این بود نجابت اسب؟
<p>امیر عباس جمشیدی ـ می‌دانید عنوان جانبی بخش مسابقه‌ی سینمای ایران در جشنواره چیست؟ «سودای سیمرغ». یعنی مثلاً همین امسال، از کسانی که دست‌کم با یک فیلم در این بخش حاضر بودند، باز هم مثلاً داریوش مهرجویی و عزت انتظامی و پرویز پرستویی و ابراهیم حاتمی‌کیا و رضا کیانیان و محمود کلاری و اصغر فرهادی و غیره و غیره، همه «سودا» و چه بسا «رؤیا»ی به‌دست گرفتن یا حتی لمس کردن سیمرغ جشنواره را در سر می‌پرورانند و جشنواره هم با روان‌شناسی عمیق و دقیق، دغدغه‌ی اصلی آنان از شرکت در این بخش را به‌عنوان مسابقه بدل کرده است. این درست همسو با اظهار نظر آقای معاون، جواد شمقدری است که گفتند این همه اعتراض و گلایه و غیره، نشان‌دهنده‌ی شور و نشاط جشنواره و ولع و طمع سینماگران ایرانی برای حضور در بخش مسابقه‌ی جشنواره است. با این پیش‌درآمد می‌پردازیم به ادامه‌ی بررسی فیلم‌های دوره‌ی ۲۹ که اتفاقاً حرف‌های زیادی در این بخش دارم.</p> <p><br /> <strong>استدراج توأمان آیت‌الله و فیلمساز</strong></p> <p><br /> اتفاقی که شب نمایش «فرزند صبح» برای بهروز افخمی افتاد، همان‌طور که خودش گفت اتفاقی منحصر‌به‌فرد نبود. در هنگام نمایش فیلم عده‌ای از تماشاگران در سالن شروع کردند به کف زدن و سوت کشیدن به نشانه‌ی اعتراض، و اعتراض‌شان احتمالاً به صحنه‌های کشدار فیلم بود و روند کند فیلم. نمونه‌ی این فصل‌ها در فیلم کم نیست. مثلاً تصور کنید جوانی در کالسکه دارد به سمت خانه‌اش می‌آید و هم‌زمان عمامه‌اش را به سرش می‌بندد. تمام مراحل بستن عمامه در یک پلان طولانی به تماشاگر نشان داده می‌شود، در زمانی حدود هشت دقیقه. خب طبیعی است که دیگر نمی‌توان تحمل کرد. از گاف‌های دیگر فیلم تصحیح نشدن کادر فیلم است که خود افخمی هم پایش نمی‌ایستد. اینکه قرار بوده فیلم دوباره چاپ شود تا با نمایش فیلم دیگر تراولینگ در کادر جا نمانده باشد یا ماشین‌ها و دکل‌های برق در انتهای کادر مشخص نباشند، چون زمان وقوع رویدادهای فیلم هنوز روستا‌ها برق نداشت، تراولینگ که جای خود دارد! «فرزند صبح» با موضوع حساسیت‌برانگیزش به احتمال قریب به یقین می‌توانست واکنش‌های مثبت برانگیزد. همانطور که در تیتراژ ابتدایی فیلم وقتی نام بهروز افخمی به عنوان کارگردان آمد، تمام تماشاگران برایش کف زدند. اما هر چه از فیلم گذشت با سکانس‌های کشدار و ریتم کند فیلم، تماشاگر مجاب شد دوباره کف بزند، البته این‌بار به معنایی دیگر.</p> <p><br /> اما «فرزند صبح» سکانس برگزیده هم دارد. برای من تنها یک فصل از این فیلم بد بهروز افخمی درست و به‌جا جلوه کرد که آن یک فصل هم دقیقاً به عملکرد افخمی در این سال‌ها برمی‌گردد. حالا خود آگاه یا نا‌خودآگاه به هر حال عناصرش درست و به‌جا از کار درآمده است. جایی که آیت الله خمینی در آخرعمرش در بیمارستان بستری شده و حاج سید احمد خمینی به او می‌گوید یکی از دوستانش (علی اکبر معلم/محمد علی کشاورز) آمده به عیادتش. آیت‌الله خمینی اجازه‌ی حضور او را می‌دهد. وقتی معلم به داخل می‌آید، آقا جمله‌ای می‌گوید که بسیار درخشان است. او می‌گوید: «حاج علی اکبر آقا، من دچار استدراج شدم.» (نقل به مضمون) اینکه این جمله در زمان حیات آیت‌الله از زبان خودش شنیده شده شکی نیست، اما اینکه به تعارف گفته می‌شود جمله آیت‌الله شکسته نفسی بوده، محل تردید است. اتفاقاً اینجا در فرزند صبح در فضای فیلم افخمی این جمله کارکردی پیدا کرده که هیچ جای دیگر نمی‌شود سراغش را گرفت. اینکه آیت الله خمینی خودش در اواخر عمرش به این نتیجه رسیده که چه اتفاقات وحشتناکی را در ایران رقم زده است و از مراتبش – مراتب عرفانی مورد ادعایش البته – به شدت کاسته شده است. حالا این نکته که خود افخمی هم