ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

• دوسیه

به یاد رضا دانشور − از او و درباره او

از رضا دانشور رمان‌ها و داستان‌های ماندگاری باقی مانده است. او مدتی هم با رادیو زمانه همکاری می‌کرد. چکیده‌ای از نظر منتقدان و گزیده‌ای از برنامه‌های رادیویی او.

رضا دانشور، نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی در اثر ابتلا به بیماری سرطان در بیمارستانی در پاریس درگذشت. او در سال ۱۳۲۶ در مشهد متولد شد. حاصل بیش از ۴۰ سال تلاش بی‌وقفه او در عرصه قلم، رمان‌های «عاشورا، عاشورا»، «کپرنشین‌ها»، «نماز میت» و «خسرو خوبان» است. از او همچنین مجموعه داستان‌های «هی‌هی جبلی قم‌قم»، «شش داستان لوح»، «محبوبه و آل» و نمایشنامه‌های «کجای سال دو هزار منتظرت باشم»، «خورشید روی یخ»، «شهر لوط» و «مسافر هیچ کجا» منتشر شده است.

رضا دانشور، نویسنده فقید ایرانی (عکس: مریم اشرافی)

رضا دانشور مدتی هم با رادیو زمانه همکاری می‌کرد. مجموعه برنامه‌‌های «خاطرات ماه مه ۱۹۶۸»، «خاطره‌خوانی» و همچنین گفت‌و گوهای رادیویی او با برخی از چهره‌های سرشناس فرهنگی مانند یدالله رویایی و محمد علی سپانلو حاصل این همکاری پربار و به‌یادماندنی‌ست.

چکیده‌ای از نظر منتقدان پیرامون آثار رضا دانشور و گزیده‌هایی از برنامه‌های رادیویی او را گرد آورده‌ایم:

درباره رضا دانشور:

رضا دانشور نویسنده رمان‌های «نماز میت» و «خسرو خوبان» در ۶۸ سالگی درگذشت. او در مهم‌ترین آثارش «واقعیتی هولناک از پیامدهای شکست نهضت ملی ایران» در سال‌های ۱۳۳۰ و ادامه زندگی اساطیر ایرانی در تشیع را روشن می‌کند.

منیره برادران - رضا دانشور آگاه به دشواری و پیچیدگی ارائه درد شکنجه، برای وارد شدن به وضعیت شکنجه و تأثیرات ویرانگر آن از کابوس و رؤیاهای «زعیم»، ضد قهرمان رمان «نماز میت» بهره می‌گیرد. او در روایتش که حالتی هذیان‌گونه دارد و آمیخته‌ای از خاطره و تخیل است، در پاره – پاره‌های ذهن پریشان، ما را با حس درد خود آشنا می‌کند.

بهروز شیدا - هم از نخست بخوانیم: خسرو خوبان حکایتِ سفرِ سایه‌ی مانای اسطور‌ها به روزگار ما است؛ حضور صدای سنگین اسطوره‌های سرزمین ایران در دل حوادثی که در دل روزگار «ما» بر آن سرزمین گذشته‌اند. در خسرو خوبان تاریخ را در حضور اسطوره‌ها می‌خوانیم.تاریخ در حضور اسطوره‌ها؛ حاشیه‌ای بر رمان خسرو خوبان...

شهزادی سمرقندی – با رضا دانشور، نویسنده فقید ایرانی هنگامی که به دفتر رادیو زمانه آمد آشنا شدم. او بر آن بود که نویسنده می‌بایست منتقد درونش را بکشد و حواسش را به نوشتن بدهد.

با رضا دانشور:

تولد دیگر «خاطره‌خوانی»

باید گفت، مدتی این مثنوی تعطیل شد و به اشتیاقِ صداها‌یی که از سوی شما آمد، تعطیل، تبدیل به تأخیر شد و تأخیر هم، خود مهلتی شد تا این تجربه، توان بگیرد و بختِ تولدی نو.

ما اخراج شده‌ایم

خاطره‌ی این هفته‌ی ما «ما اخراج شده‌ایم» نام دارد و فرستنده آن آقای ح ـ تقی‌زاده است. شباهت تصادفی اسم ایشان با سید حسن تقی‌زاده، انقلابی نامدار دوران مشروطیت و سناتور بعدی رژیم پهلوی، یکی از نکته‌های بامزه‌ی متن حکایت است و متضمن معنایی در بیرون متن که استنتاج و تعبیر آن را می‌گذاریم برای شنوندگان. به خاطر طولانی‌تر بودن این خاطره نسبت به محدودیت وقت برنامه، به‌قول بیهقی: مستقیم بر سر داستان می‌شویم.

