ادبیات کودک و اسلامینویسی - ۲
<p>کورش آریا ـ انقلاب ایران با همه‌ی فراز و فرودهایش، پس‌لرزه‌هایی که در همه ارکان‌های جامعه به‌وجود آورد؛ پس‌لرزه‌هایی که جامعه، ذهنیت، اسطوره‌ها و کهن الگوهای تاریخی ایران را به کلی زیر و زبر کرد. ایران پیش از انقلاب ۵۷ پارچه‌ای نخی بود با رنگی و بافتی، اما پس از ۵۷ و به‌تدریج نخ‌های این پارچه یکی یکی کشیده شد، در خم رنگرزی اسلامی وارد شد و سپس با رنگی دیگرگون بیرون کشیده شد و با طرحی و نقشی دیگر و لزوماً با چهارچوب به شدت اسلامیزه بافته شد. یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای در همه ارکان و ابعاد. در این وضعیت اگر نقطه‌ای تمایل به این چرخش نشان نمی‌داد یا حتی اگر قادر به این نبود، زیر پا گذاشته می‌شد، له می‌شد یا گاهی آنقدر به آن نیش‌تر زده می‌شد که یا از درون می‌پوسید و محو می‌شد یا مجبور به تغییر می‌شد.</p> <p> </p> <!--break--> <p><br /> ادبیات کودک نیز جدا از این فرآیند نبود و با مرور زمان و با نیش‌تر مداوم اسلامیزاسیون، تغییر رنگ و لعاب داد. آنچه امروزه در مجلات کودکان چون «کیهان بچه‌ها»، «سروش کودکان» و... می‌توان دید، قصه‌هایی است با درونمایه‌ها و چهارچوب دینی و اسلامی. در بخش نخست این مقاله ویژگی‌های قصه‌های مطلوب برای کودکان را برشمردیم. اکنون در بخش دوم و پایانی این مقاله قصه‌های دینی را با قصه های پریان مقایسه می‌کنیم:</p> <p> </p> <p><strong>مقایسه‌ی قصه‌های پریان با قصه‌های دینی</strong></p> <p> </p> <p>اکنون که دو نمونه از مشهورترین قصه‌های دینی را خواندیم، به ویژگی قصه‌های پریان و مقایسه این قصه‌ها با قصه‌های دینی می‌پردازم:</p> <p> </p> <p><strong>ساختار قصه‌های دینی غیر قابل تغییر است</strong><br /> <br /> قصه‌های دینی با همه‌ی معارف و درس‌هایی که به کودک می‌دهند، نقطه ضعف بزرگی دارند و آن نداشتن توانایی تغییر و به‌هنگام‌سازی است. یک قصه دینی اصولاً حریم‌ها و خط‌های قرمزی دارد که بر مقدسات بنا شده و بنابراین هرگز نمی‌شود به صورت اصولی در آن دست برد. در قصه‌ی «هنسل و گرتل» می‌توان جای دو کودک را عوض کرد، جنگل را به شهر تبدیل کرد یا حتی خانه‌ی ساخته شده از شکلات و شیرینی را به صورت امروزی و به صورت یک مغازه‌ی شیرینی‌فروشی درآورد و جادوگر را به صورت پیرزنی شیرینی‌فروش درآورد. اما، در قصه‌ای که کودک در بغل پیامبر نشسته و پیامبر به او خرما می‌دهد می‌توان تغییری ایجاد کرد؟ به جای پیامبر می‌توان شخص دیگری با خصوصیات و ظاهری به روز مثلاً پیامبری کت و شلوار پوش گذاشت؟ چنین چیزی قصه را تنها به مضحکه تبدیل خواهد کرد. این ویژگی که بر ساختار غیر قابل تغییر مقدسات بنا شده است، یعنی عدم تغییر قصه و نبود امکان به‌هنگام سازی آن، قدرت تخیل را از کودک می‌گیرد. هرگز نمی‌توان در این قصه‌ها شخصیت اصلی را که شخصیت شاخص دینی است به لغزش یا اهمال‌کاری متهم کرد. اما در ساختار قصه‌های پریانِ کودکانه هر نوع جرح و تعدیلی می‌توان ایجاد کرد بدون اینکه دچار عذاب وجدان، هراس از جهنم یا فشار جامعه و چارچوب‌های دینی شد.</p> <p> </p> <p><strong>در قصه‌های دینی کودک نمی‌تواند با شخصیت‌های قصه همذات‌پنداری کند</strong></p> <p><br /> در قصه‌های پریان کودک می‌تواند خود را با جادوگر، پدر، نامادری یا هنسل و گرتل یا در قصه‌های سه خوک کوچک یا سفید برفی با خوک‌ها یا گرگ یا جادوگر و یا با هر کدام از حیوانات همزادپنداری کند. گفتنی است که در این میان کودکان اغلب با شخصیت‌های مثبت همذات‌پنداری می‌کنند و تنها کودکان خشن یا عصبانی و نابه‌هنجار خود را با جادوگر شریر هم‌رأی می‌بینند.</p> <p><br /> در قصه‌های دینی، محدودیت‌های ویژه‌ای برای همذات‌پنداری کودک وجود دارد. محدودیت‌های قدسی و الهی اجازه‌ی همذات‌پنداری با شخصیت‌ها را به کودک نمی‌دهند. کودک هرگز نمی‌تواند و از نظر ذهنی به خود اجازه نمی‌دهد به صورت صد در صد با شخصیت والای دینی که در حباب نشکن تقدس احاطه شده همذات‌پنداری کند. کدام کودک می‌تواند خود را به جای پیامبر یا امامان بگذارد؟