احتمالاً کل این فیلم را برای این صحنه ساخته، یا ناخود آگاه این کار را کرده، اما، در هر حال این نتیجه را می‌شه از این سکانس گرفت. اگر از کل فیلم همین یه جمله رو درشت بنویسیم،، به نظرم متوجه می‌شیم خود این آدم هم از نگاه کارگردان اعتقاد داشت که با تصمیماتش چه بر سر مردم این کشور آورده. البته باز هم تاکید می‌کنم؛ شاید طرح و اجرای این فصل کاملا ناخود اگاه بوده باشد، اما دقیق و درست از کار درآمده است. این کلام دقیقا سیر فیلمسازی بهروز افخمی را می‌نمایاند و فرزند صبح معنای دقیق استدراج در کارنامه بهروز افخمی است.</p> <p><br /> البته متأسفانه باید بگویم بعد از فیلم در لحظه‌ای که به سالن نشست مطبوعاتی رفتم و دیدم چند نفر افخمی را دوره کرده‌اند و دارند به او توهین می‌کنند، از حضور خودم در این مکان که قاعدتاً تحلیل و چالش، و نه توهین حرف اول را می‌زند شرمنده شدم. شک دارم آن کسانی که افخمی را به دوباره دیدن عمر مختار فرامی‌خواندند، خودشان‌‌ این فیلم را از اول تا آخر دیده باشند. اما به هر حال یادمان نرود بهروز افخمی کارنامه‌ی درخشانی دارد. شوکران و جهان پهلوان برای تمام عمر یک فیلمساز کافی است. چه برسد به کارهای دیگری که بی‌شمار از او دیده‌ایم و در مجموع قابل قبول بوده‌اند. پس نمی‌دانم چطور می‌شود این حرمت‌شکنی را توجیه کرد؟ در میان یکی از همین توهین‌ها افخمی در جواب سؤالی که گفت: «واقعا باید یک میلیارد و ۸۰ میلیون تومان خرج تصور شما بشود؟»، گفت: «اگر تهیهکننده‌ای حاضر شود ده میلیارد تومان خرج کند تا فکر من تصویر بشود، شما ناراحتید؟!» این جواب هوشمندانه نشان می‌دهد منتقد باید نقد کند، نه تخطئه. اینکه ما دیدیم توهین بود و تخطئه.</p> <p><br /> <strong>دنبال دلیل ساخته شدن این‌گونه فیلم‌ها هستم!</strong></p> <p><img height="139" width="200" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/habeh_ghand.jpg" /><br /> شک دارم کسی حوصله داشته باشد ۱۱۰ دقیقه بنشیند توی سالن تاریک و فقط بخواهد زندگی معمولی بدون اتفاق ببیند. یه حبه قند چنین فیلمی است. فیلمی کشدار و بی‌قصه و بی‌روایت از رضا میرکریمی که در قالب و فرمی الکن خانواده‌ای را تصویر می‌کند که می‌خواهد برای دخترش عروسی بگیرد اما با مرگ بزرگ فامیل با حبه قندی که بر گلویش می‌جهد مسیر زندگی‌اش عوض می‌شود. می‌فهمم که ممکن است این نگاه بسیار تقدیری باشد و همه چیز بر اساس تقدیر بر پیشانی این خانواده نوشته شده باشد. با این فرض احتمالاً کارگردان فکر کرده هر چه بسازد درست است. متأسفم که فیلم می‌توانست یک ربع زود‌تر تمام شود یا تا صبح با همین اتفاق‌هایی که نمی‌افتاد ادامه پیدا کند. متأسفم که این هزینه و وقت گزاف برای ساختن چنین فیلمی به هدر رفته است. بد نیست بدانید که خانه‌ای که تمام ماجرا‌ها در آن می‌گذرد، یک‌جا در ۴۵ روز ساخته شده است. خانه‌ای شبیه خانه‌های یزد، به این بهانه که هزینه‌ی سفر گروه به یزد بسیار بیشتر بود. این را هم شک دارم. تنها نکته مثبت فیلم به زعم من رابطه‌ی خانوادگی آدم‌های قصه است که خوب از کار درآمده. همین! نکته‌ای که ذکرش لازم است این است که تهیه‌کننده‌ی فیلم یک ارگان دولتی است. جایی به نام حوزه هنری با بودجه‌ای سر به فلک‌زده!</p> <p><br /> <strong>این بود نجابت اسب؟!</strong></p> <p><img height="127" width="200" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/asb_heyvan_najiib.jpg" /><br /> «اسب حیوان نجیبی است» بالاخره به نمایش درآمد و آسمان هم به زمین نیامد. باور کنید. گیرم که به نیروی انتظامی در قالب شوخی نقدی وارد شده باشد. خب، بهتر نیست به جای بستن دریچه‌های فکری‌مان، ظرفیت‌هامان را بالا ببریم؟ اسب... در مجموع با طنز موقعیتی که دارد و مجموع بازی‌های یکدستی که از بازیگران فیلم می‌بینیم تماشاگر را همراه خود می‌کند و البته در ‌‌نهایت در اواخر فیلم افت می‌کند، آن هم چه افتی. انبوه دیالوگ‌های شرم‌آور در فیلم از لجبازی کاهانی با مقوله‌ی فیلمسازی نشان دارد. به هر حال رضا عطاران و پارسا پیروزفر و کارن همایون‌فر و حبیب رضایی به همراه باران کوثری و مهتاب کرامتی با ساختار فیلمنامه‌ی کاهانی موقعیت‌های طنز را درآورده‌اند و از پس قصه‌ای که روی لبه تیغ حرکت می‌کند برآمده‌اند، اما حیف که اسب کاهانی نجیب نیست.</p> <p><br /> <strong>چقدر یک فیلمساز می‌تواند مستعد باشد؟!</strong></p> <p><br /> دقیقاً سؤالی که درباره‌ی آسمان محبوب داریوش مهرجویی داشتم، در اینجا کاملاً برعکس صدق می‌کند: «چقدر یک فیلمساز می‌تواند مستعد باشد؟!»</p> <p><br /> جدایی نادر از سیمین، فیلم پنجم اصغر فرهادی همانی بود که باید باشد. فرهادی فیلم به فیلم اوج گرفته است و این یکی مثل درباره الی با ارتباط منطقی تماتیکی که با آن فیلم دارد، ادامه‌ی درست مسیر فرهادی در سه فیلم آخرش است. جدایی... ورای اینکه اثری از اصغر فرهادی است، بلوغ سایر عواملش را هم می‌شود در آن دید. پیمان معادی در نقش نادر، شهاب حسینی که واقعاً متفاوت از سایر نقش‌هایی است که تا به حال داشته است، و لیلا حاتمی و دختر اصغر فرهادی، سارینا که در نقش دختر نادر و سیمین درخشیده است.</p> <p><img height="135" width="200" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/nader_simin.jpg" /><br /> در مطلب دیگری درباره‌ی اصغر فرهادی هنگام اکران فیلم درباره الی جایی خواندم این لحظه‌های زندگی عادی، که در بسیاری از فیلم‌ها - مثل یک حبه قند در همین جشنواره- اصلاً با عنصر نمایشی همراه نیست، اما در فیلم‌های فرهادی به شکل بی‌نظیری با اتفاق‌هایی که در فیلمنامه وجود دارد به لحظه‌های جذابی بدل می‌شود و باعث می‌شود ما باور کنیم زندگی در جریان است. لحظه‌هایی که به نظر عادی می‌نماید، اما همین اتفاق‌های ساده در لحظه‌های عادی زندگی می‌تواند فاجعه بیافریند.</p> <p><br /> فرهادی زندگی را با گرامر سینما در می‌آمیزد و «فیلم» خلق می‌کند. فیلمی که برلین فهمید چه اثری خلق شده است و فجر نه. اما سؤال اینجاست که واقعاً چقدر یک فیلمساز می‌تواند مستعد باشد؟! <br /> این سؤالی است که جوابش را باید در سیر عملکرد اصغر فرهادی در سینمای ایران دید. به فرهادی بیش از سایر فیلمساز‌ها توجه نشده و آموزش خاصی به او داده نشده، پس چیز دیگری وجود دارد که او را از سایر هم‌نسلانش جدا می‌سازد. به دنبال جواب این سؤال باشید.</p> <p> </p> <p><strong>چاقو و معرفت و دنیای فیلمساز دهه‌ی پنجاهی</strong></p> <p><img height="139" width="200" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/jorm.jpg" /><br /> «جرم» با لطف هیات داوران- و نه قدرت فیلم- بهترین فیلم جشنواره ۲۹ است. فیلمی که در آن انواع و اقسام فحش‌های کوچه و بازاری از زبان شخصیت‌ها بیرون می‌آید، و انواع و اقسام ماشین‌های دهه‌ی هفتاد در فیلمی که قصه‌اش در دهه‌ی پنجاه می‌گذرد وجود دارد، بی‌تردید نمی‌تواند بهترین فیلم جشنواره‌ای باشد که جدایی نادر از سیمین را در خود دارد. جرم مسعود کیمیایی، یعنی بهترین فیلم جشنواره ۲۹ به سیاق فیلم‌های قبلی کیمیایی‌‌ همان حرف را در قالبی دیگر و قصه‌ای دیگر می‌زند. جمع و جور‌تر و شسته رفته‌تر البته. اما اینکه در حضور جدایی نادر از سیمین، جرم بهترین فیلم بشود، سؤال بی‌جواب دوره‌ی ۲۹ است.</p> <p><br /> <strong>برای فیلمساز جوانی که ادعا می‌کند متوجه نظر تماشاگران نشده!