ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

اف. آر. لیویز و نقد ادبی

<p>ترجمه&zwnj;ی ویدا وفایی-فرانک ریموند لیویز (۱۹۷۸-۱۸۹۵) یکی از مهم&zwnj;ترین و جنجالی&zwnj;ترین چهره&zwnj;های نقد ادبی قرن بیستم در انگلیس است. وی در جنگ خدمت کرد و بعد از بازنشستگی در سال ۱۹۶۲ چندین بار به صورت استاد میهمان تدریس نمود. تقریباّ تمام عمر خود را در کمبریج گذراند، اما هیچ&zwnj;گاه مقامی را که به نظر خودش شایسته&zwnj;ی آن بود دریافت نکرد. بین سال&zwnj;های ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۱ به صورت آزمایشی مربی دانشگاه بود و سرانجام عضو هیأت علمی دانشکده&zwnj;ی داونینگ شد و در سال ۱۹۳۶ به درجه&zwnj;ی استادی رسید.</p> <p>&nbsp;</p> <p>اما در ابتدا برای تأمین زندگیش نیازمند تدریس&zwnj;های پاره&zwnj;وقت و بی&zwnj;ثبات بود و در سن چهل سالگی هنوز به یک موقعیت شغلی با درآمد ثابت و مستمر دست نیافته بود. در سال ۱۹۲۹ با کوینی دوروثی راث، نویسنده&zwnj;ی کتاب تأثیرگذار جامعه&zwnj;شناسی با عنوان ادبیات داستانی و عموم خوانندگان، ازدواج کرد. لیویز طی سال&zwnj;های ۱۹۳۲ تا ۱۹۵۳ سردبیر مجله ی اسکروتینی بود که بسیاری از آثارش قبل از آنکه به صورت کتاب درآید، در این مجله چاپ می&zwnj;شد. اسکروتینی توسط گروهی از دانشجویان محقق و بی&zwnj;سرمایه تأسیس گردید و از نظر مالی ناموفق ماند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>اما به گفته&zwnj;ی لیویز، دست&zwnj;اندرکاران این مجله ي خود را &laquo;بنیاد کمبریج&raquo; می&zwnj;خواندند. این مجله در پی آن بود تا ادبیات و اخلاق را با نقد عملی آی.ای. ریچاردز مرتبط کند و سعی می&zwnj;کرد ادبیات غیرحرفه&zwnj;ای را، که از ویژگی&zwnj;های مطالعات ادبی انگلیس در آغاز قرن بود، بی&zwnj;اعتبار کند. این جبهه&zwnj;گیری لیویز بعداً به مبارزه علیه فرهنگ ادبی کلان شهری - که نماد آن روزنامه&zwnj;های یکشنبه بودند- مبدل شد. در سال&zwnj;های بعد، دست&zwnj;کم به زعم خودش، در مقام منتقد فرهنگی در اسکروتینی جایگاه مهم&zwnj;تری یافت، اما تقسیم فعالیت&zwnj;های او به دوره&zwnj;های متمایز ممکن نیست، چون نوشته&zwnj;های بعدی او به تشریح و توضیح درونمایه&zwnj;هایی پرداخته&zwnj;اند که در اوایل فعالیتش مطرح کرده بود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>کتاب رویکردهای جدید در شعر انگلیسی (۱۹۳۲) نخستین اثر منحصراً ادبی لیویز بود که در تثبیت شهرت تی. اس. الیوت، ازرا پاوند و جرارد منلی هاپکینز موثر بود. این کتاب علیه برداشت&zwnj;های مرسوم قرن نوزدهم نوشته شده است که شاعری را امری حسی و بیانگرانه می&zwnj;شمارد، و در مقابل این&zwnj;گونه برداشت&zwnj;ها &laquo;ظرافت طبع، بازی خرد و تکیه بر ماهیچه&zwnj;های مغزی&raquo; را مبنای ارزشیابی امر شاعرانه قرار می&zwnj;دهد. او به شعر ویکتوریایی به دلیل قطع رابطه با تفکر موجود در دوره&zwnj;ی خود می&zwnj;تازد و بر دستاورد شاعر مدرن تاًکید دارد که &laquo;آگاهانه&zwnj;ترین نقطه از&zwnj; نژاد بشری را در عصر خود&raquo; بازنمایی می&zwnj;کند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>او در کتاب ارزیابی مجدد (۱۹۳۶) معیار شعر انگلیسی را تغییر داد و نویسندگان را بر اساس معیارهایی همچون &laquo;ظرافت طبع&raquo; مورد ارزشیابی قرار داد که برگرفته از شعرای متافیزیک بود. به طور اخص، زمان زیادی را صرف تحقیق و مطالعه درباره&zwnj;ی میلتون کرد تا این اتهام را که میلتون &laquo;زبان انگلیسی را فراموش کرده است&raquo;، برطرف سازد. لیویز در کتاب سنت بزرگ ( ۱۹۴۸) به کار چشمگیری دست زد و آن این بود که دوباره معیار ادبیاتِ داستانی را غربال کرد و صرفاً جین آستن، جُرج الیوت، هنری جیمز، جُزف کنراد و دی. اچ. لارنس را به عنوان منادیان سنت داستان&zwnj;&zwnj;نویسی معرفی کرد، چون آن&zwnj;ها تونسته بودند سطح &laquo;آگاهی از امکانات زندگی&raquo; را ارتقاء دهند.