ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نسلی که دلتنگ است

عباس مودب - هویت‌های در هم تنیده با هویت ملی، مذهبی، فرهنگی و خانوادگی برای جوانان نسل دوم مهاجرت چه مفهومی دارد و آنها به کدام مکان و یا به چه زبان و فرهنگی حس تعلق دارند؟

یک تصویر*

یک بعدازظهر پاییزی بود که از پله‌های ایستگاه قطار شهری مثل هر روز بالا آمدم تا قطاری را که به سمت کپنهاک می‌رفت بگیرم. طبق معمول چنددقیقه‌ای به رسیدن قطار مانده بود. در خط مجاور مسافران منتظر قطاری بودند که در جهت مخالف قطار من حرکت می‌کرد. آفتاب زرد پاییزی ذرات طلایی رنگ خود را بر روی مسافران می‌پاشید. در لابه‌لای جمعیت چشمم به آروین پسر حسین افتاد که همراه دو پسر دیگر که تقریباً همسن خود او بودند شاد و خندان منتظر قطار بودند. آروین کلاس چهارم دبستان بود و من به خاطر دوستی با پدرش و رفت و آمد خانوادگی کودکی او را دنبال کرده بودم.

ایرانیان مهاجر و فرزندان‌شان در حال تماشای بازی‌های جام جهانی فوتبال در تورونتو

نکته‌ای که نظر مرا جلب کرد این بود که هیچیک از دوستان او دانمارکی نبودند. آن دو پسر دیگر نیز ظاهری غیر دانمارکی داشتند. یکی چشم‌بادامی و دیگری شبیه کودکان خاورمیانه‌ای بود. در طول راه به سمت کپنهاک یک پرسش ذهن مرا مشغول کرده بود و آن اینکه این کودکان چه چیز مشترکی در یکدیگر می‌بیند که آنرا در بچه‌های دانمارکی نمی‌بینند؟ آروین یکی از چندین کودکی است که من از طریق روابط خانوادگی می‌شناسم و شاهد رشد آنان در مراحل مختلف زندگی آنها بوده‌ام. امروز آنها زنان و مردان جوانی هستند که راه زندگی خود را آنچنان که دوست داشته‌اند انتخاب کرده‌اند. بسیاری از آنان دانش‌آموخته دانشگاه‌های دانمارک هستند و زندگی موفق اجتماعی دارند. بعضی از آنان خود صاحب فرزند شده‌اند و چرخه زندگی بر روی مدار جاری در حرکت است. ولی همچنان یک پرسش بی‌پاسخ مانده است: ایرانی بودن برای این جوانان چه مفهومی دارد؟

فرزندان مهاجران

مهاجرت به کشوری دیگر به هر دلیلی که باشد، تصمیمی است که والدین می‌گیرند و کودکان چاره‌ای جز پذیرش این تصمیم ندارند. مهاجرت برای اعضای یک خانواده پی‌آمدهای متفاوتی دارد، اما همگی در یک مسئله مشترک‌اند و آن بریده شدن از محیط تاریخی ـ فرهنگی است که در آن ریشه دارند. بزرگسالان خانواده در کوله‌بار خود تجربه‌های فردی خود و ابزاری را که در فرهنگ خود برای برخورد با زندگی به همراه دارند، به کار می‌گیرند تا در جامعه جدید راه را برای ادامه زندگی بازیابند. آنان با استفاده از روش مقایسه، ارزش‌های جامعه میزبان را با ارزش‌هایی فرهنگی خود محک می‌زنند و تلاش می‌کنند که ارزش‌های جدید را به شکلی عقلانی درک کنند. آنها بعضی از ارزش‌های جدید را نمی‌پذیرند ولی به خاطر شرایط جدید به آنها احترام می‌گذارند.

این مسئله در رابطه با کودکان متفاوت است، کودکان در مسیر رشد ذهنی هستند، آنها با ورود به کودکستان زندگی در دو دنیای متفاوت را تجربه می‌کنند، آنها به سرعت تشخیص می‌دهند که محیط خانواده و کودکستان تفاوت‌های بنیادی دارند، بی‌آنکه همچون بزرگسالان خانواده هیچ‌گونه معیاری برای مقایسه داشته باشند. والدین آنها نیز هیچ‌گونه سابقه ذهنی و یا تجربه شخصی از دوران کودکستان در کشور میزبان ندارند که با انتقال آن آموخته‌ها، به فرزندان خود بتوانند بین آنها و جامعه پلی ارتباطی بر قرار کنند و این آغاز یک خلاء برای کودک است. والدین او هیچ پیوندی با کشور میزبان ندارند. این کودکان با این خلاء رشد می‌کنند و همواره از والدین خود می‌شنوند که آنها از کشور دیگری آمده‌اند.