</strong></p> <p><br /> فیلم بد سیاسی اگر ندیده‌اید، آدرسش را به شما می‌دهم: پایان‌نامه! مهم نیست حرف فیلم در جهت خاصی است، حتی مهم نیست که فیلم بسیار ناشیانه به ماجرایش پرداخته است، مسئله این است که فیلم بسیار بد است. چه در فیلمنامه و چه در اجرا. برای همین است که سالن نمایش پایان‌نامه از ده دقیقه اول به بعد متشنج شد و سوت و کف و هو کردن‌ها شروع شد. این‌همه هو کردن وسوت و دست زدن و تکه‌پرانی‌های مداوم تقریباً چهار پنجم سالن در کل فیلم، پاداش زحمت کلاهداری بود واگر کارگردان جوان کم‌سواد سینمای ایران ادعا می‌کند هنوز متوجه نظر تماشاگران در مورد فیلمش نشده، باید <img height="121" width="200" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/payannameh_0.jpg" />ارجاعش داد به سکانسی که خودش در آن بازی کرد؛ صدای هو کردن حضار ۳ دقیقه روی تصویرش شنیده می‌شد. حیرتم از این است که رؤسایی که در هنگام کف و سوت تماشاگران موقع نمایش پایان‌نامه و همینطور بعدش در مصاحبه‌های مختلف عکس‌العمل نشان دادند و به هوکنندگان تاختند و آن‌ها را اغتشاشگر نامیدند، زمان پخش فرزند صبح بهروز افخمی کجا بودند؟ مگر اینکه هو کردن افخمی از دید آقایان ایراد نداشته باشد و هو شدن پایان‌نامه سراسر ایراد. البته وقتی شخص رییس اداره نظارت و دبیر جشنواره شخصاً در تنها مصاحبه مطبوعاتی‌ که حاضر می‌شوند، جلسه مطبوعاتی پایان‌نامه است، این سؤال شاید بی‌ربط جلوه کند.</p> <p><br /> <strong>خیابانهای آرام: منحصر به فرد و دوست‌داشتنی</strong></p> <p><br /> در یک تلاقی ناخواسته، بعد از پخش جنجالی فیلم پایان‌نامه، که حرف و حدیث‌ها و عکس‌العمل‌های حاشیه‌ای زیادی در پی داشت، فیلم خیابان‌های آرام ساخته‌ی کمال تبریزی با طنزی نمادپردازانه در مکانی خیالی به مسائل روز جامعه ایران می‌پردازد و می‌خواهد خود را از دایره‌ی هیاهوهای ژورنالیستی خلاص کند و از زاویه‌ای متفاوت به ماجرا نگاه کند. اینکه کمال تبریزی تا چه حد توانسته است این‌کار را بکند یا نه، <img height="133" width="200" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/khyaban_aram.jpg" />به شرایط اجتماعی- سیاسی ایران برمی‌گردد و اگر تبریزی می‌خواست حرفی خارج از قاعده بزند او را هم می‌بردند احیاناً جایی که با جعفر پناهی سرشان گرم باشد! اما همین که خیابان‌های آرام ساخته شده است و به نمایش درآمده،به‌تنهایی اتفاق مهمی است. صرفاً این تلاش مهم است و اینکه کمال تبریزی نگاه طنزش را وارد مسائل روز کرده است. ضمن اینکه خود فیلم در حال حاضر دارای ویژگی‌هایی است که به نظرم در زمان اکرانش (اگر اکران بشود) بسیار تیزبینانه می‌شود به آن‌ها پرداخت.</p> <p> </p> <p><strong>شخصیت‌های بی‌عمق در فیلم‌های آپارتمانی</strong></p> <p><br /> «سعادت‌آباد» یک آپارتمانی در میان انبوه فیلم‌هایی از این دست است: یک فیلم بی‌حس و حال به سطحی‌ترین شکل ممکن. نقد روابط زناشویی بدون خط فیلم‌نامه‌ای مشخص. فقط یک لیلا حاتمی خوب داشت و بس. با پایانی مثلاً غافلگیرانه که دوست دارد دهان تماشاگر از تعجب بازبماند. تصویر تکراری پرستار جوان و مرد خیانتکار و زن مظلوم از همه جا بی‌خبر. از بس تصویر بی‌منطق خیانت در سینمای <img height="121" width="200" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/saadatabad.jpg" />آپارتمانی دیده‌ام، وقتی به این‌گونه فیلم‌ها حالم بد می‌شود. سئوالی دارم که اگر دوستان پاسخ بدهند، ممنون می‌شوم: فکر نمی‌کنید جای این فیلم‌ها در تلویزیون است؟ آخر چرا چنین فیلم‌هایی باید در سینما به نمایش در بیایند؟ <br /> <br /> <strong>انسان بی‌امید هم زنده می‌ماند!