اف. آر. لیویز و نقد ادبی
<p>ترجمه‌ی ویدا وفایی-فرانک ریموند لیویز (۱۹۷۸-۱۸۹۵) یکی از مهم‌ترین و جنجالی‌ترین چهره‌های نقد ادبی قرن بیستم در انگلیس است. وی در جنگ خدمت کرد و بعد از بازنشستگی در سال ۱۹۶۲ چندین بار به صورت استاد میهمان تدریس نمود. تقریباّ تمام عمر خود را در کمبریج گذراند، اما هیچ‌گاه مقامی را که به نظر خودش شایسته‌ی آن بود دریافت نکرد. بین سال‌های ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۱ به صورت آزمایشی مربی دانشگاه بود و سرانجام عضو هیأت علمی دانشکده‌ی داونینگ شد و در سال ۱۹۳۶ به درجه‌ی استادی رسید.</p> <p> </p> <p>اما در ابتدا برای تأمین زندگیش نیازمند تدریس‌های پاره‌وقت و بی‌ثبات بود و در سن چهل سالگی هنوز به یک موقعیت شغلی با درآمد ثابت و مستمر دست نیافته بود. در سال ۱۹۲۹ با کوینی دوروثی راث، نویسنده‌ی کتاب تأثیرگذار جامعه‌شناسی با عنوان ادبیات داستانی و عموم خوانندگان، ازدواج کرد. لیویز طی سال‌های ۱۹۳۲ تا ۱۹۵۳ سردبیر مجله ی اسکروتینی بود که بسیاری از آثارش قبل از آنکه به صورت کتاب درآید، در این مجله چاپ می‌شد. اسکروتینی توسط گروهی از دانشجویان محقق و بی‌سرمایه تأسیس گردید و از نظر مالی ناموفق ماند.</p> <p> </p> <p>اما به گفته‌ی لیویز، دست‌اندرکاران این مجله ي خود را «بنیاد کمبریج» می‌خواندند. این مجله در پی آن بود تا ادبیات و اخلاق را با نقد عملی آی.ای. ریچاردز مرتبط کند و سعی می‌کرد ادبیات غیرحرفه‌ای را، که از ویژگی‌های مطالعات ادبی انگلیس در آغاز قرن بود، بی‌اعتبار کند. این جبهه‌گیری لیویز بعداً به مبارزه علیه فرهنگ ادبی کلان شهری - که نماد آن روزنامه‌های یکشنبه بودند- مبدل شد. در سال‌های بعد، دست‌کم به زعم خودش، در مقام منتقد فرهنگی در اسکروتینی جایگاه مهم‌تری یافت، اما تقسیم فعالیت‌های او به دوره‌های متمایز ممکن نیست، چون نوشته‌های بعدی او به تشریح و توضیح درونمایه‌هایی پرداخته‌اند که در اوایل فعالیتش مطرح کرده بود.</p> <p> </p> <p>کتاب رویکردهای جدید در شعر انگلیسی (۱۹۳۲) نخستین اثر منحصراً ادبی لیویز بود که در تثبیت شهرت تی. اس. الیوت، ازرا پاوند و جرارد منلی هاپکینز موثر بود. این کتاب علیه برداشت‌های مرسوم قرن نوزدهم نوشته شده است که شاعری را امری حسی و بیانگرانه می‌شمارد، و در مقابل این‌گونه برداشت‌ها «ظرافت طبع، بازی خرد و تکیه بر ماهیچه‌های مغزی» را مبنای ارزشیابی امر شاعرانه قرار می‌دهد. او به شعر ویکتوریایی به دلیل قطع رابطه با تفکر موجود در دوره‌ی خود می‌تازد و بر دستاورد شاعر مدرن تاًکید دارد که «آگاهانه‌ترین نقطه از‌ نژاد بشری را در عصر خود» بازنمایی می‌کند.