والدین آنها خود را مهاجر می‌دانند و هویت ملی خود را به کشوری که از آن مهاجرت کرده‌اند پیوند می‌دهند. آنها هر از چند گاهی با دوستان خود دور هم جمع می‌شوند و به زبان مادری با یکدیگر گپ می‌زنند و یا به مهمانی می‌روند تا در کنار هموطنان خود باشند. آنها با صرف عذای ملی خود تلاش می‌کنند تا غم غربت را فراموش کنند. برای جوانانی که از کودکی در کشور میزبان رشد کرده‌اند "صرف غذای ملی" همان مفهومی را ندارد که برای والدین آنها دارد. اگر والدین برای رفع دلتنگی هایشان، دوستانشان را دعوت می‌کنند تا دور هم باشند و با هم کباب کوبیده درست کنند، برای فرزندان آنها کباب کوبیده تنها نوع متفاوتی از همبرگر است که به سیخ کشیده شده است.

مسافرت این جوانان در تعطیلات تابستان به سرزمینی که والدینشان آن را ترک کرده‌اند، بدون شک برای این جوانان جذابیت خود را دارد. این مسافرت‌ها پیوندهای عاطفی آنها را با خویشان و نزدیکان عینیت می‌بخشد، ولی آنها با عینکی که از کشور میزبان به چشم دارند به سرزمین آبا و اجدادی نگاه می‌کنند. به دیدار پدربزرگ، مادربزرگ، عمو، خاله و... رفتن، با بچه‌های آنها آشنا شدن برای فرزندان مهاجران تجربه زیبایی می‌تواند باشد، ولی عوارض جانبی هم دارد. آنها درک می‌کنند که در سرزمین والدینشان نیز به شکل دیگری بیگانه هستند. بدون شک تلاش والدین و اینکه آنها چه مقدار وقت صرف آموزش زبان مادری و آشنایی فرزندانشان با گذشته خود و دلیل مهاجرت کنند، در آشنایی فرزندانشان با فرهنگ سرزمینی که والدینشان به آن تعلق دارند، نقش به سزایی خواهد داشت، هرچند در رقابت با جامعه‌ای که کودکان آنها در آن رشد می‌کنند، رقابتی است نابرابر.

فرزندان مهاجرین همواره در یک خلاء عاطفی به سر می‌برند، از یک سو آنها پیوستگی فرهنگی خود را با زادگاه پدرانشان از دست داده‌اند، و از سوی دیگر جامعه میزبان پیوسته به آنها یاد آوری می‌کند که متعلق به آن جامعه نیستند. آنها در سرزمین میزبان هیچ نوع پس زمینه تاریخی ندارند. به خاطر داشته باشیم که مرزهای سیاسی بر مبنای ملیت در تاریخ معاصر شکل‌گرفته است و چه خون‌هایی که برای چند وجب خاک ریخته شده است تا مرز یک کشور چند متر آن‌طرف‌تر پذیرفته شود. جوانی که از پدر مادر ایرانی در دانمارک به دنیا آمده و از کودکستان تا دانشگاه همچون یک شهروند دانمارکی تربیت شده است و پاسپورت دانمارکی دارد، به صورت قانونی یک دانمارکی محسوب می‌شود.

این بخش حقوقی مسئله است، بخش عاطفی مسئله به گونه دیگری است. در کشوری چون دانمارک که در مسیر تحولات تاریخی خود "هویت ملی" در ذهن مردم نهادینه شده است، فرزندان مهاجرین همواره باید به این پرسش تکراری که "از کجا آمده‌ای؟ " پاسخ‌گو باشند. هرچند این پرسش در ظاهر پرسش معصومانه‌ای به نظر می‌رسد، اما در این پرسش خبری نهفته است که به زبان نمی‌آید، این پرسش همواره به فرزندان مهاجران یادآوری می‌کند که " تو دانمارکی نیستی". این پرسش حس بیگانه بودن و غریبه بودن را در فرزندان مهاجران بیدار می‌کند، آنها احساس می‌کنند که جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند آنها را بخشی از خود نمی‌داند، حس می‌کنند که متعلق به این جامعه نیستند. اگر از این جوانان بپرسید که ملیتشان چیست، به شما خواهند گفت: من ایرانیم. حدس من این است که همین مسئله درباره همین گروه از جوانان در کشورهای دیگر نیز صادق است.

