ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سالروز درگذشت داریوش کارگر

آواز غربتِ آرزو چه واژه‌ها می‌خواهد

توقفی کوتاه در سه متن - ایستگاهِ زندگی‌ داریوش کارگر

بهروز شیدا - غربت جاری در متن‌های داریوش کارگر را شاید بتوان به دو نوع غربت تقسیم کرد: غربت در زمانه؛ غربت در مکان.

نوشته‌ای که می‌خوانید، نوشته‌ای نابه‌هنگام است. درست مثل مرگ که نابه‌هنگام است؛ همیشه نابه‌هنگام است. درست مثل مرگ داریوش کارگر که نابه‌هنگام است؛ سخت نابه‌هنگام است.

بریده‌ای از یکی از دست‌نوشته‌های داریوش کارگر، نویسنده و پژوهشگر فقید ایرانی

فورم نوشته‌ی نابه‌هنگام به اختیار برنمی‌آید؛ که‌گاه ناگهان برآمده از فاصله‌ی کوتاه مرگ او و تولدِ نوشته است. درست مثل مرگ که برآمده از فرصت کوتاه زنده‌گی است؛ درست مثل مرگ داریوش کارگر که برآمده از فرصت سخت کوتاه زنده‌گی‌ی او است.

نوشته‌ای که می‌خوانید درست مثل مرگ داریوش کارگر سخت ناگهان نابه‌هنگام است؛ توقفی کوتاه در سه ایستگاه زنده‌گی‌ی سخت کوتاه او زیر باران یک واژه: غربت.

۱

همه‌ی متن‌های داریوش کارگر را شاید بتوان در یک واژه هم خواند: غربت. می‌توان؟ شاید. بی‌درنگ اما باید گفت غربت جاری در متن‌های داریوش کارگر را شاید بتوان به دو نوع غربت تقسیم کرد: غربت در زمانه؛ غربت در مکان.

غربت در زمانه را تخالف با رسمِ روزگار تعریف می‌کنیم؛ تخالف با مناسبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی‌ی مسلط. غریبِ زمانه آرزوی تغییر جهان در دل دارد؛ انگار تصور می‌کند غربت‌اش تنها زمانی درمان خواهد شد که جهان به شکل آرزوهای او درآید.

غربت در مکان را غربت از جایی تعریف می‌کنیم که انسان در آن ‌زاده شده است؛ بالیده است؛ تار و پود گسترده است؛ انس و مونس یافته است؛ رسم بازی‌ی زمانه آموخته است؛ در حلقه‌ی یاران امنیتِ وجودی چشیده است. غریب مکان آرزوی بازگشت به جای کودکی در دل دارد، آرزوی بازگشت به جای جوانی در دل دارد؛ آرزوی بازگشت به میهن در دل دارد؛ آرزوی گرمای رحم مادر در دل دارد.
در جست‌وجوی مفهوم غربت در زمانه به‌ یکی از قصه‌های کوتاه داریوش کارگر بنگریم؛ به زغال که به تاریخ مردادماه سال ۱۳۶۵ خورشیدی نوشته شده است.

۲

در زغال ماجرای زنده‌گی‌ی خانواده‌ای را می‌خوانیم که از فقری عظیم در رنج‌اند؛ فقری چنان عظیم که همه‌ی زنده‌گی‌ی آن‌ها را در شمارشِ اَعداد پوشانده است؛ هرینه‌ی نان، کرایه‌ی خانه، کمی پوشاک، کمی نور، کمی زغال.

دوران جنگ ایران و عراق است. زن و مردی در خانه‌ای پُرفقر با یک‌دیگر سخن می‌‌گویند. آن‌ها سه فرزند دارند؛ سه پسر. دو پسر آن‌ها در جبهه‌ی جنگ ایران و عراق می‌‌جنگند؛ قاسم، حسین. پسر سومشان کودکی شش ساله است؛ اسماعیل. تنها راهی که برای گذران زنده‌گی به ذهن مرد می‌رسد این است که با یکی از آشنایان‌اش، حاج مهدی، صحبت کند تا او حاج رمضان کوره‌دار را قانع کند که هر روز مقداری زغال به او بدهد تا او با اندکی سود بفروشد. حاج مهدی پادرمیانی می‌کند؛ حاج رمضان می‌پذیرد.

