو انقلابی میکرد لابد شما بودین دیگه

  • حامد

    چند نقد بر اين مطلب وارده. اولا جناب گنجي طوري مينويسند گويي تحليلگري از بيرون اند. نه انگار كه بخشي از بدنه اطلاعاتي و نظامي را پايه ريختند و تا سال ها در همين نظام و از شاخص هاي "حلقه كيان" بوده اند. عيب ماجرا تنها در اين است كه حضرت ايشان به قول ايرج مصداقي، آنچه واقعا ميدانند را تا به حال نگفته اند. دوم آنكه مردم را تابعي از روشنفكران قلمداد كرده و اسطوره شدن خميني براي مردم را با حرف هاي نويسندگاني كه هنوز هم براي نسل پدران ما ناشناخته اند يكي گرفته. سوم آنكه "خميني" شدن خميني را زير سايه "اسطوره" كردن او آنهم از سوي نويسندگان و روشنفكران قلمداد كرده. گويي خميني ناگهان خود را امام و اسطوره يافته. مطالعات من ميگه خميني از همان سال هاي سخنراني هاي جنجالي و تبعيد، براي رسيدنش به قدرت برنامه داشته و حلقه شاگردان و موتلفه و ... كاملا انتخابي بوده و نه اتفاقي. چهارم آنكه روايت ها و قرايت هاي اجتماعي روز را "اختراع" روشنفكران ميداند. در صورتي كه بازگشت به سنت ترجمه كنش اجتماعي جهاني بود كه البته اين را روشنفكران، تحصيلكرده هاي غرب و دانشجويان آورده و بومي كردند. اين طرز فكر از آمريكاي جنوبي تا شمال آفريقا و خاور ميانه گسترده بود. خلاصه اينكه گنجي كه زماني براي من سمبل روزنامه نگار نقاد حرفه اي بود، با ملقمه اي از دانش پراكنده و در هم و گاه غلط و اطلاعات ناقص و گاه گمراه كننده، نان مخالف بودن ميخورد و شايد اين گمان را دارد و ايجاد كرده كه انفرادي و اعتصاب غذا، تاوان خط خطايي بود كه در جمهوري اسلامي نوشت

  • daneshjou

    شریعتی به طور کلی با حکومت دینی مخالف است، آن هم پیش از آنکه میوه های آن را،که آقای گنجی نیز نمونه ای از آن است، دیده باشد. این سطور را بخوانید: “باید ببینیم حکومت مذهبی چیست؟حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی،رجال مذهبی(روحانی)مقامات سیاسی و دولتی را اشغال می کنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت.آثار چنین حکومتی یکی استبداد است.زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین می داند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند.یک زعیم روحانی خود را به خودی خود زعیم میداند به اعتبار اینکه روحانی است و عالم دین،نه به اعتبار رای و نظر و تصویب جمهور مردم.بنابراین یک حاکم غیرمسیول است و این مادر استبداد و دیکتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا می داند برجان و مال و ناموس همه مسلط است.و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی دهد بلکه رضای خدا را درآن می پندارد.گذشته از آن برای مخالف،برای پیروان مذاهب دیگر،حتی حق حیات نیز قایل نیست.آنها را مغضوب خدا ،گمراه نجس و دشمن راه دین و حق می شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدایی تلقی می کند." م.آ22،ص195و 198 مقالاتی که بدان ارجاع داده اید، تنها نشانگر پریشانگوییهای کسی است، که هیچ با، به قول کانت، ادب نقدآشنا نیست، واز توان متن خوانی، بی بهره است.یک نمونه از نقد آن مقالات را در سایت دکتر حنایی کاشانی ببینید: http://www.fallosafah.org/main/weblog/item_view.php?item_id=169&category_id= راستی آقای گنجی چگونه این امر را توضیح می دهید که هیچ یک از گروههای پیرو شریعتی ( آرمان مستضعفین، کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی، گروه توحیدی حدید، پیشتازان و…) هر ایراد و اشتباه دیگری داشته اند، برخلاف شما، هیچگاه همراه حکومت دینی حاکم نبوده اند؟ و هماره مغضوب یا بر سردار، یا در کنج زندان، و یا در غربت تبعید؟ و یک سوال دیگر: هنگامی که “فالانژها” ( ببخشید، می دانم که این واژه چندان برایتان گوش نواز نیست، من هم آن را جعل نکرده ام، اما این نام گویای اندیشه و عمل برخی از آقایان اخیرالدموکرات در آن سالهاست ، و این چنین نیز نامیده می شدند و می شدید!) در 29 خرداد سال 1360 به خانه شریعتی حمله کردند، و مردم و حتی فرزند او را به چماق و زنجیر بستند، شما کجا بودید و چه در دست داشتید؟ ! و سخن آخر: آیا به راستی سهم خودتان و همفکرانتان و کسانی چون مطهری و سروش را، در برآمدن و تثبیت حاکمیت ولایت فقیه و شخص خمینی، همتراز با نقش بیژن جزنی، شعاعیان، شریعتی و گلسرخی ،که هیچ پیوند ایدلوژیکی با روحانیت نداشتند، و پیش از پیروزی انقلاب خودشان، و پس انقلاب یارانشان به شهادت رسیدند ، و یا برابر با نقش کسانی چون علی اصغر حاج سید جوادی ( نویسنده جزوۀ” صدای پای فاشیسم” در همان سال 60!) و رضا براهنی و دیگرانی که از فردای حاکمیت روحانیت، به مبارزه با آن بر خواستند، می دانید؟ اگر فرض را بر صداقت شما بگذارم، این همه، نشانی از ناتوانی شما در کار فکری است. ژورنالیسم افشاگر بیشتر راست کار شما است، روابط و ابزار و لوازمش را هم دارید!!

