محمدجواد اعتمادی- اینگمار برگمان چهرهای کمنظیر در تاریخ سینما و هنرمندی تکرارناشدنی در عرصهی هنر است. در سینما عنوان فیلمساز مؤلف بیش از همه به نام او شناخته میشود. چرا که او در فیلمهایش، در مقام یک مؤلف دست به خلق اثر هنری ادبی میزند و فیلمنامههایش همانند آثار ادبی قابل تحلیل و مطالعهاند.
ضربآهنگ در فیلمهای اینگمار برگمان
فیلمساز مؤلف آنگونه که الکساندر آستروک در مقالهی دوربین – قلم توصیف کرده است، «با دوربین خود مینویسد، همانطور که نویسنده با قلمش»[1]. فرانسوا تروفو کارگردان بزرگ سینمای موج نوی فرانسه نیز، دربارهی او گفته است:« این کسیست که همهی آنچه رؤیای انجام دادنش را در سر میپروراندیم، به انجام رسانده است. او همانگونه فیلمهایش را تألیف کرده که رماننویسی کتابش را مینویسد. او به جای قلم از دوربین فیلمبرداری استفاده کرده است، او یک مؤلف سینماییست»[2] و خود برگمان دربارهی ضرباهنگ آثارش نوشته است: «ضرباهنگ در فیلمهای من در فیلمنامه، پشتِ میز تحریر به تصور درمیآید، و سپس در مقابلِ دوربین تولد مییابد.»[3] به این معنا میتوان فیلمهای اینگمار برگمان را همچون اثری خلاقانه و ناب و همانند متنی ادبی نگاه کرد. همچنین میتوان در فیلمهای او عناصر مشترکی را که از نگاه او به زندگی و جهان سرچشمه میگیرند، همچون یک کل و در پیوند با یکدیگر نگریست.
دو موضوع ایمان و خدا در سینمای برگمان
برگمان در کسوت یک سینماگر به پرسشهای فلسفی و وجودشناختی خویش پرداخته است؛ پرسشهایی که همواره در طول هزارهها، ذهن انسان را به خود مشغول داشته و آثار ادبی وهنری زیادی دربارهی این پرسشها خلق شده است. او در بسیاری از فیلمهایش به زبانی هنرمندانه، به مسائلی همچون خدا، ایمان، مرگ، تنهایی ، جاودانگی و … اندیشیده و با شور کمنظیری در آثارش تصویرگر و راوی آنها بوده است. همواره برای من جای پرسش بوده که چرا دو کارگردان بزرگ اهل اسکاندیناوی، کارل تئودور درایر و اینگمار برگمان بیش از سایر اهالی سینما، به موضوع ایمان و خدا اندیشیده و پرداختهاند. شاید بتوان پاسخ این پرسش را در تأثیر سورن کیرکگور بر این دو تن جست و جو کرد. درایر در فیلم کمنظیر«اُردت»، آشکارا تصویرگر دغدغهها و اندیشههای فیلسوف هموطنش کیرکگور است.
بیگمان برگمان نیز جستوجوی شورمندانه و خستگی ناپذیر کیرکگور را پیش چشم داشته و خود نیز آن دغدغهها را در جان و اندیشهی خود داشته است. برگمان در فیلمهای «مهرِ هفتم»، همچون «توت فرنگیهای وحشی»، «همچون در یک آینه»، «نور زمستانی» و «سکوت» بهوسیلهی فرم و بیان هنری ویژهاش به پرسش وجود خدا و دغدغهی ایمان پرداخته است. پرسشهایی که در فیلم «فانی و الکساندر» به زیباترین و هنریترین نمود خود میرسند و منجر به خلقِ فیلمی ماندگار و جاودانه در تاریخ سینما میشوند.