</strong></p> <p><br /> سال گذشته که جشنواره‌ی بی‌بو خاصیت ۲۸ تمام شد، امید داشتیم به دوره‌ی ۲۹. این انتظار دیری نپایید و باز موعد برگزاری جشنواره‌ی فجر فرارسید و دیدیم که جشنواره‌ی ۲۹ عملاً از دوره‌های قبل جشنواره‌ی فجر عقب‌تر بود. هر چه هم که دبیر جشنواره و مدیران سینمایی بر طبل شور و هیجان بکوبند و بخواهند این دوره را در کارنامه‌شان دوره‌ای رو به جلو ارزیابی کنند، در اصل ماجرا تفاوتی ندارد. مدیران و دست‌اندرکاران جشنواره‌ی ۹ روزه‌ی فجر به رسانه‌های مرتبط با سینما و همچنین منتقدان سینمایی کاملاً بی‌اعتناء بودند و به روزنامه‌نگاران سینمایی احترام نگذاشتند. بی‌برنامگی‌های فراوان، کیفیت بد صدای سالن اصلی «کاخ جشنواره» (!) و مسائل متعددی که در جریان برگزاری جشنواره در حد امکان حرفش را زدیم، این شائبه را تقویت می‌کرد که آن‌ها صرفاً قصد داشتند جشنواره‌ی فجر را برگزار کنند، آن‌هم بیشتر با این قصد که به رقم‌های دوره‌های جشنواره‌ی فجز بیفزایند، و در این میان اصلاً اهمیت نداشت که جشنواره چگونه برگزار می‌شود و چه فیلم‌هایی با چه کیفیتی در آن به نمایش درمی‌آید. راستش ما هم خسته شدیم از بس گفتیم و هیچ اتفاقی نیفتاد. با این‌حال به خودم امید می‌دهم و به خودم می‌گویم: بنویس که امید داری به سی‌امین جشنواره‌ی فجر، چون هر چه باشد انسان با امید زنده است. اما نه. نمی‌نویسم. چون امیدی ندارم که سال بعد جشنواره‌ی سی‌ام بهتر از جشنواره‌ی بیست و نهم از کار درآید. انسان بدون امید هم زنده می‌ماند.</p>
امیر عباس جمشیدی ـ میدانید عنوان جانبی بخش مسابقهی سینمای ایران در جشنواره چیست؟ «سودای سیمرغ». یعنی مثلاً همین امسال، از کسانی که دستکم با یک فیلم در این بخش حاضر بودند، باز هم مثلاً داریوش مهرجویی و عزت انتظامی و پرویز پرستویی و ابراهیم حاتمیکیا و رضا کیانیان و محمود کلاری و اصغر فرهادی و غیره و غیره، همه «سودا» و چه بسا «رؤیا»ی بهدست گرفتن یا حتی لمس کردن سیمرغ جشنواره را در سر میپرورانند و جشنواره هم با روانشناسی عمیق و دقیق، دغدغهی اصلی آنان از شرکت در این بخش را بهعنوان مسابقه بدل کرده است. این درست همسو با اظهار نظر آقای معاون، جواد شمقدری است که گفتند این همه اعتراض و گلایه و غیره، نشاندهندهی شور و نشاط جشنواره و ولع و طمع سینماگران ایرانی برای حضور در بخش مسابقهی جشنواره است. با این پیشدرآمد میپردازیم به ادامهی بررسی فیلمهای دورهی ۲۹ که اتفاقاً حرفهای زیادی در این بخش دارم.
استدراج توأمان آیتالله و فیلمساز
اتفاقی که شب نمایش «فرزند صبح» برای بهروز افخمی افتاد، همانطور که خودش گفت اتفاقی منحصربهفرد نبود. در هنگام نمایش فیلم عدهای از تماشاگران در سالن شروع کردند به کف زدن و سوت کشیدن به نشانهی اعتراض، و اعتراضشان احتمالاً به صحنههای کشدار فیلم بود و روند کند فیلم. نمونهی این فصلها در فیلم کم نیست. مثلاً تصور کنید جوانی در کالسکه دارد به سمت خانهاش میآید و همزمان عمامهاش را به سرش میبندد. تمام مراحل بستن عمامه در یک پلان طولانی به تماشاگر نشان داده میشود، در زمانی حدود هشت دقیقه. خب طبیعی است که دیگر نمیتوان تحمل کرد. از گافهای دیگر فیلم تصحیح نشدن کادر فیلم است که خود افخمی هم پایش نمیایستد. اینکه قرار بوده فیلم دوباره چاپ شود تا با نمایش فیلم دیگر تراولینگ در کادر جا نمانده باشد یا ماشینها و دکلهای برق در انتهای کادر مشخص نباشند، چون زمان وقوع رویدادهای فیلم هنوز روستاها برق نداشت، تراولینگ که جای خود دارد! «فرزند صبح» با موضوع حساسیتبرانگیزش به احتمال قریب به یقین میتوانست واکنشهای مثبت برانگیزد. همانطور که در تیتراژ ابتدایی فیلم وقتی نام بهروز افخمی به عنوان کارگردان آمد، تمام تماشاگران برایش کف زدند. اما هر چه از فیلم گذشت با سکانسهای کشدار و ریتم کند فیلم، تماشاگر مجاب شد دوباره کف بزند، البته اینبار به معنایی دیگر.