  • daneshjou

    شریعتی به طور کلی با حکومت دینی مخالف است، آن هم پیش از آنکه میوه های آن را،که آقای گنجی نیز نمونه ای از آن است، دیده باشد. این سطور را بخوانید: "<> م.آ22،ص195و 198 مقالاتی که بدان ارجاع داده اید، تنها نشانگر پریشانگوییهای کسی است، که هیچ با، به قول کانت، ادب نقدآشنا نیست، واز توان متن خوانی، بی بهره است.یک نمونه از نقد آن مقالات را در سایت دکتر حنایی کاشانی ببینید: http://www.fallosafah.org/main/weblog/item_view.php?item_id=169&category_id= راستی آقای گنجی چگونه این امر را توضیح می دهید که هیچ یک از گروههای پیرو شریعتی ( آرمان مستضعفین، کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی، گروه توحیدی حدید، پیشتازان و...) هر ایراد و اشتباه دیگری داشته اند، برخلاف شما، هیچگاه همراه حکومت دینی حاکم نبوده اند؟ و هماره مغضوب یا بر سردار، یا در کنج زندان، و یا در غربت تبعید؟ و یک سوال دیگر: هنگامی که "فالانژها" ( ***) در 29 خرداد سال 1360 به خانه شریعتی حمله کردند، و مردم و حتی فرزند او را به چماق و زنجیر بستند، شما کجا بودید و چه در دست داشتید؟ ! و سخن آخر: آیا به راستی سهم خودتان و همفکرانتان و کسانی چون مطهری و سروش را، در برآمدن و تثبیت حاکمیت ولایت فقیه و شخص خمینی، همتراز با نقش بیژن جزنی، شعاعیان، شریعتی و گلسرخی ،که هیچ پیوند ایدلوژیکی با روحانیت نداشتند، و پیش از پیروزی انقلاب خودشان، و پس انقلاب یارانشان به شهادت رسیدند ، و یا برابر با نقش کسانی چون علی اصغر حاج سید جوادی ( نویسنده جزوۀ" صدای پای فاشیسم" در همان سال 60!) و رضا براهنی و دیگرانی که از فردای حاکمیت روحانیت، به مبارزه با آن بر خواستند، می دانید؟ اگر فرض را بر صداقت شما بگذارم، این همه، نشانی از ناتوانی شما در کار فکری است. ژورنالیسم افشاگر بیشتر راست کار شما است، روابط و ابزار و لوازمش را هم دارید!!

  • ناصر

    برو چشم های کورت رو باز کن و ببین که خمینی تو دنبا چه تأثیری گذاشته و مسلمان ها چه جوری ازش حرف می زنن. تازه. حرف ما از اینکه خمینی رو تبلیغ می کنیم اولا اسطوره سازی نیست. اسطوره ساز ی مال غربه. ما انسان های والا و متقی و انقلابی رو به عنوان الگو معرفی می کنیم و مهم روش ای انسان هاست. الگوی امام خمینی امام حسینه. اسطوره اصلی سیدالشهدا و قیامشه. ولی شما تأثیر انقلاب رو تو دنیا برو ببین، متوجه میشی که خمینی کیه و چه کار کرده.

  • اکبر گنجی

    علی شریعتی مخالف روحانیت غیر انقلابی بود، اما از روحانیت انقلابی دفاع می کرد. با مطهری و علی خامنه ای هم دوست بود و حداقل دوبار از آیت الله خامنه ای در آثارش تعریف کرده است. شریعتی ولایت فقیه را هم قبول داشت و از آن دفاع می کرد و حتی به کتاب ولایت فقیه آیت الله خمینی هم ارجاع داده بود. لطفا به دو مقاله زیر بنگرید در آنجا توضیح داده و شواهد و قرائن اش را هم آورده ام: اول- "علی شریعتی: امامت، امام زمان و ولایت فقیه" ، روزآنلاین، 20/5/1390، دوم- "اسلام منهای آخوند شریعتی" ، روزآنلاین، 16/6/1390، پایدار باشید گنجی

  • آزاده

    یادم نمیاید هرگز دکتر شریعتی ایشان را تایید کرده باشد. دکتر شریعتی با تقلید مخالف بود و اصولا روحانیت را قبول نداشت.