</p> <p> </p> <p>او در کتاب ارزیابی مجدد (۱۹۳۶) معیار شعر انگلیسی را تغییر داد و نویسندگان را بر اساس معیارهایی همچون «ظرافت طبع» مورد ارزشیابی قرار داد که برگرفته از شعرای متافیزیک بود. به طور اخص، زمان زیادی را صرف تحقیق و مطالعه درباره‌ی میلتون کرد تا این اتهام را که میلتون «زبان انگلیسی را فراموش کرده است»، برطرف سازد. لیویز در کتاب سنت بزرگ ( ۱۹۴۸) به کار چشمگیری دست زد و آن این بود که دوباره معیار ادبیاتِ داستانی را غربال کرد و صرفاً جین آستن، جُرج الیوت، هنری جیمز، جُزف کنراد و دی. اچ. لارنس را به عنوان منادیان سنت داستان‌‌نویسی معرفی کرد، چون آن‌ها تونسته بودند سطح «آگاهی از امکانات زندگی» را ارتقاء دهند.</p> <p><img height="180" width="146" align="left" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/large_leavis_f_r-19780601036r_2_gif_300x371_q85.png" alt="" /></p> <p>لیویز در کتاب دیکنز رمان نویس (۱۹۷۰)، که با مشارکت کیو. دی. لیویز آن را نوشت، جایگاه نازل دیکنز را که گفته می‌شد دارای استعداد «یک سرگرم کننده‌ی بزرگ» است (ص۳۰) بهبود بخشید. در کتاب دی.اچ. لارنس رمان نویس (۱۹۵۵) به بحث درباره‌ی لارنس پرداخت و او را بزرگ‌ترین نویسنده‌ی خلاق عصر خود معرفی کرد، که این حمایت او همراه با کشف دوباره و غیر منتظره‌ی ویلیام بلیک، حاکی از تغییر عقیده‌ی لیویزدر اواخر عمرش از بُعد سیستماتیک به بُعد پیشگویانه بود.</p> <p><br /> بنابر این، نقد لیویز آشکارا و تعمداً ارزشگذارانه است و معیارهایی را که به کار می‌گیرد هم اصولی و هم شدیداً مبهم هستند. در کتاب سنت بزرگ عنوان می‌کند که نوآوری در تکنیک صرفاً وقتی ارزشمند است که در خدمت نوعی «گشودگی تحسین‌گرانه نسبت به زندگی» باشد، و جاذبه‌های زندگی دلمشغولی اخلاقی و حقیقی نویسنده و منتقد خلاق تلقی می‌شوند. این جاذبه‌ها ظاهراً مستلزم عواملی چون فردیت، خودجوشی و اصالت روابط شخصی هستند. اما غالباً این جاذبه‌ها با تمام چیزهایی که در دنیای مدرن در ضدیت با آنها هستند تعریف می‌شوند.</p> <p> </p> <p>ادبیات از این رو برجسته است که در آن ویژگی‌های با ارزش با استفاده‌ی زیرکانه و غنی از زبان زنده در کنار هم قرار می‌گیرند و از این طریق در دسترس نسل‌های بعدی قرار می‌گیرند. امتناع لیویز از بیان واضح پیش‌فرض‌های انتقادی‌اش منجر به مباحثه‌ی معروف او با رنه ولک شد که در سال ۱۹۳۷ در اسکروتینی به چاپ رسید: ولک معتقد بود که این پیش‌فرض‌ها موجد برخی رجحان‌های زیبایی‌شناختی می‌شوند و بی‌اعتبار کردن مفاهیم رمانتیک از جانب لیویز، به خاطر نوع فلسفه‌ی اوست که تلویحاً رئالیستی است. لیویز بدون توجه به این موارد در پاسخ ولک چنین بیان کرد که میان فلسفه و نقد ادبی تفاوت مطلق وجود دارد و اشاره کرد که اتخاذ رویکرد فلسفی به رشته‌ای که واکنش‌های ملموس به تجارب پیچیده در زبان ادبی را بیان می‌کند، بی‌ارتباط است. نگرانی اصلی لیویز در حوزه‌ی فرهنگ، بیشتر در مورد خطرات تمدن «تکنولوژیکی بنتام » بود.