ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

پرسیدن

پیش درآمد پژوهش یک کنش زبانی

لطفعلی راجی − آیا پرسیدن قابل آموزش است؟ اگر قابل آموزش نیست آیا پرسیدن با تمرین آموخته و آمخته می‌شود؟

اول[1] 

هر چه موضوع و موردی که در پی شناخت آن هستیم عادی تر و پیش پا افتاده تر و معمولی تر باشد به همان نسبت نیز شناخت و توضیح درست آن مورد و موضوع دشوار تر می شود. چشمان خرد ، اندیشه، نقد و بررسی نیز انگار همچون چشمان تن و بدن بیشتر در پی موارد و امور پر زرق و برق هستند و زود از کنکاش و تفحص مداوم و طولانی در باره ی موردی به ظاهر بدیهی ومعمولی دلزده و خسته می‌شوند.   در زندگی و از جمله در فلسفه اما این امور و موارد پیش پاافتاده و به ظاهر بدیهی و معمولی هستند که نقشی اساسی ایفا می کنند چرا که مقدمات و تمهیداتِ درک، شناخت و طرح نکات و موارد مهمتر را مهیا، میسر و ممکن می کنند. بدون شناخت دقیق و درست و بکارگیری سنجیده ی آنها کج فهمی، بدفهمی و چه بسا نفهمی و عواقب ناخوشایندشان آن ببار خواهد آمد.

موضوع این پژوهش و تحلیل و بررسی این پیش درآمد مختصر نیز، موضوعی عادی و روزمره است. آنقدر عادی و معمولی که کمتر به آن توجه می کنیم و یا اگر توجه کنیم فقط کوتاه و گذرا، و هرگز آن طور که درخور موضوع است به آن نمی‌پردازیم. نگارنده نیز در متن پیش رو فقط به برخی از پرسشهای طرح شده در این مورد می‌پردازد .

در آغاز «دیالوگ منون»  که یکی از تاثیرگذارترین نوشته‌های افلاطون است و در تاریخ فلسفه نقشی بارز ایفا کرده است منون از سقراط می پرسد:

سقراط مي‌تواني به من بگویی که آیا فضیلت چیزی قابل آموزش است؟ یا اینکه فضیلت چیزی قابل آموزش نیست  بلکه بر تمرین بنا شده؟ یا اینکه نه چیزی قابل آموزش و نه چیزی قابل تمرین است، بلکه فضیلت از طرف طبیعت یا بگونه ای دیگر به انسانها داده شده است؟

 قصد نگارنده از این نقل قول و برگردان آزاد این سوالات نه پی‌جویی مشروح و دقیق ریشه‌های تاریخی مبحث و معضل « شناخت پیشینی» و «مفاهیم کلی» و   بررسی «نظریه ی یادآوری» افلاطون است که   در این دیالوگ افلاطون پي‌ريزي شده است و نه چندی و چونی فضیلت، فضایل  و راه های کسب آن،  بلکه رسم یک زمینه است. زمینه‌‌ای مناسب  برای بررسی و تببین «سوال کردن» و «پرسیدن»، «سوال» و «پرسش». هدف پاسخ به اين سوال است كه پرسیدن چیست؟.

آنچه دیالوگ منون را برای این سر آغاز ارجح می کند در درجه اول البته روش گفتگوی سقراطی ست. روشی که به بارزترین و کارآمدترین شکل در این دیالوگ بکار گرفته می شود. روشی که در آن سنگ بنای کنکاش و جستجو ی شناخت، یقین سلبی «می دانم که نمی دانم»، و شهامت اذعان به نادانی، شوق و میل به شناخت ودانش است، و در ادامه حیرت، سردرگمی، پرسش‌های مکرر و نقد و سنجش پاسخ‌های موقت و مستدل کردن آنچه بیان می شود. روشی پرسشگرانه که شهامت، جسارت، استقامت و پایداری می طلبد.

نگارنده در سوال‌های نقل قول شده از آغاز  دیالوگ منون، با تساهل و با تغییراتی در شکل سوال‌ها، جای فضیلت را با پرسیدن عوض می کند:

آیا پرسیدن قابل آموزش است؟ اگر قابل آموزش نیست آیا پرسیدن با تمرین آموخته و آمخته می‌شود؟ یا اینکه پرسیدن نه قابل آموزش و نه قابل تمرین است بلکه  طبیعتا  یا بگونه ای دیگر عادت می شود؟

سوال پرسیدن چیست؟ در زبان فارسی معاصر سوالی غریب به نظر می رسد. هنگام طرح آن فاصله‌ای با زبان رایج و معمولی ایجاد می‌شود و حالتی به اصطلاح تصنعی بخود می‌گیرد. این حالت نه فقط بدین خاطر است که سوال کوتاه و مختصر است و نه بدین خاطر که خود سوال بعنوان جوابی به این سوال می‌تواند بکار گرفته شود، بلکه پرسش «پرسیدن چیست؟» در باره ی موضوعی می پرسد که آنقدر عمومی و همگانی‌ست و آنقدر معمولی و پیش پا افتاده به نظر می‌رسد که سوال در باره‌ی آن غریب و بیگانه جلوه می کند. چیزی که همه می‌شناسند و از آن روزمره استفاده می‌کنند را به پرسش و چالش کشاندن، در باره ی چیستی، چونی، چندی، چگونگی و چرایی آن اندیشیدن ونوشتن، در باره ی آن بحث و جدل کردن نوعی اتلاف وقت و نیرو قلمداد می‌شود. اما اگر بپذیریم که تمامی حواس، احساس، درک، فهم، شناخت، عمل، تجربه و حافظه ی ما با زبان عجین شده و در زبان تنیده است و بدون آن ممکن نمی‌شده است، و زبان از کنش‌های زبانی بیشمار و گوناگونی همچون: سلام کردن، احوالپرسی کردن، خداحافظی کردن، قول دادن، قرارداد بستن، تجدیدنظر کردن، انتقاد کردن، خواهش کردن، شرح دادن، جویا شدن، فحش دادن، دعوت کردن، معما حل کردن، جوک گفتن، استدلال کردن، دروغ گفتن، تعارف کردن و… تشکیل شده آنگاه بررسی یکی از کنش‌های زبانی یعنی «پرسیدن» جایگاه و نقش بجای خود را می‌یابد. چون آشنایی   فارسی زبانان با فلسفه‌ی تحلیلی زبان اندک و جزیی است، نگارنده خود را مجبور می‌بیند که دلیل انتخاب موضوع را نیز مستدل کند.  خواننده ممکن است به نقش مرکزی و کلیدی «پرسیدن» برای ایجاد ارتباط ، یادگیری و شناخت، آزمون و تجربه توجه لازم را نداشته باشد و یا فقط این آگاهی را در حد اطلاعی  داشته باشد که «پرسیدن» مهم و مفید است.[2]

سوال «پرسیدن چیست؟»   در این شکل عنوان شده این تصور را به ذهن متبادر می‌کند که چیزی   بنام «پرسیدن» وجود دارد و این چیز وجود و هستی جدا از طرح خود سوالات و پرسشهای گوناگون توسط پرسشگران، جایگاهی فراسوی زیست عینی و اجتماعی آن‌ها دارد. در این تصور افلاطونی و نوافلاطونی، یا به اصطلاح واقعگرایانه، لغات، نام‌ها، صفات، مفاهیم، واژه‌ها و افعال یک زبان، نوعی هستی و موجودیت دارند و آنهم فراتر از استفاده‌ا ی که روزمره از آنها می‌شود. این هستی و وجود بنا بر تصور افلاطون و افلاطون‌گرایان اصل و منشا بحساب می‌آید و آنچه در زبان روزمره در موقعیت‌های متفاوت بکار گرفته می‌شود نوعی بدل و کپی آن ایده، اصل و منشا محسوب می شود. دو جناح فلسفی نامگرایان و واقعگرایان در تاریخ فلسفه و علوم قرن‌هاست که به اشکال و عناوین مختلف و به درجات متفاوت به وجود یا عدم وجود و چیستی مفاهیم کلی، و امکان یا عدم امکان احکام ترکیبی پیشینی ِ ماقبل تجربه پرداخته‌اند و می‌پردازند .

همواره نوع جمله‌بندی یک سوال جهت و روند جستجو و کنکاش، و نوع پاسخ را تعیین می کند. سوال «پرسیدن چیست؟» را می توان به اشکال دیگری عنوان کرد و از ابتدا جلوی گمراهی و افسون زدگی را گرفت. هر سوالی زمینه‌ای دارد و پیش فرض‌ها و مقدماتی را معلوم و آشنا فرض می‌گیرد. در سوال «پرسیدن چیست؟» این فرض و یا باور مستتر است که پرسیدن هست، هستنده است و ما می توانیم آنرا مثلا همچون یک آچار در دست بگیریم و با آن پیچی را ببندیم یا باز کنیم، منتها هستی این آچار در نوعی دیگر و به شکلی غیر محسوس و غیرمادی است. گویا اندیشیدن و گفتن و یا نوشتن لغتی یا جمله‌ای با کلمات و علامات عینیت و مادیت ندارد. البته نگارنده مدعی این نیست که « پرسیدن نیست»، چرا که این جمله نیز همانند «پرسیدن هست» گمراه کننده و افسونزاست. پرسیدن بعنوان یک کنش زبانی هستی و وجودی جز پرسیدن ندارد و هر آنچه نیز درباره‌ی پرسیدن اندیشیده، گفته و نوشته شود باز بی واسطه یا باواسطه‌ی زبان و کنش‌های زبانی گوناگون ِ زبان به آن کنش زبانی ِ اجتماعی، عینی و مادی ِ پرسیدن ارجاع می دهد و به آن اشاره می کند که ما آنرا روزمره و معمولی به دلایل متفاوت و انگیزه‌های گوناگون و با شیوه ها و اشکال مختلف با موضوعات مختلف در جمع یا به تنهایی انجام می دهیم.