هیولا

خاطرات «محمد شکری» نمونه‌ای از برهنگی و سرراستیِ پرداختن به واقعیت‌هایی است که شدتِ آن‌ها بیان‌شان را مشکل می‌کند. زیرا سنگینی حادثه، گاه به قدری است که زبان، فاقدِ قدرتِ انتقالِ حس است، مخصوصاً برای مخاطبی که هیچ تجربه‌ای مشابه با آن خاطره ندارد.

آن لحظه بنیادی

آن لحظه بنیادی، لحظه‌ای‌ست که آدمیزاد از یک مرحله مهم زندگی‌اش عبور می کند. به یک معنی، لحظه مرگ و زندگی است. لحظه‌ای است که یا گذشته را به آینده‌ای که دارد شکل می‌گیرد وصل می‌‌کند و یا به کلی منهدمش می‌کند. عزیمت‌گاهی است که بعد از آن یا مسیری که پیش رو داریم ادامه می‌‌یابد یا داستان زندگی‌مان به کلی عوض می‌شود و معلوم نیست چه داستان دیگری جایش را بگیرد.

عکسی میان گل‌های مصنوعی

عکسی میان گل‌های مصنوعی از خانمِ نینا، ‌لایه به لایه، خاطره‌هایی است نشسته برهم. خاطره‌ی سفری است به مقصدی که درآن مقصد، خاطره مرگی، یاد سفر را در پی و در پس داشته است.

دایره معجزات

خاطره‌ای که امروز می‌شنوید اولین بار با حضور عده‌ای از دوستان منجمله سه نفر از نویسندگان صاحب نام ایرانی توسط خود راویِ خاطره نقل شد؛ با مشخصات و تاریخ دقیق و ذکرِ اسم و آدرس همه‌ی آدم‌هایی که در خاطره به آنها اشاره شده بود.

ما خرد و درهم شکسته بودیم

چهره دوست داشتنی فرزانه تائیدی، بازیگر تئاتر و سینمای ایران، برای من فراموش‌نشدنی است. فرزانه تائیدی طی شانزده سال کار در سینما، تلویزیون و تئاتر که پنج سالش را به تحصیل تئاتر در امریکا گذرانده بود، بیش و کم در پنجاه نمایش تلویزیونی، بیست نمایش صحنه‌ای، و دوازده فیلم سینمایی، با قدرتی کم‌نظیر ظاهر شد.

آن‌جای دیگر

آن‌جای دیگر جایی است که همیشه آدم‌ها را افسون کرده است. از کودکی بشریت تا بزرگسالی بزرگسالان امروز.
جای دیگرِ هر آدم، هر نسل، هر سرزمین، «ضدِ آیینه» این‌جای آن‌هاست. عکسِ آنچه این‌جا واکنونشان دارند. جای دیگر، جای آرزومندی است. جای چیزهایی که فقدان‌شان رنج آورند.

بیشتر بشنوید:

«خاطرات ماه مه ۱۹۶۸»

هتل فلاکت

قیافه‌ی امیر پرویز پویان جلوی چشمم است. دهانش، چشم‌هایش، حتی شیشه‌های عینکش، از شادی و غرور می‌خندند. دستش را مشت کرده و در هوا تکان می‌دهد. سرش برای جثه‌ی کوچکش بزرگ است.

بدو رفیق، دنیای کهنه پشت سرت است

اروپایی‌ها دیروز در یک هوای مردد، روز کارگر را با تظاهرات و سان و رژه جشن گرفتند. در فرانسه، بچه‌ها و پسر و دخترهای شاد و شنگول و گاهی هم بیکارها و فقیر فقرا توی کوچه و خیابان گل - مرواریدهای سفید می‌فروختند. این جا و آن جا هم بساط دود و دم سوسیس کبابی و بلوط بو داده به راه بود.
اما همه جا ازاین روحیه جشن و شادی و اعلام آزادانه درخواست‌ها خبری نبود. بعضی جاها مثل چین اصلاْ خبری نبود. و جاهایی هم کتک و ضرب و شتم و زخمی شدن و زندانی شدن سبیل بود مثل ترکیه ... و در ایران؟

