از حکمرانی بقالها و اقتدار نانواها حکایت
<p>مهدی رستم پور ـ ۹ داستان «سگ‌ها و آدم‌ها» را فرشته مولوی در گذر ۱۵ ساله از ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۵ نوشته است. او در یادداشت آغازین کتاب می‌نویسد: «شاید اگر می‌خواستم آن‌ها را حالا بنویسم طور دیگری می‌نوشتم.» اما با دلایلی که آورده، در بازنگریشان فقط به درست کردن اشتباه‌های چشمگیر و یکسان کردن رسمالخط اکتفا کرده.</p> <p><br /> او ۱۹ خرداد در مصاحبه‌ای پیرامون داستان‌های همین کتاب، به دفتر خاک رادیو زمانه گفته است: «اگر دل عریان کردن کژ و کوژی‌های کارمان را نداشته باشیم، یا پس می‌رویم یا درجا می‌زنیم.»</p> <p> </p> <p><strong>سندی از حکمرانی بقال‌ها و اقتدار نانواها</strong></p> <p> </p> <p>تصمیم مولوی در بازنویسی نکردن داستان‌هایش قابل درک است. زیرا گذشته از اینکه خودش تأکید کرده نویسنده نمی‌تواند به زمان و مکان نوشته‌اش خیانت کند؛ خواننده با داستان‌هایی مواجه است که به شدت متأثر از موقعیت زمانی و مکانی‌شان هستند. مثلاً شخصیت زن کارمند در داستان «وهن»، گویی فقط ساعتی بعد از وقوع اتفاقات، با ذهن و تنی خسته و فرسوده مشغول ثبت وقایع تیره و تار روزانه (با روایت سوم شخص محدود به ذهن او) است.</p> <p><br /> داستان وهن با صحنه‌هایی از فیلمی که فضای اعدام ژرژ ژاک دانتون را به تصویر کشیده، آغاز می‌شود. انتخابی هوشمندانه برای دور زدن سانسور و پرهیز از اشاره به اعدام‌های خودمان که نه تنها صدمه‌ای به کلیت داستان نمی‌زند، بلکه وقتی می‌گوید زن «گمان کرد که این صحنه‌ی پایان است، اما فیلم ادامه پیدا کرد» آغازی درخشان برای داستانش می‌آفریند.</p> <p><br /> «وهن» پر از دیالوگ است و هر کدام از آن‌ها، یادآور امساک ملی سال‌های دهه‌ی ۶۰، حاکمیت کوپن و دفترچه‌ی بسیج اقتصادی بر سفره و اقتصاد خانواده‌ها، دوران حکمرانی بقال‌ها و اقتدار نانوا‌ها در محلات هستند.</p> <p> </p> <p><strong>کیفیت نثر و مهارت‌های زبانی</strong></p> <p> </p> <p>در ساختار داستان‌های خوش‌خوان مجموعه‌ی «سگ‌ها و آدم‌ها»، حس نویسنده بر تکنیک‌هایی که او در چنته دارد غالب است و طبیعتاً بازنویسیِ ۱۵ سال بعد داستان‌های این مجموعه، به خش انداختن احساساتی می‌انجامید که در فرم یکایک داستان‌ها مستحیل شده‌اند. آسیب دیدن زبانِ برساخته از وهله‌های زمانی نیز می‌توانست از پیامدهای زیانبار بازنویسی داستان‌های این مجموعه در دو دهه‌ی بعد باشد.</p> <p><img alt="" align="left" width="250" height="373" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/1000000150.jpg" /><br /> از ویژگی‌های بارز فرشته مولوی در داستان‌نویسی، کیفیت نثر و مهارت‌های زبانی اوست که در مقاله‌هایی که اینجا و آنجا می‌نویسد یا در ترجمه‌هایش از آثار ادبی نیز نمایان است.</p> <p><br /> ترجمه‌ی «دشت مشوش‌« نوشته‌ی خوان رولفو که نشر گردون در سال ۱۳۶۹ منتشر کرد و سال بعد هم مجموعه داستان «پری آفتابی» در نشر قطره که هر دوی این کتاب‌ها غیر از داستان‌های معرکه، طرح جلدهای زیبایشان هم فراموش‌نشدنی بود.</p> <p><br /> حتی در نگاه به شدت انتقادی فرشته نوبخت به این مجموعه داستان در شماره هشتم مهر ۱۳۸۹ در روزنامه تهران امروز نیز تسلط فرشته مولوی بر زبان فارسی کتمان نشده است. این منتقد می‌نویسد «[داستان‌های این مجموعه] نثری یک‌دست و پاکیزه دارند و زبانی که مختص به نویسنده‌ی آن است.» <br /> منتقد و روزنامه‌نگار دیگری به نام علی رشوند هم تک‌داستان «سگ‌ها و آدم‌ها» را ستوده و در توضیح آن در سایت مرور نوشته است: «به لحاظ نوع روایت و هم به لحاظ نثر شاعرانه و فیلسوفانه و هم بهره گیری از عنصر تقارن و تشابه که توانایی قلم خانم نویسنده مولوی را نشان می‌دهد.»