جملات «پرسیدن هست» و «پرسیدن نیست» در موقعیتی دیگر می‌تواند جوابی ساده به یک سوال باشد. مثلا نویسنده‌ای به ويراستار کتابش می گوید:

در صفحه ی پنجاه و شش لغت پرسیدن نیست! ويراستار: پرسیدن هست!

بنابراین وضعیت، زمینه و موقعیت مشخصی که در آن گوینده  جمله‌ای  بیان می‌کند تعیین می کند که آیا آن جمله گمراه کننده یا افسون زا، یا بی معنی  یا معنی دار، نادرست یا درست است. جملات، چه سوالی و چه‌غیر سوالی فقط با توجه و فهم نسبی مجموعه شرایطی  که گوینده در آن قرار داشته معنی دار و بی معنی می شوند و هیچ جمله‌ای  نمی‌تواند  برای خود به تنهایی صدق، کذب و معنی‌اش را تضمین کند.

برگردیم به سوال «پرسیدن چیست؟» بدون آنکه وارد انتقاد از واقعگرایان و دفاع از نامگرایان شویم. به این سوال می‌توان دقیق‌تر پرداخت و سوال‌های دیگری طرح کرد که در سمت و سوی، عمق و وسعتِ کنکاش و جستجویِ پژوهش و تحلیل تغییراتی می دهد:

پرسیدن چگونه فعلی است؟ قواعد دستور زبان پرسیدن در زبان فارسی چگونه است؟ پرسیدن با کنش‌های زبانی دیگر چه تفاوت‌هایی دارد؟ پرسیدن چگونه رفتاری است؟ پرسیدن یعنی چه؟ فعل پرسیدن در زبان فارسی به کدام دسته از جملات اطلاق می‌شود؟ کنش زبانی پرسیدن، چگونه کنشی است؟ انسان‌ها وقتی می پرسند دقیقا چه عملی انجام می‌دهند؟   چه تعریفی می‌توان از پرسیدن بدست داد؟   آیا سوال‌ها و پرسش‌های گوناگون و مختلف فرم منطقی مشترک و ثابتی دارند؟ لحن، طنین و آهنگ خاص جملات سوالی و پرسشی دقیقا چگونه است و چرا آنگونه است؟ جایگاه و نقش زبانشناسانه‌ی پرسیدن چیست؟ جایگاه هستی شناسانه‌ی پرسیدن چگونه جایگاهی است؟ جایگاه و نقش انسان‌شناسانه‌ی پرسیدن چگونه جایگاه و نقشی است؟ جایگاه و نقش روش شناسانه‌ی پرسیدن چگونه جایگاه و نقشی است؟ جایگاه و نقش شناخت شناسانه‌ی پرسیدن چگونه جایگاه و نقشی است؟ جایگاه و نقش اجتماعی-سیاسی پرسیدن چگونه جایگاه و نقشی است؟ جایگاه و نقش فرهنگی- مدنی پرسیدن چگونه جایگاه و نقشی است؟ با چه شیوه‌هایی می‌توان پرسید؟ انواع پرسیدن کدامند؟ پرسیدن در کدام دسته‌بندی کنش‌های زبانی باید جای گیرد؟ تفاوت‌ها و نقاط اشتراک شیوه‌های گوناگون پرسیدن کدامند؟ تفاوت‌ها و نقاط مشترک انواع پرسیدن کدامند؟ ملزومات، مقدمات و ضروریات پرسیدن کدامند؟ موانع و سدهایی که پرسیدن را ناممکن یا تضعیف می‌کنند کدامند؟ چگونه و چطور می‌توان پرسیدن را آموزش و پرورش داد و بومی عادت‌های رفتار زبانی، گفتاری و نوشتاری روزمره کرد؟ چرا می‌پرسیم و چگونه پرسش و سوالی کار آمدتر است؟ چرا و چگونه باید جواب‌ها و پاسخ‌های سوالات و پرسش‌ها را با سوال‌ها و پرسش‌های دقیقتر سنجید؟

به عبارتی و در جنبه‌ای عام ولی خام می‌توان مدعی شد که تمامی این سوال‌ها کما بیش در سوال « پرسیدن چیست؟» مستتر و ملحوظ هستند و اگر نگارنده به این سوال در این بررسی درست بپردازد این سوال‌ها نیز ناگزیر باید جوابی بگیرند.   ارسطو نیز در بحث مقولاتش‌، وقتی به مقوله‌ی جوهرمی‌پردازد سوال در باره ی چیستی جوهر را به ده مقوله تقسیم می‌کند و جواب دادن به پرسش چیستی جوهر را مشروط پاسخگویی به سوالاتی دیگر در مقوله‌های دهگانه می‌کند. با این توضیحات سوال «پرسیدن چیست؟» سوالی مفهوم و روشن است که کنکاش و تببین آن منجر به طرح پرسش‌های دیگری می‌شود که نگارنده امید دارد بتواند برایشان جواب و پاسخی در خور بیابد. نگارنده در این پیش درآمد مختصرِ پژوهش کنش زبانی پرسیدن فقط به برخی از سوالات بالا می‌پردازد.

با یک آزمایش فکری سعی کنیم به سوالات بالا، با تغییراتی كه در سوالات دیالوگ منون افلاطون وارد کردم، پاسخی دهیم:

فرض کنیم قبیله‌ای وجود دارد که  از پرسیدن استفاده نمی کند. یعنی در  زبان این قبیله  کنش زبانی پرسیدن اصلا وجود ندارد. بر حسب تصادف شما وارد این قبیله می‌شوید  و بعد از  بد‌فهمی‌های بسیار تا حدودی با نوع زبان این قبیله آشنا می‌شوید.  روزی می‌خواهید برای جمعی از افراد این قبیله  توضیح دهید که «پرسیدن» چیست. چگونه می‌خواهید  توضیح دهید که آنها بفهمند و  پرسیدن را یاد گرفته  و از آن استفاده کنند؟ بی شک با آموزش شروع می‌کنید و مبنا را توانایی تکلم و کنش‌های زبانی دیگری که برای آنها آشنا هستند  قرار داده و  پرسیدن را با آنها تمرین می‌کنید. یعنی اولا پرسیدن قابل آموزش است، دوما قابل تمرین است و سوما پرسیدن خویشاوند کنش‌های زبانی دیگری‌ست که در آن قبیله طبیعتا وجود دارد و به مرور در جمع‌شان شکل گرفته و  بکار گرفته شده است. شما نزدیک‌ترین و شبیه‌ترین کنش زبانی به كنش زباني ِ «پرسیدن» را که در آن قبیله از آن استفاده می شود می‌یابید و سعی می‌کنید با مقایسه، تشبیه و ذکر نمونه‌هایی کم‌کم به قبیله پرسیدن را آموزش دهید و آن را با آنها تمرین کنید. آیا این جواب قابل قبول شما هست؟ چه ایراداتی دارید؟ شما چگونه رفتار می‌کردید؟

آرامش دوستدار در نقد فرهنگِ فارسی زبانان و ایرانیان، با القابی چون فرهنگ دین‌خو و ادعاهایی همچون این که فارسی زبانان و ایرانیان نمی‌اندیشند و نمی‌پرسند، در این سال‌های اخیر صورت مساله‌هایی را طرح کرده است بدون اینکه خودش به آنها پرداخته باشد. یعنی آرامش دوستدار هیچگونه انگیزه و تلاشی برای تببین و بررسی اندیشیدن و پرسیدن نشان نداده بلکه جای خالی، کمبود و ضعف آنها را در فرهنگ فارسی زبانان با تندی و گاهی با تمسخر به باد انتقاد می‌گیرد. در باره‌ی اینکه «اندیشیدن چیست» یا «پرسیدن چیست» او تا به حال حرفی برای گفتن نداشته است. البته می‌توان گفت که منتقد فرهنگ کاری دیگر انجام می‌دهد و این کار اشخاصی دیگر است که «پرسیدن» و «اندیشیدن» را بررسی، تحلیل و تبیین کنند. و از اینرو آرامش دوستدار نیز بعنوان منتقد فرهنگ کار خودش را کرده است و تا به حال هم از پس آن خوب بر آمده است.

تصویری که دوستدار از فرهنگ فارسی زبانان و ایرانيان بدست می‌دهد از زاویه‌ای شباهت‌هايي به  آن قبیله در آزمایش فکری بالا دارد، یعنی در مواجه با فرهنگ خویشتن این حس به آدمی دست می‌دهد که ما  نمی‌پرسیم و چون نمی‌پرسیم  اندیشیدن هم نمی‌توانیم.

ارسطو در آغاز «متافیزیک» عنوان می‌کند که همه‌ی انسان‌ها طبیعتا برای كسب دانش كوشا هستند. چون کسب شناخت و دانش  لذتی همراه دارد که سوای فایده و سود برای انسان‌ها خوشایند است.  بی شک سوال کردن و پرسیدن، سوال و پرسش برای دریافت پاسخی از خود، از محیط و از دیگران یکي از راه‌های اصلی کسب شناخت و تجربه و ایجاد رابطه است. در دوران کودکی  پرسشگري  در مرحله‌ای بسيار فعال می‌شود و کودکان با سوال‌ها و پرسش‌های خود آنچنان به کسب شناخت، تجربه و ایجاد رابطه  دست می‌زنند که بزرگ‌ترها را عاصی می‌کنند. البته همه‌ی کودکان اینگونه نیستند اما در سنی اکثر کودکان همواره و بسیار می پرسند و عکس‌العمل‌ها و جواب‌های بزرگسالان در این سن تاثیر زیادی در روند یادگیری کودکان دارد. اما با بالا رفتن سن این شوق و نیاز به پرسیدن کم کم خفیف و ضعیف می شود، اگر به آن همچون  یک اهرم کسب شناخت و تجربه و ایجاد رابطه خود را عادت نداده باشیم.

