سوژهی روایت
<p>محمدرضا نیکفر – موضوع کار آرامش دوستدار، فرهنگ است که آن را − بی آنکه آشکارا بگوید و استدلال آورد − همچون یک سوژه‌ی جمعیِ همگن برمی‌رسد، به عبارت دیگر، همچون ذهنی در بر گیرنده‌ی ذهنهای جزئی و روند‌های ذهنی موردی. فرهنگ از دید دوستدار، آن چنان که در بخش پیش گفته شد، یک "ما" است، یک "ما"ی تاریخی. او در نقد خود بر فرهنگ دینخوی ایرانی برمی‌نهد که "من" نمی‌توانم بیندیشم، چون "ما" نمی‌توانیم بیندیشیم. تشخیص بیماری زمانه به سبک دوستدار بر پایه‌ی استدلالی از همین دست است. به باور او اندیشیدنِ "من"های روزگار ما امری ممتنع است، زیرا "ما"ی تاریخی این "من"‌ها ناتوان از اندیشیدن است.</p> <p> </p> <p><strong>بررسی "ما" به کمک نظریه‌ی روایت</strong></p> <p> </p> <p>۸۱. حال برآنیم با چیستی این "ما" درگیر شویم، آن هم از زاویه‌ی نظریه‌‌ی روایت. چرا روایت؟ دوستدار در جای‌جای نوشته‌هایش حکایت‌هایی را تعریف می‌کند، حکایت‌هایی درباره‌ی فرهنگ ایرانی و شخصیت‌های ایرانی. هر یک از این حکایت‌ها را می‌توان صحنه‌ای از یک داستان بلند دانست، داستان بلندی مربوط به فرهنگ ایران.</p> <p> </p> <p>در مورد آن "ما"، دو حالت فرض‌شدنی است:</p> <p><br /> حالت یکم: آن "ما" نهادی (سوژه‌ای) است که شرح حال آن، داستانی است که روایت می‌شود. در این حالت، پنداری ابتدا آن نهاد وجود دارد، نهادی که گزاره‌اش داستانی است که در باره‌ی آن بیان می‌شود. نهاد در این حال زیرنهاد (sub jectum, hypo keimenon) است.</p> <p><br /> حالت دوم: گزاره بر نهاد مقدم است، یعنی گزارشی تاریخی نهادی را تولید می‌کند که پنداری بازیگر همه‌ی آن صحنه‌های تاریخی است.</p> <p> </p> <p>میان این دو حالت، تباینی به صورت "یا−یا" برقرار نیست. ولی تفکیک آنها اهمیت تحلیلی دارد. در عمل، تصوری در مورد حال و روز کنونی وجود دارد، به تصویر، عمق تاریخی داده شده و تاریخ پیوسته فرض می‌شود. تصور از پیوستگی تاریخی به تصور از نهادی پایدار راه می‌برد که همه‌ی آن ماجراهای تاریخی را از سر گذرانده است. برای تکمیل کردن تصویری که از این نهاد وجود دارد، حکایت‌هایی پیدا می‌شوند که راوی آنها را سنخ‌نما (typical) می‌داند.</p> <p> </p> <p><strong>زاویه‌های انتقادی</strong></p> <p> </p> <p>انتقاد می‌تواند از زاویه‌ی نهاد باشد (با فرض حالت یکم) یا از زاویه‌ی گزاره (با فرض حالت دوم). براین قرار قالب صوری انتقاد به این صورت پیش‌گذاشتنی است:</p> <p><br /> "الف" (نهاد)، "ب" است (گزاره).</p> <p><br /> به شکل روایتی:</p> <p><br /> "الف"، دارای ماجراهای "ب" است.</p> <p> </p> <p>انتقاد ۱: اصولاً نهادی به نام "الف" وجود ندارد.</p> <p><br /> این انتقاد ممکن است دو شکل داشته باشد: انکار وجود هر نوع نهادی باشد یا برنهد که در دوره‌ای "الف۱" موجود است (یا می‌توان فرض کرد که موجود باشد)، در دوره‌ای "الف۲" و در دوره‌ای دگر مثلاً "الف۳". از این سه نهاد نمی‌توان به نهاد مشترکی رسید و آن را ذاتی استمراربخش و تعیین‌کننده فرض کرد، یعنی همچون موضوعی که خود، محمول خویش را تعیین می‌کند.