قصههای رخشان بنیاعتماد: ادای احترام به سینمای اجتماعی ایران
ماهرخ راد - رخشان بنیاعتماد درباره شخصیتهای فیلم «قصهها» میگوید آنها بخشی از تاریخاند، تحت فشارند اما مقاومت میکنند: تلاشی برای اثبات حقانیت سینما.
دو سال پیش، زمانی که هنوز «قصهها» در محاق بود، رخشان بنیاعتماد سفری به شهرِ ما آمد. دی.وی.دیِ «قصهها» را با خود داشت. شبی، نشستیم در خانه و آن را با خودش تماشا کردیم. بعد هم حرفهایی زدیم که ضبط شد. چند روز پیش، اتفاقاً، ضبطشده این گفتوگو را یافتم و فکر کردم بد نیست آن را پیاده کنم؛ اگرچه پس از نمایش عمومی این فیلم در ایران و جشنوارههای بیرون از ایران، درباره این فیلم بسیار گفته و نوشته شده و گفتوگوهایی هم با فیلمساز شده است. با اینهمه، خواندن این صحبتهای ساده دوستانه هم شاید بیفایده نباشد.
چه شد که به فکر ساختن این فیلم افتادی؟ و کی این را ساختی؟
رخشان بنیاعتماد: فیلم «قصهها» را سالِ ۱۳۹۰ ساختم. چند سال بعد از ساخت فیلم «خونبازی»، در طول این چند سال خودخواسته به سمت ساخت فیلم سینمایی نرفتم. کار آسانی نبود و تحملش دشوار، اما نمیخواستم شروع به ساخت فیلم جدید به قیمت چشمپوشی از آن دلایلی باشد که موجب شده بود در آن چند سال فیلم نسازم. نمیخواستم تابع آن شرایطی شوم که به دلایل آن، خود را از فیلم ساختن محروم کرده بودم. در نهایت، به این نتیجه رسیدم که تعدادی فیلم کوتاه بسازم. ایدههای مختلفی داشتم که تعدادشان کم هم نبود: ایده فیلمهای کوتاهی که در نهایت، ارتباطی پنهان با هم داشتند و در کنار هم میتوانستند به یک فیلم بلند تبدیل شوند.
یعنی ایده فیلم کوتاه داشتی یا نه، برای پرهیز از سانسور بود؟
تصمیم داشتم وارد مناسبات تأیید فیلمنامه و گرفتن پروانه ساخت نشوم. اینطور نبود که قبل از آن هم بدون تأیید فیلمنامه و اخذ پروانه ساخت، فیلمها ساخته شوند، ولی شرایطی که در چند ساله اخیر در مدیریت فرهنگی وزارت ارشاد پیش آمده بود، شرایطی بود که نمیشد دیالوگ برقرار کرد، یا حداقل من نمیتوانستم و نمیخواستم وارد مناسبات سینمایی آن دوره بشوم. در این دوره، مشکلات خیلی جدی و زیادی برای سینما پیش آمد که گفتنی نیست...
خُب بگو... ما که این چیزها را نمیدانیم...
وارد جزئیات شدن بحثی طولانی میطلبد که در حوصله این گفتوگو نیست...
خلاصه بگو... بههرحال، همیشه این مشکلات تصویب فیلمنامه و اخذ مجوز ساخت و اینجور دردسرها برای شماها بوده... ولی فرق اساسی این سالها با قبل چه بود؟
مدیریتی که طی این سالها رویِ کار آمد، افرادش ـ نه به لحاظ جایگاه سینمایی و نه به لحاظ مدیریتی ـ در سطحی نبودند که بتوانند برنامهریزی کلان و یا کوتاهمدتی برای سینما طراحی و اجرا و فضایِ تازهای ایجاد کنند. برنامههایی داشتند صرفا در حدِّ شعار... و جداسازیِ «خودی» از «ناخودی»... و بهطور کلی، جریان دادن همان رگهای نحیف اقتصادی سینما به سمت و سوهایی که نتایجش قابل پیشبینی است... و همچنین برخوردهایی که با «خانه سینما» شد... رفتارهای نادرست و بیحرمتیها... مسأله اکران فیلمها و مشکلاتی که در این زمینه ایجاد شد. مناسبات سینما دستخوش تفکری شده بود که انگار فقط آمده بود موقعیتی را از آن خود کند و امکانات را از دیگران سلب کند. در نتیجه، با توجه به مجموعه این شرایط، ترجیح دادم فیلم نسازم. اما «فیلم نساختن» به معنی «بیکاربودن»م نبود. فکر میکنم بیشتر از همه سالهای کاریام، کار کردم.
