داستان ایران
<p>محمدرضا نیکفر – "ما" کیستیم؟ پرسش در اینجا از پی "ما"یی است که آرامش دوستدار تصور می‌کند در طول تاریخ هویت ثابتی داشته: دینخو بوده است و نمی‌اندیشده است. از دو بخش پیش به بررسی "ما" پرداختیم. در مقدمه‌ی بحث گفتیم که موضوع کار آرامش دوستدار، فرهنگ است که آن را − بی آنکه آشکارا بگوید و استدلال آورد − همچون یک سوژه‌ی جمعیِ همگن برمی‌رسد، به عبارت دیگر، همچون ذهنی در بر گیرنده‌ی ذهنهای جزئی و روند‌های ذهنی موردی. فرهنگ از دید دوستدار یک "ما" است، یک "ما"ی تاریخی. او در نقد خود بر فرهنگ دینخوی ایرانی برمی‌نهد که "من" نمی‌توانم بیندیشم، چون "ما" نمی‌توانیم بیندیشیم.</p> <p> </p> <p>در بخش گذشته برای فهم "ما" به تئوری روایت رو آوردیم. چرا روایت؟ دوستدار در جای‌جای نوشته‌هایش حکایت‌هایی را تعریف می‌کند، حکایت‌هایی درباره‌ی فرهنگ ایرانی و شخصیت‌های ایرانی. هر یک از این حکایت‌ها را می‌توان صحنه‌ای از یک روایت بلند دانست، داستان بلندی مربوط به فرهنگ ایران.</p> <p> </p> <p><strong>شخصیت داستان</strong></p> <p> </p> <p>۸۲. وقتی رمان بلندی را می‌خوانیم، رمانی مثل "کلیدر" محمود دولت‌آبادی را، معمولاً با شخصیتی مواجه می‌شویم که گسترش داستان، باز شدن شخصیت اوست. انکشاف آن، انکشاف این است و اینی که خود را به روی ما باز می‌کند، شخصیتی است که جامعیت او جامعیت داستان را تضمین می‌کند. در نمونه‌ی رمان دولت‌آبادی، "گل‌محمد" از اول تا آخر یکی است، "یک" در مفهوم یکِگی در معنایی زندگی‌نامه‌ای، چنانکه آرامش دوستدار ۵۰ سال پیش "همان" آرامش دوستدار ۲۰ سال پیش است و چنین کسی همانی است که امروز سخنش را می‌شنویم و نوشته‌اش را می‌خوانیم.</p> <p> </p> <p>آرامش دوستدار از "ایران" و "فرهنگ ایرانی" همان‌گونه سخن می‌گوید که دولت‌آبادی از "گل‌محمد" حکایت می‌کند، یا بهتر است بگوییم از "کلمیشی‌ها". "گل‌محمد" شخص معینی است. کل کردار و پندار و گفتار او به حساب شخص او گذاشته می‌شود. در فصل نخست داستان، "گل‌محمد" همان قدر "گل‌محمد" است که در پایان داستان. "گل‌محمد" هم تا جایی که به یاد می‌آورد، "گل‌محمد" بوده است. نویسنده طبعاً در هر فصلی به یاد دارد که در فصل پیشتر در مورد شخصیت مرکزی داستانش چه گفته است. "کلمیشی‌ها" در جمعشان یک طایفه‌اند، جمع آنان شخصیتی دارد که قیاس‌شدنی با شخصیت فردی است.</p> <p> </p> <p>"کلمیشی‌ها" تا جایی که (در داستان) یادشان می‌آید و ما خوانندگان بر پایه‌ی روایت راوی یادمان می‌آید، هویتی داشته‌اند که آنان را از طایفه‌های دیگر متمایز می‌کند. پدیده‌های مادی هم می‌توانند در متن سرگذشت‌های انسانی شخصیت پیدا کنند. پل رودخانه‌ی درینا در رمانی به همین نام اثر ايوو آندريچ چنین پدیده‌ی باشخصیتی است. به سبک این رمان شاید بتوان داستان بلندی نوشت که "شخصیت" مرکزی آن مثلا میدان انقلاب باشد، یا در نمونه‌ای دیگر میدان بهارستان، یا کارخانه‌ی سیمان شهر ری و یا گورستان ابن‌بابویه.