نه تعلیمات، نه تنویر افکار، نه شوخی سیاه نیشدار

کنار دیوارهای خاکستری سوربن قدم می‌زنم. هوا همان هوای دیروز است. از آفتاب به ابر و برعکس. پاریس در ماه می این طور است. ماه می، کارتیه لاتن، یکهو زیبا می‌شود. چون کارتیه لاتن قرن‌هاست محله جوانی است. و جوان‌ها ماه می که می‌شود از لباس‌های زمستانی در می‌آیند و درخشش و زیبایی‌هایشان کوچه‌های تاریخی را درخشان می‌کند.

سیاه برای مردن در پاریس

جنگ و گریز آن دیشب دور دست بین پلیس و دانشجویان در سوربن به کوچه‌های اطراف کشیده شد. به کارتیه لاتن. محله‌ای که از قرون وسطی تا امروز؛ محله‌ی دانشجوها بوده از زمانی که درس‌ها همه به لاتین بود و کارتیه هم یعنی محله. ساعت ۹ و ۱۰ شب با دستگیری ۵۹۶ دانشجو و زخمی شدن ۱۰۰ نفر آدم و غلیظ شدن تاریکی، فعلاً غائله تمام شد.

اعتراض، خشونت، ایدئولوژی

یک شورش است؛ انقلاب نیست. فهمیدن این تفاوت مهم است. شدت شورش بر حسب قابلیت قدرت سیاسی که هر کجا هست، این قابلیت که می‌تواند خودش را اصلاح کند یا نه، متفاوت است. به عبارت دیگر جامعه‌ای که اصلاح‌ خودش سختش باشد، دیر یا زود کارش به انفجار می‌کشد. چیزی که درست در ۶۸ پیش آمد.

اختراع نوجوانی

بالاخره بهار تصمیم گرفت بهار باشد. همه جا آفتاب است؛ حتی روی لب آدم‌هایی که در انتظار حادثه‌ای‌ نامعلوم، این طرف و آن طرف دارند روی پیاده‌رو پرسه می‌زنند.

طبیعت نه نوکر درست کرده، نه ارباب

صدای ریز و جیغ‌مانند کافه که کاملاً برعکس هیکل درشت او است، ناگهان بلند می‌شود و به مخاطبش، یک مشتری میان‌سال می‌گوید: با انقلاب موافقم؛ اما با موهای بلند نه. نه و نه و نه.

می‌خواستند آرمان‌شان را زندگی کنند

توی راهروهای پیچ‌درپیچ متروی زیرزمینی پاریس سکوت عجیبی است. ازدحام مردم بی‌سابقه است. رفت و آمد با اتومبیل ناممکن است. مخصوصا که اگر ماشین‌ات را یک‌جایی پارک کنی، خطر آتش گرفتن، شکسته‌شدن یا برای ساختن سنگر خیابانی به‌کار رفتن خیلی زیاد است.

بگذار با جوانی‌ام خوش باشم

در راهیم؛ راهپیمایی می‌کنیم. شاید شکست بخوریم؛ اما هرگز رام نخواهیم شد. تجلی قوی فردیت بر جاست. تو فریادهای ساکسیفون و جیغ‌های معترض و غم‌ناک ترومپت، ندبه‌های خشم‌آلود و ناامید و شکواییه‌های ساده با ترجیع‌های کوتاه و مؤثر، حکایت قرن‌ها بردگی و تبعیض نژادی را روایت می‌کرد.

رشد بوته‌های سیاست با گل‌های سرخ

از همه جا صدای مارش می‌شنفم و صدای پاهایی که پیش می‌رند. چون که تابستون اینجاست و وقت جنگیدن تو خیابون‌ها‌ست پسر. اما یک بچه بیچاره چه کار می‌تونه بکنه، غیر آواز خواندن توی دسته‌ی راک اند رول. چون که تو شهر چرتی لندن، جایی برای یک جنگجوی خیابونی نیست.
نه، هی، فکر کنم وقت یک انقلاب سرنگون‌ساز است. اما جایی که من بازی را زندگی می‌کنم، بازی، چیزی غیر ساخت و پاخت و کنار آمدن نیست. ولی خب یک بچه‌ی بیچاره چه کار می‌تونه بکنه، غیر آواز خواندن توی دسته راک اند رول. چون که توی شهر چرتی لندن جایی برای جنگجوی خیابونی نیست.