</p> <p> </p> <p>انتقاد ۲: گزاره‌ی "ب" اشکال دارد (ناقص است، تحریف‌شده است، غلط است، شرحی گزینشی است، با تفسیرهای غلط همراه است، سنخ‌نما نیست و همانندهای اینها).</p> <p> </p> <p>انتقاد ۳ که آمیزه‌ای از دو زاویه‌ی انتقادی بالاست: "الف، ب است" بیان واقعیت نیست، بیان واقعیت به این صورت: در جهان تاریخی "الف"ی را می‌یابیم و کاوش بیشتر به ما نشان می‌دهد که تاریخ و خصوصیت‌هایی دارد که با گزاره‌ی "ب" گزارش می‌شوند. در واقع "الف" را "ب" تولید می‌کند، و خود "ب" محصول تصورها و گزینش‌ها و ارزش‌گذاری‌هایی است که به پیش‌داوری‌ای در باره‌ی "الف" باز می‌گردند. داستان، قهرمان (یا ضد قهرمان) خود را تولید می‌کند و خود داستان تولیدشده‌ی پیش‌داوری‌ای درباره‌ی کسی، کسانی یا دورانی است که گویا از راه آن داستان به ما معرفی می‌شود.</p> <p> </p> <p>"ایران" و "فرهنگ ایرانی" در نوشته‌های دوستدار را می‌توانیم از این زاویه‌های انتقادی بررسیم. در مورد اسلام، فرهنگ دینی، یونان، غرب و گروهی دیگر از مفهوم‌های نیز می‌توانیم چنین کنیم. اما ما در اینجا تنها به "ایران" و "فرهنگ ایرانی" می‌پردازیم.</p> <p> </p> <p><strong>معنای "ایران"</strong></p> <p> </p> <p>"ایران" در درجه‌ی نخست یک لفظ است. "فرهنگ ایرانی" نیز چنین است. این لفظ‌ها، لفظ‌هایی معنادارند، چون در شبکه‌های ارتباطی گفتمانی‌ای می‌نشینند که میان مفهوم‌های مختلف برقرار هستند [۱]، مثل بقیه‌ی مفهوم‌ها در این شبکه‌ها معنا می‌گیرند و نشسته در متن، به مفهوم‌های دیگر معنا می‌رسانند. با این توصیف بُردِ متنی دارند و به این اعتبار کاربُرد دارند. آنها چندپهلو هستند و بسته به بافت سخن، مصداق‌های مختلفی دارند. در هر مصداق، مصداق‌های دیگر حضوری سایه‌وار دارند.</p> <p> </p> <p>در مورد همه‌ی مفهوم‌ها این موضوع صدق می‌کند، اما در این مورد خاص در نظر گرفتن این موضوع اهمیت خاصی دارد. مثالی می‌زنیم: دوجمله‌ی زیر را در نظر می‌گیریم: ۱. این، میز است. ۲. این، ایران است. در جمله‌ی نخست، مصداق "میز"، "این"ی مشخص است. وقتی جمله را بشنویم، می‌توانیم فضای کاربرد آن را تجسم کنیم. از دو حال خارج نیست. "میز" یا به باشنده‌ای خاص اشاره دارد که فرق می‌کند مثلاً با صندلی، و یا همهنگام باری ارزشی دارد. در این حال "این، میز است"، دارای معنایی است چون "به این می‌گویند یک میز خوب!". وقتی می‌گوییم "این، ایران است" قضیه بسیار پیچیده‌تر است. ممکن است مثلاً به نقشه‌ی جغرافی اشاره‌ کنیم و چنین جمله‌ای را بر زبان آوریم. ممکن است پس از دیدن عکسی از یک صحنه‌ی اعدام چنین چیزی بگوییم. ممکن است جمله در مقام تحسین گفته شود، مثلاً در اشاره به تظاهرات گروهی از ایرانیان علیه مجازات اعدام. همچنین ممکن است به شاهنامه‌ی فردوسی اشاره شود و گفته شود "این، ایران است". در هر موردی "ایران"، یک هسته‌ی روی‌آوردی [۲] دارد، که گرد آن مجموعه‌ای از معناهایی دیگر به صورتی ضمنی حضور دارند. بسته به روی‌آورد، هسته‌ی روی‌‌آورد تغییر می‌کند و متناسب با این تغییر، آمیزه‌ی دلالت ضمنی، به لحاظ درجه‌ی نزدیکی هر یک از معناهای ضمنی به هسته‌ی روی‌آورد فعلیت‌مند، دگرگون می‌شود.