سرازیری!
<p>امیر عباس جمشیدی ـ پیش از شروع جشنواره امیدوار بودم دست‌کم چهار- پنج فیلمی باشد که بشود دوست‌شان داشت و درباره‌شان با شور و شوق حرف زد. این انتظار با دیدن عنوان‌های فیلم‌هایی که فرم جشنواره را پر کرده بودند به وجود آمد. در آن زمان فیلم‌هایی مثل جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی)، خانه پدری (کیانوش عیاری)، انتهای خیابان هشتم (علیرضا امینی)، زندگی با چشمان بسته (رسول صدر عاملی)، گزارش یک جشن (ابراهیم حاتمی کیا)، و یه حبه قند (رضا میرکریمی) بنا بود کیف ما را در جشنواره کوک کنند و در کنارشان فیلم‌های دیگری بودند که کم و بیش می‌شد رویشان حساب کرد؛ مثل فیلم‌های کاهانی و داود‌نژاد و بهروز افخمی و کمال تبریزی. با این امید به جشنواره رسیدیم و امیدمان نا‌امید شد. آن هم با توقیف فیلم‌های عیاری، صدرعاملی و امینی و همچنین برآورده نشدن توقع ما از فیلم‌های دیگر کارگردان‌ها، به جز فرهادی و داود‌نژاد البته. زمانی که سال گذشته معاونت سینمایی فعلی (که تازه به میز و ریاست رسیده بودند) با نگاهی صلح‌آمیز (!) چهره‌ای دموکرات از خود نشان دادند و فیلم‌های توقیفی معاونت سینمایی قبل از خود را آزاد کردند و حتی به یکی از آن‌ها جایزه‌ی بهترین فیلم را دادند، کمتر کسی بود که تصور کند همین آقایان در دوره‌ی جدید جلوی فیلم‌هایی را می‌گیرند که خودشان به آن‌ها مجوز داده‌اند. این فیلم‌ها اتفاقاً ساخته‌ی کسانی است که سال‌ها در این کشور فیلم ساخته‌اند و با ممیزی‌های رسمی و غیر رسمی سینما آشنایی دارند. وقتی در این دوره جلوی این فیلم‌ها گرفته می‌شود پس مشخص می‌شود آن نگاه آزاداندیش قبلی هم نمایشی بیش نبوده است.</p> <p><br /> <strong>نسخه‌ی نموداری دکتر برای سینمای ایران!</strong></p> <p><br /> احتمالاً نیاز اساسی سینمای ایران با نمودارهایی که دکتر حسن دکتر عباسی (تکرار دوباره عنوان دکتر، اشتباه تایپی نیست و برازنده‌ی ایشان است) برای موارد اصلاحی فیلم‌های فعلاً ممنوع شده‌ای مانند «خانه پدری» کیانوش عیاری، «زندگی با چشمان بسته» رسول صدرعاملی و «انتهای خیابان هشتم» علیرضا امینی ترسیم کرده‌اند، به طور کامل مرتفع شده است و همه چیز پیشاپیش درست و سر جای خودش به چشم می‌آید. وقتی ممیزی فیلم «خانه پدری» پیشنهاد (!) حذف بخش متصل – و نه «اپیزود» جداگانه‌ی - اول فیلم عیاری است که در آن دختری در زیرزمین خانه کشته می‌شود و کل چهار بخش بعد در چهار دوره‌ی تاریخی به همین حادثه مربوط می‌شوند، وقتی توصیه می‌شود فیلم امینی در دقیقه‌ی ۷۰ با خوشحالی دو شخصیت نیلوفر (ترانه علیدوستی) و بهرام (صابر ابر) از جور شدن پول دیه‌ی نجات‌بخش برادر نیلوفر، به پایان برسد و با حذف ۳۶ دقیقه‌ی انتهایی‌اش، به اثری منسجم‌تر و شسته رفته‌تر بدل شود (!)، در خصوص فیلم صدرعاملی هم مشکل می‌تواند این باشد که چرا شخصیت اصلی فیلم پرستو (باز هم ترانه علیدوستی که دو تا از بهترین بازی‌هایش با توقف همین فیلم‌ها، نادیده ماند و این خوش‌اقبالی زائدالوصف اوست و باید از مدیران جشنواره سپاس‌گزار باشد) هیچ‌کدام از آن کارهایی را که اهالی محله‌شان به او نسبت می‌دهند، انجام نداده است؟ فیلمی که قهرمانش تا این حد راست و درست و قربانی اتهاماتی باشد که با چشمان بسته به او می‌زنند، حتماً بدآموزی خواهد داشت. اهل آن محل، زندگی او را با چشمان بسته قضاوت می‌کنند و خوشبختانه دوستان معاونت سینمایی با چشمان باز، نگرش اخلاقی و انسانی فیلم را دیده و دریافته‌اند و بابت همین، قدغن‌اش کرده‌اند (!) به این‌ها اگر بخش تازه‌تأسیس و توهین‌آمیز «نوعی نگاه» را اضافه کنید، کلکسیون تکمیل می‌شود. بخشی که یکی از بهترین فیلم‌های جشنواره، مرهم را در خود داشت و می‌شد با اهمیت دادن به این فیلم به اعتبار جشنواره‌ای افزود که پیش از شروعش درگیر حاشیه‌های فراوانی، اعم از انتخاب همین دکتر حسن عباسی و اسدالله نیک‌نژاد (با آن کارنامه درخشان در هالیوود!) در هیأت داوران و همچنین دعواهای ممیزی فیلم‌هایی بود که ذکر کردم. این‌ها چند تا از شاهکارهای معاونت سینمایی در دوره ۲۹ جشنواره فیلم فجر است و احیاناً موارد دیگری هست که من از آن‌ها اطلاع ندارم. با این حساب می‌رسیم به فیلم‌های مهم و اتفاقاتی که در سالن اصلی جشنواره، مرکز همایش‌های برج میلاد افتاد؛ اتفاقاتی که در نوع خود در طول ۲۹ دوره از این بزرگ‌ترین رویداد فرهنگی این سرزمین تکرارنشدنی و بی‌نظیر است. من به این فکر می‌کنم که اگر فیلم اصغر فرهادی نبود تا بتوانیم به آن دل خوش کنیم، به چه امیدی جشنواره را به پایان می‌رساندیم؟</p> <p><br /> <strong>آینه‌های روبرو: عبور از خط قرمز محافظه‌کاری</strong></p> <p><img width="300" height="208" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/aynh_hy_rwbrw.jpg" /><br /> چهره‌ی مردانه‌ی زمختی که جعفر پناهی در فیلم آفساید از او به‌عنوان یکی از دخترهای پسرنمایی استفاده کرد که می‌خواستند به استادیوم آزادی بروند، یادتان هست؟ اسمش شایسته ایرانی است و در فیلمی بازی کرده با موضوعی حساسیت‌برانگیز که اتفاقاً در سه بخش جشنواره هم نمایش داشت. فیلم «آینه‌های روبرو» ساخته‌ی نگار آذربایجانی مهم‌ترین بخش بین‌الملل جشنواره است که به هر حال جرأت و جسارت هیأت انتخاب را نشان می‌دهد. فیلمی درباره‌ی ترانسکچوال‌ها که دست کم موضوعش در سینمای ایران تا به حال خط قرمز بوده است. اما نقش «ادی» برای شایسته ایرانی دشواری‌های خودش را داشته و باعث شده این بازیگر توانمند بتواند قابلیت‌هایش را نمایش دهد. آینه‌های روبرو ساخته‌ی نگار آذربایجانی اما نگاهی انسانی‌ به ماجرا دارد و می‌خواهد طرح مسئله کند. اما با محافظه‌کاری‌هایی که ناخودآگاه در ذهن کارگردان و همین‌طور تهیه‌کننده وجود داشته، در بیان درست مسئله دچار مشکل شده است. اما همین‌قدر که تلاش خود را کرده قابل ستایش است.