ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سیاست و ادبیات داستانی در دهه‌ی ۴۰ و تهی‌دستان شهری

<p>وحید والی&zwnj;زاده: &laquo;ماشین سواری براقی آمد روبروی ما کنار خیابان ایستاد و جای خالی را پر کرد. آقا و خانمی جوان و یک توله سگ سفید براق از آن پیاده شدند. پسربچه درست همقد احمد حسین بود و شلوار کوتاه و جوراب سفید و کفش روباز دورنگ داشت و موهای شانه&zwnj;خورده و روغن&zwnj;زده داشت. در یک دست عینک سفیدی داشت و با دست دیگر دست پدرش را گرفته بود. زنجیر توله سگ در دست خانم بود که بازوها و پاهای لخت و کفش پاشنه&zwnj;بلند داشت و از کنار ما گذشت. عطر خوشایندی به بینی&zwnj;هایمان خورد. قاسم پوسته&zwnj;ای از زیر پایش برداشت و محکم زد پس گردن پسرک. پسرک برگشت نگاهی به ما کرد و گفت: ولگردها!<br /> احمد حسین با خشم گفت: برو گمشو بچه ننه!<br /> من فرصت یافتم و گفتم: حالا می&zwnj;آیم خایه&zwnj;هایت را با چاقو می&zwnj;برم. <br /> بچه&zwnj;ها همه یک&zwnj;دفعه زدند زیر خنده. پدر دست پسرک را کشید و داخل هتلی شدند که چند متر آنطرف تر بود.&raquo;</p> <p>&nbsp;</p> <!--break--> <p><br /> صمد بهرنگی داستان &laquo;بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری&raquo; را در سال ۱۳۴۷نوشت. او شاید پیشگام به تصویر کشیدن تقابل خصمانه&zwnj;ای بود که می&zwnj;رفت تا در فاصله&zwnj;ی یک دهه، نقش تعیین کننده&zwnj;ای بر سرنوشت تحولات اجتماعی بگذارد. دهه&zwnj;ی ۴۰، فقط دهه&zwnj;ی شکوفایی داستان&zwnj;نویسی ایران نبود. در این دهه دگرگونی عمده&zwnj;ای در فضای شهری ایران شکل گرفت که از آنجا که در &laquo;اعماق&raquo; جامعه و در &laquo;خارج از محدوده&raquo;&zwnj;ها جریان داشت، توسط بسیاری درک نشد. شاید مهم&zwnj;ترین بیان و درک این تکاپوی جدید شهری را دو داستان&zwnj;نویس چپگرای ایرانی، صمد بهرنگی در داستان &laquo;بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری&raquo;، و غلامحسین ساعدی در آشغالدونی به دست دادند.</p> <p><br /> <strong>تحولات جمعیتی و تهیدستان شهری</strong></p> <p><br /> از ابتدای دهه ۴۰، شهرهای بزرگ ایران با پدیده&zwnj;ی نوینی روبرو شدند: مهاجرت کلان و بی&zwnj;سابقه از روستاها به شهرها. از ابتدای این دهه، میلیون&zwnj;ها نفر از روستاها کنده شده و به کناره&zwnj;ی شهرها سرازیر شدند. در حاشیه&zwnj;های تهران و دیگر شهرهای بزرگ حلبی&zwnj;آبادهای متعددی بر پهنه&zwnj;ی بیابان های بیرون شهر رشد کردند. این حلبی&zwnj;آبادها پناهگاه جمعیت تازه&zwnj;ای بودند که در جست&zwnj;وجوی کار به شهرها کوچ کرده بودند و با کارهای حاشیه&zwnj;ای، موقت و پست، شکم خود را سیر می&zwnj;کردند و با ورقه های حلبی و آت و آشغال&zwnj;های دم دست، آلونک&zwnj;هایی برای خواب و زندگی خود فراهم می&zwnj;آوردند. در نظم شهری موجود، آنها چون شبح بودند. اگرچه در شکل تکدی&zwnj;گری، فعلگی، مشاغل پست، اوراقی&zwnj;ها و دست&zwnj;فروشی&zwnj;ها، در تمام شهر گسترده بودند، اما تو گویی به چشم نمی&zwnj;آمدند. تنها پس از انقلاب ضد سلطنتی ۵۷ که دیگر شهرنشینان از دیدن آنها جاخورده و متوجه حضور آنها شده بودند، این&zwnj;بار این اشخاص در رکاب خمینی درآمدند و با نام مستضعفین شناخته شدند.