ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

پنجه سبز؛ تحولات رسانه‌ای از ۸۸ به این سو

مهدی جامی − این پنجساله دوره‌ای واقعا سبز بوده است. پس اول در سبزی ایده‌های رسانه‌ای خوب است تامل کنیم و دوم در شکوفایی رسانه‌ها و مسائل آن.

رسانه‌ها دوره‌های افت و خیز دارند. درست مثل بازار بورس. دوره‌های رونق و کساد دارند. دوره‌های شکوفایی و ریزش پاییزی دارند. نسل‌های خود را دارند. عمرهای خود را دارند.

پنج سال گذشته برای رسانه‌های فارسی که خواستار تحول بوده‌اند یا آن را نمایندگی کرده‌اند دوران شکوفایی بوده است. اما مثل هر دوره شکوفایی ایده‌های بزرگ ناکام مانده‌ای هم در آن تجربه شده است. شکوفایی، یک بخش اش به این ایده‌ها بر می‌گردد، ایده‌هایی که کامیاب می‌شوند و ایده‌هایی که نمی‌شوند. در چشم انداز کلان، این پنجساله دوره‌ای واقعا سبز بوده است. پس اول در سبزی ایده‌های رسانه‌ای خوب است تامل کنیم و دوم در شکوفایی رسانه‌ها و مسائل آن:

از وبلاگ تا زمانه و موبایل

ایده‌های سبز پیش از جنبش سبز شروع شده بود. مثل ریشه‌هایی که نهال اش در بهار ۸۸ رشد کرد. مثل جوانه‌هایی که پیش از آنکه دیده شود در کار برآمدن و جلوه کردن بود.

ایده‌های رسانه سبز در یک دهه پیش از آن نطفه بسته بود. از وقتی که ایمیل باب شد. از وقتی وبلاگ‌ها آمدند. از وقتی که کامپیوتر وارد خانه‌ها شد. از وقتی که خطوط گسترده اینترنتی کشیده شد و مراجعه به وب به عادت روزمره تبدیل شد.

اگر ده سال پیش کسی خطوط تحول تکنولوژی را دنبال می‌کرد باید به این نتیجه می‌رسید که تحول عظیمی در راه است. این تحول برای ما ایرانی‌ها در سه نقطه پیش آمد: پیوند فرد و رسانه با همه گیر شدن وبلاگ چونان رسانه شخصی، سپس تعبیر سازمانی و هدفمند و جمعی از رسانه‌های فردی با پدید آمدن رادیوی مشارکتی زمانه، آنگاه ثبت تحول جمعی با رسانه فردی-اما-شهروندمدار موبایل در جنبش ۸۸.

تصویری شدن رسانه‌های شهروندی

در دوره اول رسانه‌های شهروندی، تکیه اصلی بر فردی شدن و "متنی" شدن رابطه بود و صحنه اصلی آن وبلاگ بود و باهمستانی تازه که وبلاگستان نامیده شد. در دوره دوم اما این رسانه‌های فردی-شهروندی "تصویری" شده‌اند.

جنبش سبز بدون موبایل قابل تصور نیست و چه بسا به آن وسعت شکل نمی‌گرفت. این آینه موبایل همچون رسانه عمومی بود که مردم خود را در آن می‌دیدند و دوباره به خیابان می‌رفتند. اولین بار بود که تصویر مردم تصور غالب رسانه‌ها شده بود. تصویری که مردم از خود منتشر می‌کردند. تولید و توزیع این تصویر عمدتا با مردم و به دست مردم بود.

در این پنجساله یک رسانه دیگر تصویری هم شناخته و عمومی شد: اسکایپ. امروز تصور ارتباط رسانه‌ای بدون اسکایپ غیرممکن است (تحولی که در مصاحبه‌های تلویزیونی پیش امده را در نظر بگیرید) چنانکه تصور مشارکت شهروندان به صورت صوتی و تصویری بدون موبایل شدنی نیست. بخصوص وقتی واقعه‌ای باید ثبت و ضبط شود تصویر موبایلی تنها راهی است که همه شهروندان از آن می‌توانند بهره برند.