</p> <p><br /> <strong>سفر سرخ: نگاه درست اما عقب‌افتاده به دفاع</strong></p> <p><br /> سفر سرخ را بعد از ۱۰سال دیدیم و هیأت داوران هم به‌عنوان فیلم اول حمید فرخ‌نژاد نگاه ویژه‌ای به آن داشت و جایزه‌ی بهترین فیلم اول و بهترین کارگردانی این بخش را به آن داد. فیلم فرخ‌نژاد فیلم خوبی بود، اما حیف که با تنگ‌نظری و بیماری ذهنی تهیه‌کننده‌ی آن زمانش (تلویزیون) ۱۰سال دیر به نمایش درآمد. قصه‌ی مقاومت رزمندگان این سرزمین برای دفاع از خاکی که برایمان مقدس است. اما نگاه دوپهلوی فرخ‌نژاد اگر ۱۰ سال پیش حرف تازه‌ای بود، امسال بوی کهنگی می‌داد. نگاه اول موافق جنگ است و نگاه دوم حامی دفاع، و نه جنگ. ضمن اینکه کلیدی‌ترین فصل فیلم یعنی فصل آخر آن، که پرستار همراه ایرانی‌ها اسیر می‌شود به تیغ سانسور رفت، جایی که همه تلاش می‌کردند آن دختر را که در واقع نماد ناموس ایران است، حفظ کنند، ولی او در ‌‌نهایت می‌افتد دست عراقی‌ها. یعنی همه چیزمان بر باد رفت. این نگاهی بود که ۱۰ سال تحمل نشد. حرف فیلم فرخ‌نژاد حیف ۱۰ سال دیر زده شد.</p> <p><br /> <strong>سیزده ۵۹: ده دقیقه اول و دیگر هیچ</strong></p> <p><img width="300" height="209" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/syzdh_59.jpg" /><br /> فیلم سیزده ۵۹ ساخته سامان سالور از آن فیلم‌هایی است که می‌شد جدی‌اش گرفت و درباره‌اش حرف زد، اگر تمام فیلم به قدرت سکانس ابتدایی‌اش بود. البته اینجا نمی‌خواهم فیلم را نقد کنم، اما با خودم گفتم شاید بد نباشد شوکی که بابت دیدن فصل افتتاحیه‌ی فیلم به من وارد شد را با شما در میان بگذارم. یک فصل تمام عیار و کامل در سینمای جنگی ایران. ایجاد فضای واقعی جنگ آن‌گونه که هست، نه به گونه‌ای که در بسیاری از فیلم‌های قهرمان‌پردازانه دیده‌ایم. اگر بخواهم نمونه بدهم تا کاملاً با من هم احساس شوید، می‌توانم فصل جنگ نجات سرباز رایان ساخته استیون اسپیلبرگ را مثال بزنم. باور کنید این فصل حتی در جزییات پرداخت هم می‌خواست یادآور فیلم اسپیلبرگ باشد، که بود. از میان این فصل حدوداً ۱۰ دقیقه‌ای، یک نمای هوشمندانه هست که از ذهنی خلاق نشان دارد، آنجا که ما انفجار را در سیاهی چشمان سید جلال (پرویز پرستویی) می‌بینیم، محشر است. باقی فیلم اما فصل اول را به هدر می‌دهد. کپی‌بردای ناشیانه‌ای از خداحافظ لنین (ولفگانگ بکر) که به کاریکاتور آن فیلم بدل شده است. حرفش هم آسیب‌شناسی آدم‌های بعد از جنگ است که هر کدام در زندگی حل شده‌اند. چند بار این حرف‌های تکراری را در فیلم‌ها دیده‌اید؟!</p> <p><br /> <strong>مرهم: مادربزرگ خود مرهم است!</strong></p> <p><br /> تقریباً ۱۹ سالی می‌شد که از علیرضا داود‌نژاد بعد از «نیاز» فیلم خوب ندیده بودم. امسال دیدم. «مرهم» از فیلم‌سازی نشان دارد که بازگشته است به مسیر درست فیلم‌سازی‌اش. البته خودش شاید اعتقاد نداشته باشد که از مسیر خارج شده است، اما بهتر است بگویم حس این فیلمش به تماشاگر بهتر منتقل شد تا فیلم‌های قبلی‌اش. یک قصه‌ی اجتماعی، با محور جوانان و اعتیادی که اگر قبلاً فقط شعار می‌دادیم که خانمان‌برانداز است، حالا با مواد مخدر جدیدی که هر روز اسم‌های عجیب و غریب به آن اضافه می‌شود، واقعاً زندگی را نابود می‌کند. «مرهم» دغدغه‌ی سالیان داود‌نژاد را هم با خود دارد، یعنی پیدا کردن راهکار برای نزدیک کردن نسل‌ها و خانواده