</p> <p><img width="250" height="187" align="left" alt="" src="http://radiozamaneh2.vps.redbee.nl/sites/default/files/saedi_1.jpg" /><br /> عمدتا مهاجرت گسترده روستاییان به شهر را از نتایج انقلاب سفید شاه در ابتدای دهه&zwnj;ی ۴۰ می&zwnj;دانند. برخی از تحلیلگران راست&zwnj;گرا معتقدند که روستاییان که شیفته&zwnj;ی زرق و برق زندگی شهری شده بودند با فروش تکه زمین&zwnj;هایی که یک&zwnj;شبه در اصلاحات ارضی به&zwnj;دست آورده بودند، برای بهره&zwnj;مندی از امکانات و جذابیت&zwnj;های زندگی در شهر راهی شهرهای بزرگ شدند. برخی از تحلیگران چپگرا نیز معتقدند که اصلاحات ارضی در واقع به منظور رهاسازی روستاییان از زمین&zwnj;های کشاورزی و عرضه&zwnj;ی نیروی کار قابل خرید برای توسعه&zwnj;ی سرمایه&zwnj;دارای انجام شد. اما در واقع، گسترش شدید زاغه&zwnj;نشینی در اطراف شهرهای بزرگ نشان&zwnj;دهنده&zwnj;ی ماهیت نظام حاکم اجتماعی بود. خط مشی اقتصادی شاه که حمایت امپریالیسم را نیز دربرداشت به تخریب و ورشکستگی کامل شیوه&zwnj;ی تولید کهنسال و رایج در روستاهای ایران منجر شده بود؛ امری که به همراه کاهش نرخ مرگ و میر نوزدان و افزایش ناگهانی جمعیتی در روستاها در مقایسه با سده&zwnj;های پیشین، باعث شده بود که برای جمعیت بی&zwnj;شماری ادامه&zwnj;ی بقا تنها با مهاجرت به شهرها امکان&zwnj;پذیر باشد، چرا که تولید روستایی قابلیت جذب و تأمین این جمعیت را نداشت. از طرف دیگر، این جمعیت قابلیت جذب در شیوه ی تولید سرمایه&zwnj;داری را نیز نداشت. تنها کانون&zwnj;های کوچک صنعتی در برخی از مناطق ایران وجود داشت که آنها نیز قابلیت جذب این سیل جمعیت را نداشتند. به&zwnj;علاوه شیوه&zwnj;ی تولید سرمایه&zwnj;داری به نیروی کاری محتاج بود که آموزش و دانش متناظر با آن را دریافت کرده باشد. مسأله&zwnj;ای که در تضاد عمیق با بی&zwnj;سوادی گسترده در مناطق روستایی قرار داشت. درنتیجه جمعیت عظیمی که از روستاها کنده شدند و در شهرها قادر به ادغام در فرآیند تولید نشدند، در حاشیه&zwnj;ی ورود به شهر متوقف شدند. فقر، تنگدستی و فرودستی روزمره&zwnj;ی آنها بروز عریانی بود از بی&zwnj;عدالتی ساختار اقتصادی مسلط در اجتماع. با این حال طبقات حاکم و روشنفکران قادر به تشخیص و مشاهده&zwnj;ی زیرپوست شهر نبودند.