برگمان در جامهی یک کارگردان دو وجه دارد: از یکسو مانند نویسندهای باریکبین، هر فیلم خود را همچون تألیفی کمنظیر عرضه میکند و از سوی دیگر همچون فیلسوفی پرسشگر و اندیشمند، فیلمهایش را محملی برای بیان اندیشههای فلسفی و وجودشناسانهاش مییابد و آنها را شکل میدهد. «همچون در یک آینه» از مهمترین فیلمهای برگمان است که مختصات گوناگونی از هنر و اندیشهی او را میتوان در آن مشاهده کرد. در این مقاله تلاش بر این است که این فیلم به عنوان یکی از نمونههای کامل سینمای برگمان، در مقامِ فیلمساز مؤلف تحلیل و بررسی شود.
چهار شخصیتِ فیلمِ «همچون در یک آینه»
برگمان به همان وسواس و دقت که نویسندهای توانا در خلق و پرداخت شخصیتها تلاش میکند، شخصیتهای فیلمهایش را میپردازد و میآفریند. شخصیتپردازی او در سینما و فهم عمیقاش از انسان و جهان، یادآور نویسندگانِ بزرگی همچون داستایوفسکی و کازانتزاکیس است. در فیلم «همچون در یک آینه» چهار شخصیت حضور دارند که کنشگران اصلی داستاناند و احوالات درونی آنها و مناسباتشان پیشبرندهی داستان است. همچون سایر فیلمهای برگمان شخصیتهای اصلی، چند بعدی (round) و پویا (static)هستند. مهمترین و محوریترین شخصیت فیلم کارین است.
کارین دختریست با روانی رنجور و یک بیماری عجیب که بهتازگی از آسایشگاهِ روانی مرخص شده است. همسر او، مارتین در عین حال که پزشک است و عشق زیادی نیز به کارین دارد، از کمک به او و بهبود بخشیدن حالش ناتوان و عاجز است. مینوس برادر کارین، نوجوانی ۱۷ ساله است که دوران بلوغ را از سر میگذراند و آرام آرام در حال کشف خویشتن است، و دیوید، پدر کارین و مینوس، نویسندهایست که در حرفهاش به موفّقیتی نسبی دست یافته و در زمان وقوع داستان، جزیره را برای سکونت خود و به پایان رساندن رمانش برگزیده است.
برگمان، استاد شخصیتپردازی در سینما
میتوان برگمان را استاد شخصیتپردازی در سینما دانست. شخصیتها در فیلمهای او به هنرمندانهترین شکل ممکن خلق شدهاند و مناسبات میان آنها و گفتوگوهایشان با یکدیگر به شکلی اعجابآور نوشته و پرداخته شده است. عواطفِ شخصیتها نسبت به هم و پیچیدگیهای روحی و درونیشان، تنهایی و اندوه و پریشانی آنها و در نهایت بیگانگیشان نسبت به یکدیگر، با هنرمندی و خلاقیتی شگفتانگیز توسط برگمان به نمایش گذاشته شده. دلیل این امر را میتوان آگاهی و درک عمیق او از انسان و ابعاد گوناگون وجود و هستیاش دانست.
هنگامی که خداوند به شکل یک عنکبوت جلوه میکند
کارین به نحو دردناکی از روح و حساسیت بسیار زیاد خود رنج میبرد. بیماری عجیب او، قوی شدن غیرعادی شنواییاش است که باعث میشود حتی صداهای خیلی کم و دور را بشنود. این بیماری به بیانی استعاری، حساسیت فوقالعادهی روح او را نشان میدهد. رقص نور بر روی کاغذ دیواری او را به گمان دیدن خدا و گفتوگو با او میاندازد. در نقطهی اوج فیلم که کارین منتظر است، خدا از پشت کاغذدیواری و از در اطاق وارد شود، در به نحو معجزهآسایی باز میشود، اما کارین وحشتزده و پریشان فریاد میکشد. پس از آن میگوید عنکبوتی را دیده که پس از ورود از در به سمتِ او آمده است.