</p> <p><img height="180" width="146" align="left" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/large_leavis_f_r-19780601036r_2_gif_300x371_q85.png" alt="" /></p> <p>لیویز در کتاب دیکنز رمان نویس (۱۹۷۰)، که با مشارکت کیو. دی. لیویز آن را نوشت، جایگاه نازل دیکنز را که گفته می&zwnj;شد دارای استعداد &laquo;یک سرگرم کننده&zwnj;ی بزرگ&raquo; است (ص۳۰) بهبود بخشید. در کتاب دی.اچ. لارنس رمان نویس (۱۹۵۵) به بحث درباره&zwnj;ی لارنس پرداخت و او را بزرگ&zwnj;ترین نویسنده&zwnj;ی خلاق عصر خود معرفی کرد، که این حمایت او همراه با کشف دوباره و غیر منتظره&zwnj;ی ویلیام بلیک، حاکی از تغییر عقیده&zwnj;ی لیویزدر اواخر عمرش از بُعد سیستماتیک به بُعد پیشگویانه بود.</p> <p><br /> بنابر این، نقد لیویز آشکارا و تعمداً ارزشگذارانه است و معیارهایی را که به کار می&zwnj;گیرد هم اصولی و هم شدیداً مبهم هستند. در کتاب سنت بزرگ عنوان می&zwnj;کند که نوآوری در تکنیک صرفاً وقتی ارزشمند است که در خدمت نوعی &laquo;گشودگی تحسین&zwnj;گرانه نسبت به زندگی&raquo; باشد، و جاذبه&zwnj;های زندگی دلمشغولی اخلاقی و حقیقی نویسنده و منتقد خلاق تلقی می&zwnj;شوند. این جاذبه&zwnj;ها ظاهراً مستلزم عواملی چون فردیت، خودجوشی و اصالت روابط شخصی هستند. اما غالباً این جاذبه&zwnj;ها با تمام چیزهایی که در دنیای مدرن در ضدیت با آنها هستند تعریف می&zwnj;شوند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>ادبیات از این رو برجسته است که در آن ویژگی&zwnj;های با ارزش با استفاده&zwnj;ی زیرکانه و غنی از زبان زنده در کنار هم قرار می&zwnj;گیرند و از این طریق در دسترس نسل&zwnj;های بعدی قرار می&zwnj;گیرند. امتناع لیویز از بیان واضح پیش&zwnj;فرض&zwnj;های انتقادی&zwnj;اش منجر به مباحثه&zwnj;ی معروف او با رنه ولک شد که در سال ۱۹۳۷ در اسکروتینی به چاپ رسید: ولک معتقد بود که این پیش&zwnj;فرض&zwnj;ها موجد برخی رجحان&zwnj;های زیبایی&zwnj;شناختی می&zwnj;شوند و بی&zwnj;اعتبار کردن مفاهیم رمانتیک از جانب لیویز، به خاطر نوع فلسفه&zwnj;ی اوست که تلویحاً رئالیستی است. لیویز بدون توجه به این موارد در پاسخ ولک چنین بیان کرد که میان فلسفه و نقد ادبی تفاوت مطلق وجود دارد و اشاره کرد که اتخاذ رویکرد فلسفی به رشته&zwnj;ای که واکنش&zwnj;های ملموس به تجارب پیچیده در زبان ادبی را بیان می&zwnj;کند، بی&zwnj;ارتباط است. نگرانی اصلی لیویز در حوزه&zwnj;ی فرهنگ، بیشتر در مورد خطرات تمدن &laquo;تکنولوژیکی بنتام &raquo; بود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>او در رساله&zwnj;ای تاًثیرگذار زیر عنوان تمدن توده و فرهنگ اقلیت (۱۹۳۰) بر ویژگی بی&zwnj;مانند عصر ماشین تاًکید کرد و از تاًثیرات مخرب آن در حوزه&zwnj;هایی همچون مطبوعات، فیلم و ادبیات انتقاد نمود. تاًثیرپذیری اکثریت از چنین گرایش&zwnj;های یکدست شده، به این معنا بود که اقلیتی با افکار مستقل، عهده&zwnj;دار حفظ سنت فرهنگی و احیای