</p> <p> </p> <p>او در رساله‌ای تاًثیرگذار زیر عنوان تمدن توده و فرهنگ اقلیت (۱۹۳۰) بر ویژگی بی‌مانند عصر ماشین تاًکید کرد و از تاًثیرات مخرب آن در حوزه‌هایی همچون مطبوعات، فیلم و ادبیات انتقاد نمود. تاًثیرپذیری اکثریت از چنین گرایش‌های یکدست شده، به این معنا بود که اقلیتی با افکار مستقل، عهده‌دار حفظ سنت فرهنگی و احیای بهترین تجربیات گذشته‌ی انسان برای نیازهای امروزی بود. نخبه‌گرایی نهفته در این دیدگاه یکی از معمول‌ترین سرچشمه‌های مخالفت با لیویز است. عامل دیگر این مخالفت‌ها نظریه‌ی «اجتماع ارگانیک» است، که در آن کار و زندگی یک کلیت هماهنگ را تشکیل می‌دادند اما شکل‌های پساصنعتی کار که ماشینی و مجزا از زندگی است، جایگزین آن شده است. با وجود اینکه لیویز ادعا می‌کرد تصویر نادرستی از توجه‌اش به صنعتگران روستایی ارائه شده، تلقی او از این جایگزین تاریخی برای جامعهٔ مدرن، جنبه‌ای اسطوره‌ای دارد که غیر قابل انکار است.</p> <p> </p> <p>لیویز در دو کتاب تعلیم و تربیت و دانشگاه (۱۹۴۳) و ادبیات انگلیسی در زمان ما و در دانشگاه (۱۹۶۹) این نظریه را مطرح کرد که دانشگاه و به طور مشخص رشته‌ی ادبیات انگلیسی، این موقعیت و وظیفه را دارند که نقش آگاهی‌دهنده را در جامعه ایفا کنند، و اینکه تاًثیر نخبگان دانش‌آموخته‌ی دانشگاه در مخالفت با «گرایش کورکورانه به توسعه‌ی مادی و ماشینی» ممکن است از حیث تعداد ناکافی باشد. به رغم این خواسته‌ها اکنون روشن است که تعقلی که لیویز در پی تعلیم آن بود، همواره جایگاه متزلزلی داشته است، اما ماهیت ستیزه‌جویانه و پرشور موضع لیویز هم ممکن است این واقعیت را تحت‌الشعاع قرار داده باشد.</p> <p> </p> <p>لیویز در مقاله‌ای معروف به نام « دوفرهنگ؟ اهمیت سی. نی. اسنو» (۱۹۶۲) (که در پاسخ به سخنرانی رید اسنو در سال ۱۹۵۹ نوشته شد) از دیدگاه بسیار ماتریالیستی آینده که به اسنو نسبت می‌داد، به شدت انتقاد کرد. وی در عوض خواستار «حوزه‌ی سوم» (نه جمعی و نه فردی، بلکه دنیایی از ارزش‌های مشترک) بود که خلاق و جمعی است و نمونه‌ی آن در مطالعه‌ی ادبیات یافت می‌شود. اما اجتماعی که لیویز خواهان آن بود،‌ همان‌طور که خودش بعد از فروپاشی اسکروتینی به این حقیقت تلخ رسید، صرفاً می‌توانست به طور بالقوه وجود داشته باشد- و هم‌چنان‌که ریموند ویلیامز گفته است، این اجتماع همواره از فرهنگ عامه که ممکن است باعث امید اجتماعی حقیقی شود، عقب‌تر بوده است. (نگاه کنید به مطالعات فرهنگی: بریتانیا) کتاب شمشیر من هم نه (۱۹۷۲) که در آن مقاله‌ی «دو فرهنگ» همراه با مقالات دیگر چاپ شد، این بحث را بسیار گویا و مفصل‌تر بیان می‌کند.</p> <p><br /> لیویز در کنار خدماتش به مطالعات ادبی، همواره در عرصه‌ی دانشگاه حضوری آزارنده و مشکل‌ساز داشت، چنان که خصومت دیگران را نسبت به سبک و شیوه و پیامش برانگیخت و سبب شد که مدتی مورد تمسخر واقع شود. اکنون تحولی را که وی در نظریه‌ی ادبی و نقد عملی ایجاد کرد، می‌توان بی‌طرفانه ارزیابی کرد( البته علیرغم مخالفت خود او با «نظریه»‌ی صرف). بعلاوه، وی به خاطر جسارت‌هایش در مداخله در فرهنگ نیز مورد تحسین چپ‌گرایان واقع شد؛ و تاًثیر او بر آموزش نیز، به‌ویژه در مقطع متوسطه در بریتانیا بسیار گسترده بوده است.</p> <p><br /> <strong>منبع:</strong></p> <p><br /> <a href="http://www.authortrek.com/f_r_leavis_page.html">http://www.authortrek.com/f_r_leavis_page.html</a><br /> </p>