آره خب، به این و آن کمک کردن و در کنار فیلمهای دیگر بودن... حالا در جایگاه مشاور یا کمککننده...
بیشتر کارهایی که معتقدم کمک میکند به زنده نگه داشتن همان سینمایی که ماها الفبا و تعریفش را یاد گرفته بودیم؛ سینمایی که انگار داشت فراموش میشد... وقتی تصمیم گرفتم «قصهها» را بسازم، غیر از هدفم برایِ ساختن یک فیلم، پیدا کردن فرمولی بود که بتوانم جدا از آن مناسباتی که در این سالها، مرا از تولید فیلم پس میزد، کار کنم.
چطور شد این ایده به ذهنت رسید که شخصیتهای فیلمهای قبلیات را در زندگیشان ادامه بدهی؟ چند تاشان را من تشخیص دادم: «خونبازی»، «نرگس»، «روسری آبی»، «زیرِ پوست شهر»، «گیلانه» ...
شاید ادای احترامی بود به آن سینمایی که نسل من به آن تعلق دارد؛ سینمایی که در طول کارنامه کاریام آن را دنبال کردهام. خلق شخصیتهایی که فقط روی کاغذ نوشته نشده بودند، بلکه همهشان برگرفته از تصویر موقعیتی انسان در شرایط اجتماعی خاصی بودند. هیچکدام از این شخصیتها تکبعدی و فقط بر پرده سینما نبودند...
ذهنی نبودند...
بله... همه مابهازای آدمهایی بودند که در شرایط مختلفِ اجتماعی، در چنبره مناسبات اجتماعی، زیر فشار قرار میگیرند، ولی بهواسطه همان نگاهی که به آنها داشته و دارم، حتا اگر قربانی هم بشوند، مقاومت میکنند. هرکدام از این شخصیتها بخشی از تاریخاند و پدیدآمده از نوعی نگاه و گونهای باور نسبتبه «سینما»... و وقتی بعد از شش سال فیلم نساختن، تصمیم گرفتم این فیلم را بسازم، همه اینها ـ انگار ناخوداگاه ـ در پس این قصهها جمع شدند. اینکه چهطور از سد محدودیت و سانسور بگذرم، به فکرم رسید اینها را بهشکلِ «فیلمِ کوتاه» بسازم که مجوز و تأیید از پیش لازم ندارد... اینکه چهطور در این وانفسای مشکلات اقتصادی سینما که تولید فیلم را بهشدت زیر فشار قرار داده، بهگونهای کار کنم که بتوانم با بودجه بسیار اندک، از حداقل هم کمتر، در حد یک کار دانشجویی، اینها را بسازم، منتها با بهره گرفتن از حرفهایترین نیروها... در ضمن، برایِ تکتک کسانی که در انجام این کار شرکت کردند نیز این چالش مطرح بود که جدا از مناسباتی که در سینما حاکم است، ما بیاییم تعریف دیگری از در کنار هم بودن و با هم کار کردن و گذشتن از آن مناسبات اقتصادی بدهیم و با هم فیلم بسازیم. یک اراده جمعی پشت این فیلم بود: اراده جمعی اهالی این نوع سینما... که جمع شدند دورِ هم و حاصل تلاششان شد «قصهها»... البته انجام چنین کاری تدابیر خاصی را هم میطلبید. از جمله، برای آنکه بتوانیم با آن بودجه بسیار محدود ـ که فقط صرف هزینههای جاری و معمول فیلمبرداری و پرداخت دستمزدِ افراد فنی میشد ـ فیلم را تهیه کنیم، باید فکری میکردیم. ساختار فیلمنامه این امکان را به ما میداد که با تمرکز رویِ لوکیشنها و با انجامِ تمرینهای بسیار زیاد، بتوانیم هر قصه را در حداقل زمان ممکن فیلمبرداری کنیم. این فیلم در هفده جلسه فیلمبرداری ساخته شد. البته پس از چند ماه تمرین و برنامهریزی از پیش تعیینشده، بدون آنکه این محدودیت زمانِ فیلمبرداری به کیفیت کار لطمه بزند. و اینچنین بود که با حساب و برنامهریزی دقیق از قبل و تمرینهای زیاد و محاسبه همهچیز، توانستیم فیلمبرداریِ این کار را در مدتی کوتاه تمام کنیم.