به بیانِ این قسمت از فیلم نه تنها روح رنجور و وحشت زدهی کارین از مشاهدهی خدا همچون حقیقتی عینی ناتوان است، بلکه او را به شکل عنکوبتی هولناک میبیند. روح زخمدیده و حساس او، آنچنان از وحشت و اضطراب سرشار است که خدا را جز در شکل عنکبوت نمیبیند . بیماری روان او که به گفتهی پزشکان درمانناپذیر است، جهان و هستی را چنان برای او ناخوشایند ساخته که خدا را جز در شکل عنکبوت نمیتواند بیابد.
همسر او، مارتین بارها تلاش میکند به او عشق بورزد و در آغوشش بگیرد، اما در تلاش خود ناکام میماند. دلیل این امر را میتوان فاصلهی زیادِ روح آن دو که منجر به کشیده شدن دیواری میان آنان میشود، دانست. مارتین از درک کارین و احوالات روحی او و رنجهایش ناتوان است پس تلاشش در عشق ورزیدن به او نیز ناکام میماند . او هر چند با تمام وجود کارین را دوست دارد و از بیماریاش رنج میبَرد، اما به سبب عدم درک او و ناتوانی از شناخت روحش، عشقورزیاش ابتر و شکست خورده میماند.
رویارویی با امور ناآشنا
مینوس برادر کارین که کارگردان آگاهانه و دلالتمندانه، او را در سن بلوغ به تصویر کشیده، تداعیکنندهی مفاهیم متعددی در فیلم است. سن و سال او و بیان تجربهاش از بلوغ، تمثیلی از مواجههی او با امور و چیزهای ناآشناست. خود او چند بار در فیلم میگوید نمیداند چرا چنین شده و از وقایع بیرون و درون خود و مناسباتش با خواهر و پدرش نیز سر در نمیآورد. درک و فهم و تحلیل بسیاری از وقایع و امور بیرون از توان اوست. حتی در نمای پایانی و گرهگشایی فیلم، به پدرش میگوید که چرا نمیتوان نشانهای برای وجود خدا بیابد.
شخصیت او و مشکلاتش را میتوان به سایر شخصیتهای فیلم و انسانهای دیگر نیز تعمیم داد. چرا که همه انسانهایی هستند که در مواجهه با ناشناختهها، احساس ناتوانی میکنند و از عدم درک و فهم آنها رنج میبرند. همانند مینوس، کارین و پدر نیز در مقابل مفاهیمی همچون خدا و ایمان و هستی، سرگشتهاند و عاجز از فهمیدن. مینوس نمونهای اعلا از شخصیتپردازی برگمان است. شخصیتی که به نحوی نمادین و تمثیلی تداعیکنندهی مفاهیم متعددیست که در کنار سایر عناصر فیلم به القای فضای عاطفی آن کمک کرده است.
در قایقی بر روی دریا
دیوید، پدر دو فرزند، گویی نسبت به سایر شخصیتها قرار و آرام بیشتری یافته است. او یکبار در قایقی بر روی دریا، به مارتین میگوید که روزی که تصمیم به خودکشی داشته، به ناگاه فهمیده که خدا عشق است و عشق او نسبت به خانوادهاش همانندِ خدا بر وی تجلی کرده است. در نمای پایانی فیلم نیز همزمان با طلوع خورشید، از ایمانش به عشق که بهزعم او همان خداست سخن میگوید. اما در یک نقطه از فیلم این شخصیت دچار خطای بزرگی میشود: آنجا که به بیماری دخترش بهعنوان سوژهای برای اندیشیدن و نگارش داستان مینگرد و این امر بهسختی موجب رنجش و اندوه کارین میشود. این خطای او تأکید مجددیست بر بیگانگی انسانها نسبت به یکدیگر و ناتوانیشان ازهمدلی و همدردی. در نمای پایانی فیلم، در کلام و چهرهی او آرامش و اطمینانی به چشم میخورَد که میتوان آن را تا حدی دلیل بر غلبهی نسبی او بر اضطرابها و اندوههایش دانست.
