ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

خاطرات یک ذهن معتاد

کتاب خاطرات مارک لویس با عنوان «خاطرات یک ذهن معتاد» تلاشی‌ست برای موشکافی در عادت‌ها و دلایل ایجاد اعتیاد خود او و ادامه ناخواسته آن.

مارک لویس، دانشور روان‌شناسی رشد و استاد علوم اعصاب و رفتار‌شناسی کودکان در دانشگاه تورنتوست. کتاب خاطرات او که با عنوان «خاطرات یک ذهن معتاد» منتشر شده (تورنتو: ناشر، ۲۰۱۵) در اصل تلاشی‌ست برای موشکافی در عادت‌ها و دلایل ایجاد اعتیاد خود او و ادامه ناخواسته آن. مارک لویس در این کتاب بیماری‌ست نشسته رو به روی پزشکی که باز هم خود اوست و هر دو با هم از تجربه‌های خود می‌گویند: مارک معتاد دیروز و مارک امروز که حالا به استادی در علوم اعصاب رسیده است.

مارک هرچند یک نوجوان معمولی است که در یک خانواده متوسط مرفه آمریکایی به دنیا آمده و تربیت یافته است اما زندگانی سخت و تنهایی دارد. زندگانی‌ای که در این کتاب او با جزئی‌ترین نکات آن صحبت می‌کند و خواننده را به محرم خود تبدیل می‌کند. او به عنوان نوجوانی افسرده که تنها دلیل اصلی‌اش برای روی آوردن به مواد مخدر نیز همین است، از امکانات و کمک‌های پدرش که پزشک ارشد در سازمان بین‌المللی یوساید (معادل لاتین) است استفاده و سوءاستفاده می‌کند تا به اعتیاد خود بعد گسترده و عملی ببخشد و هم نهایتا این تجربه سخت و غم‌انگیز خود را در اختیار علم قرار دهد.

او از اولین تجربه لب به مشروب زدن خود در مدرسه شبانه‌روزی نیو اینگلند خاطراتش را شروع می‌کند و از همه دوره‌های اعتیاد خود به تفصیل می‌نویسد تا زمانی که چندین بار دست به خودکشی می‌زند و تا زمانی که آن من افسرده و ضعیف درون خود را مغلوب می‌کند. او من بیمارش را رفتار‌شناسی می‌کند و از من پزشکش می‌خواهد که تک-تک این تجربیات را بنویسد. در طول اعتیاد می‌داند که برای به دست آوردن چه حالی از چه نوع موادی باید استفاده کند. او که از ۱۴ سالگی استفاده از مواد مخدر را شروع می‌کند در طول تحصیلات دانشگاهی‌اش نیز آن را ادامه می‌دهد و بنابرین در شناخت کلی دارو و قرص‌های مربوط به اعصاب انسان تجربه وسیعی کسب می‌کند و حتی در مراکزی که به عنوان محقق روی موش و حیوانات تجربه می‌کرده بیش از نیمی از مواد مخدری را که قرار بوده به حیوانات بدهد به رگ‌های خود تزریق می‌کند. مارک با کراهت، با تنفر از خود ولی راضی از آن لحظه رهایی و مرگ کوتاهی که این مواد به او می‌دهند ده‌ها سال به اعتیاد خود ادامه می‌دهد.

