ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

کمی بهار؛ شهرنوش پارسی‌پور – ۱۶۴ - بخش پایانی

شهرنوش پارسی‌‌پور - از هفته آينده داستاندانش شيوا براى شما خوانده خواهد شد. بسيار خوشحال مى‌شوم نظرتان را درباره اين كتاب براى من بنويسيد.

زمانى که من داستاندانش شیوا را مى‌نوشتم تصمیم گرفتم نام برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌ها و بعضى از خویشاوندانم را روى شخصیت‌هاى این کتاب بگذارم. این کار بدون هیچ اشکالى انجام گرفت و باعث خوشحالى من شد. در غربت زندگى مى‌کردم و از تمامى این افراد دور بودم. اینک با گزینش نام آن‌ها به عنوان یک شخصیت بخشى از این دورى جبران مى شد.

شهرنوش پارسی‌پور، نویسنده

داستاندانش شیوا یکسره داستان پردازى بود و فضایى را در بر مى‌گرفت که در شرایط عادى زندگى وجود ندارد، بنابراین شخصیت‌هاى کتاب من همه جاندار شدند و با آنکه نام‌هاى آشنایى داشتند اما هرکدام به سوى سرنوشتى رفتند. هنگامى که به من پیشنهاد شد براى رادیو زمانه یک رمان بنویسم باز در غربت زندگى مى‌کردم. این بار نیز تصمیم گرفتم نام خویشاوندان و بستگان را براى افراد این داستان انتخاب کنم اما به مشکل بزرگى برخوردم: بخش‌هایى از زندگى شخصیت‌هاى حقیقى نیز با شخصیت‌هاى رمان تطبیق مى‌کرد. مثلا اگر خانواده الف پنج بچه داشتند من نیز براى این خانواده در رمان پنج بچه در نظر گرفتم. علت هم ساده بود، چون با منطق و روح زمانى که داستان شکل مى‌گرفت همخوانى داشت.

«کمى بهار» از‌‌ همان آغاز در ذهن من به مشکل برخورد. هرگاه مى خواستم ماجراهایى در اطراف زندگى یک شخصیت ایجاد کنم فکر مى‌کردم که اگر وابستگان به این نام‌ها برنامه رادیویى مرا بشنوند چه فکر خواهند کرد. بعد هم متن داستان به فیسبوک منتقل شد و در نتیجه شمار شنوندگان آن وسعت گرفت. پس کتاب آن حالتى را که باید پیدا مى‌کرد پیدا نکرد. بسیارى از شخصیت‌ها خنثى ماندند و براى آن دسته که ماجرایى در نظر گرفته شد مشکل نیز ایجاد گردید. از من پرسیده مى‌شد که فلان‌کس که چنین کارهایى نکرده بود. یا فلانى که سه بچه نداشت.

اینک به شما مى‌گویم اگر نویسنده هستید هرگز نام بستگان خود را روى شخصیت‌ها نگذارید، چون مواجه با تجربه من مى‌شوید. این مسئله به من کمک کرد تا نکته‌ى مهمى را در ساختار یک داستان کشف کنم. هنگامى که شما به عنوان نویسنده در اثر خود شخصیت خلق مى‌کنید این شخصیت‌ها به انسان‌هاى مجازى تبدیل مى‌شوند که شناسنامه‌اى حقیقى دارند. پرنس آندره در جنگ و صلح، یا پیر در همین رمان شخصیت‌هاى مجازى هستند که شناسنامه‌اى حقیقى دارند. خواننده آن‌ها را به عنوان انسان حقیقى درک مى‌کند و در سرنوشت آن‌ها شریک مى شود.