</p> <p><br /> <strong>دو داستان، دو درک متفاوت</strong></p> <p><br /> این قشر اجتماعی سال&zwnj;ها پیش از آن&zwnj;که در مقطع انقلاب ضد سلطنتی ۵۷ مرئی شوند، در دو داستان به تصویر کشیده شدند. روایت، خود کنشی اجتماعی در عرصه&zwnj;ی نمادین است. داستان گفتن از یک گروه اجتماعی خاص که در عرصه&zwnj;ی نمادین حذف شده و اصلا تصویری ندارد، تلاش برای به میان کشیدن آن گروه اجتماعی است. تنها با به حساب آمدن یک قشر یا یک گروه&zwnj;بندی اجتماعی، امکان دارد مسائل آنها مسائل اجتماعی شود، مطالبات&zwnj;شان شنیده شود، رفتار و منش&zwnj;شان شناخته شود، و میان گروه&zwnj;های اجتماعی مختلف تعاملی دگرگون&zwnj;ساز امکان&zwnj;پذیر شود.</p> <p><img width="195" height="300" align="left" alt="" src="http://radiozamaneh2.vps.redbee.nl/sites/default/files/samad_behrangi_0.jpg" /><br /> داستان&zwnj;های &laquo;بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری&raquo;، و &laquo;آشغالدونی&raquo;، اما صرفاً داستان&zwnj;هایی نیستند که در آنها تهی&zwnj;دستان شهری جایگاه شخصیت&zwnj;های اصلی داستان را می&zwnj;گیرند. این دو داستان همزمان دو درک و بینش متفاوت درباره&zwnj;ی این زیرطبقه را صورت&zwnj;بندی و پیشنهاد می&zwnj;کنند؛ درک&zwnj;هایی که در ادامه&zwnj;ی مقاله آنها را توضیح خواهم داد.</p> <p><br /> دریافت اجتماعی از این دو اثر اما همپایه نبود. صمد بهرنگی و داستان بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری او، به نگاه و درک غالب نیروهای چپ پیشروی اجتماعی بدل شد، و آشغالدونی، به رغم محبوبیت نویسنده&zwnj;اش، مغفول ماند و حاشیه&zwnj;ای خوانده شد. در سال&zwnj;های اول انقلاب، که کمونیست&zwnj;ها و کتابخوانان ایرانی توسط تهیدستانی که در خدمت رژیم سازمان&zwnj;دهی شده بودند قصابی می شدند، تضاد میان آن تصویر ذهنی و این واقعیت عینی به سردرگمی عمومی انجامید. چرا توده&zwnj;های پابرهنه به نیروهای سیاسی&zwnj;ای که برای رهایی و رفاه آنها مبارزه می&zwnj;کردند خنجر زدند؟ سرخوردگی عمومی از فرودستان در میان جان به&zwnj;دربردگان ماحصل این آشفتگی بود.</p> <p><br /> مقایسه&zwnj;ی دو داستان بهرنگی و ساعدی نشان خواهد داد که ساعدی درکی پیچیده&zwnj;تر و عمیق&zwnj;تر از این قشر اجتماعی به&zwnj;دست داد که در تضاد با نتیجه&zwnj;گیری&zwnj;های بهرنگی بود. اگر بهرنگی تضاد عریان میان تهیدستی این قشر و شکوه مسموم جامعه&zwnj;ی شاهنشاهی را رصد کرد و کودک پابرهنه را مستعد پیوستن به مبارزه مسلحانه علیه دیکتاتوری تصویر می&zwnj;کرد، (پایان بندی مشهور داستان بیست و چهارساعت در خواب و بیداری: کاش آن مسلسل مال من بود) اما ساعدی توانست به سطجی ژرف&zwnj;تر نقب زند و با روانشناسی اجتماعی این قشر، تصویری چندبعدی&zwnj;تر و واقعی&zwnj;تر از آنان ترسیم کند. تصویری که اگر مغفول نمی&zwnj;ماند، در اصلاح و تدقیق سیاست رهایی&zwnj;بخش بسیار اثربخش می&zwnj;بود.</p> <p><br /> ادامه دارد.</p> <p>&nbsp;</p>