پاریس، منظره شهری بمباران شده را دارد

این چیزی نیست غیر یک شروع. نبرد را ادامه بدهید. رسانه‌ها به خصوص تبلیغات هوشمندانه‌ی چپ، تو دنیایی که جنگ سرد آن را به دو صف سیاه و سفید تقسیم کرده بود؛ جنگ ویتنام را تبدیل کردند به جنگ داوود و گولیات.

پیش به سوی سوربون

در شهر خاکستری پاریس، یک روز آفتابی غنیمت است اما امروز آفتاب یک غنیمت جنگی است. در این دو روز پیش، شهر در پوشش رطوبت خاکستری همیشگی‌اش پیچیده بود. اما بعد از شبی گفت و گو و مذاکره با بازی‌های سیاسی و مصلحت‌اندیشی و فکر و عملی که دایم از همدیگر پیشی می‌گرفتند، روزی درخشان خودشان را روی سنگ‌پاره‌ها، آشغال‌های سوخته، تکه‌های لباس، لنگه‌های کفش، اشیای کج و کوله و از شکل افتاده، ماشین‌های سوخته و بیمارستان‌های پر از مجروح گستر و گردشگران و کنجکاوان را به تفکر درباره‌ی چیزی که اتفاق افتاده بود دعوت کردند.

تاریخ کنار ماست!

نگاهی به عقب. دنباله‌ی شب۱۰-۱۱. این بچه‌های ۲۲ مارس گروه بندیت هستند که راهپیمایی را شروع می‌کنند. جلوی زندان سانته همه‌ی جمعیت سرود انترناسیونال می‌خوانند. ساعت ۷ رادیو ار.تی.ال، یکی از این رادیوهای آزاد غیردولتی از سوی ترانزیستورهای بی‌شمار خبر می‌دهد که برطبق یک همه‌پرسی اکثر مردم پاریس با دانشجوها همدلی دارند.

آغاز پیروزی شکست‌خوردگان

روزهای ماه مه. روز چهاردهم. سنگرِ خیابانی سد معبر است، اما راه را باز می‌کند. پیروزی شکست‌خوردگان. سنگرهای خیابانی شب باریکاد، شب ده، یازده می، یکی بعد از دیگری فرو می‌ریزد.

همه‌ی ما، لات‌ها هستیم!

پیش از زدوخورد با پلیس، بهتر است آدم یک فکری بکند برای پلیس توی کله‌ی خودش. از شعارها و دیوارنوشته‌های نانتر و سوربون به اشکال مختلف. هرچه می‌دوم با چهل سال فاصله به امروز، ۱۵ می نمی‌رسم. توی تظاهرات عظیم سیزدهم گیر کرده‌ام.

سه تفنگدار در تلویزیون

آن‌ها رفتار ما جوان‌ها را دیکته می‌کنند، تصحیح می‌کنند. موزیک ما را، لباس پوشیدن‌مان را، معاشرت‌مان را. آن‌ها حقانیت اخلاقی‌شان را از اخلاق مذهبی یا حزبی می‌گیرند و حقانیت عقلانی‌شان را از سن‌شان می‌گیرند و حقانیت سیاسی‌شان را از جنگی که کرده‌اند، که نه ما راه انداخته بودیم و نه از کم و کیف‌اش، جز از زبان و به روایت خود آن‌ها، هیچ اطلاعی داریم.

شهر فرنگ

بعد از جنگ بازار سیاه دوباره راه افتاده؛ اما بانک‌ها بسته است. نمی‌دانم؛ شما نقاشی‌های بروگل را دیده‌اید یا نه. تابلوهای بزرگی‌اند که گروه عظیمی آدم و موجودات عجیب و غریب را در حال انجام دادن کارهای عجیب و غریب نشان می‌دهد.