</p> <p><br /> به‌ اعتبار همین تسلط بر زبان فارسی که منتقدان، نبود آن را در بسیاری از مجموعه داستان‌های منتشر شده در این سال‌ها یادآور شده‌اند، مولویِ داستان‌نویس با عبارت‌ها کلنجار نمی‌رود. در داستان‌هایش واژه‌ها می‌لغزند توی جمله و بافت منسجم داستان‌ها را با لحن یا «نواخت»‌های متغیر رقم می‌زنند. <br /> در آغاز (کلاغ هندی) می‌نویسد: «به آواز کلاغی بر شاخه بیدی، به رقص نور بر سایه رویا، به بوی صبح گرمسیری در دهلی از خواب پریدم.»</p> <p><br /> یا در داستان «همه بهار‌ها» داستان با این جملات آغاز می‌شود: «دل آسمان اما از موج موج ابر روشن برهم‌افتاده سنگین است. لابلای چین‌ها پر از فرشته‌های ریز و درشت سفیدپوش است. چهره‌شان، تنشان، بالشان، و خرمن مویشان با سایه روشن‌های رنگ به رنگ نمایان می‌شود. این‌ها بارانی‌اند؛ بلور می‌شوند و پاش پاش می‌ریزند.»</p> <p><br /> و باز در همین داستان چشم‌مان به این جملات می‌افتد: «از بالای دیوار خانه را نگاه می‌کنم. یک گوشه‌اش چاه است که این چندساله دهانش را بسته‌اند. گوشه دیگرش مرغدانی خالی است که دهان سیاهش باز است.»</p> <p> </p> <p><strong>نوار بهداشتی و طهارت سال‌های دهه‌ی ۶۰</strong></p> <p> </p> <p>در داستان «وهن» از مجموعه‌ی «سگ‌ها و آدم‌ها»، زنی در فروشگاه قدس در صف خرید کالایی ایستاده که نمی‌دانیم چیست. وقتی به صندوق‌دار اعتراض می‌کند که مگر پسربچه‌ها هم از این چیز‌ها می‌خواهند، باز هم مشخص نمی‌شود که این چیز، چیست.</p> <p><br /> فرشته مولوی در‌‌ گفت‌وگو با ضمیمه‌ی ادبی رادیو زمانه، ضمن اشاره به اینکه نام کالا را وزارت ارشاد حذف کرده بوده، از کالای ممنوعه رونمایی می‌کند: نوار بهداشتی!</p> <p><br /> سانسورچی این کتاب، مشخصاً پدیده‌ای است در دستگاه سانسور ارشاد! آیا به‌راستی از نگاه او، با حذف نوار بهداشتی از این داستان که بی‌گمان خواهر و مادر و همسر و دختر خودش نیز از آن، هر ماه، آن هم چند روز پیاپی استفاده می‌کنند، فضای سیاه و رکود همه‌جانبه‌ی فرهنگی و اقتصادی و معضلات اجتماعی و فلاکت سیاسی که آن مقطع زمانی داشت و این داستان به خوبی ارائه کرده، تطهیر خواهد شد؟!</p> <p><br /> در داستان «ایستگاه زرد» و بعد از «وطن چیست؟» نیز این تکه برداشته شده: «گاوی است که تا قیامت می‌توانی از آن اسکناس بدوشی؛ اگر البته موی دماغت نشوند.» یک داستان هم از این مجموعه در ارشاد به طور کامل حذف شده است.</p> <p><br /> غیر از نمونه‌هایی که مولوی اشاره کرده، در داستان «همه بهار‌ها» وقتی مادر می‌گوید: «هرچی تو بدگوشتی می‌کنی و نحسی، این همه‌چیز خانوم خوش‌خنده و تردماغه!»</p> <p><br /> احتمالاً به جای همه‌چیز خانوم، واژه‌ی دیگری مدنظر مولوی بوده، اما ارشاد آن را نپذیرفته است.</p>
مهدی رستم پور ـ ۹ داستان «سگها و آدمها» را فرشته مولوی در گذر ۱۵ ساله از ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۵ نوشته است. او در یادداشت آغازین کتاب مینویسد: «شاید اگر میخواستم آنها را حالا بنویسم طور دیگری مینوشتم.» اما با دلایلی که آورده، در بازنگریشان فقط به درست کردن اشتباههای چشمگیر و یکسان کردن رسمالخط اکتفا کرده.
