یادی از رضا دانشور
شهزاده سمرقندی – با رضا دانشور، نویسنده فقید ایرانی هنگامی که به دفتر رادیو زمانه آمد آشنا شدم. او بر آن بود که نویسنده میبایست منتقد درونش را بکشد و حواسش را به نوشتن بدهد.
یکی از بهترین خاطرات من از دوران همکاری با رضا دانشور این بود که کنار او در استودیو رادیو زمانه به عنوان مسئول فنی مینشستم و او برنامههای خاطرهخوانی را میخواند و بعد با هم تدوین میکردیم. برنامههایی که حالا بعد از شنیدن خبر درگذشت او گوش میدهم و یادم میآید که او متن خاطرههای شنوندگان را طوری میخواند که گویی هیچ کسی در اطرافش نیست و انگار آن متن را خود او نوشته باشد. صدای رضا دانشور از پرطرفدارترین صداها در رادیو زمانه بود اما نفس طولانی نداشت و بسیار پیش میآمد که جملهها را گاهی بدون فعل رها میکرد. هیژ-هیژ عمیقی بین کلمهها شنیده میشد که به قول خودش از آسیبهای سیگارکشیدنهای زیاد بود.
با رضا دانشور در بهار سال ۲۰۰۷ آشنا شدم وقتی برای اولین بار به دفتر رادیو زمانه به آمستردام آمد. آن موقع هیچ کدام از نوشتههایش را نخوانده بودم و چیز زیادی از او نمیدانستم.
طرحهای مختلفی در ذهن داشت که میخواست برای رادیو زمانه انجام دهد. بعد از تصویب سری برنامههای جدید «خاطرهخوانی» که قرار بر این شد در شروع کار تدوین آنها را من انجام دهم با او به کافهای کنار دفتر رادیو رفتیم. با کمال شرمندگی گفتم من هیچ کدام از کارهای شما را نخواندهام و از زندگی شما هم چیز زیادی نمیدانم.
با تبسم گفت، شما که هیچ خیلی از ایرانیها هم چیز زیادی از من نمیدانند. گفت در سفر بعدی چند نمونه از کارهایم را میآورم برایت اما از خودم اگر برایت بگویم …
از مهاجرت گفت و از این که در غربت دو پسر خود را هم مادری و هم پدری کرده و بدون هیچ کمک و دور از خانواده. او بچهها را از سن کودکی بدون مادرشان بزرگ کرده بود. از تجربه راننده تاکسی بودن در پاریس گفت و از انجام کارهایی که هیچ ربطی به نوشتن نداشتند. از آن گفت که ما جوانترها از نسل خوششانس مهاجران هستیم که میتوانیم در غربت نیز مشغولیتی داشته باشیم که با زبان مادریمان سرو کار دارد و به طور روزمره با با مردم ایران در تماس هستیم و باید قدر این فرصت و امکانات را بدانیم و به طور بهینه از آن استفاده کنیم.
تمام افرادی که رضا دانشور را از نزدیک میشناختند میدانند که او گوش شنوایی داشت و بدون قطع کردن حرف یا تأیید و انکار به حرف گوینده گوش میداد. به حرفهای من نیز گوش داد. سؤالهایی داشتم که هنوز جرأت نکرده بودم به زبان بیاورم اما به او گفتم. یکی این بود که وقتی مینویسم با شوق و شور مینویسم و احساس شادی و رضایت میکنم، اما وقتی دوباره میخوانم دیگر آن حس را ندارم و تنها کاری که به ذهنم میرسد از بین بردن آن نوشته است. هیچ وقت یادم نمیرود که گفت این حس را من هم دارم و خیلی از نویسندگان دیگر. گفتم خب، چه کار باید کرد؟ گفت اگر مصلحت مرا میخواهی، منتقد درون خود را بکش، هیچ وقت به نوشتههایت با دید منتقد نگاه نکن. مگر این که بخواهی منتقد باشی. اما اگر بخواهی که نویسنده باشی بنویس و همه حواست را به نوشتن بده. گفت آن که از خطا یا شکست میترسد، رشد نمیکند. بعد با خنده گفت ما نویسندگان در پند گفتن چربزبانی میکنیم اما بیشتر اوقات خودمان نیز از عهده آن برنمیآییم. و از نوشتههایی گفت که هیچ وقت به کسی رو نکرده است و از ایدههایی گفت که در ذهن دارد ولی از نوشتنشان خودداری میکند.