از چشم آمریکایی: نمایشی رؤیایی علیه جامعه‌ی نمایش

«جامعه‌ی نمایش» یکی از کتاب‌هایی بود که در ساختن ذهنیت جنبش ماه مه پیش‌آهنگ و مؤثر بود. این کتاب به فارسی درآمده، به ترجمه‌ی بهروز صفدری و در موسسه‌ی نشر آگاه.
نویسنده‌ی کتاب، گی دبور بود، از بنیان‌گذاران انترناسیونال سیتواسیونیست‌ها‌ که بحث درباره‌ی آن‌ها و تأثیرشان در جنبش ماه می، مجالی جداگانه می‌خواهد. کتاب، نقدی ریشه‌ای ‌است به جامعه‌ی صنعتی معاصر که آن را جامعه‌ی نمایش اسم‌گذاری می‌کند.

دانیل کوهن بندیت، رهبر جنبش بی‌رهبر

شاید یکی از مهم‌ترین تفاوتهای جنبش ۶۸ با سایر جنبش‌های تاریخ معاصر مسأله‌ی رهبری‌اش بود. ۶۸ یک رهبر ندارد؛ چندین رهبر دارد. برای این که یک ایدئولوژی‌ ندارد؛ چندین ایدئولوژی دارد؛ و به عبارتی اصلاً ایدئولوژی ندارد؛ و اگر بخواهیم در معنای ایدئولوژی مته به خشخاش نگذاریم و نقطه‌ی مشترک فکری همه‌ی رهبری‌ها را ایدئولوژی جنبش بنامیم، می‌توانیم بگوییم ایدئولوژی جنبش ۶۸، نقد است؛ نقد جامعه‌ی کالایی و مصرفی، نقد سنت‌های کهنه، نقد لیبرالیسم اقتدارگرا، نقد مذهب رایج، نقد کمونیسم به اصطلاح واقعاً موجود تا نقد به خود.

بندیت حراف و گستاخ

پرداختن به طرح چهره‌ی بندیت، نه به خاطر پیروی از کیش شخصیت و قهرمان‌سازی، بلکه از این روست که ویژگی‌های یک جنبش، کم و بیش در شخصیت‌های برجسته‌اش متبلور است و نحوه‌ی عمل آنها در پیروزی و شکست آن تاثیر دارد.

پاریس تعطیل و شایعه‌های داغ

پاریس همچنان یک شهر تعطیل است. نه، یک آشغال‌دونی بزرگ است. جشن روزهای تعطیل، روی آشغال‌های جمع‌نشده ادامه دارد. پست کار نمی‌کند، روزنامه درنمی‌آید، ترن و مترو در کار نیست، اما ترانزیستورها خبرها را می‌رسانند.

مه ۶۸ در دموکراسی اتفاق می‌افتاد

اگر ما بودیم، چه کشتاری پیش می‌آمد. مه ۶۸، فراموش نکنیم دارد یک دموکراسی اتفاق می‌افتد. آن هم در یک فرانسه‌ی پیشرفته‌‌ی صنعتی، در اوج شکوفایی اقتصادی. هر جای دیگر دنیا، به خصوص در مملکت ما، به هر صورتی که ماجرا خاتمه می‌یافت، غرق در خون بود.

همه منتظر تصمیم دوگل

یک تصویر عمومی: در کوچه و خیابان و کارخانه چه خبراست؟ ۹ میلیون کارگر و کارمند درحال اعتصابند و می‌دانیم اعتصابیون، حقوق ندارند. سوال مهم این است که تا کی می‌توانند به اعتصاب ادامه بدهند.

رزمندگان سوربن با اره‌های برقی

دیشب شبِ درازِ بی‌سر و سامانی بود. شب سماع و جنون و تشنگی خون روی لب‌های خشک و خسته آژدان‌هایِ روزهایِ پیاپی سرپا ایستاده و توهین شنیده.

«دیدار به قیامت، دوگل»

این روزها مرز روز و شب را طلوع و غروب خورشید نیست که تعیین می‌کند. هر روز فقط ادامه روز پیش است و فقط این وقفه‌های بین درگیری‌ها است که فصل‌بندی زمان را خط می‌کشد و به مردم خسته از وقایعِ استثنایی، یادآوری می‌کند.

پیروزی به قیمت خون، یک شکست است

تلفن‌های متعدد فوشه، وزیر داخله یک لحظه قطع نمی‌شود. وکیل، وزیر، نجیب‌زاده، تجار، مقامات محترمِ جامعه، یک‌بند از او می‌خواهند «هر طور» هست، به غائله خاتمه بدهد. از او شدت عمل و قاطعیت می‌خواهند. «هر طور هست» کلمه خطرناکی است و در همان لحظه هم ژیسمار، رهبر جوان دانشجویان سعی می‌کند از حمله به کاخ ریاست جمهوری ممانعت به عمل بیاورد.