ترجمهی ویدا وفایی-فرانک ریموند لیویز (۱۹۷۸-۱۸۹۵) یکی از مهمترین و جنجالیترین چهرههای نقد ادبی قرن بیستم در انگلیس است. وی در جنگ خدمت کرد و بعد از بازنشستگی در سال ۱۹۶۲ چندین بار به صورت استاد میهمان تدریس نمود. تقریباّ تمام عمر خود را در کمبریج گذراند، اما هیچگاه مقامی را که به نظر خودش شایستهی آن بود دریافت نکرد. بین سالهای ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۱ به صورت آزمایشی مربی دانشگاه بود و سرانجام عضو هیأت علمی دانشکدهی داونینگ شد و در سال ۱۹۳۶ به درجهی استادی رسید.
اما در ابتدا برای تأمین زندگیش نیازمند تدریسهای پارهوقت و بیثبات بود و در سن چهل سالگی هنوز به یک موقعیت شغلی با درآمد ثابت و مستمر دست نیافته بود. در سال ۱۹۲۹ با کوینی دوروثی راث، نویسندهی کتاب تأثیرگذار جامعهشناسی با عنوان ادبیات داستانی و عموم خوانندگان، ازدواج کرد. لیویز طی سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۵۳ سردبیر مجله ی اسکروتینی بود که بسیاری از آثارش قبل از آنکه به صورت کتاب درآید، در این مجله چاپ میشد. اسکروتینی توسط گروهی از دانشجویان محقق و بیسرمایه تأسیس گردید و از نظر مالی ناموفق ماند.
اما به گفتهی لیویز، دستاندرکاران این مجله ي خود را «بنیاد کمبریج» میخواندند. این مجله در پی آن بود تا ادبیات و اخلاق را با نقد عملی آی.ای. ریچاردز مرتبط کند و سعی میکرد ادبیات غیرحرفهای را، که از ویژگیهای مطالعات ادبی انگلیس در آغاز قرن بود، بیاعتبار کند. این جبههگیری لیویز بعداً به مبارزه علیه فرهنگ ادبی کلان شهری - که نماد آن روزنامههای یکشنبه بودند- مبدل شد. در سالهای بعد، دستکم به زعم خودش، در مقام منتقد فرهنگی در اسکروتینی جایگاه مهمتری یافت، اما تقسیم فعالیتهای او به دورههای متمایز ممکن نیست، چون نوشتههای بعدی او به تشریح و توضیح درونمایههایی پرداختهاند که در اوایل فعالیتش مطرح کرده بود.
کتاب رویکردهای جدید در شعر انگلیسی (۱۹۳۲) نخستین اثر منحصراً ادبی لیویز بود که در تثبیت شهرت تی. اس. الیوت، ازرا پاوند و جرارد منلی هاپکینز موثر بود. این کتاب علیه برداشتهای مرسوم قرن نوزدهم نوشته شده است که شاعری را امری حسی و بیانگرانه میشمارد، و در مقابل اینگونه برداشتها «ظرافت طبع، بازی خرد و تکیه بر ماهیچههای مغزی» را مبنای ارزشیابی امر شاعرانه قرار میدهد. او به شعر ویکتوریایی به دلیل قطع رابطه با تفکر موجود در دورهی خود میتازد و بر دستاورد شاعر مدرن تاًکید دارد که «آگاهانهترین نقطه از نژاد بشری را در عصر خود» بازنمایی میکند.