زبان و فرهنگ

رابطه درونی میان اندیشه و واژه، لازمه رشد تاریخی آگاهی انسان نیست، بلکه حاصل آن است. (ویگوتسکی)

ما اندیشه‌هایمان را به زبان می‌آوریم و با زبان می‌اندیشیم. ماده بنیادی که زبان را تشکیل می‌دهد واژه است، که نیاکان ما آنها را آفریده‌اند و ما این فر آورده‌های آماده را در محیطی که زندگی می‌کنیم کسب می‌کنیم. ما به‌تدریج زبان و دستور زبان را همزمان با گسترش مجموعه واژه‌هایی که کسب می‌کنیم، فرا می‌گیریم. آموزگار ما در این مسیر محیطی است که در آن زندگی می‌کنیم. ما همزمان با فراگیری زبان، فرهنگی را که آن زبان را آفریده است می‌آموزیم. زبانی که امروز کودک از مادر خود یاد می‌گیرد محصول تاریخی زندگی انسان‌هایی است که در یک منطقه جغرافیایی در طول هزاره‌ها زندگی کرده‌اند.

این زبان همگام با تکامل و تحول روابط اجتماعی رشد کرده است و تکامل پیدا کرده است. این زبان در پیوند تنگاتنگ با تکامل روابط اجتماعی میدان واژگانش را بنا بر نیاز اجتماع گسترش داده است تا کاربرانش که همزمان آفرینندگان آن نیز هستند بتوانند در کار، زندگی، عشق و جنگ یکدیگر را درک کنند. این زبان در طول تاریخ فراگرفته است که شجاع باشد، دروغ بگوید، ریاکار باشد، عشق بورزد و به زندگی ادامه دهد و از انسان‌ها بیاموزد که چگونه بیندیشد.

واژگان در شکل آوایی و نوشتاری، وسیله بیان عواطف و انتقال آنها به دیگری شدند. جملات درک انسان‌ها از زندگی و هستی را بر روی الواح گلی و کاغذ به ثبت رساندند. واژگان آفریده شده به نسلهای بعدی امانت داده شد و کودکان از مادران خو آموختند که وقتی احساس می‌کنند که باید غذا بخورند با واژه "گرسنه" جمله‌ای بسازند که مادر نیاز آنها را درک کند. کودکی که زبان مادری خود را در زادگاه زبان مادری فرا می‌گیرد به طور طبیعی فرهنگ نهفته در زبان را نیز به طور همزمان می‌آموزد. او همزمان که واژه‌ها را یاد می‌گیرد، بار عاطفی و وزن اجتماعی آنها را نیز می‌آموزد. او یاد می‌گیرد که چگونه زبان مناسب را در عزا و عروسی به کار گیرد.

آنچه که برای بسیاری از بچه‌های دو زبانه پیش می‌آید این است که آنها همزمان فرهنگ کشوری را که در آن زندگی می‌کنند همراه با زبان آن کشور می‌آموزند. آنها زبان را در مدرسه، خیابان، مترو و روابط اجتماعی که دارند به کار می‌گیرند و با فرهنگ آن زبان رشد می‌کنند، در حالی که محیط مراوده فرهنگی برای زبان مادری‌شان بسیار محدود است و در بسیاری از موارد محدود به محیط خانواده می‌شود. در بسیاری از خانواده‌ها خواهر و برادرها نه به زبان مادری که به زبان رسمی کشوری که در آن زندگی می‌کنند با یکدیگر صحبت می‌کنند. آنها همین زبان را برای بیان احساساتشان انتخاب می‌کنند، چراکه زبانی است که آنرا در بستر تاریخی و فرهنگی همان زبان آموخته‌اند و به‌کار برده‌اند و به همین دلیل وزن عاطفی واژه‌ها را حس می‌کنند.