به همدیگر. در گفتن این حرف هم در فیلمش کاملاً توفیق می‌یابد. اما چرا این فیلم باید در بخش من‌درآوردی «نوعی نگاه» به نمایش دربیاید و انبوه فیلم‌های زیر استاندارد برود در بخش مسابقه، از آن حکایت‌هایی است که هر چه بیشتر به آن فکر می‌کنیم کمتر به نتیجه می‌رسیم. ماجرایی هم که چند روز پیش به وجود آمده را هم اینجا برایتان بگویم تا به عمق فاجعه‌ی بی‌برنامگی مدیران جشنواره پی ببرید:</p> <p><img width="300" height="199" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/mrhm.jpg" /><br /> در بخش جوایز جنبی جشنواره فجر با نام «تجلی اراده ملی» که در مراسمی جداگانه جوایزش اهدا شد و نهاد‌ها و ارگان‌های مختلف بنا به سیاست‌هایشان به فیلم‌های منتخب‌شان جایزه دادند، نهاد هلال احمر جایزه‌اش را داد به مرهم، ساخته‌ی داود‌نژاد. اما این جایزه اهدا نشد. چرایش را هم در کینه‌های معاونت سینمایی و زیردستانش نسبت به سینمای ایران و توهم بیمارگونه‌شان جست‌و‌جو کنید که اجازه‌ی بروز نگاه‌هایی غیر از نگاه خودشان را نمی‌دهند. اما این حرکات فرقی در جایگاه فیلم داودنژاد ندارد. فیلم قدرت کافی برای ارتباط با مخاطب دارد. به‌خصوص اینکه بازی‌های فیلم به انتقال مفهومش کمک زیادی کرده است.</p> <p><br /> در این میان بازی طناز طباطبایی و پیرزنی که نقش مادر بزرگش را ایفا می‌کند (که مادربزرگ خود داودنژاد است) به شدت دلنشین از کار درآمده است. دو سال قبل طناز طباطبایی در فیلم صدا‌ها نقشی ایفا کرد که‌‌ همان موقع گفتم یادتان بماند اسمش را. حالا او به همراه پیرزنی که نقش مادربزرگش را بازی می‌کند این حس مادربزرگ و نوه را خوب منتقل می‌کند. دست مریزاد به هر دویشان. اگر نشود مادربزرگ را آینده‌دار در بازیگری سینمای ایران دانست، می‌شود برای طناز این لقب را هبه کرد.</p> <p><br /> <strong>گزارش یک جشن: فیلم دوم آقا ابراهیم</strong></p> <p><img width="300" height="199" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/gzrsh_ykh_jshn.jpg" /><br /> حاتمی کیا هر چند پیش از این برای خود آبرویی در سینمای ایران کسب کرده بود، اما مثل اینکه قصد دارد در عرض یکی دو سال همه آن آبرو را یکسر بر باد دهد. این بی‌آبرویی هم از زمانی شروع شد که خودش تهیه‌کننده‌ی فیلم‌هایش شد و پول زیر دندانش مزه کرد. گزارش یک جشن نمونه‌ای از فیلمی است که قرار است فیلم شانزدهم یا هفدهم یک فیلمساز باشد، اما عملاً به فیلم دومش تبدیل می‌شود (حاتمی کیا پیش از این فیلم در سینمای اجتماعی، فیلم دعوت را ساخته است) با این دید حرفی باقی نمی‌ماند، چون فیلم به شدت در حرفش آشفته است. حرفی که مثلا اپوزیسیون است، اما در عمل محافظه‌کار. این‌هم از تأثیر‌‌ همان بخشنامه‌های آقایان است. اما هر چه هست فیلمساز چشم سبز سینمای ایران می‌تواند به مسیر اصلی‌اش برگردد، به شرطی که بداند چه می‌کند.