 دوم

پرسیدن یک کنش زبانی درخواستی است و آنچه در خواست می شود پاسخ است. زبان مجموعه‌ای باز و سیال از کنش‌های زبانی گوناگون است. وقتی در باره‌ی زبان صحبت می‌کنیم به متکلمین و گویندگان، و رفتار و کنش‌های زبانی جامعه‌ای اشاره کرده و ارجاع می دهیم که در ارتباط و داد وستد زبانی با یکدیگر، و با جوامع دیگر، با مجموعه‌ای از کنش‌های زبانی مشابه و یا متفاوت هستند. از اینرو «زبان»، «کنش زبانی» و «پرسیدن» در مفهوم کلی در فراسوی روابط اجتماعی، عینی و مادی شنوندگان، خوانندگان، گویندگان و آثار نویسندگان و کنشگران آن زبان هستی و وجودی ندارد. نگارنده تصور و باور مابعدالطبیعه ی افلاطون گرایان و نوافلاطون گرایان را با دلایلی بخرادنه تر از دلایل واقعگرایان، برای جهان به اصطلاح غیر مادی و غیر محسوس ایده‌ها، بعنوان منشا، ریشه و منبع لغات، کلمات، مفاهیم و زبان برای انسانها، همانا اجتماعات و اشکال متنوع زیست و زندگی گیاهان و جانوران می‌داند که در آنها نیز کنش‌های زبانی و ارتباطی به طرق و گونه‌های زیاد با قدمتی بسیار بیشتر از اجتماعات انسان‌ها بکارگرفته می‌شوند. یعنی ریشه‌های گوناگون  و  منابع زبان  نه در جهانی غیر محسوس و غیرمادی در فراسوی طبیعت، محیط زیست و زندگی عادی و عینی انسان‌ها، بلکه در همین جهان و در زندگي و اجتماعات گیاهان و حیوانات، در کنارو مجاورزندگی روزمره‌ی همه‌ی انسان‌هاست.[3] ] این‌جهانی بودن ریشه‌ها ی زبان، علامات، اعداد و اشکال هندسی را با مشاهده‌ی طبیعت درست می‌توان تشخیص داد تا با دوبل و دوبرابر کردن جهان در سیاق واقعگرایان و روایت‌های افلاطونی و نوافلاطونی. اما سنت افلاطونی سنتی پیچیده و سنگین است که در زبان و فرهنگ اندیشه و نقد تنیده شده و چه بسا نقد كننده‌يِ جهانبینی افلاطونی در نقد ِ آن جهانبینی، خود از همان رویه‌ی اندیشه و استدلال سود جوید، چرا که به آن آموخته شده و خو کرده است. برای نمونه وقتی در پاسخ این سوال که آیا معانی کلمات چیزهایی هستند که جایی وجود دارند بعد از نفی این سوال از دسته ای از ابژه‌ها یا نوعی ابژه که معانی و معنی باشد صحبت ‌کنیم، حال آنکه این تکرار همان باور افلاطونی و نو افلاطونی با لغاتی دیگر است.[4]

برگردیم به سوالی که عنوان کردیم و سعی کنیم با توجه به سابقه‌ی فلسفی‌ای که کوتاه  عنوان شد تعریفی از پرسیدن و سوال کردن بدست دهیم. ابتدا  کوتاه به تفاوت این دو لغت یعنی «پرسیدن» و «سوال کردن» بپردازیم. این دو چه تفاوتی دارند؟  «پرسیدن»  از زبان پهلوی و «سوال» کردن از زبان عربی   در زبان فارسی معاصر و رایج بکار گرفته می‌شوند. ریشه یابی معنی «پرس» و «سوال» در وجه لغوی، ما را به  لغاتی دیگر که معانی ای همچون «نیاز» و «کنجکاوی» دارند می کشاند  که به انگیزه‌های حسی و عاطفی پرسیدن و سوال کردن  مربوط  می‌شوند. در زبان فارسی معاصر از این دو فعل عموما به شکل جایگزین استفاده می‌شود یعنی هر دو برای مشخص کردن یک کنش‌ ِزبانی بکار گرفته می‌شوند و بکارگیری «سوال» بجای «پرسش» یا «پرسیدن» بجای «سوال کردن» و برعکس امری معمول و عادی‌‌ست، منتها پهنه‌‌هایی که در آن از «سوال»  یا «پرسش» استفاده می شود  به نظر  متفاوت می‌آیند: هر چه موضوع و مورد عادی تر و روزمره‌تر باشد استفاده از لغت «پرسش» کمتر می‌شود. به عبارت دیگر به نظر می‌رسد که در زبان فارسی معاصر به دلایلی گوناگون از جمله جبهه گیری‌هایی سیاسی لغات «پرسش» و «پرسیدن» دچار نوعی فخر شده باشند. مفاهیم و لغات به دلایل متفاوت در دوره‌هایی همچون یک کالا حالتی فاخر به خود می‌گیرند و جذابیت بیشتری  می‌یابند.   سوال کردن، پرسیدن، جویا شدن، پژوهیدن، استخبار کردن و برخی لغات دیگر در زبان فارسی معاصر بکار گرفته می‌شوند تا  رفتار و کنش زبانی خاصی را در تفکیک و تفاوتهایش با رفتار و کنش‌های زبانی دیگر مشخص کند.

در اینجا برای بدست دادن «تعریفی جامع و مانع» ازاین کنش زبانی که برای نامگذاری آن در زبان فارسی لغات زیادی هست با یک مشکل فلسفی روبرو هستیم. برای درک بهتر این مشکل به این سوال توجه کنیم: آیا پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، استخبار کردن، پژوهیدن،تفحص کردن، احولپرسی کردن، تفقد کردن،اقتراح کردن، استعلام کردن، و… همگی به یک کنش زبانی خاص اشاره دارند تا نگارنده قادر شود تعریفی جامع و مانع از آن کنش زبانی بدست دهد؟ در جواب این سوال می‌توانیم عنوان کنیم که تمامی این لغات در وجهی خاص هم‌خانواده، خویشاوند و شبیه هستند و همگی با تفاوت‌هایی جزیی به یک رفتار و کنش زبانی خاص اشاره کرده و ارجاع می دهند. به عبارت دیگر ما در زبان فارسی از این لغات برای نشان دادن یک کنش و رفتار زبانی واحد استفاده می‌کنیم که منفک است از کنش و رفتارهای زبانی دیگر، به عنوان مثال: دروغ گفتن، طعنه زدن، تشبیه کردن، توصیف کردن، استدلال کردن، قول دادن. ممکن است این جواب برای برخی درست و کافی باشد ولی مشکل به جای خود باقی می‌ماند چرا که در زبان فارسی باز بسیاری لغات «هم‌خانواده و خویشاوند» هم هست که مثلا برای«دروغ گفتن» بکار گرفته می‌شود و و این در مورد کنشهای زبانی دیگر نیز صدق میکند. از اینرو اصلا معلوم نیست که بر چه اساس و «وجه خاصی» یک کنش زبانی از یک کنش زبانی دیگر تفکیک می‌شود تا بتوان بر مبنای آن «وجه خاص» تعریفی بدست داد که در بهترین حالت جامع و مانع هم باشد.   بنا براین اولا نمی‌توان تعریفی جامع و مانع از کنش زبانی ِ مورد بحث بدست داد و دوما نمی‌توان به درستی کنش‌های زبانی گوناگون را از هم تفکیک کرد و سوما نمی توان از یک «کنش زبانی واحد» حرفی به میان آورد که با واژه‌هایی مختصِ آن کنش زبانی واحد در یک زبان آنرا می خواهیم مشخص کنیم! این مشکل فلسفی بهتر درک می‌شود وقتی به فاصله‌ی لغوی در جنبه‌های حروف و اصوات لغات متفاوت در یک زبان و زبان‌های گوناگون و کاربردهای متنوع و گوناگون افعال زبانها توجه کنیم. آن «کنش زبانی واحد» و «وجه خاص» تمامی لغات هم‌خانواده و خویشاوند در یک زبان، و تمامی زبان‌های رایج دنیا، که مبنای تعریف جامع و مانعی از «پرسیدن» باشد کدام است؟!

برای ارائه‌ی تعریفی از یک موضوع، ازهرنوع، در واقع ما به بررسی و شناخت نمونه‌هایی از آن موضوع اکتفا می‌کنیم. اکتفا می‌کنیم چون در حد توانایی و امکان شناخت ما نیست که موضوع را در تمامی وجوه، جنبه‌‌ها و موقعیتها تشخیص دهیم و آنرا تببین کنیم و نتایج تبیین‌مان را در تعریفی بگنجانیم که جامع و مانع باشد. نمونه‌هایی را نیز که بررسی می‌کنیم به این دلیل انتخاب می‌کنیم که آنها را می‌شناسیم و به آنها توجه داریم و به دلایل گوناگون آنها را ارجح می‌شماریم. اما در سنت ِ جهانبینی افلاطونی و نوافلاطونی و دین‌خو بدست دادن تعریف جامع و مانع ید طولائی دارد و همواره با این باور و ادعای اشتباه که گویا در تعریف ِ ارائه شده بگونه‌ای جامع و مانع به شناخت آن پدیده قادر شده ایم. در تمامی دیالوگ‌های افلاطون هدف اصلی بدست دادن تعریفی جامع و مانع است از یک موضوع و پدیده، و در مسیر دست‌یابی به این هدف افلاطون ایرادها و سوالات تلقینی خود را نیز عنوان می‌کند. شاید نیمی از هم و غم افلاطون مصروف این نیز می‌شود که ثابت کند فیلسوفانی نظیر گورگیاس و پروتاگوراس دغلکار هستند زیرا نمی خواهند و نمی توانند تعریف جامع و مانعی از یک موضوع بدست دهند.