</p> <p> </p> <p>چنین بحث گفتارکاوانه-پدیدارشناسانه‌ای را می‌توان در مورد هر مفهومی کرد. عمومی بودن موضوع چندمعنایی بودن مفهوم‌ها و پویش هسته‌ی روی‌آوردی آنها، نه توجیهی برای نادیده گرفتن موضوع، بلکه اهمیت درنظرداشت آن است، بویژه‌ در بحثی چون بحث ما که در آن پای مفهوم‌هایی در میان است که هم در برش زمانی چندمعنا هستند و هم عمق زمانی‌ای دارند که آنها را به صورت شاخصی تاریخی می‌کند. در مورد "ایران" یا "فرهنگ ایرانی" در هر مورد بایستی بدانیم که از چه سخن می‌گوییم. روا نیست داوری‌مان را درباره‌ی یک معنای آن به سادگی به معنای دیگر آن سرایت دهیم.</p> <p> </p> <p><strong>لزوم تفکیک معنایی</strong></p> <p> </p> <p>مفید برای بحث ما تفکیک میان سه گونه معنا است. "ایران" را در نظر گیریم: گاهی منظورمان از آن باشنده‌ی مشخصی است. مثلاً به ناحیه‌ای در جنوب غربی آسیا اشاره می‌کنیم و می‌گوییم اینجا را فلات ایران می‌نامند. در این نامگذاری از یک عنوان‌گذاری پذیرفته‌شده‌ی تاریخی پیروی می‌کنیم. به همین صورت می‌توانیم از فرهنگ ایران نام بریم و زیر آن مجموعه‌ای از پدیده‌های فرهنگی را بفهمیم. در این حال فرهنگ ایران محصول یک بسته‌بندی است، نام نوعی است از جنس فرهنگ، با اجزائی که مجموعشان آن نوع را می‌سازند. بسته‌ی "ایران" یا بسته‌ی "فرهنگ ایران" در هر موردی محصول نوعی خاص از بسته‌بندی است. بسته‌بندی یک کنش خنثا نیست. نیرویی گفتمانی چیزهایی را در آنها می‌گذارد، چیزهایی را حذف می‌کند یا در گوشه‌‌ای از بسته پنهان می‌کند و کلا به درون بسته نظم خاصی می‌بخشد و سرانجام کل بسته را در کنار این گروه یا آن گروه‌های بسته‌های مفهومی قرار می‌دهد. این بسته‌ی منظم دارای باری ارزشی است: خوب است، بد است، پسندیده است، ناپسندیده است، باعث غرور است، اسباب سرشکستگی است.</p> <p> </p> <p>بر این قرار یا مفهوم باری هستی‌شناختی دارد و هستی‌ای که هسته‌ی آگاهی روی‌آورده به آن را تشکیل می‌دهد، مستقل از آگاهی پنداشته می‌شود. در حالت دوم مفهوم به یک برساخته اشاره دارد، برساخته‌ای که ساخت و بافت آن را زمینه‌ی گفتمانی آن تعیین می‌کند و در حالت سوم مفهوم باری ارزشی دارد.</p> <p> </p> <p>این تفکیک، فرق‌گذاری‌ای تحلیلی است. در واقعیت، مفهوم:</p> <p><br /> − به نوعی بنیادی هستی‌شناختی دارد (حتّا اگر هسته‌ی روی‌آوردی آن یک توهم باشد، آن توهم به عنوان توهم هستی دارد و این هستی خود را در نیرویی که از آن برمی‌خیزد، نشان می‌دهد)،<br /> − مصداق آن یک برساخته است (چون − دست کم − برپایه‌ی فرق‌گذاری‌هایی است که مثلاً در ساده‌ترین حالت، فرق‌گذاری‌هایی هستند میان این و آن، پایین و بالا، کوچک و بزرگ و همانندهای اینها)،<br /> − و سرانجام این‌که طرح ساخت آن برپایه‌ی ترجیح‌هایی و به انگیزه‌ی بودش‌یابی ارزش‌هایی صورت گرفته و خودِ برساخته، برانگیزاننده‌ی حسی ارزشی است.