</p> <p><br /> <strong>آسمان محبوب: سرازیری</strong></p> <p><img width="300" height="209" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/asmn_mhbwb_0.jpg" /><br /> یک سؤال: یک فیلمساز تا چه حد می‌تواند سرازیر برود؟! داریوش مهرجویی از این فیلمسازان است که خوشبختانه هنوز زنده است و دارد فیلم می‌سازد، اما متأسفانه فیلم به فیلم دیگر نمی‌شود رویش حساب کرد. آسمان محبوب را دیدم با آن فضای مالیخولیایی این سؤال برایم جدی‌تر شد. این جشنواره برای ما شد عرصه سؤال‌هایی که جواب‌هایش را باید در روزهای آینده سر فرصت فکر کرد و به آن رسید. آسمان محبوب البته از دید هیأت محترم داوران فیلم مهمی بود که جایزه‌ی ویژه هیات داوران را گرفت. شاید داوران چیزی دیده‌اند که ما ندیده‌ایم.</p> <p><br /> <strong>ورود آقایان ممنوع: تکمیل مثلث کمدی</strong></p> <p><br /> وقتی نام رامبد جوان، پیمان قاسم‌خانی و رضا عطاران را در کنار هم بشنوید ناخودآگاه انتظار دارید فیلمی ببینید که همه چیزش سر جایش است و البته یک کمدی قوی از کار در آمده باشد. این احساسی است <img width="300" height="212" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/wrwd_aqyn_mmnw.jpg" />که در زمان تماشای ورود آقایان ممنوع، کاملاً برآورده شد. فیلم‌نامه‌ای دقیق از قاسم‌خانی، یک بازی شیرین و بانمک مثل همیشه از رضا عطاران، با هوش ذاتی رامبد جوان در کارگردانی کمدی تلفیق شده است و یک کمدی رمانتیک خوب را خلق کرده است که در اکران عمومی بی‌شک تماشاگر را جذب خواهد کرد.</p>
امیر عباس جمشیدی ـ پیش از شروع جشنواره امیدوار بودم دستکم چهار- پنج فیلمی باشد که بشود دوستشان داشت و دربارهشان با شور و شوق حرف زد. این انتظار با دیدن عنوانهای فیلمهایی که فرم جشنواره را پر کرده بودند به وجود آمد. در آن زمان فیلمهایی مثل جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی)، خانه پدری (کیانوش عیاری)، انتهای خیابان هشتم (علیرضا امینی)، زندگی با چشمان بسته (رسول صدر عاملی)، گزارش یک جشن (ابراهیم حاتمی کیا)، و یه حبه قند (رضا میرکریمی) بنا بود کیف ما را در جشنواره کوک کنند و در کنارشان فیلمهای دیگری بودند که کم و بیش میشد رویشان حساب کرد؛ مثل فیلمهای کاهانی و داودنژاد و بهروز افخمی و کمال تبریزی. با این امید به جشنواره رسیدیم و امیدمان ناامید شد. آن هم با توقیف فیلمهای عیاری، صدرعاملی و امینی و همچنین برآورده نشدن توقع ما از فیلمهای دیگر کارگردانها، به جز فرهادی و داودنژاد البته. زمانی که سال گذشته معاونت سینمایی فعلی (که تازه به میز و ریاست رسیده بودند) با نگاهی صلحآمیز (!) چهرهای دموکرات از خود نشان دادند و فیلمهای توقیفی معاونت سینمایی قبل از خود را آزاد کردند و حتی به یکی از آنها جایزهی بهترین فیلم را دادند، کمتر کسی بود که تصور کند همین آقایان در دورهی جدید جلوی فیلمهایی را میگیرند که خودشان به آنها مجوز دادهاند. این فیلمها اتفاقاً ساختهی کسانی است که سالها در این کشور فیلم ساختهاند و با ممیزیهای رسمی و غیر رسمی سینما آشنایی دارند. وقتی در این دوره جلوی این فیلمها گرفته میشود پس مشخص میشود آن نگاه آزاداندیش قبلی هم نمایشی بیش نبوده است.
نسخهی نموداری دکتر برای سینمای ایران!