با توجه به تنوعِ مکانها و ماجراها و تعدادِ زیاد بازیگران در محیط و آن پلان/سکانسها، فیلمبرداریِ کل کار در هفده جلسه، فوقالعاده است!... حالا، من بدون اینکه اینها را بدانم، با دیدن این فیلم، فکر کردم ساختن این فیلم در این شرایط، نوعی اگر نخواهیم بگوییم «رو کم کنی»، گونهای قدرتنمایی بوده است؛ یعنی اینکه نشان بدهید که ما میتوانیم به این شکل هم کار کنیم و فیلم خوب بسازیم... واقعاً خسته نباشید!
این ـ بهقولِ تو ـ «رو کم کنی» در واقع، اثباتِ حقانیت «سینما» بود؛ یعنی اینکه با بودجههای عجیبغریب، فیلم خوب ساخته نمیشود. درست است که سینما صنعتی است پرهزینه و گران، ولی جوهر و جان «سینما» وابسته به اعتقاد و تدبیری است که فیلمساز نسبت به کارش دارد ما میخواستم به خودمان ثابت شود که میتوانیم به این شکل فیلم بسازیم که ساختیم...
چقدر تمرین کردید؟ حتماَ از قبل، تمرین زیادی انجام شده که بتوانید هنگام فیلمبرداری، حداقل نیرو و وقت را بگذارید...
با توجه به هرکدام از قصهها و نیازِ آن بخش، تمرینها فرق میکرد... مجموعاً نزدیک به چهار ماه تمرینها طول کشید.
و این هم بود که همه با جان و دل و بدونِ دستمزد کار کردند؟
نفراتِ اصلی بله... ولی دستمزدِ عواملِ دیگر از همان حداقل بودجهای که در اختیار داشتیم، پرداخت شد.
شخصیتهای «قصهها» از تمام فیلمهای قبلیات که نبودند؟... مثلاً «بانویِ اردیبهشت»...
بله... همینطور از «زردقناری» و «پول خارجی»... قرار نبود که شخصیتها الزاماً از همه فیلمها بیایند. نکته مهمی که درباره «قصهها» وجود دارد این است که این فیلمی است کاملاً مستقل. هیچ الزامی نیست تماشاگر فیلمهای قبلی را دیده باشد. ولی کسانی که فیلمهای قبلی را دیدهاند، طبیعتاً لذت بیشتری از کشف موقعیت فعلی کاراکترهای قدیمی خواهند برد.
نکته دیگر این که شخصیتها جدا از روایت مختص خود در هر قصه، باید در پیوند با دیگر قصهها هم جا میگرفتند و یا مثل طوبا و رضا و سارا در بیشتر از یک قصه حضور میداشتند.
خودت هم در قالب آن جوانِ دوربین بهدست که میخواهد مستندی بسازد و او را در چند جایِ «قصهها» میبینیم، در واقع، حرفِ آخر را زدهای. پیوند میان بخشهای مختلف فیلم و اینکه شخصیتهایی از این قصه به قصه دیگر میروند، خیلی جالب است.
جدا از شخصیت واحدی که در بخشهایی از فیلم ـ در قالبِ آن جوان مستندساز ـ میآید و حضور بعضی شخصیتها در بخشهای مختلف و ضمن اینکه هرکدام از قصهها میتواند مستقلاً دیده شود، تماشاگر اینکار را همچون یک فیلم بلند میبینند، نه فیلمهای کوتاهی که بههم وصل شدهاند.