</p> <p> </p> <p><strong>اصالت نهاد</strong></p> <p> </p> <p>در گزارش درباره‌ی مفهوم، چه بسا سویه‌ی هستی‌شناختی آن اصل گرفته شده و برساخته‌ی اراده و قدرتْ بودن و ارزشی بودنِ آن نادیده گرفته شده یا چنین وانمود می‌شود که همه چیز به بنیادِ هستی‌شناختی آن برمی‌گردد.</p> <p> </p> <p>شیوه‌ی کاربست مفهوم‌هایی چون "ایران" و "فرهنگ ایرانی" در نوشته‌های آرامش دوستدار نمونه‌ی روشن این گونه گزارش‌گری است. گزارش او، گزارشی است درباره‌ی یک نهاد پایدار: ایران / فرهنگ ایرانی چنین و چنان است. در اینجا نهادی وجود دارد که ثابت است و دوستدار انگار فقط گزارش‌گر گزاره‌هایی است که در نهایت به خود این نهاد برمی‌گردند. این نهاد، زیرنهاد است، در عمق رخدادها عمل می‌کند و هیچ از آنها متأثر نمی‌شود. در رخدادی ذات خود را می‌نمایاند، مثلاً در رخدادی چون حمله‌ی عربها: با چنین رخدادی، دینی می‌شود، چون دینی بوده است.</p> <p> </p> <p>ادامه دارد</p> <p> </p> <p><strong>پانویس‌ها:</strong></p> <p> </p> <p>[۱] در مورد ارتباط به عنوان اساس معنا بنگرید به نوشته‌ی من با عنوان "معنای معنا" در شماره‌ی ۷۱ نشريه‌ی "نگاه نو" (پاییز ۱۳۸۵).</p> <p><br /> [۲] intentional core / interntionaler kern</p> <p><br /> روی‌آورندگی آگاهی از آموزش‌های بنیادین پدیدارشناسی است. آگاهی همواره روآورنده به چیزی است، یعنی منظورمند است. منظور اصلی در هر کنش آگاهی، هسته‌ی روی‌آوردی آن خوانده می‌شود.</p> <p> </p> <p><strong>بخش پیشین:</strong></p> <p><br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/reflections/2011/02/25/2057">"ما" کیستیم؟</a></p>
محمدرضا نیکفر – موضوع کار آرامش دوستدار، فرهنگ است که آن را − بی آنکه آشکارا بگوید و استدلال آورد − همچون یک سوژهی جمعیِ همگن برمیرسد، به عبارت دیگر، همچون ذهنی در بر گیرندهی ذهنهای جزئی و روندهای ذهنی موردی. فرهنگ از دید دوستدار، آن چنان که در بخش پیش گفته شد، یک "ما" است، یک "ما"ی تاریخی. او در نقد خود بر فرهنگ دینخوی ایرانی برمینهد که "من" نمیتوانم بیندیشم، چون "ما" نمیتوانیم بیندیشیم. تشخیص بیماری زمانه به سبک دوستدار بر پایهی استدلالی از همین دست است. به باور او اندیشیدنِ "من"های روزگار ما امری ممتنع است، زیرا "ما"ی تاریخی این "من"ها ناتوان از اندیشیدن است.
بررسی "ما" به کمک نظریهی روایت
۸۱. حال برآنیم با چیستی این "ما" درگیر شویم، آن هم از زاویهی نظریهی روایت. چرا روایت؟ دوستدار در جایجای نوشتههایش حکایتهایی را تعریف میکند، حکایتهایی دربارهی فرهنگ ایرانی و شخصیتهای ایرانی. هر یک از این حکایتها را میتوان صحنهای از یک داستان بلند دانست، داستان بلندی مربوط به فرهنگ ایران.
در مورد آن "ما"، دو حالت فرضشدنی است:
حالت یکم: آن "ما" نهادی (سوژهای) است که شرح حال آن، داستانی است که روایت میشود. در این حالت، پنداری ابتدا آن نهاد وجود دارد، نهادی که گزارهاش داستانی است که در بارهی آن بیان میشود. نهاد در این حال زیرنهاد (sub jectum, hypo keimenon) است.