احتمالاً نیاز اساسی سینمای ایران با نمودارهایی که دکتر حسن دکتر عباسی (تکرار دوباره عنوان دکتر، اشتباه تایپی نیست و برازندهی ایشان است) برای موارد اصلاحی فیلمهای فعلاً ممنوع شدهای مانند «خانه پدری» کیانوش عیاری، «زندگی با چشمان بسته» رسول صدرعاملی و «انتهای خیابان هشتم» علیرضا امینی ترسیم کردهاند، به طور کامل مرتفع شده است و همه چیز پیشاپیش درست و سر جای خودش به چشم میآید. وقتی ممیزی فیلم «خانه پدری» پیشنهاد (!) حذف بخش متصل – و نه «اپیزود» جداگانهی - اول فیلم عیاری است که در آن دختری در زیرزمین خانه کشته میشود و کل چهار بخش بعد در چهار دورهی تاریخی به همین حادثه مربوط میشوند، وقتی توصیه میشود فیلم امینی در دقیقهی ۷۰ با خوشحالی دو شخصیت نیلوفر (ترانه علیدوستی) و بهرام (صابر ابر) از جور شدن پول دیهی نجاتبخش برادر نیلوفر، به پایان برسد و با حذف ۳۶ دقیقهی انتهاییاش، به اثری منسجمتر و شسته رفتهتر بدل شود (!)، در خصوص فیلم صدرعاملی هم مشکل میتواند این باشد که چرا شخصیت اصلی فیلم پرستو (باز هم ترانه علیدوستی که دو تا از بهترین بازیهایش با توقف همین فیلمها، نادیده ماند و این خوشاقبالی زائدالوصف اوست و باید از مدیران جشنواره سپاسگزار باشد) هیچکدام از آن کارهایی را که اهالی محلهشان به او نسبت میدهند، انجام نداده است؟ فیلمی که قهرمانش تا این حد راست و درست و قربانی اتهاماتی باشد که با چشمان بسته به او میزنند، حتماً بدآموزی خواهد داشت. اهل آن محل، زندگی او را با چشمان بسته قضاوت میکنند و خوشبختانه دوستان معاونت سینمایی با چشمان باز، نگرش اخلاقی و انسانی فیلم را دیده و دریافتهاند و بابت همین، قدغناش کردهاند (!) به اینها اگر بخش تازهتأسیس و توهینآمیز «نوعی نگاه» را اضافه کنید، کلکسیون تکمیل میشود. بخشی که یکی از بهترین فیلمهای جشنواره، مرهم را در خود داشت و میشد با اهمیت دادن به این فیلم به اعتبار جشنوارهای افزود که پیش از شروعش درگیر حاشیههای فراوانی، اعم از انتخاب همین دکتر حسن عباسی و اسدالله نیکنژاد (با آن کارنامه درخشان در هالیوود!) در هیأت داوران و همچنین دعواهای ممیزی فیلمهایی بود که ذکر کردم. اینها چند تا از شاهکارهای معاونت سینمایی در دوره ۲۹ جشنواره فیلم فجر است و احیاناً موارد دیگری هست که من از آنها اطلاع ندارم. با این حساب میرسیم به فیلمهای مهم و اتفاقاتی که در سالن اصلی جشنواره، مرکز همایشهای برج میلاد افتاد؛ اتفاقاتی که در نوع خود در طول ۲۹ دوره از این بزرگترین رویداد فرهنگی این سرزمین تکرارنشدنی و بینظیر است. من به این فکر میکنم که اگر فیلم اصغر فرهادی نبود تا بتوانیم به آن دل خوش کنیم، به چه امیدی جشنواره را به پایان میرساندیم؟
آینههای روبرو: عبور از خط قرمز محافظهکاری
چهرهی مردانهی زمختی که جعفر پناهی در فیلم آفساید از او بهعنوان یکی از دخترهای پسرنمایی استفاده کرد که میخواستند به استادیوم آزادی بروند، یادتان هست؟ اسمش شایسته ایرانی است و در فیلمی بازی کرده با موضوعی حساسیتبرانگیز که اتفاقاً در سه بخش جشنواره هم نمایش داشت. فیلم «آینههای روبرو» ساختهی نگار آذربایجانی مهمترین بخش بینالملل جشنواره است که به هر حال جرأت و جسارت هیأت انتخاب را نشان میدهد. فیلمی دربارهی ترانسکچوالها که دست کم موضوعش در سینمای ایران تا به حال خط قرمز بوده است. اما نقش «ادی» برای شایسته ایرانی دشواریهای خودش را داشته و باعث شده این بازیگر توانمند بتواند قابلیتهایش را نمایش دهد. آینههای روبرو ساختهی نگار آذربایجانی اما نگاهی انسانی به ماجرا دارد و میخواهد طرح مسئله کند. اما با محافظهکاریهایی که ناخودآگاه در ذهن کارگردان و همینطور تهیهکننده وجود داشته، در بیان درست مسئله دچار مشکل شده است. اما همینقدر که تلاش خود را کرده قابل ستایش است.