اگر هم این را نمیگفتی، من این فیلم را مجموعهای میدیدم که از بخشهایِ مختلف تشکیل شده که بههم پیوند دارند؛ مثل رُمانی که بخشهای مختلفی دارد و هر بخش نامی و عنوانی برایِ خودش...
بله...
در این فیلم هم مانند فیلمهای دیگرت، به مسائل روز و مطرح در جامعه پرداختهای، مثلِ مسأله بیکاری، اعتیاد، مسأله جوانها و... ولی در این فیلم ـ بهنظرم ـ بیشتر از کارهای دیگر، به مسائلِ مهم و مبرم جامعه امروز ایران توجه شده... مثل بیکار شدن کارگرها و به تعویق افتادن حقوقشان یا همان ترک اعتیاد و «خانه خورشید» که مستندی هم در موردش ساختهای...
و یارانهها...
بله، یارانهها... خُب، این از نکتههای جالب کار است، آنهم زمانی که ـ تا جایی که من دیدهام، برخی از سینماگران امروز ایران ـ برای پرهیز و گریز از مشکلات ـ بیشتر میروند سراغ موضوعاتی که به جایی ربط پیدا نکند. فیلمهایی میبینیم بیزمان و بیمکان...
من هیچ ابایی از این ندارم که فیلمهایم مُهر زمان و مکان مشخص داشته باشند، با آنکه در بسیاری مواقع، با نگاه انتقادی داشتنِ «تاریخِ مصرف» روبرو شدهام.
اینکه حرف پرتی است... چون همه کارهای خوب هنری بالاخره از آنِ زمان و مکانی بوده و هستند. کارِ خوب و ماندگار به این ربطی ندارد. فیلم باید خوب باشد. مثلاً مگر «دزدِ دوچرخه» دسیکا چیست؟
درست است. ولی اشارات مشخص و مستقیم من به مقاطعِ تاریخی خاص خیلی وقتها با این نقد روبرو شده... البته در سالهایِ اخیر، کمتر... چون بالاخره ثابت شد که اینگونه نیست. من هم ترسی از این اتهام ندارم. تأکید دارم که فیلمهایم مُهرِ زمانِ خاص خودشان را داشته باشند و حتا گزارشهایی باشند از مقاطع خاص تاریخی/ اجتماعی...
یک بار، دوست نویسندهای میگفت: «دقت کردهای در فیلمهایِ رخشان، آدم بد ـ بدمَن ـ وجود ندارد؟» این را خودت هم قبول داری؟ یعنی با آگاهی این کار را کردهای؟ و چهقدر آگاهانه بوده؟
صد در صد...
چون میدانی... وقتی آدم قصّهای مینویسد، نمینشیند از اول فکر کند که: «من آدمِ بد نگذارم.» یا: «آدمِ خوب بگذارم.»... قصهاش را مینویسد و شخصیتهایش را خلق میکند... ولی میخواهم ببینم این کار چقدر آگاهانه بوده؟... چون من در هر فیلمی که از تو دیدهام، اینطور بوده... حتا مثلاً در فیلمِ «روزگار ما»، بدترین آدمها همان مرد صاحب آن دفتر بیمه که دختر را با خشونت بیرون میکند یا آن مرد ریشو که انگار همانجا هم به دخترک نظر دارد... اینها را هم که نگاه میکنیم، میبینیم بدبختند و قربانی جامعه و روابط و شرایطِ اجتماعی... اینهم از نکاتِ مثبت است در فیلمهایت... حالا، تا چه حد اگاهانه است؟
صد در صد آگاهانه است، ولی ارادی و عمدی نیست. یعنی زمانی که من دارم فیلمنامه را مینویسم، تصمیم نمیگیرم که آدم بد نداشته باشم. بهنظرم این قضیه ریشه دارد در نوع جهانبینیام. فکر میکنم در نهاد همه آدمها، جوهر پاکی وجود دارد که در شرایط زیستی مناسب، این جوهر پاک میتواند صیقل بخورد و نمایان شود و بدرخشد و برعکس، در شرایط خانوادگی و اجتماعی/ سیاسی/ اقتصادیِ نادرست، طبیعتاَ این جوهر نه فقط پنهان میماند، بلکه به واکنشهای منفی از سوی آنها تبدیل میشود. از موارد استثنا بگذریم... از زاویه دید من، انسان به طور مطلق منفی وجود ندارد. این شرایط است که تعیین میکند آدمها به شخصیتهای بد و منفی تبدیل شوند یا برعکس...