آنها به زبان رسمی کشوری که زادگاه والدینشان نیست می‌اندیشند. آن جوان ایرانی که در دانمارک به دنیا آمده است و یا در سنین کودکی همراه پدر مادر خود به دانمارک مهاجرت کرده است، درکی که از انسان و روابط بین انسان‌ها دارد نشأت گرفته از فرهنگ دانمارک است. او از نظر فرهنگی دانمارکی است، ولی اگر از ملیتش بپرسید خود را دانمارکی نمی‌داند.

زبان مادری

واژه "زبان مادری" که ترکیبی از دو واژه "زبان" و "مادر" است به اندازه کافی رسا هست که مفهوم خود را به شنونده منتقل کند. "زبان مادری" زبانی است که مادر با نوزاد خود ارتباط بر قرار می‌کند. دوران کودکی انسان نسبت به دیگر انواع پستانداران دورانی است نسبتاً طولانی. وابستگی کودک از بدو تولد به مادر به دلیل دوران شیرخوارگی شرایطی را به وجود می‌آورد که نوزاد بیشترین ارتباط را با مادر دارد. آواهای مادر آشناترین آوا برای نوزادند و صدای مادر ایمن‌ترین صدا در گوش کودک است. در جوامع مختلف نسبت به سطح رشد آن جوامع نقش مادر در نگهداری کودکان متفاوت است.

در جامعه‌ای همچون دانمارک که ۷۵% زنان آماده‌به‌کار وارد بازار کار شده‌اند کودکان از یک سالگی در شیرخوارگاه‌ها مورد مراقبت قرار می‌گیرند تا مادر بتواند به شغلش ادامه دهد. در چنین جامعه‌ای هرچند آوای مادر آشناترین آوا در گوش کودک است ولی مربیان شیرخوارگاه و کودکستان در ساعاتی که مادر سر کار است جایگزین او می‌شوند، رابطه‌ای که رشد زبان مادری را از انحصار مادر بیرون می‌آورد. برای کودکان دو زبانه که زبان مادری آنها با زبان رسمی جامعه متفاوت است این مسئله شکل متفاوتی به خود می‌گیرد، چرا که ورود این کودکان به مهد کودک آنها را با آواهایی آشنا می‌کند که شباهتی به آواهای مادری ندارد. زبان رسمی جامعه درآعاز زبان دوم این کودکان است، زبانی که به‌تدریج در یک فرآیند طبیعی و درروند رشد کودک و آغاز برقراری روابط اجتماعی او با محیط خارج از خانه، جایگزین زبان مادری می‌شود و زبان مادری به زبان دوم او تبدیل می‌شود. یادگیری زبان در کودکان سیری تکاملی دارد که در مراحل مختلف آن، زبان کارکردهای مختلفی دارد.

در آغاز یادگیری زبان، کودک با واژگانی که می‌آموزد دنیای بیرونی را نام‌گذاری می‌کند، و در ادامه رشد کودک زبان وسیله ارتباط او با دیگران می‌شود. با آغاز دوران بلوغ مغز به آن مرحله از رشد رسیده است که بتواند مفاهیم نهفته در واژه‌ها را درک کند. واژه‌هایی چون عشق، محبت، دوستی، همیاری، خشونت، مبارزه و غیره دیگر اشاره به شیی مشخصی برای نام‌گذاری آن نیست، برای درک مفاهیم نهفته در این واژگان باید مغز به رشد لازم خود رسیده باشد.

یکی از کارکردهای زبان نقش ابزاری آن در برقراری ارتباط است. من و شما با تبادل واژگان یکدیگر را از مختصات زمانی و مکانی یکدیگر آگاه می‌کنیم. به هنگام کار زبان را به کار می‌گیریم تا دیگری بداند من چه بخشی از کار را انجام می‌دهم و دیگری نیز مرا در جریان کار خود قرار می‌دهد.

آنچه که در فرآیند فراگیری زبان باید مورد توجه قرار گیرد رابطه زبان و اندیشه است، رابطه زبان و اندیشه رابطه دو کارکرد مستقل مغز انسان نیست، این دو همزاد یکدیگرند و در فرآیند رشد کودک و گذار به دوران بلوغ در یکدیگر تنیده می‌شوند که وجود یکی بدون دیگری امکان ندارد.