در یک تقسیم بندی اولیه می‌شود گفت اسکایپ خود شهروند را نشان می‌دهد و موبایل روایت او را از زندگی پیرامونش. اسکایپ گفتارمحور است و موبایل زندگی محور. اسکایپ هنوز فردی است و حداکثر خانوادگی. موبایل فرد است در جامعه. روایتهای جمعی تر از رسانه‌های گفتارمحور و تصویری مثل دورهمی گوگل (هنگ-اوت) هنوز فراگیر نشده است.

موبایل ثبت کننده بسیاری از صحنه‌های تکان دهنده در جامعه ایران در این پنج سال بوده است چنانکه صحنه‌های شادی بسیاری را هم ثبت کرده است چنانکه "رسانه شاهد" در گزارش بسیاری از معضلات مدیریت شهری بوده است.

همین موبایل بود که مشهورترین نماد جنبش سبز را هم ثبت کرد: مرگ ندا آقا سلطان. ندا زنی جوان بود از طبقه متوسط شهری که در کنار معلم موسیقی اش در خیابان با گلوله نظام ولایی از پا در آمد. و آن را رسانه جنبش هم ثبت کرد: موبایل.

در تصویر ندا همه مولفه‌های اساسی جنبش سبز یکجا وجود داشت: شهروندان چونان شاهد عینی رفتار می‌کردند و تاریخ جنبش را که تاریخ خود آنها بود ثبت تصویری می‌کردند.

فیسبوک رسانه فراگیر و "جمعی"

گام بعدی در تحول رسانه‌های شهروندی رسانه‌ای است که به آن رسانه اجتماعی می‌گویند. اما واقعا "رسانه جمعی" است. معنای واقعی جمعی بودن است. فیسبوک شهروندان را شبکه می‌کند به صورتی که خود آنها انتخاب می‌کنند. بنابرین یکی از دموکراتیک‌ترین رسانه‌ها ست.

فیسبوک رسانه‌ای است که وقتی درست کار می‌کند شهروندان هر کدام در آن سهمی می‌گذارند. از یکدیگر حمایت می‌کنند. یکدیگر را نقد می‌کنند. اطلاعات هم را تصحیح می‌کنند. سره را از ناسره بازمی شناسانند. صدای خود را به صورتی متمایز در کنار صداهای رسمی و تریبون‌دار بلند می‌کنند.

این نکته محوری مهمی است: رسانه‌های سبز رسانه‌هایی هستند که مردم را صاحب صدا کرده‌اند. امروزه دیگر تنها صدای آقای مرداک و دیگر صاحبان رسانه‌ها نیست که شنیده می‌شود. صدای شهروندان هم متمایز و قدرتمند همه جا به گوش می‌خورد و آقای مرداک و دیگران هم نمی‌توانند آن را ناشنیده بگیرند. و این تحولی بنیادین است.

ارتباط فیسبوک با موبایل هم ارتباط قابل مطالعه‌ای است. چرا که فیسبوک در بخش بزرگی از خوراک تولیدی اش مدیون موبایل و آیفون است.

رسانه شناسی سبز

قبل از اینکه به نفوذ رسانه‌های سبز در رسانه‌های رسمی و نیمه رسمی بپردازم خوب است دو نکته اساسی را در باره رسانه‌های سبز روشن کنم. رسانه‌های سبز در میان ویژگیهای متعدد دو ویژگی برجسته دارند:

اول اینکه رسانه‌های سبز رسانه‌های کنترل ناپذیر‌اند. رسانه رسمی و دفتر-و-دستک‌دار را می‌شود کنترل کرد و کردند. اما رسانه‌های مردمی را نمی‌شود. به این دلیل ساده که مردم همه جا هستند. نمی‌شود دفتر آنها را بست و گزارشگران آنها را از کار بازداشت.