ماجرا اما آن‌جا اوج می‌گیرد که مرد تا جوال زغال‌اش سنگین‌تر شود، پسر کوچک خود، اسماعیل، را با وعده‌ی یک جفت چکمه‌ی پلاستیکی لابه‌لای زغال‌ها، در جوال زغال، می‌گذارد و جوال زغال را به ترازودار تحویل می‌دهد. ترازودار جوال را وزن می‌‌کند، تحویل می‌گیرد، در انبار می‌گذارد. شب که مرد برای نجاتِ اسماعیل به انبار می‌آید اسماعیل را مرده می‌یابد.

زغال قصه‌ای رئالیستی است. قصه‌ای رئالیستی است؟

۳

می‌دانیم که در قلمرو ادبیات داستانی، رئالیست‌ها تصویر عینی از «واقعیت» را توصیه می‌کنند؛ عکس‌برداری از «واقعیت» را. بی‌دلیل نیست که عروج مکتب رئالیسم با اختراع دوربین عکاسی در سال ۱۸۳۹ میلادی هم‌عصر است. [۱] تا «واقعیت» بدل به قصه شود اما شاید بیش از هر چیز کارکرد ویژه‌ی پنج عنصر در کار‌اند: زمان، مکان، شخصیت، زاویه دید، طرح و توطئه.

زمان در قصه‌ی رئالیستی خطی است؛[ ۲] نشان باور به خاستگاه جوهری‌ی انسان که پس از گذر از خطِ تاریخ به غایتی «مقدر» می‌رسد. مکان در قصه‌ی رئالیستی در «جُزئیات» توصیف می‌شود؛ نشان باور به تأثیر شرایط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی‌ در تکوینِ شخصیت‌ها.[۳] شخصیت در قصه‌ی رئالیستی تیپیک است؛ نشان آن‌که شخصیت‌ها تنها در چهارچوب ویژه‌گی‌های مشترکی که برخاسته از محیط زنده‌گی‌ی آن‌ها است فردیت می‌یابند.[۴] زاویه‌ دید در قصه‌ی رئالیستی تک‌منظری است؛ اغلب زاویه دید دانای کل سوم شخص یا اول شخص ناظر؛ نشان آن‌که «واقعیت»، عینیتی واحد است که تنها باید از آن گزارشی «صادقانه» به دست داد.[۵] طرح و توطئه در قصه‌ی رئالیستی بر مبنای روابط علت و معلولی‌ی قابل باور بنا می‌شود. همین روابط علت و معلولی‌ی قابل باور است که سبب می‌شود قصه‌ی رئالیستی بر مبنای ساختاری هرم‌مانند ساخته شود؛ هرم‌مانندی بر مبنای سه پاره‌ی آغاز، اوج، فرجام و دو ضلع گره افکنی - گره‌گشایی؛ نشان زمان خطی، محوریت حادثه، تأکید بر اهمیت عینیت. [۶]

قصه‌ی رئالیستی که بیش از هر چیز «واقعیت» را در تصویر هستی‌ی محرومان فروافتاده‌گان، قربانیان جامعه‌ی طبقاتی می‌جوید، سرشت مشترک انسان را در تصویر حوادث «واقعی» فریاد می‌کند: «رئالیسم [...] افرادی را نمایش می‌دهد که ویژه‌گی‌ی شخصیتی‌ی آن‌ها سرشتی فرض می‌شود [...] به این ترتیب، ماهیت انسان به شکل نظامی از تفاوت‌های شخصیت‌ها [...] در نظر گرفته می‌شود، این نظام اما خواننده را قادر می‌کند که در بیم‌ها و امید‌های گروه بزرگی از شخصیت‌ها شریک شود.»[۷]

به زغال برگردیم.