</p> <p> </p> <p><strong>شخصیت‌های قصه‌های دینی منعطف نیستند</strong></p> <p> </p> <p>قصه‌های پریان شخصیت‌هایی نرم و قابل انعطاف دارند و می‌توان در ویژگی‌های شخصیت‌ها دست برد. هنسل و گرتل می‌توانند اهل هر کجا باشند و در هر کجا با جادوگر یا شخصیت سیاه برخورد کنند، این انعطاف پذیری و قابلیت حذف و اضافه می‌تواند قصه را با روحیات و اجتماع و افکار کودکان همساز کند. کودک حتی می‌تواند شخصیت‌ها را عریان یا نیمه‌عریان یا به هر شکل که دلش بخواهد تصور کند، و می‌تواند جایگاه شخصیت‌ها را به میل خود و به وفور عوض کند. جادوگر شریر را نیمه‌خوب کند یا پدر را نیمه‌بد و حیوانی جلوه دهد. اما در قصه‌های دینی انعطاف‌پذیری شخصیت‌ها به حداقل می‌رسد یا اگر هم بتوان در ماهیت آنها دگرگونی‌هایی ایجاد کرد، به آن حد نیست که کودک شخصیت را بپسندد. برای مثال جادوگر در هنسل و گرتل می‌تواند کوتوله باشد یا حتی یک دست نداشته باشد اما در قصه‌ی دینی، پیامبر یا امام یا رهبر مذهبی نمی‌تواند کوتوله باشد یا مثلاً یک چشم نداشته باشد.</p> <p> </p> <p><strong>قصه‌های دینی به روانشناسی کودک توجه ندارند</strong></p> <p> </p> <p>قصه‌های دینی به روانشناسی کودک چندان توجهی ندارند، در اغلب قصه‌های پریان کودکانه نکات روان‌شناسانه چون عقده‌های ادیپ و الکترا و... که در سنین طفولیت ظهور می‌یابند به چشم می‌خورد. <br /> زیگموند فروید، در تفسیر خواب که به ترجمه‌ی شیوا رویگریان توسط نشر مرکز در تهران در سال ۱۳۸۳ منتشر شده، در صفحه ۱۳۸ می‌نویسد: «مطالعه‌ی دقیق‌تر در باب حیات روحی کودکان، به ما آموخته است که به یقین نیروهای غریزه جنسی، در شکل کودکانه، نقشی عظیم در فعالیت روانی کودکان بازی می‌کند...». نمونه‌ی بارز این بروز نکات روان‌شناسانه در قصه سفید برفی دیده می‌شود. جادوگر زن بد طینت نماد مادر است که فکر می‌کند از همه زیبا‌تر است اما آینه به او می‌گوید که سفید برفی از او زیبا‌تر است. این‌‌ همان الکتراست، مادر جایگاهی نزد پدر دارد اما با بالندگی دخترش فکر می‌کند این جایگاه در نزد پدر از او گرفته می‌شود و از سویی دخترک تصور می‌کند که مادر با قدرت و جبر جایگاه او را نزد پدر غصب کرده است. در این قصه و قصه‌هایی شبیه به آن نکاتی پیرامون روان‌شناسانی کودک بازآفرینی می‌شود اما در قصه‌های دینی از طرح نکات روانشناختی به‌شدت اجتناب می‌شود. نویسندگان قصه‌های دینی به این‌گونه امور به چشم خصوصیات و مواردی که اصلاً وجود ندارد یا باید نابود شود نگاه می‌کنند.</p> <p> </p> <p><strong>در قصه‌های دینی برتری‌خواهی کودک طرح نمی‌شود</strong></p> <p> </p> <p>آرزو‌ها و امیال کودکانه در قصه‌های پریان کودک به وجه زیبایی متبلور می‌شود. قصه‌ی سفید برفی تمایل کودک را به داشتن رخ زیبا و اندامی قابل نمایش نشان می‌دهد و یا قصه سیندرلا‌‌ همان بازآفرینی میل خاص و ویژه بودن است. کودک دوست دارد از نظر شخصیتی خاص و یگانه باشد و مورد توجه همگان قرار بگیرد. سیندرلا به‌‌رغم آن‌که خانه‌شاگرد است، اما زیبایی خیره‌کننده‌ای دارد و مورد توجه شاهزاده قرار می‌گیرد. در قصه‌های دینی برتری‌خواهی کودک یا اصولاً طرح نمی‌شود و یا این‌که در حاشیه‌ طرح می‌شود و از نظر اخلاقی نکوهش می‌گردد. در قصه یوسف که قصه‌ای بزرگسال است می‌توانیم خصیصه‌ی برتری‌خواهی را بازیابیم: یوسف زیباست اما این ویژگی باعث می‌شود یوسف به دردسر دچار شود و از دیگر سو این زیبایی به نوعی معجزه الهی جلوه داده می‌شود. یعنی در این قصه هم، زیبایی به نوعی کارکرد دینی می‌یابد. زیبایی یوسف از خداوند نشان دارد.