دوم اینکه اکنون صداهای سبز صداهایی است که دیگر خاموش نمی‌شود. بعد از تحول سبز رسانه بتدریج مردم صدا پیدا کردند. رسانه شدند. رسانه پیدا کردند. حالا بعد از ۵ سال دیگر جاافتاده شده‌اند و قابل حذف نیستند. حالا مردم در مقابل رسانه‌های ولایی و یکسویه و پیرو رهبر و مدیرمرکز و سردبیرمحور صاحب رسانه اند؛ صاحب صدا شده‌اند. میدان در اختیار رسانه‌های اقلیت حاکم و نخبگان دولتی یا رسانه‌های بزرگ و متمرکز با شبکه بسته روزنامه نگاران نیست. اکثریت هم صدایی از آن خود دارد. مردم سازمان-نیافته هم صدا دارند. کوچکترین حرف و عکس و خبر و آمار رسانه‌های فرمایشی و سپاهی و دولتی زیر ذره بین قرار می‌گیرد و نقد می‌شود و افشا می‌شود.

هدف رسانه همین است که کسی خاموش نماند. و حالا مردم به رغم حکومت و هژمونی رسانه‌های ثروتمند صاحب صدا شده‌اند. این است که در همه چیز از سیاست شکار و قطع درختان تا رفع حجاب تحمیلی حرف دارند چنانکه از برآمدن داعش تا حمله اسرائیل به غزه. خبرگزاری‌ها دیگر نمی‌توانند با سیاست سکوت از کنار مسئله‌ای که برای مردم مهم است بگذرند و با نادیده گرفتن خبری در صفحات اصلی خود مردم را بی خبر بگذارند.

روشن است که من در اینجا "سبز" را با کمی توسع در معنای متعارف آن به کار می‌برم. اگر بخواهم سبز را در گسترش معنایی اش بازنویسی کنم چنین خواهد بود: تجربه مشارکت رسانه‌ای و رسانه مشارکتی در قلمرو زبان فارسی. پیوند این رفتار رسانه‌ای با جنبش سبز آشکار است.

رونق روزافزون رسانه‌های سازما‌ن‌یافته

اما وضعیت رسانه‌های سازمانیافته و حرفه‌ای در این پنجساله چگونه بود؟ و رابطه آنها با این تحولات چگونه تنظیم شد؟ این خود داستان مفصلی دارد که در این یادداشت نمی‌توان وارد جزئیات آن شد. اما به طور کلی این روندها را می‌توان بازشناخت:

۱. تکاپوی رهبران سبز برای رسانه‌های خاص جنبش. این رسانه‌ها نهایتا به نتیجه نرسید. شاید دلیل اصلی تزلزل رجال سیاسی سبز برای تاسیس رسانه‌های قوی و حفظ آنها بود. یعنی از اینکه به مقابله رسانه‌ای تام و تمام با حکومت خامنه‌ای بپردازند پرهیز داشتند. اما رده دوم و سوم رهبران موفق شدند رسانه‌های تازه‌ای راه بیندازند. هر چند که در عرصه تلویزیونی کامیاب نبودند. به نمونه تلویزیون رسا. یا راه اندازی آنها با مشکلات غیرمنتظره متوقف شد به نمونه ایران ندا.

۲. نسل تازه‌ای از تلویزیون‌های تازه به وجود آمد از "من و تو" تا "رها" و "ایران فردا" که نوشتن در باره هر کدام نیازمند مقاله جداگانه است. اما من و تو موفق شد به بخشی از آرمانها و ارزشهای طبقه متوسط ایران که پایه جنبش سبز بود تحقق بخشد و کامیابی خیره کننده‌ای یافت. سهم مشارکت مخاطب در من و تو نیز به نسبت همه رسانه‌های تازه‌بنیاد دیگر بسیار چشمگیر است به این دلیل ساده که مدیران من و تو از اساس به مسئله مخاطب‌محوری و مشارکت مخاطب فکر کرده بودند و برنامه‌های متعددی برای جلب مشارکت مخاطبان طراحی و اجرا کردند.

۳. در طی پنجساله سبز دهها وبسایت جدید راه افتاد که برخی بعد از دو سه سال از نفس افتادند اما در زمان خود نقش قابل توجهی بازی کردند و گوشه‌ای از طیف رنگارنگ جنبش را نمایندگی می‌کردند و برخی نیز تا امروز ادامه یافته‌اند. مهمترین این گروه وبسایت "جرس" است. وبسایتها یکی از فعالترین حوزه‌های رسانه‌ای در پنج سال گذشته بوده‌اند و مردم بسیاری را وارد صحنه رسانه کرده‌اند.