بهترین تجربیات گذشته&zwnj;ی انسان برای نیازهای امروزی بود. نخبه&zwnj;گرایی نهفته در این دیدگاه یکی از معمول&zwnj;ترین سرچشمه&zwnj;های مخالفت با لیویز است. عامل دیگر این مخالفت&zwnj;ها نظریه&zwnj;ی &laquo;اجتماع ارگانیک&raquo; است، که در آن کار و زندگی یک کلیت هماهنگ را تشکیل می&zwnj;دادند اما شکل&zwnj;های پساصنعتی کار که ماشینی و مجزا از زندگی است، جایگزین آن شده است. با وجود اینکه لیویز ادعا می&zwnj;کرد تصویر نادرستی از توجه&zwnj;اش به صنعتگران روستایی ارائه شده، تلقی او از این جایگزین تاریخی برای جامعهٔ مدرن، جنبه&zwnj;ای اسطوره&zwnj;ای دارد که غیر قابل انکار است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>لیویز در دو کتاب تعلیم و تربیت و دانشگاه (۱۹۴۳) و ادبیات انگلیسی در زمان ما و در دانشگاه (۱۹۶۹) این نظریه را مطرح کرد که دانشگاه و به طور مشخص رشته&zwnj;ی ادبیات انگلیسی، این موقعیت و وظیفه را دارند که نقش آگاهی&zwnj;دهنده را در جامعه ایفا کنند، و اینکه تاًثیر نخبگان دانش&zwnj;آموخته&zwnj;ی دانشگاه در مخالفت با &laquo;گرایش کورکورانه به توسعه&zwnj;ی مادی و ماشینی&raquo; ممکن است از حیث تعداد ناکافی باشد. به رغم این خواسته&zwnj;ها اکنون روشن است که تعقلی که لیویز در پی تعلیم آن بود، همواره جایگاه متزلزلی داشته است، اما ماهیت ستیزه&zwnj;جویانه و پرشور موضع لیویز هم ممکن است این واقعیت را تحت&zwnj;الشعاع قرار داده باشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>لیویز در مقاله&zwnj;ای معروف به نام &laquo; دوفرهنگ؟ اهمیت سی. نی. اسنو&raquo; (۱۹۶۲) (که در پاسخ به سخنرانی رید اسنو در سال ۱۹۵۹ نوشته شد) از دیدگاه بسیار ماتریالیستی آینده که به اسنو نسبت می&zwnj;داد، به شدت انتقاد کرد. وی در عوض خواستار &laquo;حوزه&zwnj;ی سوم&raquo; (نه جمعی و نه فردی، بلکه دنیایی از ارزش&zwnj;های مشترک) بود که خلاق و جمعی است و نمونه&zwnj;ی آن در مطالعه&zwnj;ی ادبیات یافت می&zwnj;شود. اما اجتماعی که لیویز خواهان آن بود،&zwnj; همان&zwnj;طور که خودش بعد از فروپاشی اسکروتینی به این حقیقت تلخ رسید، صرفاً می&zwnj;توانست به طور بالقوه وجود داشته باشد- و هم&zwnj;چنان&zwnj;که ریموند ویلیامز گفته است، این اجتماع همواره از فرهنگ عامه که ممکن است باعث امید اجتماعی حقیقی شود، عقب&zwnj;تر بوده است. (نگاه کنید به مطالعات فرهنگی: بریتانیا) کتاب شمشیر من هم نه (۱۹۷۲) که در آن مقاله&zwnj;ی &laquo;دو فرهنگ&raquo; همراه با مقالات دیگر چاپ شد، این بحث را بسیار گویا و مفصل&zwnj;تر بیان می&zwnj;کند.</p> <p><br /> لیویز در کنار خدماتش به مطالعات ادبی، همواره در عرصه&zwnj;ی دانشگاه حضوری آزارنده و مشکل&zwnj;ساز داشت، چنان که خصومت دیگران را نسبت به سبک و شیوه و پیامش برانگیخت و سبب شد که مدتی مورد تمسخر واقع شود. اکنون تحولی را که وی در نظریه&zwnj;ی ادبی و نقد عملی ایجاد کرد، می&zwnj;توان بی&zwnj;طرفانه ارزیابی کرد( البته علیرغم مخالفت خود او با &laquo;نظریه&raquo;&zwnj;ی صرف). بعلاوه، وی به خاطر جسارت&zwnj;هایش در مداخله در فرهنگ نیز مورد تحسین چپ&zwnj;گرایان واقع شد؛ و تاًثیر او بر آموزش نیز، به&zwnj;ویژه در مقطع متوسطه در بریتانیا بسیار گسترده بوده است.</p> <p><br /> <strong>منبع:</strong></p> <p><br /> <a href="http://www.authortrek.com/f_r_leavis_page.html">http://www.authortrek.com/f_r_leavis_page.html</a><br /> &nbsp;</p>