۴

در زغال زمان خطی است؛ مکان در جزئیات توصیف می‌شود؛ شخصیت‌ها تیپیک هستند؛ زاویه دید دانای کل سوم شخص در کار است. طرح و توطئه اما باورکردنی نمی‌نماید. چرا اسماعیل در جوال زغال؟ چرا طرح و توطئه‌ای چنین بعید؟ چرا؟ شاید از آن‌رو که در زغال ادبیات موضوع ادبیات نیست.[۸] شاید از آن‌رو که تا غربت زمانه برجسته شود طرح و توطئه‌ی رئالیستی نیز به کار نمی‌آید. زغال تا اندوه فقر، فاجعه‌ی جنگ، بی‌مروتی‌ی جهان طبقاتی را سخت اندوه‌بار کند، از تخیل پیش‌رئالیستی نیز سود می‌جوید که شاید جز گلویی برای فریاد غربت زمانه نیست؛ جز گلویی برای «آواز نان» نیست: «- می‌دونی حاج مهدی، روزگار خیلی عوض شده. آدم و آدمیت از اعتبار افتاده. یعنی، یعنی قیمت آدم شده عینهو یه پول سیاه. می‌دونی که چی می‌خوام بگم. آدم بی‌قیمت شده حاج مهدی [...]
حاج مهدی بی‌آنکه سر از دفترش بلند کند هوم‌ی به تصدیق گفت.

- چند شب پیش فکر می‌کردم اگه یه الاغ داشتم می‌تونستم برم شن و ماسه‌کشی. خیلی بهش فکر کردم. اما بعد حساب کردم و دیدم اگه من بخوام از سر آبکنار شن بِکشم و بیارم، خُب با این همه فاصله، اگه خیلی زور بزنم از صُب تا شب می‌تونم سه یا چهار بار شن بِکشم و بیاورم. اونوقت نشستم حساب کردم که مگه بالای سه چار بار شن چقدر پول می‌دن؟»[ ۹]

حالا در جست‌وجوی مفهوم غربت در مکان به یکی از رمان‌های داریوش کارگر بنگریم؛ به پایان یک عمر که به تاریخ بهار – تابستان سال ۱۳۷۱ خورشیدی نوشته شده است.

۵

پایان یک عمر تکه‌تکه‌ی زنده‌گی‌ی مردی جوان است. مردی بر مرز ایران و ترکیه بر اسبی نشسته است و آخرین لحظه‌های حضور خود در خاک ایران را تجربه می‌کند؛ او آمده است که بگریزد. در این ساعت گریز اما همه‌ی اوج و فرود یک عمر در سرش می‌‌چرخند: روزهای کودکی‌، ستیز آرمان‌خواهانه با رژیم شاه، اعدام برادر در دوران جمهوری‌ی اسلامی، خاطره‌ی خشم پدر و مهر مادر، لرزش‌های عاشقانه‌ی دل، اشک‌های همسر به‌هنگام وداع، ستم حاکمان، معصومیت شورشیان. [۱۰]
پایان یک عمر رمانی مدرنیستی است. رمانی مدرنیستی است؟

۶

می‌دانیم که مدرنیسم در ادبیات داستانی در واژه‌هایی چون بغرنج، موجز، کنایی، ذهنی، رادیکال تعریف شده است،[ ۱۱] اما شاید در کلی‌ترین شکل بتوان ادعا کرد که در مدرنیسم پنج عنصر زمان، مکان، شخصیت، زاویه‌ی دید، طرح و توطئه به‌تمامی در تقابل با رئالیسم کارکرد دارند.