آیا حال نگارنده با ذکر این مطالب می‌خواهد مدعی این شود که در پاسخ به پرسش پرسیدن چیست؟ نمی‌توان با چند جمله تعریفی از پرسیدن بدست داد؟ نه . قصد نگارنده روشن‌تر کردن این مطلب مهم است که نوع پرسش و نوع پاسخ و نوع تعریفی که نگارنده در این قسمت از بررسی‌اش بدست میدهد در بافت و بستر چگونه سنتی و نقد چه سنت‌ فلسفی‌ای جای می‌گیرد. سنت فلسفی‌ای که در طی بیش از دو هزار و پانصد سال به اشکال و شیوه‌های گوناگون عادت‌های فکری، رفتارها و کنش‌های زبانی ما را اینگونه شکل داده که آنرا بدرستی می‌توان دین‌خویی نامید.

حال تعریفی “جامع و مانع”، و البته موقت برای پرسیدن عنوان می‌کنم و درادامه آن را به چالش و نقد می‌کشم و از این طریق سعی می‌کنم به تعدادی از سوالاتی که در قسمت اول عنوان کرده بودم پرداخته و برایشان پاسخ‌هایی درخور ارائه دهم. برگردیم به آزمون فکری ذکر شده. حال می‌خواهیم با بدست دادن تعریفی از پرسیدن افراد قبیله را با این کنش زبانی آشنا کنیم. بدیهی ست که سوال «پرسیدن چیست؟» را نمی فهمند. باید تعریف پرسیدن را بی واسطه‌ی این پرسش یا سوالات دیگری که عنوان کردیم مطرح کنیم وممکن هم نیست که افراد قبیله‌‌ی فرضی با سوالاتی دیگر از چونی، چرایی و چگونگی این تعریف جویا شوند. البته در تداوم تحلیل کوتاه بالا می‌توان عنوان کرد که این قبیله پرسیدن را نمی شناسد ولی این بدین معنی نیست که جویا شدن را نشناسد یا استخبار کردن را. اما این ایراد را فعلا نادیده می‌گیریم و در بحث و تحلیل دقیق اینکه آیا یک کنش زبانی خاص در وجهی خاص و مشترک میان پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، تفحص کردن، پژوهیدن، استخبار کردن، اقتراح کردن، استفسار کردن، استعلام کردن…وجود دارد یا ندارد وارد نمی‌شویم. به این هم فعلا نمی‌پردازیم که آیا «پرسیدن» بدون کلمات، با ایما و اشاره و یا شیوه های دیگر در این قبیله وجود دارد یا ندارد. به تعریفی از پرسیدن گفتاری و نوشتاری که خطوط اصلی و مهم این کنش زبانی را رسم می‌کند فعلا بسنده می کنیم:

پرسیدن کنشی زبانی است که با آن موردی نامعلوم و ناروشن را  با استفاده از قید ها و ضمایر استفهامی و گاهی هم بدون آن‌ها با علامت سوال در شکل کتبی و در گفتار با لحن و آهنگی خاص  مشخص می‌کنیم و از خود یا دیگری  پاسخی  که همان مورد را معلوم و روشن سازد در خواست می‌کنیم.

در این تعریف تلاش شده وجوه اصلی کنش زبانی پرسیدن در تفکیک از کنش‌های زبانی دیگر مشخص شود. وجوه اصلی این تعریف کدامند؟ وجوه زیر را در این تعریف می‌توان برشمرد:

پرسیدن کنشی زبانی است. این کنشِ زبانی، کنشی درخواستی است. درخواست کردن یک پاسخ با پرسش موردی را مشخص می‌کند که در باره‌اش پاسخی درخواست می‌شود. آن مورد نامعلوم و ناروشن است. مشخص کردن مورد نامعلوم و ناروشن در پرسش گاهی با قیدها و ضمایر استفهامی انجام می‌پذیرد. عموما در شکل کتبی از علامت سوال در آخر جمله استفاده می‌شود. در پرسیدن شفاهی لحن و صوت خاصی یک جمله را پرسشی می‌کند. هدف و قصد اصلی از پرسیدن روشنگری و معلوم سازی موردی ناروشن و نامعلوم است. هم از خود و هم از دیگران می توان پرسید.

خوشبینانه می‌توانیم مدعی شویم که افراد قبیله‌ی فرضی حال  مفهوم و تصوری نسبتا روشن اما ابتدایی از آن چیزی دارند که ما آنرا در زبان فارسی «پرسیدن» می نامیم. اما در این تعریف بسیاری موارد و اصطلاحات ناروشن، مبهم و نادیده باقی می‌مانند. مثلا معلوم نیست که مرز میان پرسیدن با ایما، اشاره و شکلک را، با پرسیدن شفاهی و کتبی چگونه و کجا باید مشخص کرد؟ همچنین در این تعریف به «کنش زبانی» بعنوان یک مفهوم کلیدی مستقیم پرداخته نشده. اصلا کنش زبانی یعنی چه؟ گاهی پرسشگر پاسخ سوال را می‌داند و برایش مورد سوال معلوم و روشن است ولی سخنورانه از همان مورد سوال می‌کند و می‌پرسد، به عبارت دیگر پاسخی درخواست نمی‌شود، بنابراين این نوع سوال را نمي‌توان کنش زبانی درخواستی نامید. تکلیف این نوع سوال و پرسش چه می‌شود؟ گاهی با یک سوال موردی نه تنها روشن، معلوم و آشکار نمی شود بلکه گنگ، نامفهوم، پنهان و پوشیده می‌شود. برای مثال وقتی سوالی انحرافی  طرح می‌شود. گاهی می‌توان با سکوت کردن و یا مکث کردن نمایی از سوال و پرسش تداعی و تولید کرد و گاهی می‌توان با جای خالی یک چیز در جایی که معمول بوده نمایی از سوال و پرسش را عنوان کرد. در هنرهای تصویری از این ترفند‌ها استفاده می‌شود. بسیاری نکات و موارد  دیگرنیز در انتقاد از این تعریف می‌توان عنوان کرد، اما در پاسخ پرسش «پرسیدن چیست؟» تعریف بدست داده شده خود قدمی مفید است و بدون آن این نکات و سوال‌ها نیز مطرح نمی‌شدند.

در این تعریف به اصطلاح جامع و مانع که پاسخی به پرسش: «پرسیدن چیست؟» یا دقیقتر: پرسشِ ِ «چه تعریفی می توان از پرسیدن به دست داد؟» است در حیطه و زمینه‌ی همان پرسش پاسخ داده شده است و پرسشی چنین را می‌توان اینگونه پاسخ داد بدون اینکه مدعی این شویم که دراین تعریف به تمامی نکات، موارد و جنبه‌ها در چند جمله‌ی کوتاه به شکلی در خور و بجا پرداخته شده است. تمامی تعاریف در هر رشته و پهنه و زمینه‌ای موقت هستند و محدود می‌شوند به نکات و مواردی که تعریف دهنده و پاسخ دهنده به آنها توجه داشته و آنها را در نظر گرفته است. دلیل ذکر این نکته ی بدیهی اشاره به ویژگی پاسخ‌ها و تعاریف در تفاوتشان با سوال‌ها و پرسش‌هاست:

سوال‌ها و پرسش‌ها دوام بیشتری از جواب‌ها و تعاریف دارند. به عبارت ساده تعاریف و پاسخ‌ها موضعی، مقطعی، تاریخی و گفتمانی هستند و تا مدتی اعتباری نسبی دارند و بعد از مدتی با در نظر گرفتن نکات و مواردی که در پاسخ و تعریف جایی نداشته‌اند از همان اعتبار نسبی نیز می‌افتند و باید تکمیل و تدقیق شوند. سوال‌ها و پرسش‌ها نیز مقطعی، موضعی، تاریخی و گفتمانی هستند، اما درمقایسه دوام بیشتری دارند. پرسش‌ها و سوال‌ها در مقایسه سیال و بادوام هستند و بیشتر تکرار می‌شوند. این البته بدین معنی نیست که هر گونه سوال و پرسشی دارای این کیفیت و ویژگی است بلکه سوال‌ها و پرسش‌ها نسبت به پاسخها و تعاریف نسبتا بادوام‌تر هستند. یکی از دلایل ِ این ویژگی این است که تعاریف و پاسخ‌ها زمینه‌ای مساعد و پرورده برای سوال و پرسش و نقد نیز ارائه می‌دهند، حال آنکه پرسش‌ها و سوال‌ها را کمتر و نادرتر به چالش و پرسش می‌کشند. جمله بندی و شکل و طرح نسنجیده ی یک سوال و پرسش گاهی بیش از اینکه به روشنگری و شناخت مدد رسانند باعث گمراهی و سردرگمی و رکود می‌شود، در تاریخ فلسفه و علوم نمونه هایی می‌توان یافت. همانطور که به طور مختصر توضیح داده شد مقدمات، مفروضات، پیشفرض‌ها و پیش‌گزاره‌هایی در هر گونه سوال و پرسش ملحوظ و مستتر است که فقط با نگاهی موشکافانه و دقیق می توان آنها را به پرسش و چالش کشید. سوال و پرسش و طرح آن حالتی تهاجمی دارد و آن را می‌توان هجومی آگاهانه وارادی به امر و موردی نامعلوم و ناروشن توصیف کرد. ساده نیست که در هنگام هجوم یک سوال و پرسش بجای اینکه مستقیم به دادن جواب و پاسخ پرداخته شود به مقدمات، پیشفرض‌ها و پیش‌گزاره‌های سوال و پرسش بپردازیم. اگر از اصطلاح بازی زبانی ویتگنشتاین بخواهیم استفاده کنیم می توان گفت که در بازی زبانی پرسیدن قاعده اصلی پاسخ دادن است و نه طرح ِ سوال و پرسشی در مقابل سوال و پرسشی که می شود.