سفر سرخ: نگاه درست اما عقبافتاده به دفاع
سفر سرخ را بعد از ۱۰سال دیدیم و هیأت داوران هم بهعنوان فیلم اول حمید فرخنژاد نگاه ویژهای به آن داشت و جایزهی بهترین فیلم اول و بهترین کارگردانی این بخش را به آن داد. فیلم فرخنژاد فیلم خوبی بود، اما حیف که با تنگنظری و بیماری ذهنی تهیهکنندهی آن زمانش (تلویزیون) ۱۰سال دیر به نمایش درآمد. قصهی مقاومت رزمندگان این سرزمین برای دفاع از خاکی که برایمان مقدس است. اما نگاه دوپهلوی فرخنژاد اگر ۱۰ سال پیش حرف تازهای بود، امسال بوی کهنگی میداد. نگاه اول موافق جنگ است و نگاه دوم حامی دفاع، و نه جنگ. ضمن اینکه کلیدیترین فصل فیلم یعنی فصل آخر آن، که پرستار همراه ایرانیها اسیر میشود به تیغ سانسور رفت، جایی که همه تلاش میکردند آن دختر را که در واقع نماد ناموس ایران است، حفظ کنند، ولی او در نهایت میافتد دست عراقیها. یعنی همه چیزمان بر باد رفت. این نگاهی بود که ۱۰ سال تحمل نشد. حرف فیلم فرخنژاد حیف ۱۰ سال دیر زده شد.
سیزده ۵۹: ده دقیقه اول و دیگر هیچ
فیلم سیزده ۵۹ ساخته سامان سالور از آن فیلمهایی است که میشد جدیاش گرفت و دربارهاش حرف زد، اگر تمام فیلم به قدرت سکانس ابتداییاش بود. البته اینجا نمیخواهم فیلم را نقد کنم، اما با خودم گفتم شاید بد نباشد شوکی که بابت دیدن فصل افتتاحیهی فیلم به من وارد شد را با شما در میان بگذارم. یک فصل تمام عیار و کامل در سینمای جنگی ایران. ایجاد فضای واقعی جنگ آنگونه که هست، نه به گونهای که در بسیاری از فیلمهای قهرمانپردازانه دیدهایم. اگر بخواهم نمونه بدهم تا کاملاً با من هم احساس شوید، میتوانم فصل جنگ نجات سرباز رایان ساخته استیون اسپیلبرگ را مثال بزنم. باور کنید این فصل حتی در جزییات پرداخت هم میخواست یادآور فیلم اسپیلبرگ باشد، که بود. از میان این فصل حدوداً ۱۰ دقیقهای، یک نمای هوشمندانه هست که از ذهنی خلاق نشان دارد، آنجا که ما انفجار را در سیاهی چشمان سید جلال (پرویز پرستویی) میبینیم، محشر است. باقی فیلم اما فصل اول را به هدر میدهد. کپیبردای ناشیانهای از خداحافظ لنین (ولفگانگ بکر) که به کاریکاتور آن فیلم بدل شده است. حرفش هم آسیبشناسی آدمهای بعد از جنگ است که هر کدام در زندگی حل شدهاند. چند بار این حرفهای تکراری را در فیلمها دیدهاید؟!
مرهم: مادربزرگ خود مرهم است!
تقریباً ۱۹ سالی میشد که از علیرضا داودنژاد بعد از «نیاز» فیلم خوب ندیده بودم. امسال دیدم. «مرهم» از فیلمسازی نشان دارد که بازگشته است به مسیر درست فیلمسازیاش. البته خودش شاید اعتقاد نداشته باشد که از مسیر خارج شده است، اما بهتر است بگویم حس این فیلمش به تماشاگر بهتر منتقل شد تا فیلمهای قبلیاش. یک قصهی اجتماعی، با محور جوانان و اعتیادی که اگر قبلاً فقط شعار میدادیم که خانمانبرانداز است، حالا با مواد مخدر جدیدی که هر روز اسمهای عجیب و غریب به آن اضافه میشود، واقعاً زندگی را نابود میکند. «مرهم» دغدغهی سالیان داودنژاد را هم با خود دارد، یعنی پیدا کردن راهکار برای نزدیک کردن نسلها و خانواده به همدیگر. در گفتن این حرف هم در فیلمش کاملاً توفیق مییابد. اما چرا این فیلم باید در بخش مندرآوردی «نوعی نگاه» به نمایش دربیاید و انبوه فیلمهای زیر استاندارد برود در بخش مسابقه، از آن حکایتهایی است که هر چه بیشتر به آن فکر میکنیم کمتر به نتیجه میرسیم. ماجرایی هم که چند روز پیش به وجود آمده را هم اینجا برایتان بگویم تا به عمق فاجعهی بیبرنامگی مدیران جشنواره پی ببرید:
در بخش جوایز جنبی جشنواره فجر با نام «تجلی اراده ملی» که در مراسمی جداگانه جوایزش اهدا شد و نهادها و ارگانهای مختلف بنا به سیاستهایشان به فیلمهای منتخبشان جایزه دادند، نهاد هلال احمر جایزهاش را داد به مرهم، ساختهی داودنژاد. اما این جایزه اهدا نشد. چرایش را هم در کینههای معاونت سینمایی و زیردستانش نسبت به سینمای ایران و توهم بیمارگونهشان جستوجو کنید که اجازهی بروز نگاههایی غیر از نگاه خودشان را نمیدهند. اما این حرکات فرقی در جایگاه فیلم داودنژاد ندارد. فیلم قدرت کافی برای ارتباط با مخاطب دارد. بهخصوص اینکه بازیهای فیلم به انتقال مفهومش کمک زیادی کرده است.