زمان در قصه‌ی مدرن خطی نیست؛ که تکه تکه است؛ دایره‌ای است؛ گذشته و اکنون و آینده را در هم می‌پیچد؛ نشان آن‌که انسان موجودی مطرود، غمگین، سرگشته‌، گم‌شده‌ است که بارِ گذشته و اکنون‌اش، تنها آینده‌اش را مبهم می‌کند. مکان در قصه‌ی مدرنیستی در «جزئیات» توصیف نمی‌شود؛ نشانِ آن‌که انسان پیش از آن‌که برآمده از محیط‌‌‌‌‌‌‌‌ زنده‌گی‌ی خویش باشد، حامل وضعیتِ روانی‌ی خویش است. شخصیت در قصه‌ی مدرن تیپیک نیست که موجودی است به‌تمامی یگانه؛ نشان جهانی که دیگر در آن منافع و مقاصد شخصیت‌های شبیه نمی‌سازد؛ تیپ نمی‌سازد. زاویه‌ی دید در قصه‌ی مدرن دانای کل سوم شخص یا اول شخص ناظر نیست؛ که‌گاه تک‌گویی‌ی درونی است؛‌گاه از منظر چند راوی روایت می‌شود؛‌گاه چیز دیگری است؛ نشان خلق جهان در ذهنِ فرد؛ برداشت‌های گوناگون از واقعیت؛ تنوع عینیت. طرح و توطئه در قصه‌ی مدرن بر مبنای سه محور آغاز، اوج، فرجام و بر مبنای دوضلع گره‌افکنی – گره‌گشایی بنا نمی‌شود؛ که تصویر دنیای درونی‌ی شخصیت‌ها جای روابط علت و معلولی و تعلیق‌ها را گرفته است؛ نشان جهانی پر تردید که در آن راه‌ها و بی‌راه‌ها یکی‌اند؛ آمیخته‌اند.

قصه‌‌های مدرن بر مبنای تصویر تردید‌ها و ابهام‌ها ساخته می‌شوند؛ تصویر دیگری از زنده‌گی؛ متن‌هایی سخت تأویل‌پذیر: «طلب شناخت در بطن دغدغه‌های مدرنیستی نهفته است [...] همین طور [...] تقلا برای القای دگرگونی زندگی مدرن از طریق وسیله‌ی فرسوده‌ای به نام زبان [...] روایت‌های فشرده‌ای که به لحاظ جابه‌جایی‌های مکانی، بغرنجی‌های زمانی و ابهام‌های زیاد [...] جلب نظر می‌کنند.»
به پایان یک عمر برگردیم.

ادامه در صفحه بعد:

۷

در پایان یک عمر زمان تکه‌ تکه‌ی یک دایره است؛ مکان تنها ظرفِ زودگذر رنج‌ها، زخم-‌ها، خروش‌ها، آشفته‌گی‌های شخصیت‌ها است؛ زاویه‌ی دید اول شخص ذهنی است، تک گفتار درونی است؛ طرح و توطئه بر مبنای تصاویر درهم‌ریخته‌ی زنده‌گی‌ی راوی شکل می‌گیرد، بی‌آن‌که آغاز و اوج و فرجامی در کار باشد، گره‌افکنی و گره‌گشایی و تعلیقی در کار باشد. شخصیت‌ها اما یگانه نیستند، ویژه نیستند. شخصیت راوی نماینده‌ی گروهی از یک نسل در یک دوران تاریخی است؛ گروهی که به اندیشه‌ی چپ دل بست؛ در رژیم شاه به زندان رفت؛ شکنجه شد؛ اعدام شد؛ انقلاب کرد؛ در رژیم جمهوری‌ی اسلامی به زندان رفت؛ شکنجه شد؛ اعدام شد؛ از ایران گریخت؛ اندوهِ غربت سنگینی‌ی دل کرد.

داریوش کارگر، نویسنده و پژوهشگر فقید ایرانی

راوی‌ی پایان یک عمر شخصیتی «تیپیک» است. این را از جمله در کتاب‌هایی می‌-خوانیم که در ذهن‌اش می‌چرخند؛ در چشم‌هایش، خرمگس، پنجاه‌وسه نفر، مادر، میراث، حاجی آقا، پاشنه‌ آهنین، زمین نوآباد، اصول مقدماتی فلسفه، چگونه فولاد آبدیده شد، سحوری، همسایه‌ها، پسیکولوژی، غرب‌زدگی، جنگ چریک شهری، چه باید کرد. این را از جمله در تکه‌هایی می‌خوانیم که در آن‌ها یک فعل از دو منظر اول شخص مفرد و جمع، یک جا، صرف می‌شود: «فریب خورده‌ام؛ خورده‌ایم؛ بازهم. اگر نه این، بلدچی بلد نیست. اگر نه این، کار شب است؛ تقصیر تاریکی. گم شده‌ام؛ شده‌ایم. باز هم. اگر نه این، بلدچی زمان نمی‌شناسد.»

حالا به اردای‌ویراف‌نامه بنگریم؛ تصحیح داریوش کارگر.