دریا، عظمت و بیکرانگی هستی
در فیلم «همچون در یک آینه»، انتخاب مکان و زمان رخ دادن وقایع کاملاً آگاهانه و دلالتمند است. فیلم با نمایی از دریا آغاز میشود و کل داستان نیز در مجاورت دریا و یا بر روی آن رخ میدهد. انتخاب دریا، هم بهعنوان نقطهی آغاز فیلم و هم بهعنوان عنصری حاضر در تمام آن، در تناسب کامل با داستان و محتوایش است. در نقد روانکاوانه، دریا نماد ضمیر ناخودآگاه و خویشتن خویشِ انسان است. در نقد اسطورهای نیز دریا بهعنوان تصویری کهنالگویی، بیانگر مفاهیم مادر کل حیات، رمز و راز روحانی و بیکرانگی و همچنین تداعیکنندهی بیزمانی و ابدیت است.
این مفاهیم که دریا همچون نشانهای دلالت بر آنها دارد، در کمال تناسب با موضوع ایمان و خدا و جاودانگیست. شخصیتِ اصلی فیلم که درگیر مسئلهی وجود خدا و ایمان است، در چه مکانی بهتر از دریا میتوانست به تصویر کشیده شود؟ دریایی که بهتر از هر پدیدهای، عظمت و بیکرانگی را به شیوهای استعاری بیان میکند.
جزیره، تنهایی و جداافتادگی انسانها
تمام داستان در یک جزیره رخ میدهد؛ جزیرهای که از همه سو با دریا احاطه شده است. انتخاب جزیره نیز بهعنوان مکان، کاملاً آگاهانه و دلالتمند است. در داستانهای کهن و اسطورهای همواره جزیره یکی از مکانهاییست که قهرمانان در آن محصور میشوند. مضمون کشتیشکستگان ساکن جزیره که در داستانها و فیلمهای زیادی به آن پرداخته شده، یکی از این نمونههاست. جزیره تداعیکنندهی مفهوم جداافتادگی و تنهاییست. همچنین به سبب مجاورت با دریای وسیع و بیکران، نشان دهندهی کرانمندی و محدودیت است. شخصیتهای فیلم که در طول داستان در جزیره بهسر میبرند، عمیقاً در کنار یکدیگر تنها هستند و از ارتباط و وصل شدن با یکدیگر ناتوان و عاجز میمانند. گویی هر یک از آنها همچون جزیرهای جداافتاده در تنهایی خویش بهسر میبَرد. همچنین موضوع اصلی فیلم که مواجههی انسان کرانمند و محدود با حقیقتی نامحدود و بیکران بهنام خداست، در تناسب تام با رویارویی جزیره و دریاست. گویی انسان همچون جزیرهای کوچک و محدود، با دریای نامحدودی به نام خدا و جاودنگی مواجه است.
کشتی شکسته و روح آسیبدیدهی انسان
در صحنهی بسیار مهمی از فیلم که کارین دچار تشنج و رنج روحی و جسمی شدیدی میشود، وقایع و گفتوگوهای او با پدرش و مینوس، در درون کشتی شکسته و درهمکوبیدهای رخ میدهد که باران به شدت و از همه سو به درون آن میبارد. این صحنه نیز که از مهمترین صحنههای فیلم است، در مکانی کاملاً مناسب با واقعه و حال و هوای عاطفی آن رخ میدهد. کشتی شکسته و درهمکوبیده، استعارهایست از روح رنجور و آسیبدیدهی کارین. قرار گرفتن کارین که در اوج رنج روحی به سر میبرد، درون کشتی کوچکی که در هم شکسته است و نمیتوانداز اشخاصی که در آن نشستهاند محافظت کند و تناسب میان این دو موجب تأثیرگذارتر شدن این صحنه و تقویت فضای عاطفی آن شده است.