۴. در کنار رشد وبسایتها و به دلیل حملات روزافزون ارتش سایبری به فعالان سبز و مخالفان و منتقدان و پایگاههای خبری و تحلیلی آنها نیاز به ارتقای سواد امنیتی کاربران پیدا شد و صدها پروژه و کارگاه برای آموزش‌های امنیتی به وبگردان و کاربران عمومی راه اندازی شد که سطح سواد عمومی را در حوزه رسانه‌های شهروندمدار به طور قابل ملاحظه‌ای بالا برده است. این حوزه در داخل ایران هم رشد چشمگیری داشت. وبسایت "نارنجی" با وبسایتهای اقماری اش از محبوبترین وبسایتهای آموزشی بود و به دلیل همین محبوبیت و ارتقای سواد شهروندان در قبال مزاحمتهای حکومت با غضب دستگاه امنیت روبرو شد و بساط سبز نارنجی را برچیدند.

۵. بسیاری از وبسایتهای جاافتاده خبری هم در این پنجساله دچار تحول شدند و با طراحی جدید به نیازهای تازه رسانه‌ای پاسخ گفتند. بخشی از این طراحی‌ها به رشد خبرنگاری شهروندی توجه داشته است. چنانکه امروز تقریبا رسانه‌ای نیست که مطرح باشد و جایی برای مشارکت شهروندان نداشته باشد. انواع صورتهای مشارکت شهروندان از کامنت تا ارسال عکس و ویدئو خود بحثی است که جداگانه قابل مطالعه است.

عشق سبز و مشکل ها

در این مرور سریع می‌توان دید که تا چه حد فضای سبز بر رسانه‌های سنتی و سن-و-سال دار حاکم شده و تا حدی بر سر آنها آوار شده است! بسیاری از رسانه‌ها فاقد توانایی لازم برای برخورد با تحولات جدید بوده‌اند. نمونه شاخص آنها صدای آمریکا ست. این رسانه‌ها نه دارای نیروی انسانی آموزش دیده برای استقبال از این تحول بوده‌اند و نه توانایی آموزش‌دهی به نیروهای خود و ارتقای مهارتهای آنها را برای مدیریت وضع جدید داشته‌اند. مهمترین مشکلات ناشی از تحول سبز در بعد رسانه‌ای و سیاسی اینها ست:

۱. در حال حاضر می‌توان گفت وضعیت آموزش کادرها و نیروهای خبری در بحران است. حجم آموزش‌های لازم و شمار نیروهایی که باید آموزشهای قدیمی شان به روز شود آنقدر زیاد است که آموزش و شیوه‌های آن خود به یک مسئله تازه برای مدیریت‌های رسانه‌ای تبدیل شده است.

۲. یک شاخص دیگر وضعیت این سالها خروج صدها روزنامه نگار و مدعی روزنامه نگاری از ایران است. این گروه دوم که آنها را مدعی توصیف می‌کنم از مشکلات مهم وبسایتهای خبری و رسانه‌ها بوده‌اند. زیرا بدون آموزشهای پایه وارد کار خبر شده‌اند و با ادامه سبکی نازل در کار خبری که ناشی از بی تجربگی آنها بوده وضعیتی را ایجاد کرده‌اند که بدشواری می‌توان آن را تغییر داد. در این زمینه شاید بتوان گفت حتی نوعی "مقاومت در برابر یادگیری" به وجود آمده است!