آنچه که برای بسیاری از کودکان دو زبانه رخ می‌دهد، اندیشیدن به زبان کشور میزبان است. آنها در مدرسه نه به زبان مادری که با زبان رسمی آن کشور یاد می‌گیرند که فکر کنند و از آنجا که بسیاری از خانواده‌ها فرصت کافی برای آموزش همزمان زبان مادری را در کنار زبان رسمی کشور میزبان، به فرزندان خود ندارند، زبان مادری در سطح ابزاری برای برقراری ارتباط با پدر و مادر نزول می‌کند و سیر تکاملی آن به زبان اندیشه متوقف می‌شود. کاربرد زبان مادری محدود به برقراری ارتباط در خانواده و عرض ادب به پدربزرگ و مادربزرگ در تماس‌های تلفنی می‌شود و اینکه هر سال در نخستین روز نوروز در جلوی دوربین اسکایپ به پدربزرگ و مادربزرگ در ایران با لهجه شیرین خود بگویند " عید شما مبارک".

هویت

برای فردی که در جامعه پسامدرن اروپا زندگی می‌کند هیچ‌چیز طبیعی‌تر از این نیست که هویت فردی خود را آن‌چنان که خود درک می‌کند تعریف کند. انسان در چنین جامعه‌ای فردی است آزاد و همزمان مسئول در برابر آزادی. او باید آزادانه و با خردورزی دریابد که کیست و با تلاش برای رسیدن به خودآگاهی و شناخت از مختصات تاریخی و جغرافیایی جامعه در راه رشد فردی خود از امکان‌های موجود بهره بگیرد. در چنین جامعه‌ای افراد با نسبت دادن خود به پیوندهای خونی و یا قبیله‌ای هویت فردی خود را تعریف نمی‌کنند. اگر برای اشراف‌زادگان اروپا در روزگاری نه چندان دور پیوندهای خونی با خانواده‌های اشراف برای فرد شرافت به ارمغان می‌آورد، در جامعه پسا مدرن تنها توانایی‌های فرد است که برای او امتیاز محسوب می‌شود،

با این وجود سیر تحولات تاریخی در اروپا به‌گونه‌ای بوده است که بخشی از هویت فرد را ملیت وی تشکیل می‌دهد. فرانسوی‌ها به فرانسوی بودن خود افتخار می‌کنند و دانمارکی‌ها بر دانمارکی بودن خود کاملاً آگاهی دارند. فرزندان مهاجران در محاصره افرادی هستند که در هویت ملی خود شک ندارند و از طرفی هر روز به این مهمانان ناخوانده یادآوری می‌کنند که " شما مثل ما نیستید". پرسش بی‌وقفه محیط از فرزندان مهاجران در رابطه با ملیت آنها، ذهن فرزندان مهاجران را با این پرسش که "ملیت من چیست" مشغول می‌کند و آنان را برای جبران این کمبود به جستجوی ریشه‌های خود سوق می‌دهد.

ملیت در واقع بازتاب احساس تعلق فرد است به بخشی از جامعه انسانی که با آنها تاریخ، زبان و فرهنگ مشترکی را در پهنه مشخص جغرافیایی از اجدادشان به ارث برده‌اند. این احساس تعلق در طول تاریخ تغییر شکل داده است و امروز به شکل تعلق به یک ملت بروز بیرونی دارد، این یک مسئله حقوقی نیست که بتوان با تعویض پاسپورت و ادای سوگند وفاداری، به محل دیگری منتقل کرد.

شکل‌گیری این تعلق‌خاطر در مسیر رشد کودک و پیوند او با محیط اجتماعی و روابط خانوادگی صورت می‌پذیرد و درنهایت بخشی از هویت فرد می‌شود. فرزندان مهاجران با پا گذاشتن به سن بلوغ همواره با این پرسش روبرویند که به کجا تعلق دارند. والدین آنها این مشکل را ندارند، آنها می‌دانند که مهاجرند و به کشور دیگری تعلق دارند ولی این پرسش همواره برای فرزندان آنها مطرح است که هویت ملی آنها چیست. آنها می‌دانند که متعلق به کشور میزبان نیستند، این کشورها هرگز آنها را نه تنها فرزند خود ندانسته‌اند، بلکه در بسیاری از موارد آنها را به فرزندخواندگی هم قبول نکرده‌اند. آنها نیاز دارند که خود را متعلق به جایی بدانند و تنها یک انتخاب دارند و آن سرزمینی است که والدینشان ازآنجا کوچ کرده‌اند.