وقتی پدر او از اعتیاد مارک باخبر می‌شود او را با خود به مالزی می‌برد و به مدت یک سال کل خانواده به همراه همسر دوم پدرش در آنجا زندگی می‌کنند. پدر مارک معتقد است که جهان‌ دیدن باعث ترک اعتیاد او می‌شود و پیگیر استعداد‌های زیادی که دارد خواهد شد. مارک نقاشی و نوشتن را از نوجوانی دوست دارد و به طور جدی دنبال می‌کند و همین‌طور به آموختن حرفه‌ای اسباب موسیقی تنبور هندی می‌پردازد که در مالزی عاشق نوای آن می‌شود. یکی از استادان منطقه به سفارش او برایش نفیس‌ترین نسخه تنبور را می‌سازد تا با خود به کانادا ببرد. و این زمانی است که مارک دیگر اعتیاد خود به مصرف هروئین و ال. اس. دی را نه تنها ترک نکرده که به چندبار در هفته رسانده است. سفر مارک به مالزی به او کمکی نمی‌کند بلکه بر اعتیاد او تجربه‌ها و جنبه‌های جدیدتری نیز اضافه می‌کند. او که تجربه داشت وقتی مواد مخدر در دسترسش نباشد از داروفروشی‌ها شربت‌های سنگین سینه و ضدسرماخوردگی و سرفه بخرد و استفاده کند و از مطب پدر خود مرفین و دیگر مواد سنگین مسکن بدزدد و بنوشد یا به خود تزریق کند، حالا در مالزی، خود را پزشک جوانی وانمود می‌کند و چون خارجی «سفید‌پوست» است بدون برانگیختن هیچ نوع شک و تردید در کارمندان محلی شبکار از تمام دفا‌تر و مراکز سازمان‌های بین‌المللی طبی مرفین و دیگر مسکن‌های قوی از این دست با مقدار زیاد سرقت می‌کند و در خلوت شب‌های بیداری به خود تزریق می‌کند.
در طول این همه تجربه‌ها او بود و چالش بین عذاب وجدان و لذت کوتاه‌مدتی که این مواد به او می‌بخشیدند. عذاب وجدانی که در طول سال‌ها تبدیل به ندای درونی واضحی می‌شود و بار‌ها او را وادار می‌کند که دست به خودکشی بزند. جالب آن است که او تمام حالت‌های خود را به درستی و روشنی تحلیل می‌کند و می‌داند به چه کاری دست بزند تا به چه حالی برسد. مارک با یک معتاد عادی فرق دارد. او خود را مثل موش‌های آزمایشگاهی‌اش رفتار‌شناسی می‌کند و توانایی‌اش را می‌سنجد. تلاش‌های زیادش برای رسیدن به مرگ از طریق استفاده زیاد از مواد هر بار ناموفق است و او مجبور است با افسردگی و تنهایی بعد از لذت تزریق را تحمل کند.

مارک حتی از مراکز باز آزاد فروش هروئین و هر نوع مواد مخدر دیگر در هند و مالزی و دیگر کشورهای آسیایی می‌نویسد که خود تجربه استفاده و سفر به آنجا را داشته است.

سه ازدواج ناموفق و سه طلاق از سه زنی که او را دوست داشتند و او نیز صمیمانه عاشق آن‌ها بود به ترک اعتیاد او کمک نکرد. خود مارک می‌نویسد نمی‌دانم که این ازدواج‌ها باعث تداوم اعتیاد من می‌شد یا اعتیاد من باعث شکست این پیوند‌ها با زنانی که عاشقانه با آن‌ها زیستم.

با وجود اینکه نویسنده تلاش کرده مخاطب عام را هدف قرار دهد ممکن است اصطلاح‌های علمی کتاب و استدلال‌های علمی مارک برای خواننده عمومی آن قدر جالب و جذاب نباشد اما تجربه‌های شخصی او که از چه نوع دارو‌ها و با چه مقدار استفاده آن‌ها چه حال و روزی به او می‌داده و میزان لذت و آزار داروهایی که به عنوان جایگزین مواد مخدر استفاده کرده تکان‌دهنده‌ترین بخش‌های این کتاب است.

این کتاب از شروع یک جذابیت و یک سوال را به همراه دارد. هر بار که وضع مارک وخیم می‌شود خواننده به این فکر می‌کند که چه طور پس توانسته پاک شود، ترک کند؟‌‌ همان قدر که کتاب به پایان نزدیک می‌شود این سوال بیشتر پیش می‌آید. اما باید گفت که بخش ترک اعتیاد به اندازه لازم روشن نیست. مثلا روشن نیست که «محتاط بودن نسبت به قرص‌های مسکن» دقیقا چه معنا دارد؟ آیا او با کمک مسکن‌ها نهایتا ترک اعتیاد کرد یا چه قدر از این مسکن‌ها استفاده کرد و کدام‌ها را و با چه مقدار. او می‌گوید این مسکن‌ها را برای به اصطلاح خود او «ر‌ها» شدن استفاده می‌کرد. اما زمانی که باید واقعا ترک می‌کرد و برای همیشه از این وابستگی‌‌ رها می‌شد، دردهای شدیدی که او را آزار می‌داد با کدام مسکن آرام می‌کرد؟ هرچند او مرتب می‌نویسد که هر بار تمنای «نه» گفتن به مواد مخدر در او بالا می‌گیرد او به مشروب سنگین رو می‌آورد و مشروب سنگین را جایگزین مواد مخدر می‌کند.