او ۱۹ خرداد در مصاحبهای پیرامون داستانهای همین کتاب، به دفتر خاک رادیو زمانه گفته است: «اگر دل عریان کردن کژ و کوژیهای کارمان را نداشته باشیم، یا پس میرویم یا درجا میزنیم.»
سندی از حکمرانی بقالها و اقتدار نانواها
تصمیم مولوی در بازنویسی نکردن داستانهایش قابل درک است. زیرا گذشته از اینکه خودش تأکید کرده نویسنده نمیتواند به زمان و مکان نوشتهاش خیانت کند؛ خواننده با داستانهایی مواجه است که به شدت متأثر از موقعیت زمانی و مکانیشان هستند. مثلاً شخصیت زن کارمند در داستان «وهن»، گویی فقط ساعتی بعد از وقوع اتفاقات، با ذهن و تنی خسته و فرسوده مشغول ثبت وقایع تیره و تار روزانه (با روایت سوم شخص محدود به ذهن او) است.
داستان وهن با صحنههایی از فیلمی که فضای اعدام ژرژ ژاک دانتون را به تصویر کشیده، آغاز میشود. انتخابی هوشمندانه برای دور زدن سانسور و پرهیز از اشاره به اعدامهای خودمان که نه تنها صدمهای به کلیت داستان نمیزند، بلکه وقتی میگوید زن «گمان کرد که این صحنهی پایان است، اما فیلم ادامه پیدا کرد» آغازی درخشان برای داستانش میآفریند.
«وهن» پر از دیالوگ است و هر کدام از آنها، یادآور امساک ملی سالهای دههی ۶۰، حاکمیت کوپن و دفترچهی بسیج اقتصادی بر سفره و اقتصاد خانوادهها، دوران حکمرانی بقالها و اقتدار نانواها در محلات هستند.
کیفیت نثر و مهارتهای زبانی
در ساختار داستانهای خوشخوان مجموعهی «سگها و آدمها»، حس نویسنده بر تکنیکهایی که او در چنته دارد غالب است و طبیعتاً بازنویسیِ ۱۵ سال بعد داستانهای این مجموعه، به خش انداختن احساساتی میانجامید که در فرم یکایک داستانها مستحیل شدهاند. آسیب دیدن زبانِ برساخته از وهلههای زمانی نیز میتوانست از پیامدهای زیانبار بازنویسی داستانهای این مجموعه در دو دههی بعد باشد.
از ویژگیهای بارز فرشته مولوی در داستاننویسی، کیفیت نثر و مهارتهای زبانی اوست که در مقالههایی که اینجا و آنجا مینویسد یا در ترجمههایش از آثار ادبی نیز نمایان است.
ترجمهی «دشت مشوش« نوشتهی خوان رولفو که نشر گردون در سال ۱۳۶۹ منتشر کرد و سال بعد هم مجموعه داستان «پری آفتابی» در نشر قطره که هر دوی این کتابها غیر از داستانهای معرکه، طرح جلدهای زیبایشان هم فراموشنشدنی بود.
حتی در نگاه به شدت انتقادی فرشته نوبخت به این مجموعه داستان در شماره هشتم مهر ۱۳۸۹ در روزنامه تهران امروز نیز تسلط فرشته مولوی بر زبان فارسی کتمان نشده است. این منتقد مینویسد «[داستانهای این مجموعه] نثری یکدست و پاکیزه دارند و زبانی که مختص به نویسندهی آن است.»