۳. بخش دیگر مشکل، مدیریت ناخبرنگاران بر سایتهای خبری است. وبسایتهای متعددی را می‌توان سراغ کرد که مدیران و سردبیران آنها وقتی کار را شروع کرده‌اند فاقد کمترین تجربه در حوزه روزنامه نگاری بوده‌اند. گروهی از آنها به اقتضای شرایط جدیدشان ضمن کار آموخته‌اند و وضع خود را بهبود داده‌اند ولی گروه دیگری از آنها همچنان بیشتر درگیر دعواهای سیاسی و تامین بودجه برای ادامه کارند و در وبسایتهای آنها نمی‌توان نشانه‌ای از خلاقیت رسانه‌ای یافت. بیشتر این رسانه‌ها به دلیل کم‌توانی حرفه‌ای ناگزیر به تقلید از چند الگوی داخلی (مثل تابناک) و یا خارجی (مثل بی بی سی و رادیو فردا) روی آوردند. یک بررسی مستند و همه جانبه می‌تواند نشان دهد که تقلید و کپی‌کاری از گرافیک و حتی شیوه خبرگزینی چند رسانه معین تا چه حد در این گروه از وبسایتها رایج است.

۴. طبیعتا مشکل تامین مالی پروژه‌های رسانه‌ای هم یکی از مسائل عمده برای رسانه‌های تازه پا بوده است. بسیاری از پروژه‌ها با یک بودجه یک تا دو ساله یا حداکثر سه تا پنجساله شروع کرده‌اند و بیشتر آنها در میانه کار با مشکل ادامه کار روبرو شده‌اند. مسئله مالی با وجود اهمیت حیاتی برای رسانه تا امروز یکی از خلوت‌ترین عرصه‌های تحقیق بوده است. یعنی کمتر کسی به این موضوع پرداخته و روشهای برخورد رسانه‌ها را برای ادامه بقا تحلیل کرده است. اما یک نکته کلیدی آن است که رسانه‌ها برای اینکه پشتیبان‌های مالی خود را راضی کنند برای جلب مخاطب دست به هر کاری زده‌اند از گرایش به برخی کلیشه‌های گیشه پسند تا حتی خرید لایک!

۵. مشکل کوتاه مدت بودن پروژه‌ها به یک مشکل عمده دیگر ختم می‌شود و آن رها شدن نیروهای تربیت شده در این رسانه‌ها ست. یعنی حتی وقتی رسانه‌ای کار خود را بدرستی می‌شناسد و در استخدام نیرو وسواس دارد و آن نیرو را در ضمن خدمت هم آموزش می‌دهد و به سطح خوبی از فعالیت می‌رسد، هیچ تضمینی وجود ندارد که قادر به ادامه بقای مالی باشد. در نتیجه نیروهای آموزش دیده اش پراکنده می‌شوند. این پراکندگی باعث شده است رسانه‌هایی که با بودجه‌های کوتاه مدت اداره می‌شوند نتوانند از حد کار خبری روزمره فراتر بروند و به انجام پروژه‌های رسانه‌ای عمیق تر و بزرگتر و تاثیرگذارتر دست بزنند. یعنی تا از مرحله تاسیس و ثبات و آموزش نیروها می‌گذرند و می‌خواهند و می‌توانند فراتر بروند بودجه شان به پایان رسیده است.

نیروهای پراکنده شده گاه با جذب شدن در رسانه‌های بزرگتری مثل بی بی سی و رادیو فردا توانسته‌اند در تحولات این رسانه‌ها موثر باشند. اما بجز این "پناهگاه"های مرسوم، رسانه‌ای فارسی و مستقل که بتواند نیروهای کارآزموده را کنار هم جمع کند به وجود نیامده است. یک مسئله اصلی غیبت پشتیبان‌های مالی قوی است و البته خود این هم ناشی از غیبت بینش رسانه‌ای در اصحاب ثروت و سرمایه است. سوالی که هنوز برای یافتن پاسخ آن تحقیقی شروع نشده این است: چرا سرمایه گذاران ایرانی از تاسیس رسانه‌های قوی تن می‌زنند؟

کثرت، آشفتگی و اکتیویسم منفی

رسانه‌های فارسی تحول‌خواه در این ۵ ساله بسیار شده‌اند. اما آیا این تعدد به تنوع نمایندگی‌های آنها از مخاطبان و رسیدگی به موضوعات مبرم امروز و آینده ایران کمک کرده است؟