سوم

بدست آوردن و بدست دادن  شناخت مستدل، بگونه‌ای سهل و ممتنع آنطور که  خواننده و شنونده با خواندن و شنیدن  صدق و بداهت آن را بدور از ابهام و گنگی تشخیص دهد هدف اصلی  در فلسفه و فلسفیدن است  و دستیابی به این هدف کار راحتی نیست،  حتی اگر موضوع شناخت پرسیدن باشد که موضوعی  به ظاهر  پیش پاافتاده و بسیار معمولی  و  برای همه آشنا است.

در قسمت  دوم در تعریفی که از پرسیدن به دست دادم، پرسیدن را کنش زبانی درخواستی معرفی کردم. حال در این قسمت به این سوال می پردازم که  «کنش زبانی» یعنی چه ؟  برای جواب دادن به این سوال  می‌توان به متون دو فیلسوف معاصر مراجعه کرد و از آنچه این دو فیلسوف مطرح کرده‌اند استفاده کرد . جان لانگشاو آوستین  برای اولین بار نظریه‌ی کنش‌های گفتاری را با توجه به  نظریات ویتگنشتاین نسبتا مشروح مطرح  می‌کند. در ادامه‌ی کارهای او  جان روجرز سرل،  کارهای آوستین را در این باره،  با هدف نظام‌مند کردن کنش‌های گفتاری،  پي می‌گیرد و  آن را تا حدودی تنظیم و منظم می‌کند.  آنچه در اینجا در توضیح کنش زبانی، با مدد از نظریه‌ی کنش‌های گفتاری،  به شكلي مختصر و مفيد نقل قول می‌شود، فقط برای ادامه‌ی کار فعلی است  که هدف اصلی‌اش بررسی و تحلیل پرسیدن و در این راستا توضیح و تبیین «کنش زبانی ِ درخواستی پرسیدن» است، و نه نوشتن مدخل ويا شرحی به آثار و زندگی دو فیلسوف نامبرده و تشریح تفاوت‌های رویکرد ِ آوستین با سرل و اهداف فلسفی آنان در نظریه‌ی کنش‌های گفتاری.  بخشي بسیار جزیی و ابتدایی از نظریه‌ی کنشهای گفتاری را که می‌تواند به این بررسی و فهم بهتر ِ روش تحلیلی کمک کند در این قسمت عنوان می‌کنم.

ابتدا نقل ِ شناخت با ارزشی که ویتگنشتاین در رابطه با معنی یک واژه ، یک نام،( یک لغت، یک کلمه، یک اصطلاح و یک مفهوم) در کتاب پژوهش‌های فلسفی، ارائه مي‌دهد، و با این شناخت به بخش نه چندان کمی از  اشتباهات و گمراهی‌های شایع  خاتمه می‌دهد، در اینجا ضروری به نظر می رسد:

در گروه بزرگی از مواردی که در آن واژه ی «معنا» را به کار می‌گیریم – البته نه همه‌ی آنها – آن را میتوان چنین تعریف کرد: معنای یک واژه کاربرد آن در زبان است. و معنای یک نام گاه با اشاره به صاحب آن توضیح داده می شود.[5]

معنای «کنش زبانی» نیز کاربردی است که نگارنده در این بررسی برای تبیین و تحلیل پرسیدن از آن استفاده می‌کند. استفاده از کنش زبانی در تمایز با کنش گفتاری از اینرو ست که شیوه‌ها و طرق گوناگونی برای «پرسیدن» وجود دارد که صرفا برخی از آنها گفتاری و نوشتاری هستند. وقتی شخصی با نگاه پرسان و جویا سوال می‌کند یا وقتی شخصی با اشاره‌ی دست سوال می کند و جویا می‌شود در واقع امر گفتار و نوشتاری صورت نمی‌گیرد ولی این شیوه سوال کردن و پرسیدن در مجموعه‌ی وسیع کنش زبانی در خواستی پرسیدن جای می گیرد. در اینجا به افعال هم‌خانواده و خویشاوند با پرسیدن نمی‌پردازم و زیر عنوان «مجموعه‌ی وسیع کنش زبانی در خواستی پرسیدن» آنها را موقتا ملحوظ فرض می‌کنم. آنچه از آوستین و سرل نقل می‌شود نیز در رابطه‌ی مستفیم قرار دارد با کنش‌های گفتاری و نوشتاری و هیچ یک از این دو فیلسوف مشخصا به ایما و اشاره، نگاه و کارکردهای غیر گفتاری و نوشتاری کنش‌های زبانی نپرداخته‌اند. هم آستین و هم سرل نظریات خود را با توجه تام به گفتار و نوشتار مطرح کرده‌اند. پرسیدن نیز توسط این‌دو بررسی و تحلیل نشده است. این تمایز میان کنش زبانی، کنش گفتاری و نوشتاری وقتی مستدل‌تر می‌شود که مثلا به این توجه کنیم که کنش زبانی ِ پرسیدن با نگاه، ایما و اشاره توسط نوزادان که هنوز زبانی را در شکل گفتاری و نوشتاری نیاموخته‌اند، انجام می‌گیرد، یا مثلا حیوانات همچون گربه یا سگ با نگاه جویا می‌شوند و سوال می‌کنند. کنش زبانی مفهومی گسترده‌تر، وسیع تر و پایه‌ای تر از کنش گفتاری دارد و مجموعه‌ی کنش زبانی ِ درخواستی ِ پرسیدن زیر مجموعه‌هایی بیشتر از سوال کردن و پرسیدن با کلمات و واژه‌ها ی یک زبان رایج دارد. این دو عمومی‌ترین و بارزترین شیوه‌هایی هستند که با آن می‌توان سوال کردو پرسید و بدین معنی بارزترین است که با صوت، تلفظ، تصویر ِ حروف الفبا و کلمات ِ یک زبان طرح و واقع می شوند. ایما، اشاره، نگاه و حرکات بدنی، اصوات غیر گفتاری و نوشتاری اما زیر بنای زیستی و طبیعی-اجتماعی زبان‌ها هستند و از اینرو مفهوم کنش زبانی برای تحلیل، بررسی و تببین زبان و کنشهای گوناگون آن مناسب تر است.

نگاهی کوتاه بکنیم به آنچه آوستین و سرل در باره‌ی کنش گفتاری مطرح کرده‌اند و ببینیم آیا می‌توان برای بررسی، تبیین و تحلیل کنش زبانی درخواستی پرسیدن از آنچه عنوان کرده‌اند استفاده‌ ی مناسب و بجا کرد؟[6]

کنش گفتاری Sprechakt; Speech Act

واقعه ای گفتاری‌ست در شرایط مشخص یک وضعیت.بیان گفتاری همچون انجام عملی اجتماعی‌ست در وضعیت مشخص یک زمینه.

به نظر سرل کنش‌های گفتاری  اجزای بنیادی ارتباط زبانی هستند. مورفم‌ها یا  کوچکترین واحدهای معنی‌دار یک زبان، کلمات، واژه‌ها، جملات و گزاره‌ها فقط بدین خاطر تولید می‌شوند تا به وسیله‌ی آنها کنشی گفتاری انجام داده شود.   تکلم کردن، انجام دادن یک عمل است، نظری که موجز  ویتگنشتاین آن را با جمله‌ی نسبتا معروف « کلمات ما  اعمال ما هستند» در پژوهشهای فلسفی عنوان کرده بود.

کنشهای گفتاری و نوشتاری در وضعیت و زمینه‌ای مشخص واقع میشوند و جملات و گزاره‌ها در عملکردها و کاربردهای مشخصشان، در یک وضعیت و زمینه ی مشخص بکار گرفته شده و درك می شوند. باید توجه داشت شناخت اینکه یک جمله یا گزاره، یا یک سوال و یک پاسخ در وضعیت و زمینه‌ای مشخص تولید و بیان و واقع می‌شود و عملی اجتماعی/سیاسی است که فراتر از صدق و کذب منطقی‌اش یا معنی‌دار و بی‌معنی بودنش، کارکردها و  وجوه دیگری نیز دارد، یکی از دست آوردهای فلسفه ی تحلیلی زبان است که آستین در آن نقش مهمی ایفا کرده است. قرن‌ها به جملات و گزاره‌ها فقط در بُعد صدق و کذب‌شان توجه می‌شد و به بکارگیری یک جمله و گزاره در  بُعد کنشی، عملی و اجتماعی- سیاسی جملات در وضعیت و زمینه‌ی عنوان شدن آن  جمله و گزاره توجه و دقتی درخور نمی‌شد.

کنش گفتاری از اجزایی به هم پیوسته تشکیل شده است. آستین سه و سرل چهار قسمت را بر می‌شمرند.

آستین کنش گفتاری را متشکل از کنش بیانی، کنش غیر عبارتی و کنش فرا عبارتی عنوان می‌کند. سرل کنش گفتاری را متشکل از کنش بیانی، کنش گزاره‌ای، کنش غیر عبارتی و کنش فرا عبارتی عنوان می‌کند. در اینجا با   توضیح و ذکر یک مثال به تقسیم‌بندی سرل می‌پردازیم تا این مفاهیم و اصطلاحات روشن و واضح شوند:

کنش بیانی یک کنش گفتاری صوت و تصویر، و ترتیب کلمات و جملات  آن کنش گفتاری  است که می‌تواند کتبی یا شفاهی بیان شود.

کنش گزاره‌ای یک کنش گفتاری دلالت، ارجاع و اشاره‌ی موردی و موضوعی آن کنش گفتاری به مدلولی است.

کنش غیر عبارتی یک کنش گفتاری خواست و قصد از آن کنش گفتاری برای ایجاد گفتگو و رابطه و درخواست عکس العملی  است.