</p> <p> </p> <p><strong>ثبات شخصیت در روایت</strong></p> <p> </p> <p>به کلیدر بازگردیم. فرض کنیم در وسط داستان، ناگهان نویسنده به کلمیشی‌ها خصوصیت‌هایی را نسبت دهد که ویژه‌ی مردمی هستند از دیرباز شهرنشین و متجدد. در این حال به نویسنده اعتراض می‌کنیم که دچار تناقض شده است. مبنای اعتراضمان این است که ممکن نیست در طول زمان روایت داستان، مردمی تا این حد دگرگون شوند. برای شهرنشین شدن و متجدد شدن شاید قرنی لازم باشد، اما گردش زمان از این فصل به آن فصل داستان شاید به سال هم نکشد. و یا فرض کنیم که شخصیت ایلیاتی داستان به یکباره از سنخ دیگری شود و مثلاً حرفهایی زند شبیه یک شخصیت شهری در رمانی از امیرحسن چهل‌تن. در این حال نیز اعتراض می‌کنیم که قهرمان داستان دچار مشکل دوشخصیتی شده است. باز بنیاد اعتراضمان زمان است: ممکن نیست در زمان کوتاهی کسی تا این حد عوض شود.</p> <p> </p> <p>برای دوره‌هایی کوتاه هویت‌های شخصی و گروهی ثابت فرض می‌شوند. تجربه‌های روزمره در مجموع این فرض را تأیید می‌کنند، هر چند ما مدام به موردهایی برمی‌خوریم که با فرض ثبات هویت نمی‌خوانند. در این حال مثلاً می‌گوییم، به هیچ وجه انتظار نداشتم که فلانی چنان کند که کرد.</p> <p> </p> <p><strong>ثبات نسبی جهان</strong></p> <p> </p> <p>با وجود خلاف‌آمدهای عادت به ثبات هویت‌ها و شخصیت‌ها در بازه‌ی زمانی‌ای که طول عمر انسان است، ما به حدی از ذات‌باوری نیاز داریم تا بتوانیم جهت خود را در جهان پیدا کنیم. اگر جهان، به لحاظ ادراک زمان در چارچوب عمر آدمی، به شکلی محسوس، آن سان که هراکلیت گفته است، رودخانه‌ای جاری بود و هیچ چیزی در آن وضع ثابتی نداشت، ما مدام سردرگم بودیم و پیوسته راهمان را گم می‌کردیم. در این حال البته "ما"ی ثابتی هم وجود نداشت.</p> <p> </p> <p>انتقاد بر ذات‌باوری اساسا انتقاد بر نوع مابعدالطبیعی آن است و نوع بلندبُرد آن. ذات باوریِ مابعدالطبیعی، نگرشی هستی‌شناختی است که می‌پندارد هسته‌ی کانونی هر پدیده‌ای جوهری ثابت است. ذات‌باوری بلندبرد، ذا‌ت‌باوری‌ای است که ممکن است آگاهانه بر هستی‌شناسی ذات‌باور مبتنی باشد یا نباشد؛ اما به هر حال پدیده‌ها را در درازمدت هم ثابت در نظر می‌گیرد.</p> <p> </p> <p>در محدوده‌ی زمانی‌ای که داستان یک رمان معمولی در آن جاری است، ذات‌باوری کوتاه‌برد اشکالی ندارد. ثابت‌پنداریِ هویت‌ها نه تنها اشکالی ندارد، بلکه می‌توان گفت بدون آن نمی‌توان داستانی را تعریف کرد. بر زمینه‌ی ثبات نسبی پدیده‌هاست که می‌توان صحنه‌های هیجان‌آوری آفرید از دگرگونی ناگهانی یکی یا مجموعه‌ای از آنها. هنر، نمایش پدیده‌ی خلاف انتظار است و خلاف انتظار آن جایی معنا دارد که اکثر جریان‌ها طبق انتظار پیش روند.