ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

آن سه خواهر

عادل ایرانخواه − سه خواهر دست به خودکشی زدند. چه شد؟ چطور سه خواهرِ چهل تا پنجاه ساله به چنین تفاهمِ شومی می‌رسند؟

چند روز پیش در نظام آبادِ تهران سه خواهر دست به خودکشی زدند. به سانِ تمامیِ فجایع، معماگونگی جزئی از این واقعه هم هست. چه شد؟ چطور سه خواهرِ چهل تا پنجاه ساله به چنین تفاهمِ شومی می‌رسند؟

یک وارونگی

اجازه بدهید مفتونِ نفوذ در ذهنِ قربانیانِ این واقعه نشویم. برایِ فهمِ آنچه که اتفاق افتاده است بهتر است از یک وارونگی بهره گیریم:

در داستانِ "قتل در خانه‌ی نقلی" اثر آگاتا کریستی، کاراگاه پوارو به تحقیق درباره‌ی خانم آلن می‌پردازد که جسد بی جانش را با گلوله‌ای در آپارتمانش پیدا کرده‌اند. مرگ او بیشتر شبیه خودکشی است اما همزمان نشانه‌هایی از ارتکاب قتل هم در صحنه وجود دارد! از جملهٴ نشانه‌ها دکمه سردستی است که صاحبش سرگرد یوستیس را به دست داشتن در این جنایت متهم می‌کند. بر اساس راه حل پوارو، نقشه‌ی جاافتادهٴ جلوه دادنِ قتل به صورت خودکشی، این بار برعکس می‌شود. خانم آلن قرار بود با یک نماینده‌ی پارلمان ازدواج کند. اما در زندگیِ سالهای پیشترِ او رسوایی وجود دارد که در صورتِ افشا شدن ازدواجش را منتفی خواهد کرد. سرگرد یوستیس که از این رسوایی اطلاع داشت مدام از وی اخاذی می‌کند. تا اینکه خانم آلن به ستوه می‌آید و دست به خودکشی می‌زند. اولین کسی که بر صحنه‌ی خودکشی حاضر می‌شود خانم پلندرلیت است که در جریان اخاذیِ سرگرد از خانم آلن هست. و علت خودکشی او را می‌داند. خانم پلندرلیت تلاش می‌کند صحنه را طوری بچیند که خودکشیِ خانم آلن، قتل به نظر برسد و از این طریق سرگرد یوستیس مسبب خودکشی او به عنوان قاتل مجازات شود.

نه خودکشی، بلکه جنایت

در جریان خودکشیِ سه خواهر هم کاری که ما باید بکنیم نه ارائه‌ی راه حل کاراگاهیِ پوارو، بلکه وظیفه‌ای است که خانم پلندرلیت انجام داده است: اینکه خودکشیِ آنها را جنایت قلمداد کنیم!

هیچ خودکشی‌ای آنچنان که از لفظِ غلط اندازش برمی آید سویه‌ای فردی ندارد. چنین پنداشتی فقط ما را از کانون اصلی مشکل منحرف می‌کند. دست بر قضا در این مورد بخصوص هم کاملاً بُعدی جمعی به خود گرفته و ماحصل تصمیمی جمعی بوده. سه نفر به این نتیجه می‌رسند که ادامه دادنِ زندگی ناممکن است، هیچ کدام ذره‌ای تزلزل نشان نمی‌دهند؛ هر کس هم خودش را می‌کشد و هم مطلع است از خودکشیِ در جریانِ دو خواهر دیگر. درست است که آنها آزادانه سرنوشت خود را انتخاب کردند، اما نه بر اساس وضعیتی که ساخته‌ی دست خودشان باشد! و آیا همین قضیه، بُعد جبری و جنایت گونه به خودکشی نمی‌دهد؟ و صحبت از آزادیِ انتخابشان را به حرفی مفت بدل نمی‌سازد؟

