ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

شعری که اجازه نمی‌دهد تاریخی محذوف فراموش شود

این نوشتار معطوف است به

این نوشتار معطوف است به جایگاه "روزنامه‌ی تعطیل" در سپهر تاریخی شعر معاصر*. مبنای سخن من در اینجا این است که دو رویکرد اساسی در شعر متجدد بعد از مشروطه قابل ردگیری است که کتاب آخر جمشید برزگر را باید در میانه‌ی این دو رویکرد بررسید.

یکی از صفحات کتاب "روزنامه تعطیل" مجموعه‌ای از اشعار جمشید برزگر، نشر اچ اند اس مدیا

رویکرد نخست با محمد تقی خان رفعت به طریق نظری آغاز و با نیما به طرق نظری و عملی تکمیل می‌شود. رویکرد دوم را فریدون رهنما پیکربندی و احمد شاملو تکمیل می‌کند.
با دو نقل قول آغاز می‌کنم: اولی از تقی رفعت و دومی از نیما:

” برادران عزیز، ما در سخت‌ترین هنگام یک انقلاب ادبی هستیم … آنچه ما می‌خواهیم کمتر از آن نیست که در عالم ادبیات یعنی در عالم فکر و صنعت، یک عهد تجدد به وجود بیاوریم. یک وضعیت کهنه و فرسوده ولی حاکم و فرمانروا را برداشته جای آن وضعیت جدیدی را بنشانیم."

"ادبیاتی که با سیاست مربوط نبوده در هیچ زمان وجود نداشته و دروغ است. جز اینکه گاهی قصد گویندگان در کار بوده و گاهی نه. در این صورت مفهوم بی‌طرفی هم بسیار خیالی و بی‌معنی است."

امید شمس: شاعر، مترجم و منتقد

رفعت به واقع مسئله یا مفهوم یا ترم ادبیات را به مثابه‌ی جوهر هیات اجتماعیه و جوهره‌ی فرهنگ تعریف و از مفهوم یا ترم سنتی "شعر و ادب" جدا می‌کند. این مفهوم نوساخته‌ی "ادبیات" را بر خاستگاهی به ذات سیاسی شرح می‌دهد و در طرز توضیح خود از واژگانی به وضوح سیاسی بهره می‌گیرد.

وقتی که در مجله‌ی آزادیستان دعوت می‌کند که "با کمال آزادی تفکر و تحسس کنید و این تفکرات و تحسسات را بنگارید" ترکیب جسور و قاطع "با کمال آزادی"، آن هویت و سرشت سیاسی که شعر متجدد بر پایه‌ی آن بنا شده است را مؤکد می‌کند.

گفته‌ی مذکور نیما هم گواه است که او سیاست را جزو ذاتی ادبیات می‌انگارد و در این نگرش با رفعت همداستان است. در مقابل این رویکرد، رویکرد رهنماست که اینجا اشاره‌ی مختصر می‌کنم و بعد توضیح مفصل خواهم داد.

سخن فریدون رهنما، سخن از "ادبیات ایدئال" است که بر خلاف نیما و رفعت سیاست را عجین با سرشت ادبیات نمی‌داند بلکه باور دارد سیاست به ادبیات "الحاق" می‌شود و آن را بدل به "ادبیات ایدئال" می‌کند.

باز یک نقل قول دیگر از نیما:

"شاعر باید مطلب را زنده کند. کاری کند که دیگران آن را ببینند آن طور که او می‌بیند و تکان می‌خورد. همانطور باید تکان بدهد. شاعر باید موضوع را لباس واقعه و صحنه بدهد. آن وزن را که در خود او دارد، در مردم تولید کند."

جمشید برزگر اگر هیچ کار نکرده باشد این یک کار را کرده و مطلب را زنده کرده است. اما منظور نیما از این "مطلب را زنده کند" چیست؟ مطلب مگر مرده که آن را باید زنده کرد؟

ادبیات همواره از گذشته آغاز می‌شود و رو به سمت آینده دارد. در این میانه، این کوچ از گذشته به آینده‌ی ادبیات، زمان حالی در کار نیست که زمان حال همان فرایند نوشتار است. به این دلیل ساده که هرآنچه نوشته می‌شود پیش‌نوشتن گذشته است؛ یا در عالم واقع و یا در ذهن. به این دلیل ساده‌تر که ایده همواره بر عمل تقدم دارد. پس یک معنای زنده کردن مطلب همین است: از گذشته برداشتن و به آینده (آنجا که خواننده منتظر است) تحویل دادن. اما معنای دیگر زنده کردن آن است که ادبیات در ذات خود حکایت بر بادرفتگی و فراموش شدگی و به تبع آن حکایت بربادرفتگان و فراموش شدگان است.