</p> <p> </p> <p><strong>در قصه‌های دینی فقط شخصیت‌های دینی تأثیرگذارند</strong></p> <p> </p> <p>احساس تأثیرگذار بودن و مهم بودن در چرخه‌ی گردون یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های قصه‌های پریانِ کودکانه است. با وجود آن‌که کودک ناتوان و کوچک است، اما در این قصه‌ها می‌تواند در مسیر رویدادها تأثیرگذار باشد. هری پا‌تر در هفت گانه‌ی هری پاتر- پسرکی که در خانواده دون‌ترین شخصیت است- نمونه‌ی امروزین چگونگی تأثیرگذاری کودک در مسیر رویدادهاست. هری دون‌ترین عضو جامعه، در مسیر داستان در جامعه‌ای دیگر به جایگاه والایی می‌رسد. اما در قصه‌های دینی تاثیرگذاری شخصیت تماماً به شخصیت مذهبی مقدس مربوط می‌شود یا به نوعی به خدا ربط پیدا می‌کند. زیبایی یوسف، نشانه‌ی خداوند است و اگر خدا اراده کند آن را باز پس خواهد گرفت.</p> <p> </p> <p><strong>در قصه‌های دینی، مرز بین خیر و شر از پیش مشخص است</strong></p> <p> </p> <p>در اغلب قصه‌های پریان کودکانه، مرز بین نیک و شر چندان مشخص نیست و به مرور و در طی خوانش قصه از رفتار و کردار شخصیت در قصه مشخص خوب و بد شخصیت‌ها معلوم می‌شود. تام رایدل، وجهه تاریک و شر هری پا‌تر، در کودکی و نوجوانی بسیار زیباست، اما در همان حال به‌تدریج به شرور‌ترین جادوگر تمام اعصار و قرون تبدیل می‌شود یا در همین قصه شخصیت‌هایی هستند بدنما و سیاه که بعد مشخص می‌شود فداکار‌ترین شخصیت‌ها هستند (سورس اسنیپ). در این نوع قصه‌ها، این کودک است که باید در مورد شخصیت‌ها به قضاوت بنشیند، آن هم بر اساس نمره‌ای که به رفتار و کردار شخصیت می‌دهد؛ درست مثل درسی که در دنیای واقعی محتاج آن هستیم. اما در قصه‌های دینی، مرز بین خیر و شر از پیش مشخص است، پیامبر و صحابه در هر حال خوب هستند و در همان کافران همواره بد و منفورند. این امر در ادبیات کودک و سینمای کودک معاصر روزگار ما رنگ و جلای بیشتری می‌گیرد. شخصیتی که نام‌هایی چون ائمه دارد، چهره‌ی خوش و صدای گوش‌نواز و نرم دارد یا محاسنی بلند و شانه‌شده دارد و نماز می‌خواند و تسبیح دارد شخصیتی خوب است. در مقابل شخصیت‌های پلید نام‌هایی غیر دینی و در اغلب مواقع چهره‌ای کریه و سیاه دارند. نمونه‌ی این‌گونه مرزبندی‌ها در ادبیات کودک معاصر فراوان یافت می‌شود و در تصویرنگاری‌های نشریه‌های کودک به‌وفور از این ترفندها برای خوب و بد نشان دادن شخصیت‌ها استفاده می‌شود. چنین است که کودک در رویارویی با شخصیتی که محاسن بلند و تسبیح دارد و خوش چهره است اما عملی نیک انجام نمی‌دهد درمی‌ماند و به‌شدت پریشان می‌گردد. باید گفت با این تمهیدات است که ریاکاری و تظاهر به کودک تلقین می‌شود. ساقی‌ها و پخش‌کنندگان مواد مخدر اغلب محاسن بلندی می‌گذارند و تسبیح به‌دست دارند و پشت این چهره‌ی خوب‌نما خود را پنهان می‌کنند.</p> <p> </p> <p><strong>شخصیت‌های قصه‌های دینی هرگز اشتباه نمی‌کنند</strong></p> <p> </p> <p>در قصه‌های پریان کودکانه ممکن است شخصیت‌های اصلی با توجه به انعطافی که دارند و بر اساس واقعیت روزمره هر لحظه دچار نقصان شوند یا اشتباهی بزرگ مرتکب شوند که با درایت و تیزهوشی و تلاش خودشان یا با کمک و همدلی دیگران آن را رفع و رجوع می‌کنند. اما در قصه‌های دینی اغلبِ شخصیت‌های دینی زیر حباب قطور معصوم بودن قرار دارند و امکان هر اشتباهی از آنان سلب شده است. کودک با شنیدن این قصه‌ها در صورت همذات‌پنداری با آنان، در صورتی که در زندگی روزمره دچار اشتباهی شود یا سعی می‌کند آن را به گردن دیگران بیندازد (توهم توطئه) یا سعی می‌کند آن را پنهان کند (دروغ‌گویی)، یا این‌که اشتباهش را نفی می‌کند (ریا)، اگر هم در هر صورت بخواهد آن را بپذیرد با انشقاق روانی مواجه می‌شود.<br /> <br /> <strong>قصه‌های دینی حاوی اندیشه‌های عرفانی و دینی‌اند</strong></p> <p> </p> <p>یکی از مهم‌ترین ایده‌های تبلوریافته در قصه‌های پریان کودکانه تمایلات شهوت‌آلود، کنجکاوی‌های جنسی یا عقده‌های روان‌شناسانه‌ی آمیخته با شهوت‌ است. برای مثال قصه‌ی شنل قرمزی با زبانی کنایی و در بستر قصه، حاوی این‌گونه مطالب است. گرگ نماد مردانگی و شنل قرمزی نماد زنانگی و رنگ قرمز و شنل، نماد باکرگی و خون باکرگی است، یا در هنسل و گرتل جادوگر‌‌ همان نامادری بدجنس است و هنسل در قفس، پسری است در تقابل با شهوت رو به مادر خویش. تکه استخوانی که هر روز هنسل رو به زن جادوگر دراز می‌کند و زن جادوگر آن را لمس می‌کند می‌تواند نماد آلت مردانگی باشد، اما این موارد اصلاً در قصه‌های دینی نیست یا اصلاً محلی برای ابراز این احساسات وجود ندارد. اصولاً قصه‌های دینی حاوی اندیشه‌ها و بن مایه‌های عرفانی و دینی هستند نه نمادهای روان‌شناسانه و خود‌شناسانه.