هنگامى که صادق هدایت خودکشى مى‌کند براى بسیارى این مسئله مطرح مى‌شود که خواندن آثار او را قدغن کنند، چون شخصیت‌هاى آثار او نیز همانند هر اثر ادبى واقعى به نظر مى‌رسند و در ذهن انسان عملکرد دارند. اما در «کمى بهار» من در میانه این تجربه باقى ماندم. بخشى از شخصیت‌هاى داستان من خنثى باقى ماندند چرا که نامشان جلوى حرکت آن‌ها را گرفته بود. البته اینک من تصمیم دارم «کمى بهار» را بازنویسى کنم و این بار به شخصیت‌ها نام‌هاى دیگرى بدهم. مطمئن هستم اگر چنین کنم آن‌ها با خون و گوشت مجازى خود آغاز به حرکت خواهند کرد و این بار در چرخش آزادانه ماجراهایى به وجود خواهند آورد که در کتاب اصلى به وجود نیاوردند. البته این کار مشکلى‌ست. یک اثر هنگامى که شکل مى‌گیرد در هر قالبى که باشد باز خود به خود به یک زندگى حقیقى دست پیدا مى‌کند. اینک اگر شما بخواهید روى آن کار بکنید تکه پاره کردن دوباره آن و دوخت و دوز جدید بسیار به اشکال صورت خواهد گرفت. باز به یاد تولستوى مى‌افتم که زنش را وادار کرد تا هفت بار جنگ و صلح را بازنویسى کند. در آن عصر و زمان استفاده از کامپیو‌تر غیر ممکن بود و ماشین تحریر نیز هنوز به مرحله‌اى نرسیده بود که امکان استفاده عملى داشته باشد. داستان را با دست مى‌نوشتند و البته بازنویسى هزار صفحه مطلب کار بسیار مشکلى‌ست. با این حال و به مدد کامپیو‌تر من حالا مى‌خواهم دست به بازنویسى کمى بهار بزنم و ببینم آیا دوباره‌نویسى یک اثر شکل گرفته امکان دارد یا نه. در نتیجه آنچه که در آینده به نام «کمى بهار» به بازار عرضه خواهد شد با آنچه که اکنون وجود دارد بسیار متفاوت خواهد بود.

مشکل دیگری هم در کار این کتاب وجود داشت. آنچه که به دست شما مى‌رسید متن رادیویى کتاب بود که افراد البته آن را مى‌شنیدند و عملا با نویسنده تماس نمى‌گرفتند. شمار کسانى که در این زمینه با من تماس گرفتند بسیار محدود است. در نتیجه من نمى‌توانستم بفهمم کسى که به این رمان گوش داده چه احساسى درباره آن دارد. این بر حالت من در غربت بسیار تاثیرگذار بود. فکرش را بکنید که در اتاقتان در کالیفرنیاى شمالى تنها نشسته‌اید. مى‌نویسید و مى‌نویسید و بعد هر برنامه را جداگانه ضبط مى‌کنید و به مرور براى رادیو مى فرستید، اما نمى‌توانید بفهمید تاثیر آن چگونه بوده است. این البته تجربه‌ى خوبى نیست.

از هفته‌ى آینده داستاندانش شیوا را برایتان خواهم خواند. «داستاندانش» واژه‌اى‌ست که من در برابر ساینس فیکشن پیشنهاد کرده‌ام. دیگران آن را داستان علمى-تخیلى ترجمه کرده‌اند، اما به نظرم مى‌رسد که داستاندانش ترکیب بهترى باشد. تا جایى که حافظه‌ام یارى مى‌کند شیوا نخستین داستاندانش ایرانى است که البته در خارج از کشور نوشته شده است. این نوع داستان ظاهرا در ایران جاذبه‌اى ندارد. البته فیلم‌هاى ساینس فیکشن زیادى در ایران نشان داده شده است و مى‌شود. همچنین اطلاع دارم که کتاب‌هایى از این دست نیز به پارسى ترجمه شده است. اما نویسندگان عنایتى به نوشتن این نوع داستان‌ها ندارند. شاید دلیلش این باشد که کار علمى در ایران انجام نمى‌گیرد و ما از محصول کار کشورهاى غربى استفاده مى‌کنیم. به راستى نمى‌شود دلیل دیگرى براى عدم علاقه نویسندگان به این روش نوشتارى پیدا کرد. من البته در زمینه علوم و دانش‌ها بسیار کم‌سواد هستم و در هنگام نوشتن این داستاندانش نیز از این کمبود رنج مى‌بردم. اما چشم من به ادبیات علمى و تخیلى بود که چندین کتاب در این زمینه خوانده‌ام و البته فیلم‌هاى زیادى هم دیده‌ام. نویسندگان غربى مسئله پرواز کردن و جا به جا شدن را پیش از من اختراع کرده‌اند. در نتیجه من از اختراع آن‌ها استفاده کردم. از آنجایى که داستان در ایران اتفاق مى‌افتد مجبور به اختراع یک کوى زیرزمینى شدم. خود من این داستان را بسیار دوست دارم و فکر مى‌کنم نه تنها خوب نوشته شده، بلکه موضوعش هنوز زنده است. اما‌‌ همان‌طور که گفتم این نوع ادبیات در میان ایرانیان علاقمندان چندانى ندارد. هنوز درباره این رمان نقدى نوشته نشده است و این عجیب است. به راستى این پرسش پیش مى‌آید که چرا باید یک جامعه تا به این حد نسبت به یک ژانر ادبى بى‌توجه باشد. داستاندانش هایى که در امریکا و اروپا چاپ مى‌شود بسیار زیاد است و برخى از آن‌ها تا حد یک شاهکار هستند. راز کیهان از آرتور سى کلارک در نوع خود بسیار غنى است در این لحظه ذهنم کار نمى‌کند تا نام‌هاى دیگر را به خاطر بیاورم، اما انواع بسیار زیبایى از این داستاندانش‌ها نوشته شده است که جوایز بین‌المللى هم گرفته‌اند. پس ما از هفته‌ى آینده شیوا را خواهیم شنید و من بسیار آرزومندم که شما با من تماس بگیرید و نظرتان را درباره این داستان به من بگوئید. شما مى‌توانید از طریق وبسایت من با من تماس بگیرید. آدرس وبسایت من:

info@shahrnushparsipur.com

هر روز ایمیل هاى رسیده را چک مى‌کنم و خوشحال مى‌شوم از نظر شما آگاه بشوم. در عین حال به رغم حرف‌هایى که درباره کمى بهار زدم باید بگویم که این رمان هم در نوع خود تا حدى موفق شد حرف‌هایى بزند. خوشحال مى‌شوم نظر شما را درباره‌ى آن بدانم. یک نویسنده نویسنده است به دلیل خواننده‌اش. البته ما دور دنیا پرت و پلا شده‌ایم. من در ایران نیز ممنوع‌القلم هستم و به کتاب‌هاى من اجازه چاپ داده نمى‌شود. اما مردم از ایران با من تماس مى گیرند و من متوجه مى‌شوم کارهاى مرا خوانده‌اند. منتها پیدا کردن این آثار برایشان مشکل است. در نتیجه من به عنوان یک نویسنده به حالت ایزوله زندگى مى‌کنم. از واژ‌ه‌هاى فرنگى که استفاده کردم معذرت مى‌خواهم. از این پس دیگر از این واژه‌ها استفاده نخواهم کرد.

کمی بهار:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • سانا نیکی یوس

    با عرض سلام حضور شهرنوش عزیز من نیز به نوبه خودم با داستان کمی بهار به سالهایی سفر کردم که برایم بسیار جالب بود و همگام با شخصیت های داستان شما گوشه هایی از زندگی شخصیت های زمانه ای که من هنوز جزی از ان نبودم تجربه کردم. متوجه شدم که جدا ازمسایل سیاسی بسیاری از جریانها ی داستان گوشه ای از اغاز تغییرو تحول در جامعه ما بوده است. شخصا بسیار جذب زنان داستان شما شدم و مکالمه اذر ماه با حسین بر سر زنان خراب برایم بسیار زیبا بود زیرا که فکر نمی کردم در از زمان فمینست نطفه بسته شده بود و بعد فهمیدم عشق های ان زمانه چقدر پاک و ساده بود .من حتی فهمیدم که زنان داستان شما زنان بسیار قوی بودند و شکی نیست که شما از روح خودتان در انها دمیده بودید. داستان شما من را کم کم وابسته به شنیدن کرد و با صدای شما پیاده روی های طولانی رفتم و توانستم مانند فروغ کمی لاغر بشوم شما از هر دگرگونی در تاریخ کشور ما مطلبی نوشته بودید و این کار بسیار سختی بود متوجه شدم که وقت زیادی روی این کتاب گذاشته بودید. این اولین باری بود که من به داستان صوتی گوش می دادم ، اوایل خیلی سخت بود زیراکه مدام خواب الود می شدم اماکم کم عادت کردم و حالا که داستان شما به پایان رسیده احساس می کنم گرسنه شنیدن داستان بلند دیگری هستم. ایا در یافتن این می توانید به من پیشنهادی بدهید؟ در اخر بسیار بسیار سپاسگذارم . من اولین داستانی که از شما خواندم کتاب زنان بدون مرد بود و بعد از ان بسیاری از کتاب های شما را خوانده ام . منتظر کارهای دیگر شما هستم . با تقدیم احترام سانا از سوید

  • بلندا

    "کمی بهار" داستان بسیار زیبایی بود. حتما کتاب چاپ شده اش را هم میخرم. منتظر شنیدن داستان "شیوا" هستم. با تشکر فراوان از خانم پارسی پور