حالت دوم: گزاره بر نهاد مقدم است، یعنی گزارشی تاریخی نهادی را تولید میکند که پنداری بازیگر همهی آن صحنههای تاریخی است.
میان این دو حالت، تباینی به صورت "یا−یا" برقرار نیست. ولی تفکیک آنها اهمیت تحلیلی دارد. در عمل، تصوری در مورد حال و روز کنونی وجود دارد، به تصویر، عمق تاریخی داده شده و تاریخ پیوسته فرض میشود. تصور از پیوستگی تاریخی به تصور از نهادی پایدار راه میبرد که همهی آن ماجراهای تاریخی را از سر گذرانده است. برای تکمیل کردن تصویری که از این نهاد وجود دارد، حکایتهایی پیدا میشوند که راوی آنها را سنخنما (typical) میداند.
زاویههای انتقادی
انتقاد میتواند از زاویهی نهاد باشد (با فرض حالت یکم) یا از زاویهی گزاره (با فرض حالت دوم). براین قرار قالب صوری انتقاد به این صورت پیشگذاشتنی است:
"الف" (نهاد)، "ب" است (گزاره).
به شکل روایتی:
"الف"، دارای ماجراهای "ب" است.
انتقاد ۱: اصولاً نهادی به نام "الف" وجود ندارد.
این انتقاد ممکن است دو شکل داشته باشد: انکار وجود هر نوع نهادی باشد یا برنهد که در دورهای "الف۱" موجود است (یا میتوان فرض کرد که موجود باشد)، در دورهای "الف۲" و در دورهای دگر مثلاً "الف۳". از این سه نهاد نمیتوان به نهاد مشترکی رسید و آن را ذاتی استمراربخش و تعیینکننده فرض کرد، یعنی همچون موضوعی که خود، محمول خویش را تعیین میکند.
انتقاد ۲: گزارهی "ب" اشکال دارد (ناقص است، تحریفشده است، غلط است، شرحی گزینشی است، با تفسیرهای غلط همراه است، سنخنما نیست و همانندهای اینها).
انتقاد ۳ که آمیزهای از دو زاویهی انتقادی بالاست: "الف، ب است" بیان واقعیت نیست، بیان واقعیت به این صورت: در جهان تاریخی "الف"ی را مییابیم و کاوش بیشتر به ما نشان میدهد که تاریخ و خصوصیتهایی دارد که با گزارهی "ب" گزارش میشوند. در واقع "الف" را "ب" تولید میکند، و خود "ب" محصول تصورها و گزینشها و ارزشگذاریهایی است که به پیشداوریای در بارهی "الف" باز میگردند. داستان، قهرمان (یا ضد قهرمان) خود را تولید میکند و خود داستان تولیدشدهی پیشداوریای دربارهی کسی، کسانی یا دورانی است که گویا از راه آن داستان به ما معرفی میشود.
"ایران" و "فرهنگ ایرانی" در نوشتههای دوستدار را میتوانیم از این زاویههای انتقادی بررسیم. در مورد اسلام، فرهنگ دینی، یونان، غرب و گروهی دیگر از مفهومهای نیز میتوانیم چنین کنیم. اما ما در اینجا تنها به "ایران" و "فرهنگ ایرانی" میپردازیم.
معنای "ایران"
"ایران" در درجهی نخست یک لفظ است. "فرهنگ ایرانی" نیز چنین است. این لفظها، لفظهایی معنادارند، چون در شبکههای ارتباطی گفتمانیای مینشینند که میان مفهومهای مختلف برقرار هستند [۱]، مثل بقیهی مفهومها در این شبکهها معنا میگیرند و نشسته در متن، به مفهومهای دیگر معنا میرسانند. با این توصیف بُردِ متنی دارند و به این اعتبار کاربُرد دارند. آنها چندپهلو هستند و بسته به بافت سخن، مصداقهای مختلفی دارند. در هر مصداق، مصداقهای دیگر حضوری سایهوار دارند.