</p> <p> </p> <p><strong>نهاد و گزاره</strong></p> <p> </p> <p>رمان کلیدر را دوبار می‌خوانیم. بار اول از گزارش دولت‌آبادی در باره‌ی "گل‌محمد" به درکی از هویت آنها می‌رسیم. می‌گوییم چنین و چنان شد و "گل‌محمد"، که در جریان آن رخدادها چنین و چنان رفتار کرد (شجاعانه، بااحساس، شورشگرانه...)، آدمی است با این خصوصیات (شجاع، احساساتی، شورشی). در جریان داستان "ماه درویش" را هم می‌شناسیم و فرق او با "گل محمد" را درمی‌یابیم. بار اول از گزاره (محمول) به نهاد (موضوع) می‌رسیم. با خواندن دوباره‌ی رمان برعکس حرکت می‌کنیم: توسط نهاد، گزاره را درک و توجیه می‌کنیم: می‌گوییم گل‌محمد چون چنین است، چنین کرد و "ماه درویش" چون چنان است چنان رفتاری را داشت. "گل‌محمد" برای ما ذاتی نترس دارد و هر چه می‌کند، از این ذاتش برمی‌خیزد. "ماه درویش" در عوض، ترس‌خورده است، ذاتش جبون است و چون جبون است، مدام سرشکسته می‌شود.</p> <p> </p> <p>ما داستان ایران را ظاهرا بارها و بارها خوانده‌ایم. با نهادی آشنایی دیرینه داریم که "ایران" یا "فرهنگ ایرانی" خوانده می‌شود. نهاد "ایران" برساخته‌ی گزاره‌هایی درباره‌ی آن است. معمولاً این امر فراموش می‌شود و تصور می‌شود که گزاره‌های "ایران" از دل نهاد "ایران" برمی‌خیزند. ذات‌باوری کوتاه‌برد در مورد ایران (در مورد فرانسه، در مورد عراق، در مورد کردها، در مورد اسکیموها و همانندهای اینها) موجه است. می‌توان مثلاً گفت که گرایش‌های عمومی آن در ۲۰ سال اخیر چه بوده است. در این مورد هم البته بایستی در کلی‌گویی احتیاط کرد و از جمله‌های کلی اصل‌های ثابت و ترانسندنتال نساخت. آنچه اشکال اساسی دارد، ذات‌باوری بلندبرد است، که با گفتن جمله‌های فراتاریخی در مورد تاریخ نهادی چون "ایران" به شکلی صریح یا ضمنی، به آن ذاتی پایدار نسبت می‌دهد.</p> <p> </p> <p><strong>ادامه دارد</strong></p> <p> </p> <p><strong>بخش پیشین:</strong></p> <p><br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/reflections/2011/03/04/2247">سوژه‌ی روایت</a></p>
محمدرضا نیکفر – "ما" کیستیم؟ پرسش در اینجا از پی "ما"یی است که آرامش دوستدار تصور میکند در طول تاریخ هویت ثابتی داشته: دینخو بوده است و نمیاندیشده است. از دو بخش پیش به بررسی "ما" پرداختیم. در مقدمهی بحث گفتیم که موضوع کار آرامش دوستدار، فرهنگ است که آن را − بی آنکه آشکارا بگوید و استدلال آورد − همچون یک سوژهی جمعیِ همگن برمیرسد، به عبارت دیگر، همچون ذهنی در بر گیرندهی ذهنهای جزئی و روندهای ذهنی موردی. فرهنگ از دید دوستدار یک "ما" است، یک "ما"ی تاریخی. او در نقد خود بر فرهنگ دینخوی ایرانی برمینهد که "من" نمیتوانم بیندیشم، چون "ما" نمیتوانیم بیندیشیم.