ترجمه‌ی ویدا وفایی-فرانک ریموند لیویز (۱۹۷۸-۱۸۹۵) یکی از مهم‌ترین و جنجالی‌ترین چهره‌های نقد ادبی قرن بیستم در انگلیس است. وی در جنگ خدمت کرد و بعد از بازنشستگی در سال ۱۹۶۲ چندین بار به صورت استاد میهمان تدریس نمود. تقریباّ تمام عمر خود را در کمبریج گذراند، اما هیچ‌گاه مقامی را که به نظر خودش شایسته‌ی آن بود دریافت نکرد. بین سال‌های ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۱ به صورت آزمایشی مربی دانشگاه بود و سرانجام عضو هیأت علمی دانشکده‌ی داونینگ شد و در سال ۱۹۳۶ به درجه‌ی استادی رسید.

اما در ابتدا برای تأمین زندگیش نیازمند تدریس‌های پاره‌وقت و بی‌ثبات بود و در سن چهل سالگی هنوز به یک موقعیت شغلی با درآمد ثابت و مستمر دست نیافته بود. در سال ۱۹۲۹ با کوینی دوروثی راث، نویسنده‌ی کتاب تأثیرگذار جامعه‌شناسی با عنوان ادبیات داستانی و عموم خوانندگان، ازدواج کرد. لیویز طی سال‌های ۱۹۳۲ تا ۱۹۵۳ سردبیر مجله ی اسکروتینی بود که بسیاری از آثارش قبل از آنکه به صورت کتاب درآید، در این مجله چاپ می‌شد. اسکروتینی توسط گروهی از دانشجویان محقق و بی‌سرمایه تأسیس گردید و از نظر مالی ناموفق ماند.

اما به گفته‌ی لیویز، دست‌اندرکاران این مجله ي خود را «بنیاد کمبریج» می‌خواندند. این مجله در پی آن بود تا ادبیات و اخلاق را با نقد عملی آی.ای. ریچاردز مرتبط کند و سعی می‌کرد ادبیات غیرحرفه‌ای را، که از ویژگی‌های مطالعات ادبی انگلیس در آغاز قرن بود، بی‌اعتبار کند. این جبهه‌گیری لیویز بعداً به مبارزه علیه فرهنگ ادبی کلان شهری - که نماد آن روزنامه‌های یکشنبه بودند- مبدل شد. در سال‌های بعد، دست‌کم به زعم خودش، در مقام منتقد فرهنگی در اسکروتینی جایگاه مهم‌تری یافت، اما تقسیم فعالیت‌های او به دوره‌های متمایز ممکن نیست، چون نوشته‌های بعدی او به تشریح و توضیح درونمایه‌هایی پرداخته‌اند که در اوایل فعالیتش مطرح کرده بود.

کتاب رویکردهای جدید در شعر انگلیسی (۱۹۳۲) نخستین اثر منحصراً ادبی لیویز بود که در تثبیت شهرت تی. اس. الیوت، ازرا پاوند و جرارد منلی هاپکینز موثر بود. این کتاب علیه برداشت‌های مرسوم قرن نوزدهم نوشته شده است که شاعری را امری حسی و بیانگرانه می‌شمارد، و در مقابل این‌گونه برداشت‌ها «ظرافت طبع، بازی خرد و تکیه بر ماهیچه‌های مغزی» را مبنای ارزشیابی امر شاعرانه قرار می‌دهد. او به شعر ویکتوریایی به دلیل قطع رابطه با تفکر موجود در دوره‌ی خود می‌تازد و بر دستاورد شاعر مدرن تاًکید دارد که «آگاهانه‌ترین نقطه از‌ نژاد بشری را در عصر خود» بازنمایی می‌کند.