او در کتاب ارزیابی مجدد (۱۹۳۶) معیار شعر انگلیسی را تغییر داد و نویسندگان را بر اساس معیارهایی همچون «ظرافت طبع» مورد ارزشیابی قرار داد که برگرفته از شعرای متافیزیک بود. به طور اخص، زمان زیادی را صرف تحقیق و مطالعه دربارهی میلتون کرد تا این اتهام را که میلتون «زبان انگلیسی را فراموش کرده است»، برطرف سازد. لیویز در کتاب سنت بزرگ ( ۱۹۴۸) به کار چشمگیری دست زد و آن این بود که دوباره معیار ادبیاتِ داستانی را غربال کرد و صرفاً جین آستن، جُرج الیوت، هنری جیمز، جُزف کنراد و دی. اچ. لارنس را به عنوان منادیان سنت داستاننویسی معرفی کرد، چون آنها تونسته بودند سطح «آگاهی از امکانات زندگی» را ارتقاء دهند.
لیویز در کتاب دیکنز رمان نویس (۱۹۷۰)، که با مشارکت کیو. دی. لیویز آن را نوشت، جایگاه نازل دیکنز را که گفته میشد دارای استعداد «یک سرگرم کنندهی بزرگ» است (ص۳۰) بهبود بخشید. در کتاب دی.اچ. لارنس رمان نویس (۱۹۵۵) به بحث دربارهی لارنس پرداخت و او را بزرگترین نویسندهی خلاق عصر خود معرفی کرد، که این حمایت او همراه با کشف دوباره و غیر منتظرهی ویلیام بلیک، حاکی از تغییر عقیدهی لیویزدر اواخر عمرش از بُعد سیستماتیک به بُعد پیشگویانه بود.
بنابر این، نقد لیویز آشکارا و تعمداً ارزشگذارانه است و معیارهایی را که به کار میگیرد هم اصولی و هم شدیداً مبهم هستند. در کتاب سنت بزرگ عنوان میکند که نوآوری در تکنیک صرفاً وقتی ارزشمند است که در خدمت نوعی «گشودگی تحسینگرانه نسبت به زندگی» باشد، و جاذبههای زندگی دلمشغولی اخلاقی و حقیقی نویسنده و منتقد خلاق تلقی میشوند. این جاذبهها ظاهراً مستلزم عواملی چون فردیت، خودجوشی و اصالت روابط شخصی هستند. اما غالباً این جاذبهها با تمام چیزهایی که در دنیای مدرن در ضدیت با آنها هستند تعریف میشوند.
ادبیات از این رو برجسته است که در آن ویژگیهای با ارزش با استفادهی زیرکانه و غنی از زبان زنده در کنار هم قرار میگیرند و از این طریق در دسترس نسلهای بعدی قرار میگیرند. امتناع لیویز از بیان واضح پیشفرضهای انتقادیاش منجر به مباحثهی معروف او با رنه ولک شد که در سال ۱۹۳۷ در اسکروتینی به چاپ رسید: ولک معتقد بود که این پیشفرضها موجد برخی رجحانهای زیباییشناختی میشوند و بیاعتبار کردن مفاهیم رمانتیک از جانب لیویز، به خاطر نوع فلسفهی اوست که تلویحاً رئالیستی است. لیویز بدون توجه به این موارد در پاسخ ولک چنین بیان کرد که میان فلسفه و نقد ادبی تفاوت مطلق وجود دارد و اشاره کرد که اتخاذ رویکرد فلسفی به رشتهای که واکنشهای ملموس به تجارب پیچیده در زبان ادبی را بیان میکند، بیارتباط است. نگرانی اصلی لیویز در حوزهی فرهنگ، بیشتر در مورد خطرات تمدن «تکنولوژیکی بنتام » بود.