در بخش گذشته برای فهم "ما" به تئوری روایت رو آوردیم. چرا روایت؟ دوستدار در جایجای نوشتههایش حکایتهایی را تعریف میکند، حکایتهایی دربارهی فرهنگ ایرانی و شخصیتهای ایرانی. هر یک از این حکایتها را میتوان صحنهای از یک روایت بلند دانست، داستان بلندی مربوط به فرهنگ ایران.
شخصیت داستان
۸۲. وقتی رمان بلندی را میخوانیم، رمانی مثل "کلیدر" محمود دولتآبادی را، معمولاً با شخصیتی مواجه میشویم که گسترش داستان، باز شدن شخصیت اوست. انکشاف آن، انکشاف این است و اینی که خود را به روی ما باز میکند، شخصیتی است که جامعیت او جامعیت داستان را تضمین میکند. در نمونهی رمان دولتآبادی، "گلمحمد" از اول تا آخر یکی است، "یک" در مفهوم یکِگی در معنایی زندگینامهای، چنانکه آرامش دوستدار ۵۰ سال پیش "همان" آرامش دوستدار ۲۰ سال پیش است و چنین کسی همانی است که امروز سخنش را میشنویم و نوشتهاش را میخوانیم.
آرامش دوستدار از "ایران" و "فرهنگ ایرانی" همانگونه سخن میگوید که دولتآبادی از "گلمحمد" حکایت میکند، یا بهتر است بگوییم از "کلمیشیها". "گلمحمد" شخص معینی است. کل کردار و پندار و گفتار او به حساب شخص او گذاشته میشود. در فصل نخست داستان، "گلمحمد" همان قدر "گلمحمد" است که در پایان داستان. "گلمحمد" هم تا جایی که به یاد میآورد، "گلمحمد" بوده است. نویسنده طبعاً در هر فصلی به یاد دارد که در فصل پیشتر در مورد شخصیت مرکزی داستانش چه گفته است. "کلمیشیها" در جمعشان یک طایفهاند، جمع آنان شخصیتی دارد که قیاسشدنی با شخصیت فردی است.
"کلمیشیها" تا جایی که (در داستان) یادشان میآید و ما خوانندگان بر پایهی روایت راوی یادمان میآید، هویتی داشتهاند که آنان را از طایفههای دیگر متمایز میکند. پدیدههای مادی هم میتوانند در متن سرگذشتهای انسانی شخصیت پیدا کنند. پل رودخانهی درینا در رمانی به همین نام اثر ايوو آندريچ چنین پدیدهی باشخصیتی است. به سبک این رمان شاید بتوان داستان بلندی نوشت که "شخصیت" مرکزی آن مثلا میدان انقلاب باشد، یا در نمونهای دیگر میدان بهارستان، یا کارخانهی سیمان شهر ری و یا گورستان ابنبابویه.
ثبات شخصیت در روایت
به کلیدر بازگردیم. فرض کنیم در وسط داستان، ناگهان نویسنده به کلمیشیها خصوصیتهایی را نسبت دهد که ویژهی مردمی هستند از دیرباز شهرنشین و متجدد. در این حال به نویسنده اعتراض میکنیم که دچار تناقض شده است. مبنای اعتراضمان این است که ممکن نیست در طول زمان روایت داستان، مردمی تا این حد دگرگون شوند. برای شهرنشین شدن و متجدد شدن شاید قرنی لازم باشد، اما گردش زمان از این فصل به آن فصل داستان شاید به سال هم نکشد. و یا فرض کنیم که شخصیت ایلیاتی داستان به یکباره از سنخ دیگری شود و مثلاً حرفهایی زند شبیه یک شخصیت شهری در رمانی از امیرحسن چهلتن. در این حال نیز اعتراض میکنیم که قهرمان داستان دچار مشکل دوشخصیتی شده است. باز بنیاد اعتراضمان زمان است: ممکن نیست در زمان کوتاهی کسی تا این حد عوض شود.