هر رژیمی روزی خواهد افتاد

هر رژیمی یک روز می‌افتد؛ استثنا ندارد. و همیشه موقع سقوطِ هر رژیمی، لحظه‌هایی هست که قدرت، بی‌صاحب و سرگردان، توی هوا چرخ می‌خورد تا آن کسی که باهوش‌تر است و به خاطر باهوش‌تر بودنش، آماده‌تر، آن را به چنگ بیاورد.

این رسم رفاقت نیست!

یک روز آفتابی است. زن سرایدار مثل ملکه‌ای روی پله‌ها ایستاده، دست‌هایش را به کمرش زده و به جوان دانشجویی که دارد می‌دود تا به گروه دانشجویانِ داوطلب برای کمک به زخمی‌ها برسد، اخم کرده و پشت سرش داد می‌زند: موسیو ژرژ! موسیو ژرژ!

کاکلی‌ها ژنرال فرانسه را با خود بردند

روز بیست ونهم روزی که طی چهل سال هزاران صفحه تاریخ را با علامت سوال و شک و فرضیه به خودش اختصاص داده، روز دود شدن آرزوهای همه‌ی کسانی که خودشان را آماده‌ی به دست گرفتن قدرت می‌کنند.

«کنار نخواهم رفت»

روزی خاکستری، سرد، عبوس، کثیف، مضطرب و بادخیز. باد روزنامه‌های پاره و اعلامیه‌هایی را که دیگر توجه جلب نمی‌کنند به سر و صورت عابران می‌زند. خیابان‌ها خالی است، چراغ‌ها خاموش. از رفت و آمد ماشین‌ها خبری نیست و پیاده‌ها انگار در خواب راه می‌روند. شش ساعتی که چوپان گم شد، گله را آشفت.

سینمای ۶۸، پایان فیلم

چه کسانی سناریو فیلمی را می‌نویسند که توده‌های مردم سیاهی لشگر، روشنفکران و فعالان سیاسی بازیگران و نظامی‌ها و امنیتی‌ها، گروه تکنیک آن هستند؟

گفت‌و گوها:

گفت‌گو با کامران دیبا

کامران دیبا، معمارِ موزه هنرهای معاصر تهران، فرهنگ‌سرای نیاوران، شهرک نوین شوشتر و پروژه‌های مختلف دیگر است. این مورد آخر، برنده جایزه آقاخان شد و برخی دیگر از کارهایش جزو میراث ملی ایران ثبت شده‌اند. خودداری کامران از ساخت ویلاهای خصوصی، بناهای یادبود، درک و دریافتش از معماری به عنوان مقوله‌ای مردمی، ترکیب معماری مدرن با معماری بومی ایران و استفاده خاص از مصالح محلی، ویژگی‌های منحصر به فردی به آثارش می‌دهد.

گفت‌‌وگو با یدالله رویایی

به‌جز نیما یوشیج، هیچ شاعر مدرنی در قلمرو فارسی معاصر به‌قدر یدالله رؤیایی موضوع گفت‌وگویِ بر سر شعر نبوده است و به قدر او در باب شعر سخن نگفته است. گمان من بر این است که اگر نگوییم او تاثیرگذارترین، به جرات می‌توان گفت یکی از تاثیرگذارترین‌هاست بر نسل شاعران پس از دهه‌ی پنجاه. و یکی از ستوده‌ترین‌ها، حتا، از سوی عیب‌گویانش که گاه برخی شعرهای او را دشوار یافته‌اند باری.

گفت‌و‌گو با محمد علی سپانلو

سپانلو حضوری مغتنم در ادبیات معاصر ما است. شاعر است و ادیب‌. نگاهی ویژه به نثر، تاریخ و میراث زبان فارسی دارد. در اواخر سال‌های ۴۰ یکی از تاثیرگذارترین منتخبِ داستان کوتاه‌های مدرن فارسی را تدوین کرد که پاره‌ای از نویسندگان آن کمابیش کشف او بودند. سپانلوی شفاهی به همان روانی و خلاقیتی است که سپانلوی کتبی. به بهانه سفرش به فرانسه - برای شرکت در فستیوال شعر - با او به گفت و گو نشستم.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.