۸

اردای‌ویراف‌نامه ماجرای سفر ویراف است به جهان دیگر. دوران حکم‌رانی‌ی اردشیر است. اردشیر نودوشش پادشاه را کشته است؛ جهان را از دشمنان خود خالی کرده است. حالا می‌خواهد دین زرتشت را همه جا بپراکند؛ می‌خواهد حقیقت دین زرتشت را ثابت کند؛ می‌خواهد از جهان دیگر خبر بگیرد. پس نخست چهل هزار مرد از دانایان و دستوران را دردرگاه خود گرد می‌آورد؛ سپس از میان آن‌ها چهار هزار نفر برمی‌گزیند؛ سپس از میان چهار هزار نفر چهار صد نفر برمی‌گزیند؛ سپس از میان چهار هزار نفر چهار صد نفر برمی‌گزیند؛ سپس از میان چهارصد نفر چهل نفر برمی‌گزیند؛ سپس از میان چهل نفر هفت نفر برمی‌گزیند؛ سپس از میان هفت نفر ویراف را برمی‌گزیند که به جهان دیگر سفر کند. آن‌گاه ویراف جامه‌ی سپید می‌پوشد؛ بوی خوش می‌گرداند؛ بر تختی میان آتشگاه می‌نشیند؛ سه قدح شراب می‌نوشد؛ به خواب می‌رود؛ هفت شبانه‌روز بعد از خواب برمی‌خیزد و از جهان دیگر خبر‌ها می‌آورد. بهشت و جهنم و برزخی را روایت می‌کند که هم‌چون همه‌ی بهشت‌ها و جهنم‌ها و برزخ‌هایی است که خدایان ساخته‌اند؛ محشرِ شکنجه‌ی خیال‌شکن گناه‌کاران و عیش مدهوش‌کننده‌ی پرهیزکاران. روایتِ شکنجه‌ی غلام‌باره‌گان، مردمی که کُستی نبسته‌اند، زنانی که روسپی کرده‌اند، زنانی که فرمان شوهر نبرده‌اند، پادشاهان ظالم، کسانی که حیوانات کشته‌اند، کسانی که گواهی‌ی دروغ داده‌اند، کسانی که سگان کشته‌اند، مردانی که مال حرام گرد کرده‌اند. روایتِ عیش رادان و سخاوتان، پادشاهان، دستوران و موبدان، زنانی که فرمان شوهر برده‌اند، کسانی که خرفس‌تر کشته‌اند، برزیگران، شبانان، کدخدایان.

اردای‌ویراف‌نامه سفر به عالم ملکوت است.

۹

ارداوای‌و‌یراف‌نامه در تقسیم‌بندی‌های انوع ادبی زیر عنوان سفر به عالم ملکوت جای می‌‌گیرد؛ زیر این عنوان از جمله سیرالعباد الی المعاد، نوشته‌ی حکیم سنایی، کمدی الهی، نوشته‌ی آلیگیری دانته، منظومه‌ی بهشت گم‌شده، نوشته‌ی جان می‌لتون، رمان سلوک زائر، نوشته‌ی جان بانی‌ین نیز جای می‌گیرند.

بن‌مایه‌ی نوع ادبی‌ی سفر به عالم ملکوت حضور سالکی است به جهان دیگر؛ سالکی که چنان در جهان خاکی پرهیزکارانه مشتاق «عالم بالا» است است که فرصت می‌یابد در سفری که به گذر از مراتب خاکی‌ی وجود و نیل به مراتب عالی‌ی وجود می‌ماند، در جهان دیگر از سرنوشت کسانی که به جرم پشت کردن به خدای جهان و وجود خویش در شکنجه-ای خیال‌شکن می‌مویند، قعر هراس را تجربه کند؛ از سرنوشت کسانی که در عیشی مدهوش‌کننده آرمیده‌اند، به عرش آرزو پرواز کند.

چنین سالکی به هر ترفند و مأموریتی که به جهان دیگر سفر کرده باشد، چون به جهان خاکی باز می‌گردد روایت هراس و آرزو در گوش و چشم زنده‌گان منتشر می‌کند.