برای دورههایی کوتاه هویتهای شخصی و گروهی ثابت فرض میشوند. تجربههای روزمره در مجموع این فرض را تأیید میکنند، هر چند ما مدام به موردهایی برمیخوریم که با فرض ثبات هویت نمیخوانند. در این حال مثلاً میگوییم، به هیچ وجه انتظار نداشتم که فلانی چنان کند که کرد.
ثبات نسبی جهان
با وجود خلافآمدهای عادت به ثبات هویتها و شخصیتها در بازهی زمانیای که طول عمر انسان است، ما به حدی از ذاتباوری نیاز داریم تا بتوانیم جهت خود را در جهان پیدا کنیم. اگر جهان، به لحاظ ادراک زمان در چارچوب عمر آدمی، به شکلی محسوس، آن سان که هراکلیت گفته است، رودخانهای جاری بود و هیچ چیزی در آن وضع ثابتی نداشت، ما مدام سردرگم بودیم و پیوسته راهمان را گم میکردیم. در این حال البته "ما"ی ثابتی هم وجود نداشت.
انتقاد بر ذاتباوری اساسا انتقاد بر نوع مابعدالطبیعی آن است و نوع بلندبُرد آن. ذات باوریِ مابعدالطبیعی، نگرشی هستیشناختی است که میپندارد هستهی کانونی هر پدیدهای جوهری ثابت است. ذاتباوری بلندبرد، ذاتباوریای است که ممکن است آگاهانه بر هستیشناسی ذاتباور مبتنی باشد یا نباشد؛ اما به هر حال پدیدهها را در درازمدت هم ثابت در نظر میگیرد.
در محدودهی زمانیای که داستان یک رمان معمولی در آن جاری است، ذاتباوری کوتاهبرد اشکالی ندارد. ثابتپنداریِ هویتها نه تنها اشکالی ندارد، بلکه میتوان گفت بدون آن نمیتوان داستانی را تعریف کرد. بر زمینهی ثبات نسبی پدیدههاست که میتوان صحنههای هیجانآوری آفرید از دگرگونی ناگهانی یکی یا مجموعهای از آنها. هنر، نمایش پدیدهی خلاف انتظار است و خلاف انتظار آن جایی معنا دارد که اکثر جریانها طبق انتظار پیش روند.
نهاد و گزاره
رمان کلیدر را دوبار میخوانیم. بار اول از گزارش دولتآبادی در بارهی "گلمحمد" به درکی از هویت آنها میرسیم. میگوییم چنین و چنان شد و "گلمحمد"، که در جریان آن رخدادها چنین و چنان رفتار کرد (شجاعانه، بااحساس، شورشگرانه...)، آدمی است با این خصوصیات (شجاع، احساساتی، شورشی). در جریان داستان "ماه درویش" را هم میشناسیم و فرق او با "گل محمد" را درمییابیم. بار اول از گزاره (محمول) به نهاد (موضوع) میرسیم. با خواندن دوبارهی رمان برعکس حرکت میکنیم: توسط نهاد، گزاره را درک و توجیه میکنیم: میگوییم گلمحمد چون چنین است، چنین کرد و "ماه درویش" چون چنان است چنان رفتاری را داشت. "گلمحمد" برای ما ذاتی نترس دارد و هر چه میکند، از این ذاتش برمیخیزد. "ماه درویش" در عوض، ترسخورده است، ذاتش جبون است و چون جبون است، مدام سرشکسته میشود.