منتقد و روزنامهنگار دیگری به نام علی رشوند هم تکداستان «سگها و آدمها» را ستوده و در توضیح آن در سایت مرور نوشته است: «به لحاظ نوع روایت و هم به لحاظ نثر شاعرانه و فیلسوفانه و هم بهره گیری از عنصر تقارن و تشابه که توانایی قلم خانم نویسنده مولوی را نشان میدهد.»
به اعتبار همین تسلط بر زبان فارسی که منتقدان، نبود آن را در بسیاری از مجموعه داستانهای منتشر شده در این سالها یادآور شدهاند، مولویِ داستاننویس با عبارتها کلنجار نمیرود. در داستانهایش واژهها میلغزند توی جمله و بافت منسجم داستانها را با لحن یا «نواخت»های متغیر رقم میزنند.
در آغاز (کلاغ هندی) مینویسد: «به آواز کلاغی بر شاخه بیدی، به رقص نور بر سایه رویا، به بوی صبح گرمسیری در دهلی از خواب پریدم.»
یا در داستان «همه بهارها» داستان با این جملات آغاز میشود: «دل آسمان اما از موج موج ابر روشن برهمافتاده سنگین است. لابلای چینها پر از فرشتههای ریز و درشت سفیدپوش است. چهرهشان، تنشان، بالشان، و خرمن مویشان با سایه روشنهای رنگ به رنگ نمایان میشود. اینها بارانیاند؛ بلور میشوند و پاش پاش میریزند.»
و باز در همین داستان چشممان به این جملات میافتد: «از بالای دیوار خانه را نگاه میکنم. یک گوشهاش چاه است که این چندساله دهانش را بستهاند. گوشه دیگرش مرغدانی خالی است که دهان سیاهش باز است.»
نوار بهداشتی و طهارت سالهای دههی ۶۰
در داستان «وهن» از مجموعهی «سگها و آدمها»، زنی در فروشگاه قدس در صف خرید کالایی ایستاده که نمیدانیم چیست. وقتی به صندوقدار اعتراض میکند که مگر پسربچهها هم از این چیزها میخواهند، باز هم مشخص نمیشود که این چیز، چیست.
فرشته مولوی در گفتوگو با ضمیمهی ادبی رادیو زمانه، ضمن اشاره به اینکه نام کالا را وزارت ارشاد حذف کرده بوده، از کالای ممنوعه رونمایی میکند: نوار بهداشتی!
سانسورچی این کتاب، مشخصاً پدیدهای است در دستگاه سانسور ارشاد! آیا بهراستی از نگاه او، با حذف نوار بهداشتی از این داستان که بیگمان خواهر و مادر و همسر و دختر خودش نیز از آن، هر ماه، آن هم چند روز پیاپی استفاده میکنند، فضای سیاه و رکود همهجانبهی فرهنگی و اقتصادی و معضلات اجتماعی و فلاکت سیاسی که آن مقطع زمانی داشت و این داستان به خوبی ارائه کرده، تطهیر خواهد شد؟!
در داستان «ایستگاه زرد» و بعد از «وطن چیست؟» نیز این تکه برداشته شده: «گاوی است که تا قیامت میتوانی از آن اسکناس بدوشی؛ اگر البته موی دماغت نشوند.» یک داستان هم از این مجموعه در ارشاد به طور کامل حذف شده است.
غیر از نمونههایی که مولوی اشاره کرده، در داستان «همه بهارها» وقتی مادر میگوید: «هرچی تو بدگوشتی میکنی و نحسی، این همهچیز خانوم خوشخنده و تردماغه!»
احتمالاً به جای همهچیز خانوم، واژهی دیگری مدنظر مولوی بوده، اما ارشاد آن را نپذیرفته است.
نظرها
کاربر مهمان
<p>نوشته خوبی است درباره کار خانم مولوی. خانم مولوی از ترجمه شروع کرد و ضمن آن قصه هایی نیز نوشت. این کتابش نشان می دهد که زبان و دید اجتماعی اش صیقل خورده. بخصوص شرحی که منتقد محترم در مورد داستان وهن می آورد واینکه چطور ماموران سانسور با ان برخورد کرده اند حق مطلب را در باره سانسور و وهن آن سالها ادا میکند. </p>