ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

•داستان زمانه

لیلی مشرقی: همسایه طبقه بالا

دادستان تهران، مدیر مسئول روزنامه ایران را به خاطر انتشار این تمثیل احضار کرده. می‌گویند این داستان که درباره یک فرد متوهم و خودخواه است، توهینی‌ست به رهبری.

تمثیل «همسایه طبقه بالا» نوشته لیلی مشرقی نخستین بار چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ در روزنامه «ایران» منتشر شد. رسانه‌های نزدیک به آیت‌الله خامنه‌ای، این تمثیل را توهینی به رهبری جمهوری اسلامی دانسته‌اند.

به همین دلیل هم عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان عمومی و انقلاب تهران، محمد تقی روغنی‌ها، مدیر مسئول روزنامه «ایران» را برای پاسخگویی به دادسرای فرهنگ و رسانه فراخوانده است. «کلمه» بر اساس «شنیده‌هایش» گزارش داده که دادستان هم اعتقاد دارد که تمثیل «همسایه طبقه بالا» مصداق توهین به رهبری جمهوری اسلامی‌ست.

«همسایه طبقه بالا» در این داستان تمثیلی خود را صاحب خانه می‌‌پندارد و او که به عصا علاقه دارد، مدام از همسایگان می‌خواهد که آرامش‌اش را به هم نزنند. آقای همسایه که متوهم هم هست، پرندگانی را در قفس کرده است. سران نهضت سبز؟ داستان را می‌خوانید:

همسایه طبقه بالا

همسایه طبقه بالا، آدم عجیبی بود. خیلی کم او را می‌دیدیم. گاهی وقت‌ها که توی حیاط بازی می‌کردیم، انگار از پشت پنجره داشت ما را نگاه می‌کرد. سرمان را که برمی‌گرداندیم، دیگر پشت پنجره نبود. خانه ما، ‌ زیرزمین بود، او بالای سر ما زندگی می‌کرد.

سر و صدای زیادی از او نمی‌شنیدیم، گاهی فقط صدای عصایش را می‌شنیدیم که بر زمین می‌زد و احتمالاً منظورش آن بود که ما کمتر سر و صدا کنیم.

همسایه طبقه بالا فکر می‌کرد ما مستأجر او هستیم، اما پدر می‌گفت همسایه بالایی فقط توهم دارد؛ مادر هم حرف‌های پدر را تأیید می‌کرد و می‌گفت که این خانه را با هم ساختند اما موقع ثبت سند گویا همسایه طبقه بالا امضا‌ها را انجام داده بود و حالا خودش را مالک تمام خانه می‌دانست.

ما بچه‌ها زیاد چیزی درباره سند و مدارک نمی‌دانستیم؛ اوایل همسایه بالا از این حرف‌ها نمی‌زد، گفته بود که این خانه برای همه ماست، با هم ساختیم. اما کم‌کم انگار از ما طلب داشت و طوری نگاه‌مان می‌کرد که توی دلمان آشوب به پا می‌شد.

یک روز همسایه طبقه بالا آمد توی حیاط و سه تا از پرنده‌های حیاط را گرفت و انداخت توی قفس و خیلی سریع رفت طبقه بالا. ما نگران شده بودیم و توی دلمان آشوب بود. حواسمان بود که زیاد توی حیاط آفتابی نشویم. بعد هی سرک می‌کشیدیم که شاید قفسش را از پنجره ببینیم.

پدر می‌گفت بیخودی تلاش نکنید نمی‌توانید آن‌ها را ببینید. مادر هم می‌گفت، یک بار که رفته بود بالا تا به همسایه بالایی سر بزند، دیده بود که روی قفس را با پارچه تیره‌ای پوشانده است و گاهی به آن‌ها غذا می‌دهد. از مادر پرسیدیم که آیا پرنده‌ها را دیده است که گفته بود نه.

ما دلمان برای آن‌ها پر می‌کشید. همسایه بالایی انگار نه انگار که آن‌ها پرنده هستند، حتی دستمال تیره را از روی قفس برنمی‌داشت. اوایل فکر می‌کردیم خودش خسته می‌شود و آن‌ها را بیرون می‌آورد اما خبری نشد که نشد. حالا پنج سال از آن ماجرا گذشته است. همسایه بالایی فکر می‌کند آن‌ها پریدن را فراموش کرده‌اند. ما هم همین فکر را می‌کردیم.

اما مادر می‌گوید، آن‌ها پرواز را فراموش نمی‌کنند حتی اگر بالی برای پریدن نداشته باشند. همسایه بالایی، این روز‌ها آرام و قرار ندارد، شب‌ها توی خواب راه می‌رود و صدای قدم‌هایش را می‌شنویم. پدر نگران است و مادر هم به روی خودش نمی‌آورد. اما ما همچنان به پرنده‌های توی قفس فکر می‌کنیم.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • گرسیوز

    از نظر فنی ، داستان ظعیفی است. هیچ یک از عناصر داستانی ، پرداختی ندارد که مخاطب را درگیر کند. یعنی اگر این داستان را ترجمه کنید خواننده ی غیر ایرانی بعد از خواندن داستان به شما نگاه می کند و سرش را تکان می دهد و " خب چی ؟ " اما نویسنده کاری به کار ادبیات و اصول و صنایعش نداشته است. او می خواسته داستانی تمثیلی بنویسد که خیلی هم تمثیلی نباشد. او این داستان را نه برای حتی خوانندگان روزنامه ، بلکه برای شخص آقای دادستان نوشته ( با احتساب ضریب هوشی پایین بچه های دادگستری ترکیب " پنج سال " را در انتهای داستان فرو کرده تا مطمئن باشد حتی ایشان متوجه ی منظور او در اشاره به رهبر و جنبش سبز می شوند) و گرنه بعید است پیرمرد عصا کشی که نویسنده ی کم مایه ی ما معرفی نموده ، توان صید پرنده از حیات را داشته باشد. یا اصلا چرا باید این کار بکند. چرا نرفت و از پرنده فروشی خرید نکرد. شاید شما بگویید آقای عزیز چه می گویی ... این داستان تمثیلی ست با منطق رئالیستی که نمی شود تحلیلش کرد. من هم می گویم آها ... باشد، درود بر شما و آن پیرمرد بیچاره

  • رنگپاش

    یه خورده ناشی بازی درآورده باید می گفته چند سال نه پنج سال با این حال خیلی مسخره است که به خاطر یه داستان آدم رو بکشن دادگاه