به هر حال مارک لویس دانشجوی موفق و با استعداد کار اعتیاد را به جایی می‌رساند که هر جا به عنوان کارمند به کار شروع می‌کند به خاطر دزدی یا اخراج می‌شود یا خود فرار می‌کند از شرم اینکه مبادا «اسرار کوچکش» برملا شود. اما این اسرار کوچک او دیگر پیش او نمی‌ماند و تغییر نام و دروغ‌های کوچک هم او را نجات نمی‌دهند و زمانی که او در بیمارستان روانی اونتاریو به عنوان دستیار پزشک به کار شروع می‌کند ظاهرا به دلیل کم‌پولی شروع به سرقت از خانه‌های مردم می‌کند که آن هم به چند بار در هفته می‌کشد و به آن معتاد می‌شود. پلیس او را نهایتا دستگیر می‌کند و تیتر تمام رسانه‌های محلی می‌شود: «دانشور جوان و با استعداد در برابر اعتیاد به مواد مخدر شکست خورد».

مارک لویس به هر حال با این عادت بد و کهنه می‌جنگد و نهایتا آن را مغلوب می‌کند. او ترک خود را این بار از «نه» گفتن هر لحظه، هر ساعت به وسوسه‌های مواد مخدر شروع می‌کند. او نهایتا به آن مارک دیگر گوش می‌کند به آن ندای درونی که همیشه او را از خودکشی‌های مکرر باز می‌داشت و گوش خود را به روی آن ندایی که می‌گفت کسی به تو نیاز ندارد، تو تنهایی و تنها هروئین و مرفین و ال. اس. دی دوست‌ان تو هستند و به تو احساس خوشبختی و مهم بودن می‌دهند. او صدای اولی را که می‌گفت من حق زندگی دارم، من دانشوری موفق هستم گوش داد. آن را برجسته کرد و هر لحظه و هر ساعت برای خود آن را تکرار کرد. نهایتا آن سوی دانشور مارک موفق شد و او به مقام استادی در یکی از دانشگاه‌های تورنتو در رشته رفتار‌شناسی کودکان رسید و تحقیقات خود را بر جلوگیری نوجوانان از اعتیاد متمرکز ساخت.

یکی از نکته‌های مهم این کتاب همراهی و حمایت خانواده و نزدیکان او ست. مارک با وجود آنکه «مغز معتاد» خود را با تفصیل بسیار تحلیل و بررسی کرده تا بتواند نظم این عادت بد را در خود بشکند اهمیت حمایت آنان را برجسته می‌کند. او در پسگفتار کتاب می‌نویسد امید و کمکی که اطرافیان، دوستان و خانواده و همکاران و هم‌دانشگاهی‌ها به او کرده‌اند بیش از همه او را به زندگی و خوشبختی‌های ریز و درشت آن گرم و علاقه‌مند نگه داشته‌ است. آن‌ها مدام موفقیت‌های کوچک و بزرگی او را به او یاداوری کرده‌اند، هر کدام به عنوان دوست، پدر، عالم و فرزند به او در یادرس کردن آن مارک دانشور و موفق و امیدبخش سهم گذاشته‌اند. او را تنها نگذاشته‌اند و بر مارک معتاد و دزد و افسرده تاکید نکرده‌اند. چیزی که بسیاری از ما یادمان می‌رود انجام دهیم و وقتی فرد معتادی را در اطراف خود می‌بینیم اولین کاری که می‌کنیم از او دوری می‌جوییم یا تمام نکات بد او را باز دیگر برایش یادرس می‌کنیم. از گفتن بدی‌های زیاد او و از ظاهر ابگار هم حال بیمار را بد می‌کنیم و هم حال خود را. امید و ایجاد امید در دل بیمار یا فرد معتاد می‌تواند در تصمیم گرفتن او کمک زیاد کند که آن تصمیم نهایی را نهایتا پیش خود بگیرد و به آن پایدار بماند.

مارک «نه» را نقاشی کرد و دور آن نقش‌های پیچیده انواع و اقسام از گل‌های را کشید که یاداور تصمیم و کار سخت «نه» گفتن باشند و در ایستادگی و تقویت اراده به او کمک کند. او نقاشی‌اش را در برابر چشم خود بر دیوارش آویخت تا هر لحظه و هر ساعت چشمش به آن بخورد که صدای درونی‌اش قوی‌تر و تازه‌تر بشود.

Memoirs of an Addicted Brain
Marc Lewis
چاپ اول سال ۲۰۱۱
۳۲۸ صفحه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • بهنام

    به نظر میرسد نویسنده کتاب فردی سود جو بوده که با خود شیفتگی زیاد و مطرح کردن خود به عنوان فردی با استعداد و باهوش ، سعی کرده از راه فروش همین کتاب هم ، هزینه لا ابالیگری خویش را تامین نموده و به ریش خوانندگان محترم بخندد .