در مورد همهی مفهومها این موضوع صدق میکند، اما در این مورد خاص در نظر گرفتن این موضوع اهمیت خاصی دارد. مثالی میزنیم: دوجملهی زیر را در نظر میگیریم: ۱. این، میز است. ۲. این، ایران است. در جملهی نخست، مصداق "میز"، "این"ی مشخص است. وقتی جمله را بشنویم، میتوانیم فضای کاربرد آن را تجسم کنیم. از دو حال خارج نیست. "میز" یا به باشندهای خاص اشاره دارد که فرق میکند مثلاً با صندلی، و یا همهنگام باری ارزشی دارد. در این حال "این، میز است"، دارای معنایی است چون "به این میگویند یک میز خوب!". وقتی میگوییم "این، ایران است" قضیه بسیار پیچیدهتر است. ممکن است مثلاً به نقشهی جغرافی اشاره کنیم و چنین جملهای را بر زبان آوریم. ممکن است پس از دیدن عکسی از یک صحنهی اعدام چنین چیزی بگوییم. ممکن است جمله در مقام تحسین گفته شود، مثلاً در اشاره به تظاهرات گروهی از ایرانیان علیه مجازات اعدام. همچنین ممکن است به شاهنامهی فردوسی اشاره شود و گفته شود "این، ایران است". در هر موردی "ایران"، یک هستهی رویآوردی [۲] دارد، که گرد آن مجموعهای از معناهایی دیگر به صورتی ضمنی حضور دارند. بسته به رویآورد، هستهی رویآورد تغییر میکند و متناسب با این تغییر، آمیزهی دلالت ضمنی، به لحاظ درجهی نزدیکی هر یک از معناهای ضمنی به هستهی رویآورد فعلیتمند، دگرگون میشود.
چنین بحث گفتارکاوانه-پدیدارشناسانهای را میتوان در مورد هر مفهومی کرد. عمومی بودن موضوع چندمعنایی بودن مفهومها و پویش هستهی رویآوردی آنها، نه توجیهی برای نادیده گرفتن موضوع، بلکه اهمیت درنظرداشت آن است، بویژه در بحثی چون بحث ما که در آن پای مفهومهایی در میان است که هم در برش زمانی چندمعنا هستند و هم عمق زمانیای دارند که آنها را به صورت شاخصی تاریخی میکند. در مورد "ایران" یا "فرهنگ ایرانی" در هر مورد بایستی بدانیم که از چه سخن میگوییم. روا نیست داوریمان را دربارهی یک معنای آن به سادگی به معنای دیگر آن سرایت دهیم.
لزوم تفکیک معنایی
مفید برای بحث ما تفکیک میان سه گونه معنا است. "ایران" را در نظر گیریم: گاهی منظورمان از آن باشندهی مشخصی است. مثلاً به ناحیهای در جنوب غربی آسیا اشاره میکنیم و میگوییم اینجا را فلات ایران مینامند. در این نامگذاری از یک عنوانگذاری پذیرفتهشدهی تاریخی پیروی میکنیم. به همین صورت میتوانیم از فرهنگ ایران نام بریم و زیر آن مجموعهای از پدیدههای فرهنگی را بفهمیم. در این حال فرهنگ ایران محصول یک بستهبندی است، نام نوعی است از جنس فرهنگ، با اجزائی که مجموعشان آن نوع را میسازند. بستهی "ایران" یا بستهی "فرهنگ ایران" در هر موردی محصول نوعی خاص از بستهبندی است. بستهبندی یک کنش خنثا نیست. نیرویی گفتمانی چیزهایی را در آنها میگذارد، چیزهایی را حذف میکند یا در گوشهای از بسته پنهان میکند و کلا به درون بسته نظم خاصی میبخشد و سرانجام کل بسته را در کنار این گروه یا آن گروههای بستههای مفهومی قرار میدهد. این بستهی منظم دارای باری ارزشی است: خوب است، بد است، پسندیده است، ناپسندیده است، باعث غرور است، اسباب سرشکستگی است.
بر این قرار یا مفهوم باری هستیشناختی دارد و هستیای که هستهی آگاهی رویآورده به آن را تشکیل میدهد، مستقل از آگاهی پنداشته میشود. در حالت دوم مفهوم به یک برساخته اشاره دارد، برساختهای که ساخت و بافت آن را زمینهی گفتمانی آن تعیین میکند و در حالت سوم مفهوم باری ارزشی دارد.
