ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

«کمی بهار...»؛ شهرنوش پارسی‌پور- ۲۰

راه قزوین ناهموار بود. گفت‌وگو از این بود که بزودی آسفالت خواهد شد، اما اینک طلعت و خانم لقا در اتوبوسی که روی دست‌اندازها بالا و پائین می‌پرید لق‌لق می‌خوردند.

راه قزوین ناهموار بود. گفت‌وگو از این بود که بزودی آسفالت خواهد شد، اما اینک طلعت و خانم لقا در اتوبوسی که روی دست‌اندازها بالا و پائین می‌پرید لق‌لق می‌خوردند. طلعت می‌دانست که مراسم ختم شوهرش بسیار ساده برگزار خواهد شد. تقریباً تمامی اقوام شوهرش یا مرده بودند و یا در نقاط دیگر کشور زندگی می‌کردند. از سوی دیگر مرد نسبت به آنها بسیار بدبین بود. عقیده داشت که همه‌ی آنها در تقسیم ارث پدرش سر او کلاه گذاشته‌اند. او در عین حال مردی غیرمذهبی بود و میانه‌ای با آخوندها نداشت. از طرفداران پر و پا قرص رضا شاه بود. عقیده داشت تمام آخوندها را باید اعدام کرد، یا حداقل عبا و عمامه‌شان را از آن‌ها گرفت. با چنین اخلاقی در زندگی تنها مانده بود. اما هنگامی که طلعت و خانم لقا وارد خانه شدند، جمعیت نسبتاً زیادی را آن‌جا دیدند. دو روز از مرگ مرد می‌گذشت. تمام همسایه‌ها در حیاط باغ مانند خانه جمع شده بودند. می‌رفتند و می‌آمدند. نوکر خانه‌زاد خانه با آه و فغان برای طلعت شرح داد که چگونه آقا از دنیا رفت. و خانم لقا زیرچشمی دید که همسایگان در کمال فضولی به هر گوشه و کناری سرک می‌کشند. یک هفته‌ای طول کشید تا طلعت پای همه را از خانه برید.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ندا

    درود بانو پارسی پور از شنیدن رمان با صدای شما بسیار لذت می برم. کار بکری است. برای ما که در داخل ایران به نویسندگن بزرگی چون شما دسترسی نداریم بسیار لذتبخش است. دست مریزاد و پاینده و پایدار باشید .... ادامه داستان را کی می خوانید چندین هفته گذشته! دوستدار شما

  • م

    لطفا تمام فایلهای صوتی رمان را در همین صفحه بگذارید تا دانلود کنیم.

  • بابک

    من مجبورم که در کارگاهی کوچک تنهایی کار کنم ، واقعا هیچ چیزی جای رادیو را نمی گیره و مطالب مفید شما من رو از خل و چل شدن نجات داده ! واقعا تشکر و تشکر و باز هم تشکر

  • امیر

    ممنون که اینقدر سریع جواب دادید...من از خیرش گذشتم

  • امیر

    با سلام.خانم پارسی پور ایا امکان اینکه ایملی از شما داشته باشم هست؟نه در سایت فوق و نه در سایت خودتان اینرا ندیدم.(بعبه هر حال کمی در مورد خودم و مشکلی که برایم ایجاد شده برایتان میگویم تا اگر توانستید راهنمایی کنید. من تحصیلات بالایی در رشته فیزیک داریم و تقریبا تمام رشته های علوم انسانی را مسلط هستم..لذا اگر چیزی میگویم از سر توهم نیست...کما اینکه وقتی مقاله شما در مورد امیر را می خواندم تصویر زندگی خودم را می دیدم که توسط شما بازگو میشد.من در حالیکه فردی کاملا مادی گرا بودم دچار اتفاقات متافیزیک شدم که ماجرای طولانی دارد ولیکن از طرفی من را دچار سر درگمی کرده است...بطوریکه حتی پیش یک مشاور هم رفتم و بعد از یک ساعت توضیح دادن مانده بود چه برایم بگوید.جز اینکه بگوید حال شما مانند کسی است که :(هر کسی از ظن خود شد یار من)... در صورتی که ادیتور رادیو زمانه مشکلی ندارد سعی میکنم همین جا کمی برایتان از زندگی شخصی خودم توضیح بدهم.در صورتی که ایرادی ندارد بگوید تا همین جا بیان کنم