باز هم نقل قولی دیگر، این‌بار از میلان کوندرا و کتاب "خنده و فراموشی":

" در فوریه ۱۹۴۸، کلمنت گوتوالد، رهبر کمونیست، در پراگ بر مهتابی قصری باروک قدم گذاشت. رفقا گوتوالد را دوره کرده بودند و کلمنتیس در کنارش ایستاده بود. دانه‌های برف در هوای سرد می‌چرخید، و گواتوالد سر برهنه بود. کلمنتیس دلسوز کلاه‌پوست خز خود را از سربرداشت و آن را بر سر گوتوالد گذاشت. بخش تبلیغات حزب صدها هزار نسخه از عکس آن مهتابی را چاپ کرد . گوتوالد با کلاه خزی بر سر، و رفقا در کنار، با ملت سخن می‌گوید. چهار سال بعد کلمنتیس به خیانت متهم و به دار آویخته شد. بخش تبلیغات بی‌درنگ او را از تاریخ محو کرد، و البته چهره‌ی او را هم از همه عکس‌ها درآورد. از آن تاریخ تاکنون گوتوالد تنها بر مهتابی ایستاده است. آنجا که زمانی کلمنتیس ایستاده بود فقط دیوار لخت قصر دیده می‌شود. تنها چیزی که از کلمنتیس باقی مانده، کلاه اوست که همچنان بر سر گوتوالد مانده است."

هنر و به ویژه ادبیات همین کلاه کلمنتیس است؛ کلاهی که تا ابد باقی می‌ماند و از تاریخی محذوف سخن می‌گوید. ادبیات همچون کلاه کلمنتیس همواره چیزی فراتر از خودش است. تمام آرزوها، آرمان‌ها و رؤیاها و حتی حدیث بر باد رفتگی ملتی در هنر آن ملت مثل کلاه کلمنتیس تا ابد باقی خواهد ماند. اینجاست که شعر جمشید برزگر با اشاراتش به دوره‌ای که در آن زندگی می‌کند و می‌نویسد، مطلب را زنده می‌کند. اجازه نمی‌دهد آن آدم‌ها و چهره‌ها، هم آنها که "با چاقو انشا می‌نویسند" و هم آنها که بر تنشان این انشای خونین نوشته شده است، بمیرند.

این‌ها همه یک بخش قضیه هستند. اما بخش دیگری هم در آن نقل از نیما هست: "آن وزن را که در خود او دارد، در مردم تولید کند."

اینجا اشارت نیما به جنبه‌ی مادی اثر ادبی است؛ به شکل، به ریتم که همه جنبه‌های مادی زبان هستند در مقابل آن "مطلب" که جنبه‌ی معنوی است. اگر مجموع طبقات و دسته‌ها و جنس و روابط واژگان را به مثابه‌ی جامعه‌ی اثر ادبی در نظر بگیریم، آن "مطلب" در حکم ایدئولوژی جاری و ساری در آن جامعه است. نیما می‌گوید که شاعر باید آن نظم و وزن تازه، آن مدل از جامعه‌ی ایدئال خود را از طریق اثرش در مردم تولید کند. مجموعه‌ی عناصر شکلی اثر هستند که آن وزن را در خود حمل کرده به مردم منتقل می‌کند. و آن وزن و نظم و آن روابط میان اجزای شعر خواهی نخواهی نماینده‌ی آن مدل ایدئالی است که نویسنده برای روابط میان اجزای جامعه می‌پسندد.

اینجا شعر جمشید برزگر وضعیت متناقضی دارد. زبان شعر او زبان ساده‌‍ای است. در بسیاری از موارد حتی زبان شاعرانه‌ای، به معنای عام کلام، هم نیست. اما ظرافت‌هایی در این زبان هست اگرچه به ندرت رو می‌نماید.

برزگر شعری می‌نویسد که به تمامی از تجربیات روزانه‌اش سرچشمه می‌گیرد و بدل به مضمون غالب کل اشعار مجموعه شده و حتی نام مجموعه هم برگرفته از آن است. این، مجموعه‌ی اشعار یک روزنامه‌نگار است. تضادی که میان کار شاعری و کار روزنامه‌نگاری، میان زبان شفاف، ساده، بی‌طرف و بی‌روح روزنامه‌نگاری و زبان مبهم، پیچیده و موضع‌دار و پرجوش و خروش شعر، میان واقعیتگرایی کار روزنامه‌نگاری و ضد واقعیت‌گرایی کار شاعری موجود است، فرم کلی شعرهای این مجموعه را تشکیل داده است.

آن زبان ساده و اتوماتیزه در جاهایی به هم می‌ریزد، و شعر آن جاست که پدید می‌آید.