۱۰

اردای‌ویراف‌نامه: روایت فارسی زردشتی، تصحیح داریوش کارگر، روایتی از اردای-ویراف‌نامه است که بر مبنای دست‌نوشته‌ای در اختیار کتاب‌خانه‌ی مهرجی رانا، در شهر نوساری هند تصحیح شده است؛ با مقابله با دست‌نوشته‌ای در اختیار کتاب‌خانه‌ی ملی‌ی فرانسه در شهر پاریس، دست‌نوشته‌ای در اختیار کتاب‌خانه‌ی مهرجی رانا، در شهر نوساری‌ در هند، دست‌نوشته‌ای در اختیار کتاب‌خانه‌ی شهر، در شهر مونیخ در آلمان، دست-نوشته‌ای در اختیار کتاب‌خانه‌ی بودلیان، در شهر آکسفورد در انگلستان، دست‌نوشته‌ای در اختیار کتاب‌خانه‌ی موزه‌ی بریتانیا در شهر لندن در انگلستان.

داریوش کارگر در شرحی که بر اردای‌ویراف‌نامه نوشته است در پنج بخش مقدمه، پیش‌زمینه و تاریخ متن، جهان دیگر در دیگر آثار ایرانی، پژوهش‌های پیشین، دست‌نوشته‌ها سخن‌ها گفته است. در جست‌وجوی غربت در اردای‌ویراف‌نامه: روایت فارسی زردشتی، تصحیح داریوش کارگر شاید تنها بتوان به یک گوشه چشم دوخت.

داریوش کارگر در مؤخره‌ی متن فارسی‌ی اردای‌ویراف‌نامه: روایت فارسی زردشتی چنین می‌نویسد: «فرجامید به فرخندگی و پیروزی، تصحیح روایتِ اردای‌ویراف‌نامه‌ی منثورِ فارسی زردشتی، دور از سرزمین مادری و خانه‌ی پدری، در روز پنج‌شنبه، اورمزدروز از ماه فروردین، نوروز و آغازِ بهارِ سال یکهزار و سیصد و هفتاد و هفت یزدگردی، برابر هزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی و بیستم ماه مارس دو هزار و هشت میلادی، در شهر اوپسالا در سوئد.»

از این تکه ما نخست واژه‌های «دور از سرزمین مادری و خانه‌ی پدری» را می‌‌خوانیم؛ یعنی همه‌ی این واژه‌ها را در یک عبارت تأویل می‌کنیم: غربت در مکان. درک دیگری از سرزمین مادری و خانه‌ی پدری را شاید در این واژه‌ها نیز بتوانیم بخوانیم: «در روز پنج‌شنبه، اورمزدروز از ماه فروردین، نوروز و آغاز بهارِ سال یکهزار و سیصدوهفتاد و هفت یزدگردی». این واژه‌ها شاید معنای غربت در مکان را با جست‌وجوی معنای میهن در زمانه‌ای دور پیوند می‌دهد؛ شاید غربت در مکان را پیچیده می‌کند؛ شاید.

۱۱

داریوش کارگر در سه ایستگاهی که در کنارش ایستادیم زیر باران یک واژه خیس می‌شود: غربت. در زغال غربت در زمانه را در تصویر اندوه‌ها و بی‌پناهی‌های فروافتاده‌گان می‌-خوانیم؛ در متنی که چونان درگیر فریاد از غربت زمانه است که رئالیسم را در طرح و توطئه‌ای بعید دیگرگون می‌کند. در پایان یک عمر غربت در مکان را در تصویر خطا‌ها، تردید‌ها، فریب‌خورده‌گی‌ها معصومیت‌ها، حماسه‌ها می‌خوانیم؛ در متنی که چونان در گیر آن است که تنهایی‌ی یاران را فریاد کند، که مدرنیسم را در تصویر «شخصیت‌هایی» به-تمامی هم‌سرشت و سرنوشت متفاوت می‌کند. در تصحیح ارد‌ای‌ویراف‌نامه غربت در مکان را در تکه‌ای می‌خوانیم که چونان از حسرت پُر است که شاید معنای میهن را در گذشته‌ای دور می‌جوید؛ در میهنی که از خدشه‌ی «بیگانه‌گان» عاری است؛ شاید.