وحید والی‌زاده: «ماشین سواری براقی آمد روبروی ما کنار خیابان ایستاد و جای خالی را پر کرد. آقا و خانمی جوان و یک توله سگ سفید براق از آن پیاده شدند. پسربچه درست همقد احمد حسین بود و شلوار کوتاه و جوراب سفید و کفش روباز دورنگ داشت و موهای شانه‌خورده و روغن‌زده داشت. در یک دست عینک سفیدی داشت و با دست دیگر دست پدرش را گرفته بود. زنجیر توله سگ در دست خانم بود که بازوها و پاهای لخت و کفش پاشنه‌بلند داشت و از کنار ما گذشت. عطر خوشایندی به بینی‌هایمان خورد. قاسم پوسته‌ای از زیر پایش برداشت و محکم زد پس گردن پسرک. پسرک برگشت نگاهی به ما کرد و گفت: ولگردها!
احمد حسین با خشم گفت: برو گمشو بچه ننه!
من فرصت یافتم و گفتم: حالا می‌آیم خایه‌هایت را با چاقو می‌برم.
بچه‌ها همه یک‌دفعه زدند زیر خنده. پدر دست پسرک را کشید و داخل هتلی شدند که چند متر آنطرف تر بود.»

صمد بهرنگی داستان «بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری» را در سال ۱۳۴۷نوشت. او شاید پیشگام به تصویر کشیدن تقابل خصمانه‌ای بود که می‌رفت تا در فاصله‌ی یک دهه، نقش تعیین کننده‌ای بر سرنوشت تحولات اجتماعی بگذارد. دهه‌ی ۴۰، فقط دهه‌ی شکوفایی داستان‌نویسی ایران نبود. در این دهه دگرگونی عمده‌ای در فضای شهری ایران شکل گرفت که از آنجا که در «اعماق» جامعه و در «خارج از محدوده»‌ها جریان داشت، توسط بسیاری درک نشد. شاید مهم‌ترین بیان و درک این تکاپوی جدید شهری را دو داستان‌نویس چپگرای ایرانی، صمد بهرنگی در داستان «بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری»، و غلامحسین ساعدی در آشغالدونی به دست دادند.

تحولات جمعیتی و تهیدستان شهری

از ابتدای دهه ۴۰، شهرهای بزرگ ایران با پدیده‌ی نوینی روبرو شدند: مهاجرت کلان و بی‌سابقه از روستاها به شهرها. از ابتدای این دهه، میلیون‌ها نفر از روستاها کنده شده و به کناره‌ی شهرها سرازیر شدند. در حاشیه‌های تهران و دیگر شهرهای بزرگ حلبی‌آبادهای متعددی بر پهنه‌ی بیابان های بیرون شهر رشد کردند. این حلبی‌آبادها پناهگاه جمعیت تازه‌ای بودند که در جست‌وجوی کار به شهرها کوچ کرده بودند و با کارهای حاشیه‌ای، موقت و پست، شکم خود را سیر می‌کردند و با ورقه های حلبی و آت و آشغال‌های دم دست، آلونک‌هایی برای خواب و زندگی خود فراهم می‌آوردند. در نظم شهری موجود، آنها چون شبح بودند. اگرچه در شکل تکدی‌گری، فعلگی، مشاغل پست، اوراقی‌ها و دست‌فروشی‌ها، در تمام شهر گسترده بودند، اما تو گویی به چشم نمی‌آمدند. تنها پس از انقلاب ضد سلطنتی ۵۷ که دیگر شهرنشینان از دیدن آنها جاخورده و متوجه حضور آنها شده بودند، این‌بار این اشخاص در رکاب خمینی درآمدند و با نام مستضعفین شناخته شدند.


عمدتا مهاجرت گسترده روستاییان به شهر را از نتایج انقلاب سفید شاه در ابتدای دهه‌ی ۴۰ می‌دانند. برخی از تحلیلگران راست‌گرا معتقدند که روستاییان که شیفته‌ی زرق و برق زندگی شهری شده بودند با فروش تکه زمین‌هایی که یک‌شبه در اصلاحات ارضی به‌دست آورده بودند، برای بهره‌مندی از امکانات و جذابیت‌های زندگی در شهر راهی شهرهای بزرگ شدند. برخی از تحلیگران چپگرا نیز معتقدند که اصلاحات ارضی در واقع به منظور رهاسازی روستاییان از زمین‌های کشاورزی و عرضه‌ی نیروی کار قابل خرید برای توسعه‌ی سرمایه‌دارای انجام شد. اما در واقع، گسترش شدید زاغه‌نشینی در اطراف شهرهای بزرگ نشان‌دهنده‌ی ماهیت نظام حاکم اجتماعی بود. خط مشی اقتصادی شاه که حمایت امپریالیسم را نیز دربرداشت به تخریب و ورشکستگی کامل شیوه‌ی تولید کهنسال و رایج در روستاهای ایران منجر شده بود؛ امری که به همراه کاهش نرخ مرگ و میر نوزدان و افزایش ناگهانی جمعیتی در روستاها در مقایسه با سده‌های پیشین، باعث شده بود که برای جمعیت بی‌شماری ادامه‌ی بقا تنها با مهاجرت به شهرها امکان‌پذیر باشد، چرا که تولید روستایی قابلیت جذب و تأمین این جمعیت را نداشت. از طرف دیگر، این جمعیت قابلیت جذب در شیوه ی تولید سرمایه‌داری را نیز نداشت. تنها کانون‌های کوچک صنعتی در برخی از مناطق ایران وجود داشت که آنها نیز قابلیت جذب این سیل جمعیت را نداشتند. به‌علاوه شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری به نیروی کاری محتاج بود که آموزش و دانش متناظر با آن را دریافت کرده باشد. مسأله‌ای که در تضاد عمیق با بی‌سوادی گسترده در مناطق روستایی قرار داشت. درنتیجه جمعیت عظیمی که از روستاها کنده شدند و در شهرها قادر به ادغام در فرآیند تولید نشدند، در حاشیه‌ی ورود به شهر متوقف شدند. فقر، تنگدستی و فرودستی روزمره‌ی آنها بروز عریانی بود از بی‌عدالتی ساختار اقتصادی مسلط در اجتماع. با این حال طبقات حاکم و روشنفکران قادر به تشخیص و مشاهده‌ی زیرپوست شهر نبودند.