</p> <p> </p> <p><strong>در قصه‌های دینی همه چیز معطوف به خداوند است</strong></p> <p> </p> <p>یکی از مهم‌ترین کارکردهای قصه‌های پریان انتقال پرسش و پاسخ‌های فلسفی چون زادن و زندگی و مرگ است. افسانه‌ها که اغلب از نزدیکان و خویشاوندان قصه‌های پریان هستند بیشتر چنین کارکردی دارند. در قصه‌ی گل‌های آیدا کوچولو، آیدا که عاشق و شیفته گل‌هاست صبح یک روز که از خواب بیدار می‌شود متوجه می‌شود که درختچه‌ها و گل‌هایش پژمرده شده‌اند. ناراحت از این موضوع به سراغ مادرش می‌رود تا علت را بپرسد. اما، مادر به علت آن‌که در آشپزخانه کار دارد، آیدا را از خودش می‌راند. آیدا به سراغ مادربزرگ می‌رود اما مادر بزرگ گویا برای خرید رفته است. بعد آیدا از باغبان که مردی گوژپشت و کهنه‌پوش اما مهربان است، می‌پرسد «آقای هابز، درختچه‌ها و گل‌های من پژمرده شده‌اند. من عاشق گل‌ها هستم، نمی‌توانم پرپر شدن (مرگ) آن‌ها را ببینم» و آقای هابز به آیدا می‌گوید که درختچه‌ها و گل‌ها پژمرده نیستند، آن‌ها فقط خسته هستند چون کل بهار و تابستان را رقصیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و حالا باید بخوابند». در قصه‌های دینی این موضوعات فلسفی اگر هم طرح شوند همگی رو به یک شاخص دارند، خداوند. همه چیز از خداوند است و همه چیز برای اوست. پاسخی که برای ذهن ساده‌ی کودک ممکن است سنگین باشد.</p> <p> </p> <p><strong>قصه‌های دینی دارای تاریخ ثبت شده و تغییرناپذیر هستند</strong><br /> <br /> ذهن کودک بشدت زنده‌انگار است و تمایل دارد قهرمانانش زنده و موفق باشند. اگر از کودکی که پدر یا مادرش مرده بپرسند آن‌ها کجا هستند،در اغلب موارد پاسخ ساده‌ی او چنین است: آن‌ها به مسافرت رفته‌اند. قصه‌های پریان کودکانه همانطور که به زمان و مکان مشخصی تعلق ندارند، تاریخ مصرفی هم ندارند یا در دوره‌ی مشخصی شروع نمی‌شوند و به پایان نمی‌رسند. کسی نمی‌تواند بگوید قصه‌های بند انگشتی یا راپونزل به کدام دوره تعلق دارند و آیا راپونزل مرده است و قصه تمام شده است. قصه‌های دینی اما اغلب دارای تاریخ ثبت شده و تغییرناپذیر هستند و اکثر قهرمانان به دست کافران یا شاهان بدطینت می‌میرند. در اکثر قصه‌های پریان این جمله‌ی زیبا و لطیف پایان‌بخش قصه‌هاست: «... و آن‌ها سال‌های سال با خوشی و خوبی به‌سر بردند» یا «... و از آن به بعد آن‌ها زندگی شیرینی داشتند». اما در غالب قصه‌های دینی، پایان‌بندی با شهادت یا مرگ قهرمان پایان می‌پذیرد، علی اکبر نوجوان در کربلا به‌دست لشکر یزید تیرباران شد.</p> <p> </p> <p><strong>قصه‌های اسلامی میراث اسلامی و عربی را بارور می‌کنند</strong></p> <p><br /> یکی از کارکردهای جنبی و پنهان قصه‌های پریان کودکانه، انتقال میراث فرهنگی و ادبیات و اسطوره‌ها و ذهنیت یک نسل به نسل‌های بعد است. دخترک کبریت فروش، کریسمس و بابانوئل را در یاد‌ها زنده نگه می‌دارد، اما قصه‌های دینی که امروزه در ایران به صورت مجزا یا در مجلات منتشر می‌شوند میراث اسلامی و عربی را بارور می‌کنند و کارکرد آن‌ها بیشتر عمق دادن به اندیشه‌های اسلامی حاکم است و نشانه‌ای از میراث اجداد پارسی ما ندارد.