او در کتاب ارزیابی مجدد (۱۹۳۶) معیار شعر انگلیسی را تغییر داد و نویسندگان را بر اساس معیارهایی همچون «ظرافت طبع» مورد ارزشیابی قرار داد که برگرفته از شعرای متافیزیک بود. به طور اخص، زمان زیادی را صرف تحقیق و مطالعه درباره‌ی میلتون کرد تا این اتهام را که میلتون «زبان انگلیسی را فراموش کرده است»، برطرف سازد. لیویز در کتاب سنت بزرگ ( ۱۹۴۸) به کار چشمگیری دست زد و آن این بود که دوباره معیار ادبیاتِ داستانی را غربال کرد و صرفاً جین آستن، جُرج الیوت، هنری جیمز، جُزف کنراد و دی. اچ. لارنس را به عنوان منادیان سنت داستان‌‌نویسی معرفی کرد، چون آن‌ها تونسته بودند سطح «آگاهی از امکانات زندگی» را ارتقاء دهند.

لیویز در کتاب دیکنز رمان نویس (۱۹۷۰)، که با مشارکت کیو. دی. لیویز آن را نوشت، جایگاه نازل دیکنز را که گفته می‌شد دارای استعداد «یک سرگرم کننده‌ی بزرگ» است (ص۳۰) بهبود بخشید. در کتاب دی.اچ. لارنس رمان نویس (۱۹۵۵) به بحث درباره‌ی لارنس پرداخت و او را بزرگ‌ترین نویسنده‌ی خلاق عصر خود معرفی کرد، که این حمایت او همراه با کشف دوباره و غیر منتظره‌ی ویلیام بلیک، حاکی از تغییر عقیده‌ی لیویزدر اواخر عمرش از بُعد سیستماتیک به بُعد پیشگویانه بود.

بنابر این، نقد لیویز آشکارا و تعمداً ارزشگذارانه است و معیارهایی را که به کار می‌گیرد هم اصولی و هم شدیداً مبهم هستند. در کتاب سنت بزرگ عنوان می‌کند که نوآوری در تکنیک صرفاً وقتی ارزشمند است که در خدمت نوعی «گشودگی تحسین‌گرانه نسبت به زندگی» باشد، و جاذبه‌های زندگی دلمشغولی اخلاقی و حقیقی نویسنده و منتقد خلاق تلقی می‌شوند. این جاذبه‌ها ظاهراً مستلزم عواملی چون فردیت، خودجوشی و اصالت روابط شخصی هستند. اما غالباً این جاذبه‌ها با تمام چیزهایی که در دنیای مدرن در ضدیت با آنها هستند تعریف می‌شوند.

ادبیات از این رو برجسته است که در آن ویژگی‌های با ارزش با استفاده‌ی زیرکانه و غنی از زبان زنده در کنار هم قرار می‌گیرند و از این طریق در دسترس نسل‌های بعدی قرار می‌گیرند. امتناع لیویز از بیان واضح پیش‌فرض‌های انتقادی‌اش منجر به مباحثه‌ی معروف او با رنه ولک شد که در سال ۱۹۳۷ در اسکروتینی به چاپ رسید: ولک معتقد بود که این پیش‌فرض‌ها موجد برخی رجحان‌های زیبایی‌شناختی می‌شوند و بی‌اعتبار کردن مفاهیم رمانتیک از جانب لیویز، به خاطر نوع فلسفه‌ی اوست که تلویحاً رئالیستی است. لیویز بدون توجه به این موارد در پاسخ ولک چنین بیان کرد که میان فلسفه و نقد ادبی تفاوت مطلق وجود دارد و اشاره کرد که اتخاذ رویکرد فلسفی به رشته‌ای که واکنش‌های ملموس به تجارب پیچیده در زبان ادبی را بیان می‌کند، بی‌ارتباط است. نگرانی اصلی لیویز در حوزه‌ی فرهنگ، بیشتر در مورد خطرات تمدن «تکنولوژیکی بنتام » بود.