او در رسالهای تاًثیرگذار زیر عنوان تمدن توده و فرهنگ اقلیت (۱۹۳۰) بر ویژگی بیمانند عصر ماشین تاًکید کرد و از تاًثیرات مخرب آن در حوزههایی همچون مطبوعات، فیلم و ادبیات انتقاد نمود. تاًثیرپذیری اکثریت از چنین گرایشهای یکدست شده، به این معنا بود که اقلیتی با افکار مستقل، عهدهدار حفظ سنت فرهنگی و احیای بهترین تجربیات گذشتهی انسان برای نیازهای امروزی بود. نخبهگرایی نهفته در این دیدگاه یکی از معمولترین سرچشمههای مخالفت با لیویز است. عامل دیگر این مخالفتها نظریهی «اجتماع ارگانیک» است، که در آن کار و زندگی یک کلیت هماهنگ را تشکیل میدادند اما شکلهای پساصنعتی کار که ماشینی و مجزا از زندگی است، جایگزین آن شده است. با وجود اینکه لیویز ادعا میکرد تصویر نادرستی از توجهاش به صنعتگران روستایی ارائه شده، تلقی او از این جایگزین تاریخی برای جامعهٔ مدرن، جنبهای اسطورهای دارد که غیر قابل انکار است.
لیویز در دو کتاب تعلیم و تربیت و دانشگاه (۱۹۴۳) و ادبیات انگلیسی در زمان ما و در دانشگاه (۱۹۶۹) این نظریه را مطرح کرد که دانشگاه و به طور مشخص رشتهی ادبیات انگلیسی، این موقعیت و وظیفه را دارند که نقش آگاهیدهنده را در جامعه ایفا کنند، و اینکه تاًثیر نخبگان دانشآموختهی دانشگاه در مخالفت با «گرایش کورکورانه به توسعهی مادی و ماشینی» ممکن است از حیث تعداد ناکافی باشد. به رغم این خواستهها اکنون روشن است که تعقلی که لیویز در پی تعلیم آن بود، همواره جایگاه متزلزلی داشته است، اما ماهیت ستیزهجویانه و پرشور موضع لیویز هم ممکن است این واقعیت را تحتالشعاع قرار داده باشد.
لیویز در مقالهای معروف به نام « دوفرهنگ؟ اهمیت سی. نی. اسنو» (۱۹۶۲) (که در پاسخ به سخنرانی رید اسنو در سال ۱۹۵۹ نوشته شد) از دیدگاه بسیار ماتریالیستی آینده که به اسنو نسبت میداد، به شدت انتقاد کرد. وی در عوض خواستار «حوزهی سوم» (نه جمعی و نه فردی، بلکه دنیایی از ارزشهای مشترک) بود که خلاق و جمعی است و نمونهی آن در مطالعهی ادبیات یافت میشود. اما اجتماعی که لیویز خواهان آن بود، همانطور که خودش بعد از فروپاشی اسکروتینی به این حقیقت تلخ رسید، صرفاً میتوانست به طور بالقوه وجود داشته باشد- و همچنانکه ریموند ویلیامز گفته است، این اجتماع همواره از فرهنگ عامه که ممکن است باعث امید اجتماعی حقیقی شود، عقبتر بوده است. (نگاه کنید به مطالعات فرهنگی: بریتانیا) کتاب شمشیر من هم نه (۱۹۷۲) که در آن مقالهی «دو فرهنگ» همراه با مقالات دیگر چاپ شد، این بحث را بسیار گویا و مفصلتر بیان میکند.
لیویز در کنار خدماتش به مطالعات ادبی، همواره در عرصهی دانشگاه حضوری آزارنده و مشکلساز داشت، چنان که خصومت دیگران را نسبت به سبک و شیوه و پیامش برانگیخت و سبب شد که مدتی مورد تمسخر واقع شود. اکنون تحولی را که وی در نظریهی ادبی و نقد عملی ایجاد کرد، میتوان بیطرفانه ارزیابی کرد( البته علیرغم مخالفت خود او با «نظریه»ی صرف). بعلاوه، وی به خاطر جسارتهایش در مداخله در فرهنگ نیز مورد تحسین چپگرایان واقع شد؛ و تاًثیر او بر آموزش نیز، بهویژه در مقطع متوسطه در بریتانیا بسیار گسترده بوده است.
منبع:
نظرها
نظری وجود ندارد.