</p> <p><br /> این جستار را با قصه‌ی «سنگی میان راه» به پایان می‌برم:</p> <p><br /> <strong>سنگی میان راه</strong></p> <p><br /> سال‌ها پیش شهر زیبایی در دامنه‌ی کوهستان بلند خوش آب و هوایی قرار داشت، راه پر پیچ و خم شهر از میان کوه‌های بلند و سر به فلک کشیده می‌گذشت. مسافران با زحمت زیاد راه طولانی و کوهستانی را می‌پیمودند. سال‌ها بود که سنگ بزرگی وسط جاده‌ی کوهستانی افتاده بود. مسافرانی که روز‌ها به شهر می‌آمدند راه‌شان را کج می‌کردند و از کنار سنگ رد می‌شدند، اما مسافران شب گاهی در تاریکی به سنگ بزرگ برخورد می‌کردند و مجروح می‌شدند. هر کس به سنگ می‌خورد غرولند‌کنان سنگ را نفرین می‌کرد و از آنجا می‌رفت. بیشتر مردم شهر سنگ را نفرین شده می‌پنداشتند. آن‌ها از سنگ بزرگ افسانه‌ها و حکایت‌های تلخی تعریف می‌کردند. هیچ‌کس جرأت نداشت سنگ را جابجا کند، چون همه از آن می‌ترسیدند. روزی مسافر غریبی با اسبش به سنگ رسید. مسافر غریب به سنگ بزرگ نگاهی کرد و گفت «اگر بتوانم این سنگ بزرگ را از سر راه بردارم شاید به مردم خدمتی کرده باشم».</p> <p><br /> او از اسبش پیاده شد. طنابی را محکم دور سنگ گره زد و بعد با کمک اسبش سنگ را به کنار جاده کشاند و با تعجب متوجه کیسه‌ی چرمی‌ای شد که زیر سنگ پنهان شده بود. به سرعت کیسه را باز کرد. باورکردنی نبود. هفت سکه‌ی طلا با یک نامه در کیسه بود. مسافر غریب با هیجان و شور و شوق زیاد نامه را باز کرد و خواند «از حاکم شهر به مسافر خوشبختی که به این نامه می‌رسد. این پاداش کسی است که به سنگ نفرین شده اعتقادی ندارد و بی‌هیچ چشمداشتی به مردم خدمت می‌کند.‌ای مسافر نا‌شناس، سکه‌های طلا را بردار و با نامه به قصرم بیا تا تو را مقامی نیکو دهم».</p>
کورش آریا ـ انقلاب ایران با همهی فراز و فرودهایش، پسلرزههایی که در همه ارکانهای جامعه بهوجود آورد؛ پسلرزههایی که جامعه، ذهنیت، اسطورهها و کهن الگوهای تاریخی ایران را به کلی زیر و زبر کرد. ایران پیش از انقلاب ۵۷ پارچهای نخی بود با رنگی و بافتی، اما پس از ۵۷ و بهتدریج نخهای این پارچه یکی یکی کشیده شد، در خم رنگرزی اسلامی وارد شد و سپس با رنگی دیگرگون بیرون کشیده شد و با طرحی و نقشی دیگر و لزوماً با چهارچوب به شدت اسلامیزه بافته شد. یک چرخش ۱۸۰ درجهای در همه ارکان و ابعاد. در این وضعیت اگر نقطهای تمایل به این چرخش نشان نمیداد یا حتی اگر قادر به این نبود، زیر پا گذاشته میشد، له میشد یا گاهی آنقدر به آن نیشتر زده میشد که یا از درون میپوسید و محو میشد یا مجبور به تغییر میشد.
ادبیات کودک نیز جدا از این فرآیند نبود و با مرور زمان و با نیشتر مداوم اسلامیزاسیون، تغییر رنگ و لعاب داد. آنچه امروزه در مجلات کودکان چون «کیهان بچهها»، «سروش کودکان» و... میتوان دید، قصههایی است با درونمایهها و چهارچوب دینی و اسلامی. در بخش نخست این مقاله ویژگیهای قصههای مطلوب برای کودکان را برشمردیم. اکنون در بخش دوم و پایانی این مقاله قصههای دینی را با قصه های پریان مقایسه میکنیم:
مقایسهی قصههای پریان با قصههای دینی
اکنون که دو نمونه از مشهورترین قصههای دینی را خواندیم، به ویژگی قصههای پریان و مقایسه این قصهها با قصههای دینی میپردازم:
ساختار قصههای دینی غیر قابل تغییر است
قصههای دینی با همهی معارف و درسهایی که به کودک میدهند، نقطه ضعف بزرگی دارند و آن نداشتن توانایی تغییر و بههنگامسازی است. یک قصه دینی اصولاً حریمها و خطهای قرمزی دارد که بر مقدسات بنا شده و بنابراین هرگز نمیشود به صورت اصولی در آن دست برد. در قصهی «هنسل و گرتل» میتوان جای دو کودک را عوض کرد، جنگل را به شهر تبدیل کرد یا حتی خانهی ساخته شده از شکلات و شیرینی را به صورت امروزی و به صورت یک مغازهی شیرینیفروشی درآورد و جادوگر را به صورت پیرزنی شیرینیفروش درآورد. اما، در قصهای که کودک در بغل پیامبر نشسته و پیامبر به او خرما میدهد میتوان تغییری ایجاد کرد؟ به جای پیامبر میتوان شخص دیگری با خصوصیات و ظاهری به روز مثلاً پیامبری کت و شلوار پوش گذاشت؟ چنین چیزی قصه را تنها به مضحکه تبدیل خواهد کرد. این ویژگی که بر ساختار غیر قابل تغییر مقدسات بنا شده است، یعنی عدم تغییر قصه و نبود امکان بههنگام سازی آن، قدرت تخیل را از کودک میگیرد. هرگز نمیتوان در این قصهها شخصیت اصلی را که شخصیت شاخص دینی است به لغزش یا اهمالکاری متهم کرد. اما در ساختار قصههای پریانِ کودکانه هر نوع جرح و تعدیلی میتوان ایجاد کرد بدون اینکه دچار عذاب وجدان، هراس از جهنم یا فشار جامعه و چارچوبهای دینی شد.