او در رساله‌ای تاًثیرگذار زیر عنوان تمدن توده و فرهنگ اقلیت (۱۹۳۰) بر ویژگی بی‌مانند عصر ماشین تاًکید کرد و از تاًثیرات مخرب آن در حوزه‌هایی همچون مطبوعات، فیلم و ادبیات انتقاد نمود. تاًثیرپذیری اکثریت از چنین گرایش‌های یکدست شده، به این معنا بود که اقلیتی با افکار مستقل، عهده‌دار حفظ سنت فرهنگی و احیای بهترین تجربیات گذشته‌ی انسان برای نیازهای امروزی بود. نخبه‌گرایی نهفته در این دیدگاه یکی از معمول‌ترین سرچشمه‌های مخالفت با لیویز است. عامل دیگر این مخالفت‌ها نظریه‌ی «اجتماع ارگانیک» است، که در آن کار و زندگی یک کلیت هماهنگ را تشکیل می‌دادند اما شکل‌های پساصنعتی کار که ماشینی و مجزا از زندگی است، جایگزین آن شده است. با وجود اینکه لیویز ادعا می‌کرد تصویر نادرستی از توجه‌اش به صنعتگران روستایی ارائه شده، تلقی او از این جایگزین تاریخی برای جامعهٔ مدرن، جنبه‌ای اسطوره‌ای دارد که غیر قابل انکار است.

لیویز در دو کتاب تعلیم و تربیت و دانشگاه (۱۹۴۳) و ادبیات انگلیسی در زمان ما و در دانشگاه (۱۹۶۹) این نظریه را مطرح کرد که دانشگاه و به طور مشخص رشته‌ی ادبیات انگلیسی، این موقعیت و وظیفه را دارند که نقش آگاهی‌دهنده را در جامعه ایفا کنند، و اینکه تاًثیر نخبگان دانش‌آموخته‌ی دانشگاه در مخالفت با «گرایش کورکورانه به توسعه‌ی مادی و ماشینی» ممکن است از حیث تعداد ناکافی باشد. به رغم این خواسته‌ها اکنون روشن است که تعقلی که لیویز در پی تعلیم آن بود، همواره جایگاه متزلزلی داشته است، اما ماهیت ستیزه‌جویانه و پرشور موضع لیویز هم ممکن است این واقعیت را تحت‌الشعاع قرار داده باشد.

لیویز در مقاله‌ای معروف به نام « دوفرهنگ؟ اهمیت سی. نی. اسنو» (۱۹۶۲) (که در پاسخ به سخنرانی رید اسنو در سال ۱۹۵۹ نوشته شد) از دیدگاه بسیار ماتریالیستی آینده که به اسنو نسبت می‌داد، به شدت انتقاد کرد. وی در عوض خواستار «حوزه‌ی سوم» (نه جمعی و نه فردی، بلکه دنیایی از ارزش‌های مشترک) بود که خلاق و جمعی است و نمونه‌ی آن در مطالعه‌ی ادبیات یافت می‌شود. اما اجتماعی که لیویز خواهان آن بود،‌ همان‌طور که خودش بعد از فروپاشی اسکروتینی به این حقیقت تلخ رسید، صرفاً می‌توانست به طور بالقوه وجود داشته باشد- و هم‌چنان‌که ریموند ویلیامز گفته است، این اجتماع همواره از فرهنگ عامه که ممکن است باعث امید اجتماعی حقیقی شود، عقب‌تر بوده است. (نگاه کنید به مطالعات فرهنگی: بریتانیا) کتاب شمشیر من هم نه (۱۹۷۲) که در آن مقاله‌ی «دو فرهنگ» همراه با مقالات دیگر چاپ شد، این بحث را بسیار گویا و مفصل‌تر بیان می‌کند.

لیویز در کنار خدماتش به مطالعات ادبی، همواره در عرصه‌ی دانشگاه حضوری آزارنده و مشکل‌ساز داشت، چنان که خصومت دیگران را نسبت به سبک و شیوه و پیامش برانگیخت و سبب شد که مدتی مورد تمسخر واقع شود. اکنون تحولی را که وی در نظریه‌ی ادبی و نقد عملی ایجاد کرد، می‌توان بی‌طرفانه ارزیابی کرد( البته علیرغم مخالفت خود او با «نظریه»‌ی صرف). بعلاوه، وی به خاطر جسارت‌هایش در مداخله در فرهنگ نیز مورد تحسین چپ‌گرایان واقع شد؛ و تاًثیر او بر آموزش نیز، به‌ویژه در مقطع متوسطه در بریتانیا بسیار گسترده بوده است.

منبع:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.