همیشه در خودکشی سایه‌ای از قاتل حضور دارد! این را من نه یک خودکشی بلکه یک جنایت می‌خوانم، اما جنایت بدون وجود جانی بی معنی است. پس پرسش کلیدی این است؟ چه کسی آنها را کشت؟

گاز... نماد خشونتی که نمی‌بینیمش

استشاقِ گاز بود که به زندگیِ سه خواهر خاتمه داد. همان ماده‌ای که کسی آن را نمی‌بیند، اما بو و حضورش را در زندگی روزمره مان حس می‌کنیم. پخت و پزمان با گاز است. دوش آب گرم و تمیزی‌ِمان را مدیون گازیم. سرمای زمستان و گرمای تابستان به مدد گاز است که تعدیل می‌شود و... در کل همان مادهٴ روزمره‌ای که سامان بخش زندگی ماست، زندگی آن سه خواهر را پایان بخشید. ماده‌ای روزمره که کسی آن را نمی‌تواند ببیند اما حس می‌شود و بوی گندش هر ازگاهی مشاممان را می‌آزارد. گاز، استعاره‌ی خوبی برای پیگیری ماجرا به دست می‌دهد.

بسیار خوب؛ بیاید از منظر خشونت به قضیه نگاه کنیم، خشونتی که اینبار، عاملانِ آن در مورد خودشان به کار بستند. اما این فقط ظاهرِ دروغینِ قضیه است؛ نباید گولِ این سطح از خشونت را خورد؛ خشونتِ کنشگرانه - که توسطِ یک کنشگرِ قابل تشخیص اعمال می‌شود - تنها عیان‌ترین شکل از اشکالِ خشونت است. اما در ورایِ آن اشکال ناپیداترِی از خشونت جریان دارد که اتفاقاً زمینه و بستر خشونت کنشگرانه را مهیا می‌سازد و حتی به آن بعدی واکنشی می‌دهد. خشونتِ کنشگرانه وضعیتِ بهنجار را به هم می‌زند، وضعیتی که در ظاهر مسالمت آمیز است و سطح صفر عدم خشونت در نظر گرفته می‌شود! اما اگر همین وضعیت خودش بیرحمانه‌ترین خشونتها را اعمال کند چطور؟ اینجاست که پای خشونتِ کنش پذیر و سیستمی به میان می‌آید، صورتهایی نامعلوم از خشونت. دیگر نمی‌توان این خشونت را به افراد ملموس و نیات شرورانه شان نسبت داد. چون با یک خشونت بی نام و نشان طرفیم که با سر برآوردن سرمایه داری شکل تازه‌ای به خود گرفته. تغییری در واقعیت تاریخی که جوهرِ حقیقی دوران ما را بازگو می‌کند.

در رمانِ خوشه‌های خشم که مربوط به بحرانِ اقتصادیِ 1930 آمریکا است، کشاورزی که آمده‌اند از زمینش بیرونش کنند، اسلحه به دست تهدید می‌کند که می‌کشمتان. مردی که پشت تراکتور نشسته و از قضا از آشنایانِ کشاورز است با خونسردی پاسخ می‌دهد که من کاره‌ای نیستم، شرکت به من چنین دستوری داده. کشاورز می‌گوید که پس رئیس شرکت را می‌کشم. آن مرد دوباره با خونسردی جواب می‌دهد که او هم کاره‌ای نیست و بانک از او خواسته که این کار را بکند! کشاورز مستأصل زمزمه می‌کند که: پس من چه کسی را بکشم؟ و نکته دقیقاً همینجاست. دیگر نمی‌توان شر را به هیبتِ نمادی چون شیطان و یا فردی مشخص – کسی مثل سرگرد یوستیس در داستان خانه‌ی نقلی و یا در حالتی گسترده تر هیتلر یا استالین − ترسیم کرد. ظاهراً همه چیز بدون برنامه‌ریزی و در یک روند عینیِ گریزناپذیر رخ می‌دهد. سرنوشتِ آدمها به وسیله‌ٴ نهادهای انتزاعی سرمایه تعیین می‌شود.

