ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

• شعر زمانه

مانا آقایی: کودکی

مانا آقایی با زبانی ساده اما صمیمی از نسلی یتیم سخن می‌گوید؛ نسل برآمده از دورانی که هنوز جنگ به کوچه‌ها راه پیدا نکرده بود.

مانا آقایی در سال ۱۳۵۲ در بوشهر به دنیا آمده و از چهارده سالگی در سوئد زندگی کرده است. او تاکنون دو مجموعه شعر با نام‌های «مرگ اگر لب‌های تو را داشت» و «من یک روز داغ تابستان به دنیا آمدم» در ایران و دو مجموعه‌ی دیگر تحت عنوان «من عیسی بن خودم» و «زمستان معشوق من است» در خارج از کشور منتشر کرده است.

مانا آقایی

«فرهنگ نویسندگان ایرانى در سوئد» (به زبان سوئدی)، «کتابشناسى شعر زنان ایران از ۱۳۲۰ تا ۱۳۸۳» و «هواپیمایی به آرامی سنجاقک: دوازده شاعر از آسیای دور» از دیگر آثار اوست. مانا آقایی دانش آموخته‌ رشته‌ی ایران‌شناسی دانشگاه اوپسالا است و در حال حاضر در دارالترجمه‌ای رسمی کار می‌کند. او «کتاب‌شناسی ادبیات فارسی در سوئد» و ترجمه‌ای از گزیده اشعارِ ذن بودائیِ شاعر کره‌ای «کو اون» را آماده‌ انتشار دارد.

ماندانا زندیان در نقدی بر اشعار او می‌نویسد: ««شعر مانا آقایی صدای صریح و روشن نسلی است که می‌کوشد تا کشف و بازخوانی لحظه‌های تاریک و روشن انقلاب، جنگ، تبعید، تنهائى، سرگشتگی و سرخوردگی را با نگاهی انسانی و با زبانی ساده و صمیمی به فردای سرزمینش برساند.»

شعر «کودکی» از مجموعه شعر «من یک روز داغ تابستان به دنیا آمدم» را با صدای شاعر می‌شنویم:

کودکی

من یک روز داغ تابستان به دنیا آمدم
سالى که سایه‌ی نخل زمین را می‌سوزاند
و دریا تاولى درشت بر پیشانى بندر بود
مادرم مرا با اشکِ چشم و آهِ دل
بر فرشى از حصیر دستباف بزرگ کرد
مثل تمام بچه‌ها پیراهنى از ابر به تن داشتم
و بالش نرم رؤیا زیر سرم بود
پدرم را هیچوقت جز در خواب ندیدم
می‌گفتند به سفر دورى رفته است
کفش‌هاى پاره‌اش بعدها به دستمان رسید
آن روزها هنوز جنگ به کوچه‌ی ما نیامده بود
من با کبوترها حرف می‌زدم
دیوارها کوتاه بودند و
دست بادبادک به سقف آسمان می‌رسید
صبح‌ها دوش به دوشِ آفتاب به مدرسه می‌رفتم
عصرها با فرفره‌اى شاد به خانه برمى‌گشتم
کنار پنجره می‌نشستم
و به حرف‌های باران فکر می‌کردم
از پشت همان میله‌هاى سرد آهنى بود
که فقر را شناختم
از لاى همان پرده‌ی نازک صورتى بود
که اوّلین بار عاشق شدم
به روایت آینه چهارده ساله بودم
انگشت‌هایم بوى ترس و مرکّب می‌داد
و لاىِ تمامِ کتاب‌هایم
برگ‌هاىِ سرخِ گل می‌گذاشتم.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • با «کودکی» در رادیو زمانه |

    […] قدیمی  به نام «کودکی» با صدای من در رادیو زمانه منتشر شده است که شما را به شنیدن آن دعوت می […]