کنش فرا عبارتی یک کنش گفتاری خواست و قصد از آن کنش گفتاری برای اثرگذاری بر رفتار است.

برای مثال وضعیتی را تصور کنید که در یک فروشگاه مواد غذایی خریدار به فروشنده  می‌گوید :

ای آقا  قیمت یک کیلو پنیر در عرض دو ماه دوبرابر شد؟!

این سوال و جواب آن، سوای صدق و کذبش، شاخصه‌های دیگری نیز دارد:

در وجه  کنش بیانی این جمله از نظر صوتی، تلفظ و دستور املای کلمات و جمله‌بندی زبان فارسی معاصر و رایج  توسط فروشنده شنیده می‌شود و جمله را نیز می‌فهمد. اگر خریدار مثلا می‌گفت:

ای نانا فیمت یپ کیبو بنیر در غرض سو روم لو ترارتر شند!؟

این کنش گفتاری در وجه صوتی و کلامی و دستور زبان فارسی توسط فروشنده فهمیده نمی‌شد . همچنین اگر جمله‌‌ی درست را خریدار به زبان نیاورده بود و با صوت و صدا بروز نداده و بیان نکرده بود فروشنده آنرا نمی‌شنید و نمی‌فهمید و یا اگر خریدار ترتیب قرار گرفتن کلمات در جمله را بدور از قواعد جمله‌بندی زبان فارسی بکار می گرفت فروشنده نمی‌فهمید او چه می‌گوید. کنش بیانی این سوال، صوت، آهنگ، لحن ، تلفظ و املای سوال است که خریدار بیان می‌کند.

خریدار با بیان و گفتن آن جمله در وجه کنش گزاره‌ای به جنس پنیر در فروشگاه و قیمت آن اشاره می‌کند و موضوع و مورد قیمت پنیر است و نه مثلا قیمت برنج یا اندازه‌ی شیشه‌ی مایع ظرفشویی یا  چیزی دیگر.

در وجه غیرعبارتی خریدار با گفتن آن جمله خواست و قصد این را دارد که با فروشنده وارد گفتگو و محاوره شود و با این سوال واکنشی را از فروشنده درخواست می‌کند.

در وجه فراعبارتی خریدار خواست و قصد این را دارد که با اداي آن جمله، فروشنده در قیمت پنیر تخفیف دهد .

برای آنکه تمایز بین کنش گفتاری و کنش زبانی در این بررسی «پرسیدن» مستدل‌ترشود باید به مفهوم تقدم زبانی نیز اشاره‌ای کنم. منظور از تقدم زبانی که یکی از دست آوردهای مهم فلسفی قرن بیستم است و با عنوان چرخش زبانی از آن یاد می‌شود و عده ای آن را به اشتباه تنها شاخص فلسفه‌ی تحلیلی زبان می‌دانند این است که هر گونه شناخت و دانش با زبان و از طریق زبان ممکن می شود و ممکن نیست که شناختی یا دانشی بدون زبان میسر شود و تولید شناختی را بتوان بدون در نظر گرفتن و تحلیل زبانی که آن شناخت در آن تولید شده درست درک و تبیین کرد.   زبان را می توان اولا ابزاری دانست برای ایجاد کردن ارتباط‌، تولید و کسب شناخت، دوما می توان زبان را به دیواری سمبولیک تشبیه کرد میان انسان و جهان که به پشت آن نمی‌توان رفت و سوما می‌توان زبان را عضوی از اندام زیست و کنش طبیعی-اجتماعی انسان دانست و چهارما می توان زبان را به شهری تشبیه کرد که انسان‌ها در آن ساکن هستند و امکان خروج از آن را ندارند.   از اینرو کنش زبانی بعنوان یک مفهوم کلیدی در این بررسی در جنبه‌ای پایه ای می‌تواند به تمامی کنش‌های انسانی نسبت داده شود چرا که هیچگونه کنش انسانی وجود ندارد که بتوان آن را با برشی قطعی از زبان منفک و جدا عنوان کرد. بر فرض هم که انفکاک سه مفهوم   «بودش»، «کنش» و « گویش» یا مفاهیمی چون “پندار”، “گفتار” و “کردار” را در متون نظری مفاهیم فلسفی معاصر فارسی، بتوان معتبر فرض کرد، نمی توان به ادغام و درهم تنیده گی این سه در هم و در زبان، یا به عبارتی در گویش وگفتار بی توجه ماند و آن را نیز موضوعی فرض کرد که لزومی به شناختن دقیق و درست آن نیست.

در اینجا بدون اینکه مدعی شوم تمامی شیوه‌ها و طرقی را که می توان با آنها پرسید و سوال کرد بر شمرده‌ام هشت شیوه را عنوان می کنم و آنها را کاربردهایی برای مجموعه‌ی وسیع «کنش زبانی درخواستی پرسیدن» معرفی میکنم، با این تذکر که افعال هم‌خانواده و خویشاوند مانند جویا شدن، پژوهیدن، استخبار کردن، تفحص کردن و غیره در این مجموعه ملحوظ فرض شده اند:

با نگاه می توان سوال کرد و پرسید و جویا شد.

با ایما و اشاره و شکلک و دستها می توان جویا شد، پرسید و سوال کرد.

با مکث و سکوت مثلا  حین یک محاوره  همراه با نگاه پرسان می توان سوال کرد و پرسید.

با اصوات و لحن سوالی و کلمات یک زبان می توان گفتاری و شفاهی پرسید و سوال کرد.

با نوشتن کلمه‌ای یا  کلمات  و استفاده از علامت سوال در آخر جمله می توان نوشتاری و کتبی پرسید و سوال کرد.

با تصاویر و قرار دادن مثلا تصاویر ناهمساز و ناهمگون کنار هم می‌توان سوال کردو پرسید.

با  قرار دادن چیزی غیر معمول در یک زمینه‌ی معمولی می‌توان سوال کرد و پرسید.

با برداشتن  یا پوشاندن یک چیز که معمولا در معرض دید بوده می توان پرسید و سوال کرد.

در پنج شیوه ی ابتدایی که عنوان کردم که معمولی‌تر و عادی‌تر هستند اتفاق نظر بیشتری هست . سه شیوه‌ی آخری بیشتر توسط هنرمندان بکار گرفته می‌شود. خوانندگانی که با گستره‌ی هنرهای تصویری و تجسمی آشنایی   چندانی ندارند ممکن است این سه شیوه را برای سوال کردن و پرسیدن درست ندانند و متوجه این هم نشوند که تشخیصشان غلط است. اما بقولی «همه کس همه چیز را دانند» و این در برشماری فقط هشت شیوه توسط من هم صدق می کند چرا که ممکن است شیوه‌ها و طرق دیگری هم برای پرسیدن موجود باشد که من نمی‌شناسم و نمی دانم. می‌توان در نقد این سه شیوه این ایراد را عنوان کرد که باید بین طرح   کردن خود یک سوال و پرسش و زمینه‌ای که در کاری هنری تولید و ایجاد می‌شود تا مخاطب سوال و پرسش کند، تفکیک قائل شد. اما با این تفکیک به این بی‌توجه می‌مانیم که با این سه شیوه پرسیدن ِ سوال و پرسش، پرسشی تولید و طرح می‌شود که هنرمند ابتدا آن را از خود کرده است و بعد آن سوال و پرسش را به شکلی هنری عرضه می‌کند.

وحال با در نظر گرفتن آنچه در باره‌ی کنش گفتاری و چهار قسمت برشمرده و توضیحی که درباره ی تمایز کنش گفتاری و کنش زبانی دادم به تکمیل و تدقیق پاسخ موقتی که به پرسش «پرسیدن چیست؟» دادم می‌پردازم. آنچه باید به آن تعریف اضافه شود ذکر «زمینه و وضعیت» و موقعیت مشخصی است که در آن یک سوال و پرسش مطرح می شود. از اینرو تعریف قبلی باید اینگونه تکمیل و تدقیق شود:

پرسیدن کنشی زبانی است که با آن در زمینه و وضعیتی نسبتا مشخص موردی نامعلوم و ناروشن را با استفاده از قیدها و ضمایر استفهامی و گاهی هم بدون آنها با علامت سوال در شکل کتبی و در گفتار با لحن و آهنگی خاص و بارز مشخص کرده و از خود یا دیگری پاسخی که همان مورد را معلوم و روشن سازد در خواست می کنیم.

اگر چه تعریف از قبل کمی دقیقتر و کامل‌تر است ولی شیوه‌های غیر گفتاری و نوشتاری پرسیدن در این تعریف هنوز در نظر گرفته نشده‌اند. انواع پرسیدن نیز هنوز عنوان نشده‌اند تا با در نظر گرفتن شیوه‌ها و انواع پرسیدن بتوان تعریفی کامل‌تر و دقیق‌تر بدست داد.   می‌توان سوال کرد که آیا بدست دادن تعریفی جامع و مانع از پرسیدن با توجه به وسعت و پیچیدگی و تنوع این کنش زبانی ممکن است؟

  چهارم

دراین قسمت به پاسخ و تبیین این سوال می‌پردازیم که فرم منطقی پرسیدن چیست؟ یا به عبارتی دیگر فرم منطقی پرسیدن چگونه فرمی است؟ به عبارت دیگر مجموعه‌ی وسیع کنش زبانی پرسیدن  چگونه فرم منطقی  مشترک و ثابتی دارد؟