اما «فرزند صبح» سکانس برگزیده هم دارد. برای من تنها یک فصل از این فیلم بد بهروز افخمی درست و بهجا جلوه کرد که آن یک فصل هم دقیقاً به عملکرد افخمی در این سالها برمیگردد. حالا خود آگاه یا ناخودآگاه به هر حال عناصرش درست و بهجا از کار درآمده است. جایی که آیت الله خمینی در آخرعمرش در بیمارستان بستری شده و حاج سید احمد خمینی به او میگوید یکی از دوستانش (علی اکبر معلم/محمد علی کشاورز) آمده به عیادتش. آیتالله خمینی اجازهی حضور او را میدهد. وقتی معلم به داخل میآید، آقا جملهای میگوید که بسیار درخشان است. او میگوید: «حاج علی اکبر آقا، من دچار استدراج شدم.» (نقل به مضمون) اینکه این جمله در زمان حیات آیتالله از زبان خودش شنیده شده شکی نیست، اما اینکه به تعارف گفته میشود جمله آیتالله شکسته نفسی بوده، محل تردید است. اتفاقاً اینجا در فرزند صبح در فضای فیلم افخمی این جمله کارکردی پیدا کرده که هیچ جای دیگر نمیشود سراغش را گرفت. اینکه آیت الله خمینی خودش در اواخر عمرش به این نتیجه رسیده که چه اتفاقات وحشتناکی را در ایران رقم زده است و از مراتبش – مراتب عرفانی مورد ادعایش البته – به شدت کاسته شده است. حالا این نکته که خود افخمی هم احتمالاً کل این فیلم را برای این صحنه ساخته، یا ناخود آگاه این کار را کرده، اما، در هر حال این نتیجه را میشه از این سکانس گرفت. اگر از کل فیلم همین یه جمله رو درشت بنویسیم،، به نظرم متوجه میشیم خود این آدم هم از نگاه کارگردان اعتقاد داشت که با تصمیماتش چه بر سر مردم این کشور آورده. البته باز هم تاکید میکنم؛ شاید طرح و اجرای این فصل کاملا ناخود اگاه بوده باشد، اما دقیق و درست از کار درآمده است. این کلام دقیقا سیر فیلمسازی بهروز افخمی را مینمایاند و فرزند صبح معنای دقیق استدراج در کارنامه بهروز افخمی است.
البته متأسفانه باید بگویم بعد از فیلم در لحظهای که به سالن نشست مطبوعاتی رفتم و دیدم چند نفر افخمی را دوره کردهاند و دارند به او توهین میکنند، از حضور خودم در این مکان که قاعدتاً تحلیل و چالش، و نه توهین حرف اول را میزند شرمنده شدم. شک دارم آن کسانی که افخمی را به دوباره دیدن عمر مختار فرامیخواندند، خودشان این فیلم را از اول تا آخر دیده باشند. اما به هر حال یادمان نرود بهروز افخمی کارنامهی درخشانی دارد. شوکران و جهان پهلوان برای تمام عمر یک فیلمساز کافی است. چه برسد به کارهای دیگری که بیشمار از او دیدهایم و در مجموع قابل قبول بودهاند. پس نمیدانم چطور میشود این حرمتشکنی را توجیه کرد؟ در میان یکی از همین توهینها افخمی در جواب سؤالی که گفت: «واقعا باید یک میلیارد و ۸۰ میلیون تومان خرج تصور شما بشود؟»، گفت: «اگر تهیهکنندهای حاضر شود ده میلیارد تومان خرج کند تا فکر من تصویر بشود، شما ناراحتید؟!» این جواب هوشمندانه نشان میدهد منتقد باید نقد کند، نه تخطئه. اینکه ما دیدیم توهین بود و تخطئه.
دنبال دلیل ساخته شدن اینگونه فیلمها هستم!
شک دارم کسی حوصله داشته باشد ۱۱۰ دقیقه بنشیند توی سالن تاریک و فقط بخواهد زندگی معمولی بدون اتفاق ببیند. یه حبه قند چنین فیلمی است. فیلمی کشدار و بیقصه و بیروایت از رضا میرکریمی که در قالب و فرمی الکن خانوادهای را تصویر میکند که میخواهد برای دخترش عروسی بگیرد اما با مرگ بزرگ فامیل با حبه قندی که بر گلویش میجهد مسیر زندگیاش عوض میشود. میفهمم که ممکن است این نگاه بسیار تقدیری باشد و همه چیز بر اساس تقدیر بر پیشانی این خانواده نوشته شده باشد. با این فرض احتمالاً کارگردان فکر کرده هر چه بسازد درست است. متأسفم که فیلم میتوانست یک ربع زودتر تمام شود یا تا صبح با همین اتفاقهایی که نمیافتاد ادامه پیدا کند. متأسفم که این هزینه و وقت گزاف برای ساختن چنین فیلمی به هدر رفته است. بد نیست بدانید که خانهای که تمام ماجراها در آن میگذرد، یکجا در ۴۵ روز ساخته شده است. خانهای شبیه خانههای یزد، به این بهانه که هزینهی سفر گروه به یزد بسیار بیشتر بود. این را هم شک دارم. تنها نکته مثبت فیلم به زعم من رابطهی خانوادگی آدمهای قصه است که خوب از کار درآمده. همین! نکتهای که ذکرش لازم است این است که تهیهکنندهی فیلم یک ارگان دولتی است. جایی به نام حوزه هنری با بودجهای سر به فلکزده!
این بود نجابت اسب؟!