این تفکیک، فرقگذاریای تحلیلی است. در واقعیت، مفهوم:
− به نوعی بنیادی هستیشناختی دارد (حتّا اگر هستهی رویآوردی آن یک توهم باشد، آن توهم به عنوان توهم هستی دارد و این هستی خود را در نیرویی که از آن برمیخیزد، نشان میدهد)،
− مصداق آن یک برساخته است (چون − دست کم − برپایهی فرقگذاریهایی است که مثلاً در سادهترین حالت، فرقگذاریهایی هستند میان این و آن، پایین و بالا، کوچک و بزرگ و همانندهای اینها)،
− و سرانجام اینکه طرح ساخت آن برپایهی ترجیحهایی و به انگیزهی بودشیابی ارزشهایی صورت گرفته و خودِ برساخته، برانگیزانندهی حسی ارزشی است.
اصالت نهاد
در گزارش دربارهی مفهوم، چه بسا سویهی هستیشناختی آن اصل گرفته شده و برساختهی اراده و قدرتْ بودن و ارزشی بودنِ آن نادیده گرفته شده یا چنین وانمود میشود که همه چیز به بنیادِ هستیشناختی آن برمیگردد.
شیوهی کاربست مفهومهایی چون "ایران" و "فرهنگ ایرانی" در نوشتههای آرامش دوستدار نمونهی روشن این گونه گزارشگری است. گزارش او، گزارشی است دربارهی یک نهاد پایدار: ایران / فرهنگ ایرانی چنین و چنان است. در اینجا نهادی وجود دارد که ثابت است و دوستدار انگار فقط گزارشگر گزارههایی است که در نهایت به خود این نهاد برمیگردند. این نهاد، زیرنهاد است، در عمق رخدادها عمل میکند و هیچ از آنها متأثر نمیشود. در رخدادی ذات خود را مینمایاند، مثلاً در رخدادی چون حملهی عربها: با چنین رخدادی، دینی میشود، چون دینی بوده است.
ادامه دارد
پانویسها:
[۱] در مورد ارتباط به عنوان اساس معنا بنگرید به نوشتهی من با عنوان "معنای معنا" در شمارهی ۷۱ نشريهی "نگاه نو" (پاییز ۱۳۸۵).
[۲] intentional core / interntionaler kern
رویآورندگی آگاهی از آموزشهای بنیادین پدیدارشناسی است. آگاهی همواره روآورنده به چیزی است، یعنی منظورمند است. منظور اصلی در هر کنش آگاهی، هستهی رویآوردی آن خوانده میشود.
بخش پیشین:
نظرها
کاربر نادر
<p>با سلام . اقای نیکفر ضمن احترام . معلوم است که خیلیی مایه گذاشتی ! اصولا قلمبه سلمبه گفتن عین خود بزرگ بینی است ! ما که مرعوب شدیم ! ولی خدا وکیلی نفهمیدم منظورت چه بید ؟؟! ولی بهر حال ما هم در عین نفهمی حرف خودمان را میزنیم . ببم جان ما هم روزگاری کسی بودیم ! ماهم گیوه ها یمان را قاتی کفش ها جفت میکردیم ! تا بر اثر حادثه اینجا گرفتار شدیم ..کاری به کس نداشتیم و کسی هم احوال ما نمیپرسید ! تا حادثه حادث شد ! زدند و چشم مرا کور کردند ! پرسان پرسان سراغ دوست را گرفتیم ! ادرس مدعیان وکالت را پیدا کردیم ! از ان هموطنهای بی وطن !! چهارروز روزی چند ساعت مرا پشت خط تلفن علاف کرد! ولی بالاخره گوشی برنداشت !! لابد مشغول معامله با جمهوری اسلامی بود ؟! البته دریغ نکنم ادم اصل نسب داریست !! احتمالا ریشه در رجال دجال داررد ! مثل معین السلطنه ها یا قوام السلطنه ها !! البته معین که مشخص است ! ولی قوام یا قوامی از ان فحشهائی است که تا چندین نسل پاک نمیشود . </p>
کاربر مهمان
<p>عظمت . زیبایی و عمق کلام نیکفر انسان را به شگفتی وامیدارد . جگونه انسان میتواند به این جایگاه رفیع اند یشه دست یابد . من یک مسلمانم اما نمیتوانم در مقابل این زیبایی . ازامش و عمقی به گستردگی نیاز انسان امروز ایرانی در گفتار ایشان سر به احترام فرود نیاورم.</p>