به راستی چه کسی مسئول گرسنگی و آوارگیِ میلیون‌ها انسان است؟ خشونتی را که بر آنها اعمال می‌شود نمی‌توان به شخصی خاص یا بیانیه‌ٴ حزبیِ − مثلاً هیتلر یا فاشیسم − نسبت داد. خشونت سیستمی مانند گاز ناپیداست، اما ما با نشانه‌ها و تبعات آن درگیریم، به صورتِ خشونتی که نظام‌های اقتصادی و سیاسی بر ما اعمال می‌کنند. چنین خشونتِ ساختاری‌ای است که شرایط را برای به اجرا گذاشتن خشونت کنشگرانه مهیا می‌کند، دستهای پنهانی که صحنه را می‌چیند تا فقط خشونت کنشگرانه به چشم بیاید.

از برکات سرمایه داری ما با تجزیه و انتزاعی شدنِ هرچه بیشتر جهان واقعی مواجهیم، چیزی که آلن بدیو "بی جهان بودن" می‌خواند، گرچه سرمایه داری پدیده‌ای جهانی است اما گونه‌ای از آرایش ایدئولوژیک را پدید می‌آورد که بی جهان است یعنی در سطح معنا هیچ بعد جهانی‌ای ندارد و با همه‌ اشکال تمدن می‌تواند سازگار شود. چنین معنا‌زدایی‌ای باعث می‌شود انسان‌ها دیگر نتوانند تجربه‌ وضعیت خودشان را در دل یک کل معنا دار بازیابند. از این رو تنها تقلایشان برای اعتراض، خشونت بی معناست. و چه چیزی معنا گریزتر از خودکشی؟ اعمال کردن خشونت بر خویش! اما مگر اعتراض، خود آشکارترین معنایی نیست که ما باید از اقدامِ سه خواهر استنباط کنیم؟

صلح دروغین

عبارت مشهور"جنگ، صلح است" اوروِل را باید معکوس کرد: صلح جنگ است! صلح همان وضعیتِ ثباتی است که به تعبیرِ مارکوزه مظلومین در آن توانِ مبارزه ندارند. همان وضعیتی است که خونی ریخته نمی‌شود، بلکه خون‌ها در شیشه می‌شوند؛ صلحی خطرناکتر از جنگ. توپ و تانکی دیده نمی‌شود، صدای انفجاری به گوش نمی‌رسد، چنین جنگ/صلحی دیده نمی‌شود، به آن گازی می‌ماند که سه خواهر را به کام مرگ کشاند. در آن صلحی که ما در پناه آن خوشیم (همچون گازی که زندگیمان را لذتبخش می‌کند) خشونت آنقدر زیاد است که جانِ آن سه خواهر و بسیاری دیگر را می‌گیرد. نمی‌بینیمش، اما حس می‌کنیم که چطور آرام و نرم آدمها در جهانی کافکایی محکوم می‌شوند، بدون آنکه جرمشان را بدانند. شر در جهانِ ما دیگر قابلِ فروکاستن به یک نماد نیست. ما با تمثیلی شدنِ شر مواجهیم. شر اینک وضعِ طبیعیِ اشیاء و امور است.

شرم آور است که از صلحی لذت می‌بریم که در سایه‌ی آن زندگی‌ها اینگونه تباه می‌شوند ما همان انسانهای دلمرده‌ای هستیم که پیشترها نیچه پیشگویی کرده بود: " آنان روزها لذت اندکی می‌برند و شب‌ها لذت اندکی، اما به فکر سلامتیشان هم هستند. واپسین انسانها با چشمکی می‌گویند: ما خوشبختی را کشف کرده ایم."

در پایان بازهم ناچاریم همان جمله را تکرار کنیم که آن سه خواهر خودکشی کردند. اما از یاد نبریم که شبحی از قاتل بر جسدشان حضور داشت. شاید بهتر است عبارت آرتو را به کار گیریم: جامعه آنها را خودکشی کردند.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.