«اسب حیوان نجیبی است» بالاخره به نمایش درآمد و آسمان هم به زمین نیامد. باور کنید. گیرم که به نیروی انتظامی در قالب شوخی نقدی وارد شده باشد. خب، بهتر نیست به جای بستن دریچههای فکریمان، ظرفیتهامان را بالا ببریم؟ اسب... در مجموع با طنز موقعیتی که دارد و مجموع بازیهای یکدستی که از بازیگران فیلم میبینیم تماشاگر را همراه خود میکند و البته در نهایت در اواخر فیلم افت میکند، آن هم چه افتی. انبوه دیالوگهای شرمآور در فیلم از لجبازی کاهانی با مقولهی فیلمسازی نشان دارد. به هر حال رضا عطاران و پارسا پیروزفر و کارن همایونفر و حبیب رضایی به همراه باران کوثری و مهتاب کرامتی با ساختار فیلمنامهی کاهانی موقعیتهای طنز را درآوردهاند و از پس قصهای که روی لبه تیغ حرکت میکند برآمدهاند، اما حیف که اسب کاهانی نجیب نیست.
چقدر یک فیلمساز میتواند مستعد باشد؟!
دقیقاً سؤالی که دربارهی آسمان محبوب داریوش مهرجویی داشتم، در اینجا کاملاً برعکس صدق میکند: «چقدر یک فیلمساز میتواند مستعد باشد؟!»
جدایی نادر از سیمین، فیلم پنجم اصغر فرهادی همانی بود که باید باشد. فرهادی فیلم به فیلم اوج گرفته است و این یکی مثل درباره الی با ارتباط منطقی تماتیکی که با آن فیلم دارد، ادامهی درست مسیر فرهادی در سه فیلم آخرش است. جدایی... ورای اینکه اثری از اصغر فرهادی است، بلوغ سایر عواملش را هم میشود در آن دید. پیمان معادی در نقش نادر، شهاب حسینی که واقعاً متفاوت از سایر نقشهایی است که تا به حال داشته است، و لیلا حاتمی و دختر اصغر فرهادی، سارینا که در نقش دختر نادر و سیمین درخشیده است.
در مطلب دیگری دربارهی اصغر فرهادی هنگام اکران فیلم درباره الی جایی خواندم این لحظههای زندگی عادی، که در بسیاری از فیلمها - مثل یک حبه قند در همین جشنواره- اصلاً با عنصر نمایشی همراه نیست، اما در فیلمهای فرهادی به شکل بینظیری با اتفاقهایی که در فیلمنامه وجود دارد به لحظههای جذابی بدل میشود و باعث میشود ما باور کنیم زندگی در جریان است. لحظههایی که به نظر عادی مینماید، اما همین اتفاقهای ساده در لحظههای عادی زندگی میتواند فاجعه بیافریند.
فرهادی زندگی را با گرامر سینما در میآمیزد و «فیلم» خلق میکند. فیلمی که برلین فهمید چه اثری خلق شده است و فجر نه. اما سؤال اینجاست که واقعاً چقدر یک فیلمساز میتواند مستعد باشد؟!
این سؤالی است که جوابش را باید در سیر عملکرد اصغر فرهادی در سینمای ایران دید. به فرهادی بیش از سایر فیلمسازها توجه نشده و آموزش خاصی به او داده نشده، پس چیز دیگری وجود دارد که او را از سایر همنسلانش جدا میسازد. به دنبال جواب این سؤال باشید.
چاقو و معرفت و دنیای فیلمساز دههی پنجاهی
«جرم» با لطف هیات داوران- و نه قدرت فیلم- بهترین فیلم جشنواره ۲۹ است. فیلمی که در آن انواع و اقسام فحشهای کوچه و بازاری از زبان شخصیتها بیرون میآید، و انواع و اقسام ماشینهای دههی هفتاد در فیلمی که قصهاش در دههی پنجاه میگذرد وجود دارد، بیتردید نمیتواند بهترین فیلم جشنوارهای باشد که جدایی نادر از سیمین را در خود دارد. جرم مسعود کیمیایی، یعنی بهترین فیلم جشنواره ۲۹ به سیاق فیلمهای قبلی کیمیایی همان حرف را در قالبی دیگر و قصهای دیگر میزند. جمع و جورتر و شسته رفتهتر البته. اما اینکه در حضور جدایی نادر از سیمین، جرم بهترین فیلم بشود، سؤال بیجواب دورهی ۲۹ است.
برای فیلمساز جوانی که ادعا میکند متوجه نظر تماشاگران نشده!
فیلم بد سیاسی اگر ندیدهاید، آدرسش را به شما میدهم: پایاننامه! مهم نیست حرف فیلم در جهت خاصی است، حتی مهم نیست که فیلم بسیار ناشیانه به ماجرایش پرداخته است، مسئله این است که فیلم بسیار بد است. چه در فیلمنامه و چه در اجرا. برای همین است که سالن نمایش پایاننامه از ده دقیقه اول به بعد متشنج شد و سوت و کف و هو کردنها شروع شد. اینهمه هو کردن وسوت و دست زدن و تکهپرانیهای مداوم تقریباً چهار پنجم سالن در کل فیلم، پاداش زحمت کلاهداری بود واگر کارگردان جوان کمسواد سینمای ایران ادعا میکند هنوز متوجه نظر تماشاگران در مورد فیلمش نشده، باید ارجاعش داد به سکانسی که خودش در آن بازی کرد؛ صدای هو کردن حضار ۳ دقیقه روی تصویرش شنیده میشد. حیرتم از این است که رؤسایی که در هنگام کف و سوت تماشاگران موقع نمایش پایاننامه و همینطور بعدش در مصاحبههای مختلف عکسالعمل نشان دادند و به هوکنندگان تاختند و آنها را اغتشاشگر نامیدند، زمان پخش فرزند صبح بهروز افخمی کجا بودند؟ مگر اینکه هو کردن افخمی از دید آقایان ایراد نداشته باشد و هو شدن پایاننامه سراسر ایراد. البته وقتی شخص رییس اداره نظارت و دبیر جشنواره شخصاً در تنها مصاحبه مطبوعاتی که حاضر میشوند، جلسه مطبوعاتی پایاننامه است، این سؤال شاید بیربط جلوه کند.