در این میان بازی طناز طباطبایی و پیرزنی که نقش مادر بزرگش را ایفا میکند (که مادربزرگ خود داودنژاد است) به شدت دلنشین از کار درآمده است. دو سال قبل طناز طباطبایی در فیلم صداها نقشی ایفا کرد که همان موقع گفتم یادتان بماند اسمش را. حالا او به همراه پیرزنی که نقش مادربزرگش را بازی میکند این حس مادربزرگ و نوه را خوب منتقل میکند. دست مریزاد به هر دویشان. اگر نشود مادربزرگ را آیندهدار در بازیگری سینمای ایران دانست، میشود برای طناز این لقب را هبه کرد.
گزارش یک جشن: فیلم دوم آقا ابراهیم
حاتمی کیا هر چند پیش از این برای خود آبرویی در سینمای ایران کسب کرده بود، اما مثل اینکه قصد دارد در عرض یکی دو سال همه آن آبرو را یکسر بر باد دهد. این بیآبرویی هم از زمانی شروع شد که خودش تهیهکنندهی فیلمهایش شد و پول زیر دندانش مزه کرد. گزارش یک جشن نمونهای از فیلمی است که قرار است فیلم شانزدهم یا هفدهم یک فیلمساز باشد، اما عملاً به فیلم دومش تبدیل میشود (حاتمی کیا پیش از این فیلم در سینمای اجتماعی، فیلم دعوت را ساخته است) با این دید حرفی باقی نمیماند، چون فیلم به شدت در حرفش آشفته است. حرفی که مثلا اپوزیسیون است، اما در عمل محافظهکار. اینهم از تأثیر همان بخشنامههای آقایان است. اما هر چه هست فیلمساز چشم سبز سینمای ایران میتواند به مسیر اصلیاش برگردد، به شرطی که بداند چه میکند.
آسمان محبوب: سرازیری
یک سؤال: یک فیلمساز تا چه حد میتواند سرازیر برود؟! داریوش مهرجویی از این فیلمسازان است که خوشبختانه هنوز زنده است و دارد فیلم میسازد، اما متأسفانه فیلم به فیلم دیگر نمیشود رویش حساب کرد. آسمان محبوب را دیدم با آن فضای مالیخولیایی این سؤال برایم جدیتر شد. این جشنواره برای ما شد عرصه سؤالهایی که جوابهایش را باید در روزهای آینده سر فرصت فکر کرد و به آن رسید. آسمان محبوب البته از دید هیأت محترم داوران فیلم مهمی بود که جایزهی ویژه هیات داوران را گرفت. شاید داوران چیزی دیدهاند که ما ندیدهایم.
ورود آقایان ممنوع: تکمیل مثلث کمدی
وقتی نام رامبد جوان، پیمان قاسمخانی و رضا عطاران را در کنار هم بشنوید ناخودآگاه انتظار دارید فیلمی ببینید که همه چیزش سر جایش است و البته یک کمدی قوی از کار در آمده باشد. این احساسی است که در زمان تماشای ورود آقایان ممنوع، کاملاً برآورده شد. فیلمنامهای دقیق از قاسمخانی، یک بازی شیرین و بانمک مثل همیشه از رضا عطاران، با هوش ذاتی رامبد جوان در کارگردانی کمدی تلفیق شده است و یک کمدی رمانتیک خوب را خلق کرده است که در اکران عمومی بیشک تماشاگر را جذب خواهد کرد.
نظرها
نظری وجود ندارد.