مجموعه‌ی کنش زبانی درخواستی ِ پرسیدن برای آشکار ساختن موردی نا آشکار بکار گرفته می‌شود. هر نوع کنش گفتاری و یا در مفهومی وسیع‌تر هر گونه کنش زبانی برای هدف خاصی بکار گرفته می‌شود. مثلا کنش گفتاری توهین کردن، مسخره کردن، تظاهر کردن، تقیه کردن، استدلال کردن یا تعارف کردن هر یک برای منظور و هدفی خاص بکار گرفته می‌شوند و جابجایی و اشتباه در بکار‌گیری هر یک از این کنش‌های گفتاری آن کنش را بی‌اثر می‌کند. برای این هدف که با سوال کردن و پرسیدن موردی مشخص در زمینه‌ای مشخص را از حالت ناآشکار به حالتی آشکار تبدیل کنیم میبایست قاعده‌ی اصلی کنش زبانی پرسیدن را رعایت و اجرا کنیم و به سوال و پرسش جواب و پاسخ دهیم. البته این بدین معنی نیست که نمی‌توان سوال و پرسشی را بی‌جواب و بی‌پاسخ گذاشت یا لزوما رعایت و اجرای قاعده‌ی اصلی کنش زبانی پرسیدن موجب آشکار شدن موردی نا آشکار می‌شود و یا هر گونه سوال و پرسشی با این هدف اصلی عنوان می‌شود که موردی ناآشکار را آشکار کند.   دو واژه‌ی نا آشکار و آشکار را نیز با واژه های هم ارز: نا آشنا و آشنا، ناروشن و روشن، نا معلوم و معلوم ، مجهول و معلوم ، مبهم و نا مبهم، پوشیده و نا پوشیده، نا‌مشخص و مشخص و واژه های مشابه و هم ارز دیگر در نظرمی گیریم، بدون اینکه مرتکب این اشتباه شویم که این واژه‌ها در زبان فارسی معاصر بدون تفاوت کاربردی، و با افعال دیگر در معانی دیگر نیز بکار گرفته می‌شوند. آشکار نمودن، آشکار کردن، آشکار ساختن را نیز در اینجا موقتا در یک مفهوم و معنی بکار می‌بریم ولی باید به این توجه داشته باشیم که این سه فعل در نیروی لازم برای انجام دادن خود ِ کنشهای زبانی آشکار نمودن، آشکار کردن و آشکار ساختن با هم تفاوت‌هایی دارند و در جملات نیز کاربردهای متفاوتی دارند. به عبارتی دیگر دقیقتر است که متفاوت بکار گرفته شوند.

کنشهای زبانی حداقل قابل تفکیک به:

الف.  مستقیم و غیر مستقیم

ب.  مشخص و نا مشخص

هستند . این تقسیمبندی  منطقی در مورد مجموعه‌ی کنش زبانی در خواستی  پرسیدن که با بکار گیری  یکی اززیر مجموعه‌های آن مي‌خواهيم موردی نا آشکار را آشکار بکنیم نیز  صدق می‌کند. به این تفکیک می‌توان با توجه به نیروی غیرعبارتی[7]کنش های زبانی تفکیک  قوی و ضعیف را نیز اضافه کرد  ولی نگارنده فعلا اینتفکیک را وارد تقسیم بندی منطقی کنش زبانی پرسیدن نمی کند.   یک سوال میتواند :

الف. مستقیم و مشخص

ب.مستقیم و نا مشخص

پ.غیر مستقیم و مشخص

ت. غیر مستقیم و نا مشخص

طرح و عنوان شود. ذکر یک مثال می‌تواند این تقسیم‌بندی منطقی را  قابل فهم‌تر کند.  زمینه و وضعیتی را تصور کنید که در یک مهمانی چند نفره ناهار نیم ساعتی‌ است که صرف شده.  یکی از مهمان‌ها که عادت دارد بعد از ناهار قدم بزند  می گوید:

سوال مستقیم و مشخص:  کسی میل داره بریم یکساعتی قدمی بزنیم؟

سوال مستقیم و نا مشخص: کی می خواد چرت بزنه کی می خواد قدم بزنه؟

سوال غیر مستقیم و مشخص: چرا  قدم زدن بعد از غذا واسه سلامتی خوبه؟

سوال غیر مستقیم و نا مشخص: هوا عالی نیست؟

کنش بیانی هر چهار سوال عادی، رایج و مطابق با زبان فارسی معاصر است.  در سوال مستقیم و مشخص بالا کنش غیر عبارتی، فراعبارتی و کنش‌گزاره‌ای  سوال، واضح، صریح، قابل  تشخیص و قابل فهم است.  در سوال غیر مستقیم  و نامشخص  بالا گوینده با سوال  در واقع غیر مستقیم و با کنایه پیشنهاد  قدم زدن می‌کند و گزاره‌ی سوال   کیفیت هوا  است و  کنش فرا عبارتی سوال نیز مشخص نیست. در سوال غیر مستقیم و مشخص بالا  گزاره‌ی سوال فایده ی قدم زدن است .  گوینده پیشنهادی ضمنی  در قالب سوال همراه با  تحریک  میل و انگیزه‌ی شنوندگان برای قدم زدن عنوان می‌کند و شنوندگان را بیش از آنکه متوجه‌ی خواست و میل خود برای قدم زدن کند  از آنها خواستار مستدل  کردن یک نظر می‌شود. در سوال مستقیم و نا مشخص گوینده،  کنش فراعبارتی مشخص نیست، یعنی در مقایسه با سوال مستقیم و مشخص بالا روشن نیست که گوینده  خواستار چه رفتاری از شنوندگان می‌شود  و گزاره‌های سوال نیز قدم زدن و چرت زدن هستند که در مقایسه با سوال مستقیم و مشخص که گزاره‌اش قدمی یک ساعته است  دو گزاره،  و انتخاب کردن یکی از آنها در خواست می‌شود.

لازم است به این توجه کنیم که درجه‌ی آشنایی و دوستی افراد در این مثالِ‌،ِ کنش‌های گزاره‌ای،غیر بیانی و فراعبارتی سوال‌ها ی بالا، و مشخص و نامشخص بودن، و مستقیم و غیرمستقیم بودن سوال‌ها را تغییر می‌دهد. همچنین در این مثال اگر پیش‌زمینه‌ها تغییر کنند و مثلا سوال بی‌واسطه یا با واسطه‌ی جملات دیگر طرح شوند، در ویژگی‌های سوال‌ها تاثیر می گذارد. در بررسی و تحلیل زبان معمولی و روزمره بر خلاف زبان‌های اختراعی در منطق یا ریاضیات، همچون منطق گزاره‌ها یا حساب مجموعه‌ها، میزان و درجه‌ی دقت فقط تا حدودی کم قابل دستیابی است و یکی از دلایل آن نیز متغیر، خلاق و چند پهلو بودن، و شکنندگی لغات، کلمات و جملات زبان روزمره است که البته بهمین دلایل نیز ما را قادر می‌کند در زمینه ها و شرایط بسیار گوناگون و متفاوت زبان را بکار بگیریم. اما زبان رایج و روزمره این ویژگی را هم دارد که می‌تواند ما را گمراه و افسون و بقول ویتگنشتاین جادو کند. یعنی از زبان روزمره و رایج وقتی برای اندیشیدن دقیق و فلسفیدن و کسب شناخت دقیق استفاده می کنیم گاهی برخی ترکیب بندی‌ها، جمله‌بندی‌ها، مفاهیم و اصطلاحات ما را آنچنان دچار نفهمی، کج فهمی و بدفهمی می کنند که تشخیص، اصلاح و معالجه‌ی آنها کاری صعب می شود.این دشواری چند برابر می‌شود وقتی که اشخاص، قشرها و گروه‌هایی از یک جامعه منافع خود وقشر و گروه خود را با این نفهمی‌ها، کج فهمی‌ها وبدفهمی ها، با هدف سودجویی و سلطه طلبی آنگونه ادغام و تحکیم کنند که شرط ضروری دوام سود آوری و سلطه‌شان شده باشد یا بشود. بی شک اهرم‌ها و ابزار‌های گوناگونی وجود دارد که می‌توان در انتقاد و در تقابل با این وضعیت برای تغییر وبهبود بکار گرفت ولی از میان تمامی اهرم‌ها و ابزارها پرسیدن، پرسشگری و همه پرسی به نظر نگارنده در دراز مدت با در نظر گرفتن کارکردهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و مدنی پرسیدن، بنیادی‌تر و کم هزینه‌تر و فراگیرتر است.

برگردیم به سوال ابتدایی «فرم منطقی پرسیدن چیست؟» و آن را با توجه به  آنچه تا حال مطرح کردیم کمی سبک و سنگین  کرده و بسنجیم.  اصلا  فرم منطقی یعنی چه؟ منظور از فرم منطقی یک کنش زبانی آن ساختار و  اسکلت پیراسته‌ای ست که  در یک کنش زبانی  عموما تکرار می‌شود. فرم  منطقی در این معنی ساختار و اسکلت پیراسته از محمول‌ها و موضوعات گوناگون و متفاوت است که ثبات بیشتری داشته و به آن می‌توان محمول‌ها و موضوعات گوناگون دیگری را بار کرد و  بکاربرد. برای مثال وقتی فرم منطقی استدلالی همچون:

جانداران فانی هستند

گربه‌ی من جاندار است

بنابراین:

گربه ی من فانی است

را وقتی از محمول و موضوع پیراسته کنیم این فرم منطقی استخراج می‌شود و ما می‌توانیم آنرا مثلا  با حروف الفبای فارسی اینگونه نشان دهیم:

الف ب است

گ الف است

بنابراین:

گ ب است.

در فرم منطقی ترتیب قرار گرفتن جایگزین‌ها  نقش اساسی دارند.  جایگزین‌ها به ترتیب:

الف: جانداران،  ب: فانی،  گربه‌ی من : گ   هستند.  کلمات دیگری با موضوع ِ استدلالي دیگر می‌توان بار این فرم منطقی کرد و بکار گرفت ولی فرم منطقی این استدلال همواره همین فرم می‌ماند.