خیابانهای آرام: منحصر به فرد و دوستداشتنی
در یک تلاقی ناخواسته، بعد از پخش جنجالی فیلم پایاننامه، که حرف و حدیثها و عکسالعملهای حاشیهای زیادی در پی داشت، فیلم خیابانهای آرام ساختهی کمال تبریزی با طنزی نمادپردازانه در مکانی خیالی به مسائل روز جامعه ایران میپردازد و میخواهد خود را از دایرهی هیاهوهای ژورنالیستی خلاص کند و از زاویهای متفاوت به ماجرا نگاه کند. اینکه کمال تبریزی تا چه حد توانسته است اینکار را بکند یا نه، به شرایط اجتماعی- سیاسی ایران برمیگردد و اگر تبریزی میخواست حرفی خارج از قاعده بزند او را هم میبردند احیاناً جایی که با جعفر پناهی سرشان گرم باشد! اما همین که خیابانهای آرام ساخته شده است و به نمایش درآمده،بهتنهایی اتفاق مهمی است. صرفاً این تلاش مهم است و اینکه کمال تبریزی نگاه طنزش را وارد مسائل روز کرده است. ضمن اینکه خود فیلم در حال حاضر دارای ویژگیهایی است که به نظرم در زمان اکرانش (اگر اکران بشود) بسیار تیزبینانه میشود به آنها پرداخت.
شخصیتهای بیعمق در فیلمهای آپارتمانی
«سعادتآباد» یک آپارتمانی در میان انبوه فیلمهایی از این دست است: یک فیلم بیحس و حال به سطحیترین شکل ممکن. نقد روابط زناشویی بدون خط فیلمنامهای مشخص. فقط یک لیلا حاتمی خوب داشت و بس. با پایانی مثلاً غافلگیرانه که دوست دارد دهان تماشاگر از تعجب بازبماند. تصویر تکراری پرستار جوان و مرد خیانتکار و زن مظلوم از همه جا بیخبر. از بس تصویر بیمنطق خیانت در سینمای آپارتمانی دیدهام، وقتی به اینگونه فیلمها حالم بد میشود. سئوالی دارم که اگر دوستان پاسخ بدهند، ممنون میشوم: فکر نمیکنید جای این فیلمها در تلویزیون است؟ آخر چرا چنین فیلمهایی باید در سینما به نمایش در بیایند؟
انسان بیامید هم زنده میماند!
سال گذشته که جشنوارهی بیبو خاصیت ۲۸ تمام شد، امید داشتیم به دورهی ۲۹. این انتظار دیری نپایید و باز موعد برگزاری جشنوارهی فجر فرارسید و دیدیم که جشنوارهی ۲۹ عملاً از دورههای قبل جشنوارهی فجر عقبتر بود. هر چه هم که دبیر جشنواره و مدیران سینمایی بر طبل شور و هیجان بکوبند و بخواهند این دوره را در کارنامهشان دورهای رو به جلو ارزیابی کنند، در اصل ماجرا تفاوتی ندارد. مدیران و دستاندرکاران جشنوارهی ۹ روزهی فجر به رسانههای مرتبط با سینما و همچنین منتقدان سینمایی کاملاً بیاعتناء بودند و به روزنامهنگاران سینمایی احترام نگذاشتند. بیبرنامگیهای فراوان، کیفیت بد صدای سالن اصلی «کاخ جشنواره» (!) و مسائل متعددی که در جریان برگزاری جشنواره در حد امکان حرفش را زدیم، این شائبه را تقویت میکرد که آنها صرفاً قصد داشتند جشنوارهی فجر را برگزار کنند، آنهم بیشتر با این قصد که به رقمهای دورههای جشنوارهی فجز بیفزایند، و در این میان اصلاً اهمیت نداشت که جشنواره چگونه برگزار میشود و چه فیلمهایی با چه کیفیتی در آن به نمایش درمیآید. راستش ما هم خسته شدیم از بس گفتیم و هیچ اتفاقی نیفتاد. با اینحال به خودم امید میدهم و به خودم میگویم: بنویس که امید داری به سیامین جشنوارهی فجر، چون هر چه باشد انسان با امید زنده است. اما نه. نمینویسم. چون امیدی ندارم که سال بعد جشنوارهی سیام بهتر از جشنوارهی بیست و نهم از کار درآید. انسان بدون امید هم زنده میماند.
نظرها
نظری وجود ندارد.