در قصههای دینی کودک نمیتواند با شخصیتهای قصه همذاتپنداری کند
در قصههای پریان کودک میتواند خود را با جادوگر، پدر، نامادری یا هنسل و گرتل یا در قصههای سه خوک کوچک یا سفید برفی با خوکها یا گرگ یا جادوگر و یا با هر کدام از حیوانات همزادپنداری کند. گفتنی است که در این میان کودکان اغلب با شخصیتهای مثبت همذاتپنداری میکنند و تنها کودکان خشن یا عصبانی و نابههنجار خود را با جادوگر شریر همرأی میبینند.
در قصههای دینی، محدودیتهای ویژهای برای همذاتپنداری کودک وجود دارد. محدودیتهای قدسی و الهی اجازهی همذاتپنداری با شخصیتها را به کودک نمیدهند. کودک هرگز نمیتواند و از نظر ذهنی به خود اجازه نمیدهد به صورت صد در صد با شخصیت والای دینی که در حباب نشکن تقدس احاطه شده همذاتپنداری کند. کدام کودک میتواند خود را به جای پیامبر یا امامان بگذارد؟
شخصیتهای قصههای دینی منعطف نیستند
قصههای پریان شخصیتهایی نرم و قابل انعطاف دارند و میتوان در ویژگیهای شخصیتها دست برد. هنسل و گرتل میتوانند اهل هر کجا باشند و در هر کجا با جادوگر یا شخصیت سیاه برخورد کنند، این انعطاف پذیری و قابلیت حذف و اضافه میتواند قصه را با روحیات و اجتماع و افکار کودکان همساز کند. کودک حتی میتواند شخصیتها را عریان یا نیمهعریان یا به هر شکل که دلش بخواهد تصور کند، و میتواند جایگاه شخصیتها را به میل خود و به وفور عوض کند. جادوگر شریر را نیمهخوب کند یا پدر را نیمهبد و حیوانی جلوه دهد. اما در قصههای دینی انعطافپذیری شخصیتها به حداقل میرسد یا اگر هم بتوان در ماهیت آنها دگرگونیهایی ایجاد کرد، به آن حد نیست که کودک شخصیت را بپسندد. برای مثال جادوگر در هنسل و گرتل میتواند کوتوله باشد یا حتی یک دست نداشته باشد اما در قصهی دینی، پیامبر یا امام یا رهبر مذهبی نمیتواند کوتوله باشد یا مثلاً یک چشم نداشته باشد.
قصههای دینی به روانشناسی کودک توجه ندارند
قصههای دینی به روانشناسی کودک چندان توجهی ندارند، در اغلب قصههای پریان کودکانه نکات روانشناسانه چون عقدههای ادیپ و الکترا و... که در سنین طفولیت ظهور مییابند به چشم میخورد.
زیگموند فروید، در تفسیر خواب که به ترجمهی شیوا رویگریان توسط نشر مرکز در تهران در سال ۱۳۸۳ منتشر شده، در صفحه ۱۳۸ مینویسد: «مطالعهی دقیقتر در باب حیات روحی کودکان، به ما آموخته است که به یقین نیروهای غریزه جنسی، در شکل کودکانه، نقشی عظیم در فعالیت روانی کودکان بازی میکند...». نمونهی بارز این بروز نکات روانشناسانه در قصه سفید برفی دیده میشود. جادوگر زن بد طینت نماد مادر است که فکر میکند از همه زیباتر است اما آینه به او میگوید که سفید برفی از او زیباتر است. این همان الکتراست، مادر جایگاهی نزد پدر دارد اما با بالندگی دخترش فکر میکند این جایگاه در نزد پدر از او گرفته میشود و از سویی دخترک تصور میکند که مادر با قدرت و جبر جایگاه او را نزد پدر غصب کرده است. در این قصه و قصههایی شبیه به آن نکاتی پیرامون روانشناسانی کودک بازآفرینی میشود اما در قصههای دینی از طرح نکات روانشناختی بهشدت اجتناب میشود. نویسندگان قصههای دینی به اینگونه امور به چشم خصوصیات و مواردی که اصلاً وجود ندارد یا باید نابود شود نگاه میکنند.
در قصههای دینی برتریخواهی کودک طرح نمیشود
آرزوها و امیال کودکانه در قصههای پریان کودک به وجه زیبایی متبلور میشود. قصهی سفید برفی تمایل کودک را به داشتن رخ زیبا و اندامی قابل نمایش نشان میدهد و یا قصه سیندرلا همان بازآفرینی میل خاص و ویژه بودن است. کودک دوست دارد از نظر شخصیتی خاص و یگانه باشد و مورد توجه همگان قرار بگیرد. سیندرلا بهرغم آنکه خانهشاگرد است، اما زیبایی خیرهکنندهای دارد و مورد توجه شاهزاده قرار میگیرد. در قصههای دینی برتریخواهی کودک یا اصولاً طرح نمیشود و یا اینکه در حاشیه طرح میشود و از نظر اخلاقی نکوهش میگردد. در قصه یوسف که قصهای بزرگسال است میتوانیم خصیصهی برتریخواهی را بازیابیم: یوسف زیباست اما این ویژگی باعث میشود یوسف به دردسر دچار شود و از دیگر سو این زیبایی به نوعی معجزه الهی جلوه داده میشود. یعنی در این قصه هم، زیبایی به نوعی کارکرد دینی مییابد. زیبایی یوسف از خداوند نشان دارد.