دو داستان، دو درک متفاوت

این قشر اجتماعی سال‌ها پیش از آن‌که در مقطع انقلاب ضد سلطنتی ۵۷ مرئی شوند، در دو داستان به تصویر کشیده شدند. روایت، خود کنشی اجتماعی در عرصه‌ی نمادین است. داستان گفتن از یک گروه اجتماعی خاص که در عرصه‌ی نمادین حذف شده و اصلا تصویری ندارد، تلاش برای به میان کشیدن آن گروه اجتماعی است. تنها با به حساب آمدن یک قشر یا یک گروه‌بندی اجتماعی، امکان دارد مسائل آنها مسائل اجتماعی شود، مطالبات‌شان شنیده شود، رفتار و منش‌شان شناخته شود، و میان گروه‌های اجتماعی مختلف تعاملی دگرگون‌ساز امکان‌پذیر شود.


داستان‌های «بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری»، و «آشغالدونی»، اما صرفاً داستان‌هایی نیستند که در آنها تهی‌دستان شهری جایگاه شخصیت‌های اصلی داستان را می‌گیرند. این دو داستان همزمان دو درک و بینش متفاوت درباره‌ی این زیرطبقه را صورت‌بندی و پیشنهاد می‌کنند؛ درک‌هایی که در ادامه‌ی مقاله آنها را توضیح خواهم داد.

دریافت اجتماعی از این دو اثر اما همپایه نبود. صمد بهرنگی و داستان بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری او، به نگاه و درک غالب نیروهای چپ پیشروی اجتماعی بدل شد، و آشغالدونی، به رغم محبوبیت نویسنده‌اش، مغفول ماند و حاشیه‌ای خوانده شد. در سال‌های اول انقلاب، که کمونیست‌ها و کتابخوانان ایرانی توسط تهیدستانی که در خدمت رژیم سازمان‌دهی شده بودند قصابی می شدند، تضاد میان آن تصویر ذهنی و این واقعیت عینی به سردرگمی عمومی انجامید. چرا توده‌های پابرهنه به نیروهای سیاسی‌ای که برای رهایی و رفاه آنها مبارزه می‌کردند خنجر زدند؟ سرخوردگی عمومی از فرودستان در میان جان به‌دربردگان ماحصل این آشفتگی بود.

مقایسه‌ی دو داستان بهرنگی و ساعدی نشان خواهد داد که ساعدی درکی پیچیده‌تر و عمیق‌تر از این قشر اجتماعی به‌دست داد که در تضاد با نتیجه‌گیری‌های بهرنگی بود. اگر بهرنگی تضاد عریان میان تهیدستی این قشر و شکوه مسموم جامعه‌ی شاهنشاهی را رصد کرد و کودک پابرهنه را مستعد پیوستن به مبارزه مسلحانه علیه دیکتاتوری تصویر می‌کرد، (پایان بندی مشهور داستان بیست و چهارساعت در خواب و بیداری: کاش آن مسلسل مال من بود) اما ساعدی توانست به سطجی ژرف‌تر نقب زند و با روانشناسی اجتماعی این قشر، تصویری چندبعدی‌تر و واقعی‌تر از آنان ترسیم کند. تصویری که اگر مغفول نمی‌ماند، در اصلاح و تدقیق سیاست رهایی‌بخش بسیار اثربخش می‌بود.

ادامه دارد.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.