طلوع دلانگیز و شادیآور آفتاب
زمان وقایع نیز همراه با دلالتهای هنری به داستان و شخصیتهاست. بهعنوان فقط یک نمونه میتوان به نمای پایانی فیلم اشاره کرد: زمانی که بعد از بردن کارین به بیمارستان، مینوس و پدر گفتوگو میکنند. این گفتوگو درست در لحظهی طلوع آفتاب رخ میدهد و در کنار پدر و مینوس، از پنجره نمای طلوع دلانگیز و شادی آور خورشید به چشم میخورَد . صبح، هنگام آمدن روشنایی و رفتن تاریکیست و درست در لحظهی طلوع صبح است که پدر از کشف معنویاش سخن میگوید و خدا را همان عشق توصیف میکند.
نوری که همزمان با این سخنان طلوع میکند، استعارهای از آرامش و ایمان و عشقیست که پدر از آن سخن میگوید و روشنایی پس از آن نیز هماهنگ با روشنایی و نوریست که پدر و مینوس در جان خود مییابند. همچنین در این نما برای نخستین بار پدر و مینوس را در حالتِ صمیمی با یکدیگر میبینیم. گویی یخ میان آنها شکسته و سکوت ناشی از بیگانگی آنها جای خود را به گفتوگویی حاصل از آشنایی داده است. نور و گرمای آفتاب برآمده در آن لحظه تصویر صمیمیتِ تازهی آنها را تقویت میکند و بار عاطفی این نما را میافزاید. در پایان این گفتوگو مینوس با خوشحالی میگوید: «پدر با من حرف زد» و این سخن از روی شادمانی ناشی از صمیمیت تازهیافته بر زبان او جاری میشود. همچنین میتوان با در نظر گرفتن اینکه «پدر» در مسیحیت اشاره به خدا دارد، این جمله را بیانی از شکستن سکوت خداوند و سخن گفتن او دانست که همراه با کشف عشق برای پدر و طلوع خورشید و روشنایی رخ میدهد.
آینهای برابر بیمها و امیدهای انسان
«همچون در یک آینه» نمونهای کامل و پیراسته از یک اثر هنری تمامعیار و محصول نبوغ و هنر سینماگری اندیشمند و آگاه و خلّاق است. تحلیل و بررسی آثار هنرمند بزرگی همچون برگمان، هم میتواند به فهم بهتر هنر و اندیشهی او کمک کند و هم میتواند موجبِ پیشرفت نقد هنر و ادبیات در ایران شود. شاید با چنین تلاشهایی بتوان سینمای ایران را از اوضاع اسفبار و غمانگیز کنونیاش رهایی بخشید؛ امری که جدّ و جهدی همگانی و بیوقفه را میطلبد و سینماگران و ناقدان هنر و ادبیات بیشترین سهم را در این تلاش دارند. همچون در یک آینه بهعنوان فیلمی کمنقص و زیبا و هنرمندانه، آینهای میتواند باشد که هر کس در هر مکان و هر زمان، سیمای جان خود و بیمها و امیدها و دغدغههایش را در آن ببیند؛ همچنان که تمامِ آثارِ هنری و ادبیِ بزرگ ، آینهی جان و جهانِ انسان در روزگاران گوناگون بوده و هستند.
پانوشتها:
۱ – تاریخ سینما ، Through a glass darkly، دیوید بوردول و کریستین تامسون ، ترجمه روبرت صافاریان ، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۸۸ چاپ سوم، ص ۵۴۸
٢ – نور زمستانی، اینگمار برگمان، ترجمه ایرج کریمی، تهران ، نشر نی ، ۱۳۷۹ ص ۱۱۳
۳ – فانوسِ خیال ، اینگمار برگمان ، ترجمه مهوش تابش ، تهران ، نشر هرمس ، ۱۳۸۵ص ۴۶
ممنون از نقد هنرمندانه تون.من خیلی وقت بود که دنبال یه همچین نقدی بر آثار برگمان بودم.
کاربر مهمان / 25 December 2010
ممنون از این مطلب خوب . تحلیل شخصیت ها بهترین بخش مقاله بود .
رها / 26 December 2010
i think we can relate the masterpiece of Bergman to this quote of Rumi
The truth was a mirror in the hands of God. It fell, and broke into pieces. Everybody took a piece of it, and they looked at it and thought they had the truth.
حسام / 11 January 2021