به حرفهای او گوش دادم و مدتی بود آنها را انگار فراموش کرده بودم اما شنیدن خبر درگذشت او همه را دوباره زنده کرد. طوری که گویی دیروز بوده که کنار هم در کافه نزد دفتر رادیو نشسته بودیم. به سالهای گذشته فکر کردم و متوجه شدم که حرفهای او را نهتنها جدی گرفتهام بلکه انجام هم دادهام.
چند ماه بعد از آن دیدار وقتی در انتشار اولین رمانم «سندرم استکهلم» تردید داشتم رضا دانشور یکی از افرادی بود که مرا به انتشار آن تشویق کرد. او باور داشت که نویسندگی را باید با تجربه شخصی شروع کرد و این رمان چیزی بیش از یک تجربه شخصی دردناک نبود. یادم است او گفته بود که حس مادریاش قویتر از حس پدریاش است و گفت ادبیات فارسی نیاز به بازتاب بیشتر تجربهها و دنیای زنانه دارد.
«پ» ها و فعلهای دانشور
بعد از آن دیدار همکاریها و موضوع صحبت ما کاری بود. مثل بسیاری از نویسندگان و دیگر چهرههای بهنام ایرانی مقیم اروپا که برای اولین بار باید دستگاه ضبط به دست میگرفتند و خود صدای خود را ثبت و تدوین میکردند دورههای آموزش دونفره ما شروع شد. آنجا بود که بارها تلاش میکردم به ایشان بگویم که استاد «پ» های شما شدت زیاد دارد و پاپ ایجاد میکند یا این که فعلها را استاد حذف نکنید. سخت تلاش میکرد که همه کار برنامههایش را از اول تا آخر خودش بدون کمک انجام دهد. هیچ وقت قبول نمیکرد که صدای خود را بدون تدوین بفرستد و در دفتر ما برایش انجام دهیم. دوست داشت کار رادیو را و صدای رادیویی گرمی داشت.
در بایگانی زمانه تعداد زیادی از برنامههای ایشان موجود است. به غیر از سری برنامههای خاطرهخوانی که بر اساس دعوت ایشان شنوندگان رادیو میفرستادند و ایشان با انتخاب آنها را بازخوانی میکرد، ویژهبرنامه دیگری هم برای رادیو زمانه تهیه کردند. مجموعه برنامههای «مه سال ۱۹۶۸» که به مناسبت چهلمین سالگرد مه ۱۹۶۸ انجام دادند و مجموعه گفتوگوها با چهرههای سرشناس ایرانی.
او را بارها در حال تشویق کردن اطرافیانش برای نوشتن خاطراتشان دیده بودم. مرا نیز تشویق میکرد که خاطرات خود از سمرقند را بنویسم و او با صدای خود بخواند. با این که پشیمانم این کار را نکردهام، هنوز باورم نمیشود که رضا دانشور، بهترین خاطرهخوان ایران، خود وارد دنیای خاطرههای ما شده است.
محصول نوزده ماه همکاری رضا دانشور با رادیو زمانه بیش از شصت برنامه رادیویی است تعداد زیادی از آنها در صفحه ویژه ایشان در سایت اولیه زمانه و حالا جدیدا در صفحه ساوندکلاود زمانه نیز در دسترساند. برنامههایی که به قول خود ایشان فضای تازهای در زندگی او باز کرد و او را از انزوا و دوری از ایران و مردم ایران بیرون آورد. حیف که این دوره کوتاه بود و او دوباره به انزوای خود پناه برد.
نظرها
نظری وجود ندارد.