در سه ایستگاهی که در کنار داریوش کارگر ایستادیم، بارانِ غربت سنگینِ تاریخ یک سرزمین است؛ در زغال ادبیات موضوع ادبیات نیست؛ که تصویر سنگینی‌ی یک تاریخ دغدغه است. در پایان یک عمر ادبیات موضوع ادبیات است؛ تصویر سنگینی‌ی یک تاریخ اما باز هم دغدغه است. اردای‌ویراف‌نامه تنها متنی برای تصحیح است؛ سنگینی‌ی یک تاریخ اما در مؤخره‌ای که داریوش کارگر بر آن می‌نویسد، باز هم دغدغه است.

داریوش کارگر در سه ایستگاهی که در کنارش ایستادیم، انگار متنی بالزاک‌وار را صحنه‌ی تصویر غربت در زمانه می‌‌کند؛ متنی جویس‌‌وار را صحنه‌ی غربت تصویر در مکان؛ تصحیح متنی کمدی‌ی‌الهی‌گونه را بهانه‌ی تصویر دیگری از غربت در مکان. انگار فورم پایان یک عمر فورم زغال را پشتِ سر می‌گذارد، تصحیح ارادای‌ویراف‌نامه به زغال و پایان یک عمر، هر دو، بی‌اعتنایی می‌کند. همه جا اما سنگینی‌ی آرزو باقی است؛ که سَری در سه ایستگاه دایره‌ی غربت هنوز به دنبال سمتِ خانه‌ی آشنا می‌‌‌گردد.

۱۲

نوشته‌ای که خواندید درست مثل مرگ داریوش کارگر سخت ناگهان نابه‌هنگام است؛ توقفی کوتاه در سه متن - ایستگاهِ زنده‌گی‌ی او زیر باران یک واژه: غربت. که تصویر سنگینی‌ی واژه‌ی غربت در متن‌های او، تصویر خشم - دردِ ما از مرگ سنگینِ او هنوز واژه‌ها می‌خواهد؛ آواز غربتِ آرزو چه واژه‌ها می‌خواهد.

پانویس‌ها:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • منصور پویان

    ادبیات خارج از کشور را شاید بتوان در یک عبارت خلاصه کرد: غربت در زمانه. ادبیات غربت یعنی ننه-من-غریبم-بازی در رویکردی مظلومانه بمنظور برانگیختن خواننده. نویسنده آرزوی تغییر جهان را در دل می پروراند و می کوشد جهان به شکل آرزوهای خودش درآورد.نویسنده در این رسم بازی‌ به اصطلاح ادبی؛ آرزوی بازگشت به گذشته و آنهم به دوران کودکی؛ حتی بازگشت به گرمای رحم مادر را در سر می پروراند. ادبیات رئالیستی، «واقعیت» را برمی تاباند. برایش ادبیات رئالیستی با اختراع دوربین عکاسی در سال ۱۸۳۹ همزمان شد. زمان در قصه رئالیستی خطی است و با تاریک-نویسی؛ نویسنده برآنست تا مکان یعنی شرایط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی‌ را در تکوینِ شخصیت‌ها و با «جُزئیات اضافی» توصیف کند. شخصیت در داستان رئالیستی، تیپیک است و محیط اجتماعی برسازنده فردیت شخصیت ها مفروض گرفته می شود. بعبارت دیگر، انسان در ادبیات غربت، موجودی مطرود، غمگین، سرگشته‌ ست و شخصیت ها شباهت های تیپیک دارند و تنوعات عینی و شخصیتی انکار می شود. زاویه‌ دید در قصه‌ی رئالیستی تک‌-منظری ست و دانای کل از منظری خدا-گونه از حقیقت امور گزارش می دهد. طرح و توطئه یعنی گره افکنی و گره‌گشایی در روال داستان رئالیستی، بر مبنای روابط علت و معلول مکانیکی‌ و اغلب ساده-لوحانه شکل می پذیرد. نظام ارزشی ادبیات رئالیستی، خواننده را در دامچاله شخصیت های سترون محصور کرده؛ ناچارش می کند که ارزش-گذاریهای قالبی و مستعمل در کار آورد.