حال با این توضیح مختصر که امیدوارم قابل فهم بوده باشد نگاهی دوباره بکنیم به پاسخی که برای پرسش «فرم منطقی پرسیدن چیست؟» بالا بطور مختصر مطرح کردم:

کنش زبانی پرسیدن برای آشکار ساختن موردی نا آشکار است. به عبارت دیگر وقتی سوال می‌کنیم و می‌پرسیم عموما قصد داریم که موردی نا آشکار را آشکار سازیم و برای این کار در سوالی که  عنوان می‌کنیم روی مورد نا آشکار یا نامشخص، مبهم یا مجهول، ناروشن یا نامعلوم با لحن خاص در گفتار و یا در نوشتار، با ترتیب جمله‌بندی و یا استفاده از قیدها و ضمایر استفهامی و علامت سوال تاکید می‌کنیم. قصد از سوال و پرسش در جواب و پاسخی که همان مورد را روشن و معلوم سازد، در سطح زبانی و کلامی برآورده می‌شود. سوالی که جوابی مشخص نگیرد موردی را روشن و معلوم نمی‌کند و یا جوابی که گزاره‌ای غیر از گزاره‌ی سوال داشته باشد،  آن مورد منظور نظر را معلوم و روشن نمی‌کند.  از اینرو هر دو وجه تناسب دو وجهی [پرسش]=[پاسخ] خود دارای دو قسمت است:

[{پرسش}  در باره ی { مورد نا آشکار}]= [{پاسخ } در باره ی  {  مورد نا آشکار }]

این تناسب را می توان با علامات اختصاری   رسم کرد و فرم منطقی پرسیدن و فرم منطقی پاسخ دادن را استخراج کرد:

جایگزینها:    پ؟: پرسش    ،   پ: پاسخ   ،   مورد نا آشکار: _ ن   ، در باره ی:  ||

پ؟ || _ ن =پ || _ ن

این فرم منطقی پرسیدن جدا از کنش زبانی پرسیدن و سوال‌ها اگر جايي یافت شود، البته  بگونه‌ای غیرمحسوس و غیرمادی یافت نمی‌شود بلکه در رسم و تصویر ِ اختصاری وتصویری ِ تناسب دو وجهی  [پرسش]=[پاسخ] بگونه‌ای عینی، محسوس و تجربی قابل نوشتن، رویت، خواندن، فهم، اندیشه، تامل و نقد است.  و طبیعی است که نگارش و رسم این تناسب توسط نگارنده  صورت گرفته و ماقبل این عمل نیز مطالعه، اندیشه و تامل در باره ی کنش زبانی پرسیدن صورت گرفته که موضوع این مقاله است  و نگارنده با اندیشه، مقایسه و بررسی نمونه هایی از سوال، جواب، پرسش و پاسخ در رفتار زبانی خود و همنوعان دیگر و تعریفی که از پرسیدن بدست داده اینجا آن را عنوان می‌کند. به عبارت  قابل فهم تر، فرم منطقی پرسیدن و فرم منطقی تناسب ِ پرسیدن و پاسخ دادن جایی در مابعدالطبیعه و فراسوی کنش‌های حسی، عاطفی، فکری، زبانی، اجتماعی و زیستی عادی و روزمره نبوده که با مراقبه و جذبه و خلسه  و...  از عالم بالا بقول افلاطون با متکسیس[8] یا شراکت در عالم غیر محسوس و مادی ،ناگهان  الهام، نازل و حاصل شده باشد و البته خود ِ فرم منطقی ترسیم و عنوان شده نیز جمله‌ای بس ساده، عینی و مادی است که با حروف و علامت‌های رایج ِ محسوس  و مادی تایپ شده که محسوس، مادی، قابل رویت، درک، فهم و نقدهستند! یکی از مشکلات اساسی دین‌خویی در کج فهمی، بد فهمی و نفهمی ِ  کنش‌ها و کارکردهای عادی  و روزمره  و درک افسونزده و افسونزا از زبان، کلمات، جملات، علامات و سمبل‌هاست.  به چیستی، چونی، چرایی، چندی و چگونگی "کج فهمی"، "بدفهمی" و "نفهمی"  نیز وقتی می‌توان  درست و دقیق پرداخت، و پیشگیری، ترمیم و اصلاحشان کرد که سوالات و پرسش‌هایی که در باره‌ی کنش زبانی در خواستی پرسیدن گشوده شد در خور پاسخ داده شوند و پاسخ‌ها نیز بررسی و تحلیل و نقد شوند.

پانویس‌ها

[1] در نثر این متن به دلایلی گوناگون از واژه های به اصطلاح "مترادف" استفاده می شود.

[2]برای نمونه نگاه کنید به:

دکترجواد طبابایی. ابن خلدون و علوم اجتماعی، وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی. پیشگفتار. طرح نو. چاپ اول 1374

[3] انسانها بگونه ای طبیعی و غریزی میل و نیاز به این دارند که وقایع و حالات زیست و محیط خود را با اصوات و تصاویر و اشکال بگونه ای نمادین و سمبولیک توصیف کنند.این میل و نیاز طبیعی و غریزی در بوجود آمدن و شکل گرفتن زبان نقشی اساسی ایفا کرده است. نظریه های مربوط به ریشه های زبانها را می توان به سه دسته تقسیم کرد:

دسته ی اول: چیزهای گوناگون در حیات و محیط زیست انسانها ویژگی هایی دارند که باعث می شوند انسانها با دریافت و درک حسی آنها اصواتی را تداعی کنند. این اصوات به مرور توسط انسانها تبدیل به واژه ها و جملات و زبانهای گوناگون شده است. دسته ی دوم: انسانها اصوات و نداها و آواهای حیوانات و واقعه های طبیعی را تقلید کرده و به مرور این اصوات و نداها ی تقلید شده توسط انسانها واژه ها و جملات زبان ها شده اند. دسته سوم: بگونه ای غریزی و طبیعی انسانها اصواتی را برای بروز دادن درد، ترس، شادی، خشم، خستگی، گرسنگی، میل جنسی، حیرت و غیره بیان کرده اند و به مرور این اصوات و نداها تبدیل به واژه ها و جملات و زبانها ی گوناگون شده است.

 [4] Austin, John,L.: Philosophical Papers: The Meaning of a Word. Oxford University Press, London. 1970.   deutsch: Die Bedeutung eines Worts. In: Wort und Bedeutung. List Taschenbücher der Wissenschaft. Linguistik. 1975. S. 11-36

[5] لودویگ ویتگنشتاین. پژوهشهای فلسفی. ترجمه ی فریدون فاطمی. با در آمدی از بابک احمدی. تهران. نشر مرکز.۱۳۸۰

ص. ۵۹. اصل این بند به زبان آلمانی:

43. Man kann für eine große Klasse von Fällen der Benützung des Wortes „Bedeutung“ – wenn auch nicht für alle Fälle seiner Benützung- dieses Wort so erklären: Die Bedeutung eines Wortes ist sein Gebrauch in der Sprache.

Wittgenstein,L.: Philosophische Untersuchungen. In: Schriften von Ludwig Wittgenstein. Suhrkamp. 1960. S. 311

[6]برای آشنایی بیشتر با نظریه ی کنشهای گفتاری مراجعه کنید:

Austin, .John .L: How to do things with Words. Oxford 1962; deutsch: Zur Theorie der Sprechakte. Bearbeitung von Eike v. Sagvigny. Reclam. Stuttgart. 1979

Searle, John. R: Speech Acts. Cambridge 1969; deutsch: Sprechakte. Frankfurt 1983

   در برگردان و ترجمه ی مفاهیم و اصطلاحات نظریه ی کنش گفتاری و در وجهی وسیع تر مفاهیم و اصطلاحات فلسفه ی تحلیلی زبان به فارسی نگارنده منابع بدرد بخور و معتبری در اختیار ندارد و آنچه   هم بعنوان معادل فارسی برای اجزای نقل قول شده ی کنش گفتاری آورده با توجه به امکانات محدود و ابتدایی در این بررسی موقتا بکار گرفته می شود:

Der Äußerungsakt  / Utternace Act     کنش بیانی

Der propositionale Akt / Propositional Act     کنش گزاره ای

Der Illokutionäre Akt / Illokutionary Act     کنش غیر عبارتی

Der perlokutionäre Akt / Perlokutionary Act     کنش فرا عبارتی

 [7]Illokutionary Force , ، Illokutionäre Kraft

نیروی غیر عبارتی یک کنش گفتاری به آن ویژگی معنی دار یک کنش غیر عبارتی اطلاق می شود که ارزشهای آزمون آن صدق و کذب نیست بلکه ارزشهای آزمون آن با اجرا کردن یا اجرا نکردن، فايق شدن یا فايق نشدن، نايل شدن یا نايل نشدن مشخص می شود.

[8] Methexis

افلاطون در سه جنبه این واژه را بکار می برد. اولا در مناسبت رابطه مشترک میان چیزهای محسوس و ایده ها، دوما در مناسبت رابطه مشترک میان ایده ها، و سوما در مناسبت رابطه مشترک میان توانایی شناخت انسانها و چیزهای محسوس و ایده ها.   نگاه کنید به دیالوگ پارمنیدس افلاطون. ارسطو در بخش سیزدهم متافیزیک این نظریه را نقد میکند و نسبتا مشروح به جنبه ی سوم ذکر شده ی این مفهوم می پردازد.در اینجا ذکر این مورد مهم است که اصطلاح و واژه ی "متافیزیک" بیش از دویست سال بعد از مرگ ارسطو توسط آندرونیکوس اهل رودوس اولین گردآورنده ی مجموعه آثار ارسطو بکار گرفته شده است. واژه ی "متا فیزیک" توسط او برای نامگذاری متونی است که بعد از متون مربوط به "فیزیک" گردآوری کرده است. آندرونیکوس در قرن اول قبل از میلاد زندگی می کرده و در دهه ی هفتاد همان قرن نیز مدیر مکتب مشاء بوده است.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.