ما داستان ایران را ظاهرا بارها و بارها خواندهایم. با نهادی آشنایی دیرینه داریم که "ایران" یا "فرهنگ ایرانی" خوانده میشود. نهاد "ایران" برساختهی گزارههایی دربارهی آن است. معمولاً این امر فراموش میشود و تصور میشود که گزارههای "ایران" از دل نهاد "ایران" برمیخیزند. ذاتباوری کوتاهبرد در مورد ایران (در مورد فرانسه، در مورد عراق، در مورد کردها، در مورد اسکیموها و همانندهای اینها) موجه است. میتوان مثلاً گفت که گرایشهای عمومی آن در ۲۰ سال اخیر چه بوده است. در این مورد هم البته بایستی در کلیگویی احتیاط کرد و از جملههای کلی اصلهای ثابت و ترانسندنتال نساخت. آنچه اشکال اساسی دارد، ذاتباوری بلندبرد است، که با گفتن جملههای فراتاریخی در مورد تاریخ نهادی چون "ایران" به شکلی صریح یا ضمنی، به آن ذاتی پایدار نسبت میدهد.
ادامه دارد
بخش پیشین:
نظرها
کاربر نادر
<p>جناب اقای نیکفر با سلام . خدا وکیلی نفهمیدم منظورت چه بید؟! اقای دولت ابادی که بحمدالله حی وحاضر است ! رمان کلیدر هم که مثل نون سنگک تازه دست به دست میشود ! اگر شاگردان دست بقلم شما رخصت دهند ؟! از خود ایشان مختصر سوالی بفرمائید ! انچه فرمودید چه ربطی داشت به شقیقه ؟؟!! .</p>
کاربر مهمان
<p>نادر عزیز، اینجا هدف نقد کلیدر نبود که قرار باشد از محمود خان یا هر نویسنده دیگری نظرخواهی کنیم، برادر من، توضیح دکتر نیکفر درباره چگونگی خوانش و دریافت متن بود نه نیت نویسنده کلیدر یا هر روایت نویس دیگری.<br /> قرار نیست کسی حتما تخم کنه که مزه خاگینه رو تشخیص بده، قضیه شقیقه رو هم به اهلش بسپارید.</p>
شهاب
<p>روشنفکران ما در حالی با همهی فوت و فنهای تفکر «پساساختارگرایی» آشنا میشوند که جامعه و فرهنگ ما هنوز به مرحلهی «پسا امام زمانی» هم نرسیده است. </p>
کاربر نادر
<p>دوست عزیز( کاربرمهمان) با سلام. ایکاش اسمی میفرمودید! تامنهم بفهمم عزیزکی هستم! لطفا مطلب را مجددا مرور بفرمائید ! خدا وکیلی چند بار نام رمان کلیدر وشخصیتهای ان برای تبیین نظریه اقای نیکفرامده؟! اصلا صحبت نقد رمان نیست ! اشکال من به نحوه توسل به لغات غیر مصطلح و ارجاع نظریه مبهم به دیگران بود ! بنده هم که تخم گذار نیستم ولی هفته ای یکی دوبار تحم مرغ میخورم ! ضمنا شما که اهل هستید برای چیز فهم شدن بنده بفرمائید : چه ربطی داشت به شقیقه ؟! چون بنام خطاب کردید مزاحم شدم ! پاینده باشید.</p>
میم
<p>اولین بار است که بارقه هایی از تفکر پساساختارگرا را می توان در نوشته های روشنفکران سکولار ایرانی دید. واقعاً اولین بار است که کسی از این نسل آگاهانه کمی به فلسفه ذاتگرا و پوزیتیویستی سنتی روشنفکران ایرانی انتقاد می کند.</p>
کاربر مهمان