در قصههای دینی فقط شخصیتهای دینی تأثیرگذارند
احساس تأثیرگذار بودن و مهم بودن در چرخهی گردون یکی از مهمترین ویژگیهای قصههای پریانِ کودکانه است. با وجود آنکه کودک ناتوان و کوچک است، اما در این قصهها میتواند در مسیر رویدادها تأثیرگذار باشد. هری پاتر در هفت گانهی هری پاتر- پسرکی که در خانواده دونترین شخصیت است- نمونهی امروزین چگونگی تأثیرگذاری کودک در مسیر رویدادهاست. هری دونترین عضو جامعه، در مسیر داستان در جامعهای دیگر به جایگاه والایی میرسد. اما در قصههای دینی تاثیرگذاری شخصیت تماماً به شخصیت مذهبی مقدس مربوط میشود یا به نوعی به خدا ربط پیدا میکند. زیبایی یوسف، نشانهی خداوند است و اگر خدا اراده کند آن را باز پس خواهد گرفت.
در قصههای دینی، مرز بین خیر و شر از پیش مشخص است
در اغلب قصههای پریان کودکانه، مرز بین نیک و شر چندان مشخص نیست و به مرور و در طی خوانش قصه از رفتار و کردار شخصیت در قصه مشخص خوب و بد شخصیتها معلوم میشود. تام رایدل، وجهه تاریک و شر هری پاتر، در کودکی و نوجوانی بسیار زیباست، اما در همان حال بهتدریج به شرورترین جادوگر تمام اعصار و قرون تبدیل میشود یا در همین قصه شخصیتهایی هستند بدنما و سیاه که بعد مشخص میشود فداکارترین شخصیتها هستند (سورس اسنیپ). در این نوع قصهها، این کودک است که باید در مورد شخصیتها به قضاوت بنشیند، آن هم بر اساس نمرهای که به رفتار و کردار شخصیت میدهد؛ درست مثل درسی که در دنیای واقعی محتاج آن هستیم. اما در قصههای دینی، مرز بین خیر و شر از پیش مشخص است، پیامبر و صحابه در هر حال خوب هستند و در همان کافران همواره بد و منفورند. این امر در ادبیات کودک و سینمای کودک معاصر روزگار ما رنگ و جلای بیشتری میگیرد. شخصیتی که نامهایی چون ائمه دارد، چهرهی خوش و صدای گوشنواز و نرم دارد یا محاسنی بلند و شانهشده دارد و نماز میخواند و تسبیح دارد شخصیتی خوب است. در مقابل شخصیتهای پلید نامهایی غیر دینی و در اغلب مواقع چهرهای کریه و سیاه دارند. نمونهی اینگونه مرزبندیها در ادبیات کودک معاصر فراوان یافت میشود و در تصویرنگاریهای نشریههای کودک بهوفور از این ترفندها برای خوب و بد نشان دادن شخصیتها استفاده میشود. چنین است که کودک در رویارویی با شخصیتی که محاسن بلند و تسبیح دارد و خوش چهره است اما عملی نیک انجام نمیدهد درمیماند و بهشدت پریشان میگردد. باید گفت با این تمهیدات است که ریاکاری و تظاهر به کودک تلقین میشود. ساقیها و پخشکنندگان مواد مخدر اغلب محاسن بلندی میگذارند و تسبیح بهدست دارند و پشت این چهرهی خوبنما خود را پنهان میکنند.
شخصیتهای قصههای دینی هرگز اشتباه نمیکنند
در قصههای پریان کودکانه ممکن است شخصیتهای اصلی با توجه به انعطافی که دارند و بر اساس واقعیت روزمره هر لحظه دچار نقصان شوند یا اشتباهی بزرگ مرتکب شوند که با درایت و تیزهوشی و تلاش خودشان یا با کمک و همدلی دیگران آن را رفع و رجوع میکنند. اما در قصههای دینی اغلبِ شخصیتهای دینی زیر حباب قطور معصوم بودن قرار دارند و امکان هر اشتباهی از آنان سلب شده است. کودک با شنیدن این قصهها در صورت همذاتپنداری با آنان، در صورتی که در زندگی روزمره دچار اشتباهی شود یا سعی میکند آن را به گردن دیگران بیندازد (توهم توطئه) یا سعی میکند آن را پنهان کند (دروغگویی)، یا اینکه اشتباهش را نفی میکند (ریا)، اگر هم در هر صورت بخواهد آن را بپذیرد با انشقاق روانی مواجه میشود.
قصههای دینی حاوی اندیشههای عرفانی و دینیاند
یکی از مهمترین ایدههای تبلوریافته در قصههای پریان کودکانه تمایلات شهوتآلود، کنجکاویهای جنسی یا عقدههای روانشناسانهی آمیخته با شهوت است. برای مثال قصهی شنل قرمزی با زبانی کنایی و در بستر قصه، حاوی اینگونه مطالب است. گرگ نماد مردانگی و شنل قرمزی نماد زنانگی و رنگ قرمز و شنل، نماد باکرگی و خون باکرگی است، یا در هنسل و گرتل جادوگر همان نامادری بدجنس است و هنسل در قفس، پسری است در تقابل با شهوت رو به مادر خویش. تکه استخوانی که هر روز هنسل رو به زن جادوگر دراز میکند و زن جادوگر آن را لمس میکند میتواند نماد آلت مردانگی باشد، اما این موارد اصلاً در قصههای دینی نیست یا اصلاً محلی برای ابراز این احساسات وجود ندارد. اصولاً قصههای دینی حاوی اندیشهها و بن مایههای عرفانی و دینی هستند نه نمادهای روانشناسانه و خودشناسانه.