در شعر "بعد از تیتر" بند نخست تنها توضیح سرراست مطلب است توضیح همه‌ی آنچه شاعر در زندگی روزمره به آن برخورده است:

بعد از جدال تیترها
هر حرف
رد تمام تو را می‌جوید
(پس اشارتی است
در این بازی بی‌هوده:
کی و کجا و کی
چه و چرا و چگونه)

اما شعر در بند دوم آغاز می شود:

نه اما نه
از این عناصر خبری در نمی آید
و تنها در دو سطر رخ می‌دهد:
پس نوشتم
باران نجاتمان می دهد

این رهایی از بند مربوط و مرتبط بودن. شعر اینجاست که رخ می‌دهد. انقلاب هم در چنین گره‌گاهی رخ می‌دهد: جایی که زنجیرهای روابط پاره می‌شود تا رابطه‌ای تازه سر برآورد. افسوس که چنین لحظاتی در این مجموعه معدودند.

برای فریدون رهنما اما شعر در آن بند نخست است که رخ می‌دهد. او در مقدمه‌ی "قطعنامه"ی احمد شاملو می‌نویسد:

"شهر یعنی همه، شعر را همه باید بسرایند نه یک نفر"

تا اینجا رهنما ماهیت شعر را با جوهر هستی پیوند می‌زند و سرودن آن را به غایت متکثر می‌کند. اما از اینجا نتیجه می‌گیرد که: "همه یکی است. همه خود شاعر است. همه، شعرش می‌شود."

این همان رویکردی است که شاعر را زبان همه‌ی مردم خود می‌داند. اما او که زبان همه‌ی مردمان است، شاعر نیست. نگاه کنیم به جامعه‌مان، به سرزمینمان و ببینیم که کیست که خود را زبان همه‌ی مردم می‌داند. او در چه جایگاه و مقامی ایستاده است و چه در دست دارد و چه می‌کند؟ ببینیم که چگونه او که خود را زبان مردم می‌داند، ولی مطلق مردم هم هست.
رهنما می نویسد: "ریتم و وزن از خارج بر شعر تحمیل نشده، بلکه اوامر و احساسات صبح (همان بامداد) را اجرا می‌کند … دنیای پر از اشکال و تصاویر نابرابر نیما یوشیج که نتیجه‌ی خشکی (در بهترین آثارش) به دهان‌مان می‌برد، با احساسات از بند رسته‌ی صبح به راه افتاده‌اند و ما را به “نقاط عمیق درد پاشیده شده” هدایت می‌کنند."

اما این ریتم و وزن چیستند در مقابل آن احساسات؟ ما به ازای این‌ها در فضای بیرون از شعر چیست؟ ریتم و وزن و غیره یا همان شکل و ظرف و حوزه‌ی روابط و اتصالات همان جامعه‌ی شعر است: متشکل از طبقات و رسته ها و اعضا و اجزا.

و محتوا همان ایدئولوژی یا ایدئولوژی‌هایی است که روابط میان این جامعه‌ی زبانی را شکل می‌دهد.

این اطاعت از اوامر احساس/ایدئولوژی به کجا ختم می‌شود؟ به اینجا:

“او فرار نمی‌کند، در نمی‌رود. مثل شعرای قدیم، از دنیا بیرون نمی‌رود. و “انسان ماه بهمن” نمونه‌ای از شعر رئالیستی و زمینی است. البته هنوز مانده که شعرش مثل اشعار کاسترو آلوز مستقیماً توده‌ها را به طرف سرنگون کردن دیوارهای استثمار رهنمایی کند. هنوز مانده که مثل اهالی برزیل و اسپانیا اشعار شاعر را با گیتار بنوازند. ولی هدف شعر این است که “پرچمدار خلق‌ها” باشد. “

شعر جمشید برزگر نه زبان مردم خویش است و نه "پرچمدار خلق‌ها". شعر او زبان خود اوست و از شخصی‌ترین تجربیاتش سربرآورده است. اما درخشش شعرش در آن لحظاتی رخ می‌دهد که این تجربیات به جای آنکه روبه‌روی آینه ای چیده شده باشند، از آینه عبور می‌کنند، بدل به چیزی فراتر از خود می‌شوند و ربطی تازه می‌سازند.

*این نوشته، متن سخنرانی در مراسم معرفی کتاب روزنامه تعطیل در دانشگاه سواس لندن است که از گفته به نوشته آمده است و در این مسیر تغییراتی کرده و گهگاه کم و بیش شده است.

در همین زمینه:

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • بهروز

    واقعا چنین شعرهایی نیاز زمانه امروز ما هستند. خیلی ممنون که اجازه نمی دهید شعر واقعی در هیاهوی زبان بازی های بیهوده گم شود. حکومت اسلامی ولایت فقیه با کمک روزنامه نگارانش و هنرمندانش! و سانسور و حذف می خواهد نه فقط هنر راستین، بلکه مقاومت و آزادیخواهی را لوث کند و عبث نشان دهد. به سهم خودم از آقای برزگر ممنونم که برخلاف خیلی ها و فقط به این خاطر که شعرش اجازه انتشار بگیرد به این فرآیند رسوا تن نداده است.