نکته دیگر اینکه خیلی جاها در فیلمهایت، شرایطی فراهم است برای شعار دادن که اتفاقاً ممکن است تماشاچی هم خوشش بیاید، ولی هیچوقت ندیدهام که شعار بدهی...
خُب، وقتی کار به سطح شعار تنزل پیدا کند، زمانی است که منطق و استدلال ضعیف است. اگر تو بتوانی لایههای موقعیتهایی را که آدمها در آن قرار میگیرند و قرار است به «درام» تبدیل شود، منطقی بچینی، دیگر احتیاجی نداری که حرف و پیامت را بهصورت «شعار» مطرح کنی و آن را با شعار به مخاطبت انتقال بدهی...
راستی، تمام صحنههای این فیلم [«قصّهها»] در فضاهای واقعی فیلمبرداری شده؟
تماماً..
من فکر کردم ـ مثلاً ـ آن سکانسِ داخل مترو، در دکور بوده...
نه، آن هم در فضای واقعی بود...
خیلی سخت است... مثلاً همین در مترو کار کردن، نباید ساده باشد...
شاید دلیلش این باشد که چون ما تجربه کار در دکور و پلاتو را کمتر داریم ، ضمن آن که ساختار واقعگرایانه فیلمهایم ـ بهدلیلِ متکی بودن به روایت و فضایِ مستند ـ با استفاده از فضای واقعی مرتبطتر است که البته با طراحی صحنه و رنگ و زیباشناسی خاص طراح فوقالعادهای مثل امیر اثباتی کامل میشود.
درست است... بههرحال، همه اینها تأثیر میگذارد رویِ بازیِ بازیگران... حالا، هرچه هم بازیگر قوی باشد، بازیاش فرق میکند مثلاً تویِ یک خیابان واقعی که هر آن ممکن است ماشینی یا عابری بیاید و برود و مجبور شود بایستد یا برود، تا اینکه مثلاً از بَکپروجِکشِن استفاده شود...
نه فقط به قدرت بازیگر، که به باورپذیری او در موقعیت و فضا هم معتقدم که کمک میکند به نوع بازی... شاید اینها همه از دید و تعلق خاطری که به سینمای مستند دارم ناشی میشود.
آن جوانِ مستندساز هم ـ که گفتم ـ در پایان، حرفِ شما را بیان میکند...
حرفِ سینماگران را میگوید...
بههرحال، دستت درد نکند... ماها اینجا نشستهایم و فقط حرف میزنیم و شما آنجا، دارید کار میکنید...
نه... من فکر میکنم همهمان به نحوی کار میکنیم... مهم این است که آگاهی داشته باشیم که چه میکنیم... حالا، زمانی هست که میتوانیم کاری بکنیم و وقتهایی هم هست که به دلایلی، ممکن است نتوانیم...
درست است... اینکه هر کس کاری را که از عهدهاش برمیآید و میتواند، اگر درست انجام بدهد، حالا در هر جا، هم موجب میشود حالِ خودش خوب باشد و هم حال دیگران را بد نمیکند... حالا، با این فیلم میخواهی چه کنی حالا که امکان نمایش آن نیست؟ چند تا نمایشِ خصوصی داشتهاید؟
ـ چند نمایشِ کاملاً خصوصی داشته، برای جمع کوچکی از منتقدان سینمایی و افراد گروه سازنده... ولی فعلاً که اجازه اکران ندارد... منتظرم تا وقتی که شرایطی فراهم بشود که مجوز نمایشِ عمومی بگیرد...
ممنون... موفق باشی...
گفتو گو با رخشان بنیاعتماد پیش از نمایش فیلم «قصهها» در ایران و توفیق آن در جشنواره فیلم ونیز انجام شده است.
چند صحنه از فیلم «قصهها» ساخته رخشان بنیاعتماد
نظرها
نظری وجود ندارد.