در وضع فعلی می‌توان گفت جو غالب در میان رسانه‌هایی که با حمایت مالی موسسات آمریکایی اداره می‌شوند نوعی اکتیویسم منفی است. ممکن است فکر کنیم این خواسته حامیان مالی آنها ست. اما من فکر می‌کنم این درکی است که سردبیران این رسانه‌ها از کار خود به عنوان رسانه معترض و منتقد دارند. آنها فکر می‌کنند کار رسانه این است که بگردد هر چه نقطه ضعف در جامعه ایرانی هست آن را برجسته کند. ناچار تصویری که این رسانه‌ها می‌دهند تصویری ناتمام و گزینشی و یکسویه است. این اکتیویسم منفی البته دامن شهروندان را هم گرفته است. (شرح آن را در اسلایدهای وبینار اکتویسم منفی ببینید که سال ۲۰۱۳ برای مدرسه میانه ارائه کرده ام.)

بخش دیگری از این تصویر، برجسته سازی زندگی گروهی از جوانان شهری ایران و خاصه دختران ایرانی است. این موضوع آن تصویر منفی را در کنار این تصویر آزادیخواه می‌نشاند و به صورت یک تقابل اجتماعی ترسیم می‌کند. اما نتیجه نوعی ساده سازی بریده از واقعیت‌های زندگی روزمره و فرهنگ‌های پایدار در ایران است. (این مقاله نیویورک تایمز این روند را بخوبی نقد می‌کند) این ساده سازی ظاهرا مطلوب بسیاری از رسانه‌های فارسی خارج از کشور است و همدوش ساده سازی‌های رسانه‌های غربی در باره ایران است. اگر غربی‌ها ساده سازی کنند چندان تقصیری ندارند چون گفتگویشان در باره ایران از ورای حجاب است. اما رسانه‌های فارسی به دلیل غیبت نقد رسانه‌ای ساده‌ترین کار را انجام می‌دهند که همانا دنبال روی از محیط رسانه‌ای غرب در باره ایران است. این یعنی تعطیل کارگاههای "ارزش افزوده" ای که این رسانه‌ها می‌توانند با تکیه بر دانش خود از زبان و فرهنگ ایران تولید کنند.

آن دو جنبه‌ای که در رسانه شناسی سبز برجسته کردم هم اینجا سوی دیگر خود را نشان می‌دهد. آن کنترل ناپذیری، از یک سو که معادله تحمیل دولت ولی تحمل نکردن ملت است، مهم و جذاب و موثر است و اوراق ساز. اما از سوی دیگر، خود به نوعی آشفتگی دامن زده است. این آشفتگی تا اندازه‌ای طبیعی است چون راه هموار نیست و مدل رسانه‌ای جدید سنت نداشته است. اما تا حدی هم ناشی از فقدان آموزش‌های ضروری است. از میان دهها موضوع مرتبط به این حوزه فقط برخورد عمومی با شایعات و ضدخبرها و عکسها و ویدئوهای دستکاری شده و جعلی را ملاحظه کنید. در همین روزها دهها خبر و عکس و ویدئوی مشکوک و جعلی و نادرست به اسم جام جهانی و غزه و اسرائیل منتشر شده است و به دست شهروندانی که سواد رسانه‌ای ندارند اما دسترسی رسانه‌ای دارند بسرعت توزیع شده است.

بخش دوم هم که داشتن صدا در کنار صداهای مسلط است بی دردسر نبوده و نیست. در میان خود شهروندان این موضوع اسباب بحثها و طعنه‌های بسیار است که امروز بسیاری مدعی کارشناسی در مسائل مختلف‌اند در حالی که چیز چندانی در باره آن نمی‌دانند. این روند اگر نقد نشود می‌تواند پدیده‌ای را قوام بخشد که باید آن را "معرکه گیری رسانه ای" توصیف کرد. در مرحله بعدی این خطر دامن رسانه‌های بزرگ را هم خواهد گرفت. چون معرکه گیران به عنوان کارشناس و ناظر وارد صحنه خواهند شد و پدیده‌ای را ممکن است دامن بزنند که زمانی به لیدرهای تلویزیون‌های لوس آنجلسی اختصاص داشت!