<p>جناب نادر، هیج اشکالی ندارد که شما مطلب را نفهمید. شما (به فرض اینکه فیزیک نخواندهاید) سر کلاس ترمودینامیک هم بروید نمیفهمید، در این کلاس نباید دچار کمپلکس شقیه شوید.<br /> اما اگر میخواهید بهمید، من شما راهنمایی میکنم. نظریهای وجود دارد به اسم نظریه روایت narrative theory یا narrotology. نویسنده برای این که مطلب را ساده کند، اسم این تئوری را نیاورده، اما از آن استفاده کرده است. به این خاطر کلیدر را مثال زده است. اگر جدی هستید، بروید چیزی درباره این تئوری بخوانید. اگر این کار را جدی و صمیمانه انجام دهید، ادبیات شقیقه را فراموش میکنید و از بی ادبی و بی فرهنگی خود عذرخواهی می کنید.</p>
کاربر نادر
<p>کاربر مهمان محترم. مجددا سلام بازهم حقیر را مخاطب قرار دادید ! بنابراین حق دارم پاسخگو باشم! اینکه فرموده اید:به فرض اینکه فیزیک نخوانده ای!! سرکلاس ترمودینامیک هم بروید نمیفهمید !! یعنی که چه؟؟!! یک جوری این مطلب را ربطی بده به شقیقه !!....از اینکه شما ادم با فرهنگ وبا ادبی هستید! معذرت خواهی شما را پذیرفتم !!</p>
کاربر مهمان بهار
<p>دفاع کاربران از نظر آقای نیکفر تنها از روی تعصب است. مطلب ضعیف است. همین</p>
مصطفی
<p>این آقا نادر داستان عجیبی دارد. من آخر سر در نیاوردم. مگه میشه آدم زبان روسی یا فرانسه ندونه اونوقت بیاد بره تو سایتهای فروانسوی و روسی بچرخه و مطلب بزاره. شما اگه از فلسفه و دستگاه فکری (آنهم ایرانی اش ) سر در نمی آورید چه اصراری دارید که خودتان را درگیر این مباحث کنید. حدای نکرده به خودتان فشار میآورید و ...<br /> خوب بهتر است بروید سری کتابهای قدم اول (نشر شیرازه) را بخوانید تا از موضوعاتی که آقای نیکفر و امثال او مطرح می کنند حداقل آشنایی رو داشته باشید. اینکه گیر داده اید به اصطلاحاتی که آقای نیکفر استفاده میکنند و گفتید تو فرهنگ لاروس و ویکی پدیا موجود نیست حق دارید. چون همانطوری که آقای نیکفر در جایی گفته اند تلاشی است برای استفاده از امکانات زبان فارسی و لفت سازی. همان کاری که آقای آشوری کرده اند. مثل لغت گفتمان به جای دیسکورس.<br /> در بیشتر متن هایی که میخوانم کامنتی از این آقا نادر هست. اگر تو زمانه 500 تا کامنت گذاشته باشد 400 تای آنها شبیه هم هست. کلا حرف حساب آقا نادر اینه که چرا فلسفه بخوانیم. چرا از اصطلاحات فلسفی سر دربیاریم. فلسفی اندیشیدن و سخت نویسی می شود قلمبه سلمبه حرف زدن. اصلا فلسفه چه به درد ما می خورد. بیایم مثل آقایونی که ایشون در نظر دارند ساده حرف بزنیم. از اصطلاحات قلمبه استفاده نکنیم. بیاییم بیشتر ساده حرف بزنیم و ساده بنویسیم. مثلا کل مقاله ی استاد نیکفر رو تو چند خط می شود خلاصه کرد. کلا مثل کامنت های آقا نادر. اصلا رادیو زمانه اشتباه میکنه مقاله منتشر میکنه. بهتر هست کامنت بزاره کلا. آنهم ساده و مختصر.<br /> کل زحمت دستگاه فکری و فلسفی ما این هست که اساتید و روشنفکران در تلاش هستند درهای زبان و ذهنیت ایرانی را به روی دستگاه فلسفی و اندیشه گی غرب باز کنند. (مثل پروژه ی زبان باز آشوری) و تلاش نیکفر هم در همین راستاست. حالا این آقا نادر میگن بیاید بریم به دوره ی قاجار و ساده نویسی اختیار کنم.</p>