آنها از نظر حقوقی و رنگ پاسپورت می‌توانند دانمارکی، نروژی، انگلیسی و یا آلمانی باشند، ولی از نظر عاطفی خود را متعلق به سرزمین آبا و اجدادی می‌دانند، اما در واقع آنان نه این‌اند و نه آن. این دوگانگی در مسیر شکل‌گیری هویت برای فرزندان مهاجران ایجاد یک خلاء عاطفی می‌کند، احساس عدم تعلق به هیچ یک از کشورها و عدم پذیرش از سوی هیچ یک از آنها، باعث سرگردانی در فرزندان مهاجران می‌شود.

سرزمین پدری جذابیت‌های خود را دارد ولی در انجا نیز فرزندان مهاجران احساس بیگانگی می‌کنند، همان احساسی که همواره در کشور میزبان دارند. بدون شک این مشکل در نسل‌های بعدی به‌تدریج از بین خواهد رفت، ولی اولین نسل فرزندان مهاجران بهای سنگینی برای مهاجرت می‌پردازند، سر در گمی در هویت. والدین مسئولیت بزرگی در برابر شکل‌گیری هویت فرزندان خود دارند. آنها باید به خاطر بسپارند که مهاجرت انتخاب آنها بوده است و نه فرزندانشان. آنها باید وقت و نیروی کافی برای آموزش زبان مادری و آشنایی فرزندانشان با دلایل مهاجرت صرف کنند.

کودکانی که تسلط کافی به زبان مادری خود دارند، در درک رابطه فرهنگ و زبان کشور میزبان موفق‌تر خواهند بود. زبان مادری پلی خواهد بود بین دو فرهنگ مختلف، پلی که به کودکان اعتمادبه‌نفس می‌بخشد که می‌توانند به‌راحتی بر روی آن، بین فرهنگ حاکم در خانواده و فرهنگ کشور میزبان رفت و آمد کنند، بی‌آنکه پایشان بلغزد و سقوط کنند. بدون شک نسل سوم و نسل‌های بعدی با چنین مشکلی روبرو نخواهند بود، ولی برای اولین نسل، زندگی در بین دو فرهنگ همواره دشواری‌های خاصی به همراه به خواهد داشت. با آرزوی آن روز که همگی خود را انسان‌هایی متعلق به این سیاره بدانیم و انسان بودن را در مرزهای سیاسی محصور نکنیم. ولی تا آن روز بهتر است به یاد داشته باشیم که: مهاجرت انتخاب فرزندان نبوده است

تصویر پایانی

صبح زود ـ ایستگاه مرکزی کپنهاک

طبق معمول باید ده دقیقه صبر کنم تا قطار بیاید، ها کمی سرد است، مسافرها همه عجله دارند، همه باید به‌قطارشان برسند. جوان قدبلندی با موهای ژله زده که به شکل غیرمتقارن مثل میخ در سرش ایستاده است به‌طرفم می‌آید، همزمان گوشی سفیدرنگ آیفونش را از گوشش بیرون می‌آورد و با لهجه دل‌نشینی به فارسی می‌گوید: " سلام عباس، اینجا چکار می‌کنی؟ " نگاهش می‌کنم آروین پسر حسین است. وقتی خواست توضیح بدهد که از طرف مدرسه باید یک هفته برای آشنایی با کار گرافیک به یک شرکت تولید فیلم برود، خیلی زود فهمید که به زبان فارسی برایش مشکل است و همه‌چیز را به دانمارکی آن‌هم با لهجه غلیظ کپنهاکی برایم توضیح داد، گوشی سفیدرنگ را در گوشش گذاشت و خداحافظی کرد. با خودم فکر کردم او و بسیاری از جوانان مثل او، در مسیر زندگی و شرکت در روابط اجتماعی راه خود را پیدا خواهند کرد، ولی بدون شک اگر والدین آنها دانش خود را از دشواری‌های مسیری که طی کرده‌اند در اختیار آنان قرار دهند، این جوانان آسان‌تر بر مشکلات راه چیره خواهند شد.

۲۷ مارس ۲۰۱۳
مالمو سوئد

* این نوشته را چند سالی پیش در وبلاگم منتشر کرده بودم. کشتار مونیخ مرا دوباره به یاد آن انداخت.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • Susubishin

    نتونستم نوشته شمارا تمام کنم. بسیار اندوهگین شدم. دختر من با جوانی سوئدی زندگی میکنه و من با اینکه میدونم زیاد راضی نیست چون فرهنگ ها به هم نمیخوره و من خیلی نگرانم که مبادا افسرده سو شود.