آینده رسانه سبز

رسانه‌های فارسی کمتر آینده‌نگر‌اند. آنها یا گذشته‌نگر‌اند یا خبرهای روز را با شتاب و گاه بی دقت لازم پیگیری می‌کنند. بخش بزرگی از این رسانه‌ها فاقد بینش‌اند یا بینشی که دارند همه‌جانبه‌نگر نیست. باید اعتراف کنیم که اصولا رسانه‌ها به کار خود یعنی به "رسانه" کمتر فکر می‌کنند. چند رسانه فارسی می‌شناسید که یک ستون یا صفحه به "رسانه" اختصاص داده باشد و تحولات رسانه‌ای و بحث‌های رسانه‌ای را پیگیرانه دنبال کند؟ به عبارت دیگر، می‌توان گفت رسانه‌های فارسی در فضایی کار می‌کنند که اصولا بر تئوری هایش مسلط نیستند یا با آن اصلا آشنا نیستند. و اگر هم در مواردی آشنایی دیده می‌شود هیچ تلاشی نمی‌کنند که این بحث‌ها را با مخاطب در میان بگذارند. بنابرین نقش آنها در بالا بردن "سواد رسانه ای" تقریبا هیچ است. در مقام مقایسه می‌توان دید که مخاطبان سینما دانش وسیعی در اختیار دارند تا فیلم را بشناسند و تحلیل کنند. اما مخاطبان رسانه چنین دانشی ندارند یا به صورت منظم به آن دسترسی ندارند.

چه می‌توان کرد؟ برای ارائه فهرستی از اقدامات ضروری باز هم باید جداگانه بحث کرد اما کوتاه و در حد سرخط اولویتها می‌شود به سه نکته بنیادین اشاره کرد:

۱. اصول مشارکت سبز را باید پی گرفت. به عبارت دیگر، مشارکت پذیری رسانه‌ها را باید بالا و بالاتر برد تا به معیار تبدیل شود. رسانه‌ای که مشارکت مخاطب را تشویق نکند و برای آن زیرساخت ایجاد نکند و برای آن کار تئوریک و عملی نکند رسانه آینده نیست.

۲. اصول تکنولوژی سبز را باید همه جانبه به کار گرفت و به لوازم آن پایبند بود. وقتی می‌گوییم تکنولوژی سبز مقصود آن تکنولوژی است که باعث بالا رفتن نقش رسانه‌ای شهروندان شده است. نمی‌شود رسانه سبز بود یا رسانه جنبش سبز بود اما هیچ نشانه‌ای از تحول تکنولوژیک نداشت. یک معضل مهم در رسانه‌های جنبش سبز تسلط گفتمان‌های سنتی رسانه‌ای بر آنها ست در حالی که مدعی نمایندگی از جنبشی هستند که اساسا رسانه‌های سنتی را پشت سر گذاشته است.

۳. اصول دموکراسی خواهی را باید در بدنه و ساختار رسانه هم وارد کرد. دموکراسی برای دیگران و شنوندگان و بینندگان و مخاطبان در "بیرون" رسانه نیست. این اصول برای آنکه در بیرون موثر افتد باید نخست در داخل رسانه حاکم شده باشد. رسانه‌ای که رابطه اش با روزنامه نگاران خود و کارکنان خود دموکراتیک نیست نمی‌تواند به صرف شعار و خط مشی خود را مبلغ دموکراسی فرض کند. هر رسانه سبز و خواهان دموکراسی باید نمونه‌ای از مدیریت سبز و دموکراتیک باشد. به آینده نگاه کند و اگر خواهان جامعه‌ای است که در آن استبداد شخصی و اقتدارطلبی رخت بربسته باشد، خود در رسانه اش انواع مدیریت‌های اقتدارطلب را ترک گفته باشد، از رابطه ولایی و تحمیلی با کارکنانش دست شسته باشد، و مدیریت در آن چرخشی و سردبیری در آن جمعی و همفکرانه باشد. رسانه‌ای که در آن خلاقیت اصل باشد و فرد فرد کارکنان خود را در کار سهیم و موثر بدانند می‌تواند مبلغ آینده سبز و بدون استبداد باشد.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.