در قصههای دینی همه چیز معطوف به خداوند است
یکی از مهمترین کارکردهای قصههای پریان انتقال پرسش و پاسخهای فلسفی چون زادن و زندگی و مرگ است. افسانهها که اغلب از نزدیکان و خویشاوندان قصههای پریان هستند بیشتر چنین کارکردی دارند. در قصهی گلهای آیدا کوچولو، آیدا که عاشق و شیفته گلهاست صبح یک روز که از خواب بیدار میشود متوجه میشود که درختچهها و گلهایش پژمرده شدهاند. ناراحت از این موضوع به سراغ مادرش میرود تا علت را بپرسد. اما، مادر به علت آنکه در آشپزخانه کار دارد، آیدا را از خودش میراند. آیدا به سراغ مادربزرگ میرود اما مادر بزرگ گویا برای خرید رفته است. بعد آیدا از باغبان که مردی گوژپشت و کهنهپوش اما مهربان است، میپرسد «آقای هابز، درختچهها و گلهای من پژمرده شدهاند. من عاشق گلها هستم، نمیتوانم پرپر شدن (مرگ) آنها را ببینم» و آقای هابز به آیدا میگوید که درختچهها و گلها پژمرده نیستند، آنها فقط خسته هستند چون کل بهار و تابستان را رقصیدهاند و حالا باید بخوابند». در قصههای دینی این موضوعات فلسفی اگر هم طرح شوند همگی رو به یک شاخص دارند، خداوند. همه چیز از خداوند است و همه چیز برای اوست. پاسخی که برای ذهن سادهی کودک ممکن است سنگین باشد.
قصههای دینی دارای تاریخ ثبت شده و تغییرناپذیر هستند
ذهن کودک بشدت زندهانگار است و تمایل دارد قهرمانانش زنده و موفق باشند. اگر از کودکی که پدر یا مادرش مرده بپرسند آنها کجا هستند،در اغلب موارد پاسخ سادهی او چنین است: آنها به مسافرت رفتهاند. قصههای پریان کودکانه همانطور که به زمان و مکان مشخصی تعلق ندارند، تاریخ مصرفی هم ندارند یا در دورهی مشخصی شروع نمیشوند و به پایان نمیرسند. کسی نمیتواند بگوید قصههای بند انگشتی یا راپونزل به کدام دوره تعلق دارند و آیا راپونزل مرده است و قصه تمام شده است. قصههای دینی اما اغلب دارای تاریخ ثبت شده و تغییرناپذیر هستند و اکثر قهرمانان به دست کافران یا شاهان بدطینت میمیرند. در اکثر قصههای پریان این جملهی زیبا و لطیف پایانبخش قصههاست: «... و آنها سالهای سال با خوشی و خوبی بهسر بردند» یا «... و از آن به بعد آنها زندگی شیرینی داشتند». اما در غالب قصههای دینی، پایانبندی با شهادت یا مرگ قهرمان پایان میپذیرد، علی اکبر نوجوان در کربلا بهدست لشکر یزید تیرباران شد.
قصههای اسلامی میراث اسلامی و عربی را بارور میکنند
یکی از کارکردهای جنبی و پنهان قصههای پریان کودکانه، انتقال میراث فرهنگی و ادبیات و اسطورهها و ذهنیت یک نسل به نسلهای بعد است. دخترک کبریت فروش، کریسمس و بابانوئل را در یادها زنده نگه میدارد، اما قصههای دینی که امروزه در ایران به صورت مجزا یا در مجلات منتشر میشوند میراث اسلامی و عربی را بارور میکنند و کارکرد آنها بیشتر عمق دادن به اندیشههای اسلامی حاکم است و نشانهای از میراث اجداد پارسی ما ندارد.
این جستار را با قصهی «سنگی میان راه» به پایان میبرم:
سنگی میان راه
سالها پیش شهر زیبایی در دامنهی کوهستان بلند خوش آب و هوایی قرار داشت، راه پر پیچ و خم شهر از میان کوههای بلند و سر به فلک کشیده میگذشت. مسافران با زحمت زیاد راه طولانی و کوهستانی را میپیمودند. سالها بود که سنگ بزرگی وسط جادهی کوهستانی افتاده بود. مسافرانی که روزها به شهر میآمدند راهشان را کج میکردند و از کنار سنگ رد میشدند، اما مسافران شب گاهی در تاریکی به سنگ بزرگ برخورد میکردند و مجروح میشدند. هر کس به سنگ میخورد غرولندکنان سنگ را نفرین میکرد و از آنجا میرفت. بیشتر مردم شهر سنگ را نفرین شده میپنداشتند. آنها از سنگ بزرگ افسانهها و حکایتهای تلخی تعریف میکردند. هیچکس جرأت نداشت سنگ را جابجا کند، چون همه از آن میترسیدند. روزی مسافر غریبی با اسبش به سنگ رسید. مسافر غریب به سنگ بزرگ نگاهی کرد و گفت «اگر بتوانم این سنگ بزرگ را از سر راه بردارم شاید به مردم خدمتی کرده باشم».
او از اسبش پیاده شد. طنابی را محکم دور سنگ گره زد و بعد با کمک اسبش سنگ را به کنار جاده کشاند و با تعجب متوجه کیسهی چرمیای شد که زیر سنگ پنهان شده بود. به سرعت کیسه را باز کرد. باورکردنی نبود. هفت سکهی طلا با یک نامه در کیسه بود. مسافر غریب با هیجان و شور و شوق زیاد نامه را باز کرد و خواند «از حاکم شهر به مسافر خوشبختی که به این نامه میرسد. این پاداش کسی است که به سنگ نفرین شده اعتقادی ندارد و بیهیچ چشمداشتی به مردم خدمت میکند.ای مسافر ناشناس، سکههای طلا را بردار و با نامه به قصرم بیا تا تو را مقامی نیکو دهم».
نظرها
نظری وجود ندارد.