محمدرضا نیکفر − ریسک همان خطر نیست. میان ریسک و خطر فرق ظریفی وجود دارد. چیزی که خطرناک است، خطرناک است، یعنی این اطمینان وجود دارد که در وضعیتی که جهت رخدادهای آن متأثر از آن عامل باشد، ریسک خطرخیزی بالا رود.
در مقابل چیزی وجود دارد که اطمینان داریم، خطرناک نیست، اما همیشه این احتمال میرود که در ترکیبی از شرایط خطرناک شود. در این جا ریسکداری یا ریسکمندی بنیاد خطرناکی است؛ در مورد نخست، قضیه برعکس است . خطر در محدودهی تعین در نظر گرفته میشود، ریسک در محدودهی عدم تعین.
نیکلاس لومان (Niklas Luhmann)، قطب نظریهی سیستمی، فرق ظریف خطر و ریسک را با این مثال مشهور نمایانده است:
«از زمانی که چتر وجود دارد، دیگر نمیتوان بدون ریسک زندگی کرد: خطر این که در زیر باران خیس شویم، به ریسک تبدیل میشود، اگر بیرون برویم و چترمان را با خود نبریم. اما اگر آن را با خود ببریم، این ریسک وجود دارد که آن را جا بگذاریم.»
دورهی ریسک
مفهوم "ریسک" از زمان انتشار کتاب "جامعهی ریسکمند"(Risikogesellschaft / Risk society) اثر اولریش بک (Ulrich Beck)، جامعهشناس آلمانی، در سال ۱۹۸۶ به مفهومی رایج در جامعهشناسی دورهی اخیر دوران مدرن تبدیل شده است.
دوران مدرن بنابر تحلیل بک در دورهی صنعتی شدن با "پیشرفت" مشخص میشد، در حالی که شاخص دورهی اخیر، "ریسکمندی" (همراه بودن با ریسک) است. در دورهی پیشرفت، به خاطر اطمینان به "رفلکسیون" یعنی عقلانیت برنامهریز سنجشگر، به کنترلپذیری روندها اطمینان وجود داشت، اما اکنون "رفلکسیونی" بروز کرده است که کنترلپذیر نیست، انعکاسی است، مثل ضربهی چکش ارتوپدیک به زانو است: عصبی تحریک میشود و پا جهشی ناگهانی میکند که بر آن کنترلی وجود ندارد. این "رفلکسیون" نوع دوم، از کنترل "رفلکسیون" نوع اول خارج میشود.

از آنجایی که روندهای عمدهی دورهی اخیر مدرنیت (که گروهی آن را پسامدرن مینامند) با انعکاسهای غیرارادی و پیشبینیناپذیر مشخص میشوند، اولریش بک جامعهی مدرن روزگار ما را "جامعهی ریسکمند" میداند. به گفتهی او در دورهی قبل، در تولید ثروت، پیشرفت وجود داشت. ریسکهای پیشرفت، مثلاً خطر آلودگی محیط زیست، زیر سلطهی دستاوردها و ایدئولوژی پیشرفت، چندان به چشم نمیآمدند. اما امروزه این ریسکها هستند که از مفهوم پیشرفت آن بار رفلکسیو آغازینش یعنی آن داعیههای تأملورزی و کنترلگری و سنجیدگی را گرفتهاند و انعکاسهای غیرارادی آن را از حاشیه به متن آوردهاند.
بحثها
آیا به راستی چنین است؟
آیا به راستی ما دورهی رفلکسیون در معنای نخستین آن را پشت سر گذاشتهایم؟ (با نظر به اینکه اندیشه بر ریسکها خود از موضع رفلکسیون نوع اول است و ریسک، به عنوان مفهوم، ریسکمند نیست، چون رفلکسیو در معنایی وضعشده برای درک و مهار آن است.)
آیا ریسکهای پیشرفت چنان انباشته و بارز شدهاند که کیفیت تازهای از آنها حاصل شده، آن هم بدان سان که منطق تولید ریسک بر منطق تولید ثروت چیره گشته است؟
امر اجتماعی اینک چگونه تعریف و تعبیر میشود؟
ربط منطق توزیع ثروت به منطق تولید و توزیع ریسک چیست؟
به طور مشخص آیا برنامهای برای حفظ محیط زیست نبایستی لزوماً با برنامهای برای برقراری عدالت همراه باشد؟
آیا دیگر معنای مقدم سیاست چنان است که ایجاب میکند تنها دلنگران ریسکها باشیم؟
از زمان انتشار کتاب "جامعهی ریسکمند" بحثهای بسیاری دربارهی تزهای آن شده که پرسشهای بالا برخی از محورهای آنها هستند.
کتاب اولریش بک اما موفق شده است این نظر را جا بیندازد که بایستی خوشبینیهای دورهی "پیشرفت" درباره کنترلپذیری تکنولوژی را کنار بگذاریم.
از چرنوبیل تا فوکوشیما
حادثهای که توجهی ویژه به کتاب اولریش بک را برانگیخت، انفجار نیروگاه چرنوبیل در اوکراین بود. همواره این کتاب و آن حادثه متقارن دیده شدهاند. بک خود برای روشن کردن نظریاتش مدام به چرنوبیل اشاره کرده است.
حال موردی دیگر پیش آمده است: سلسلهای از سانحهها در نیروگاه اتمی فوکوشیما در ژاپن پس از یک زلزله و تسونامی عظیم. باز گروهی از تحلیلگران به یاد هشدارهای اولریش بک، استاد بازنشستهی دانشگاه مونیخ، افتادهاند. روزنامهی "زود دویچه" (Süddeutsche Zeitung) به تازگی (در شماره ۱۴ مارس) با بک مصاحبه کرده است.
بک در این مصاحبه میگوید که بحرانهای بزرگ بیست و پنج سالهی گذشته همه در راستای دلنگرانیهای کتاب "جامعهی ریسکمند" پیش رفتهاند. او به عنوان مثال به تسونامی اندونزی، سیل کاترینا در نیو اورلئان، جنون گاوی، آنفلوآنزای خوکی و بحران مالی جهانی سال ۲۰۰۸ اشاره میکند. به نظر او مشخصهی همهی این بحرانها در پیشبینیناپذیر بودن آنها بوده است. در هر مورد، حادثه از چارچوب معرفتی و نهادی کنترل آن برون جسته است. آخرین نمونه از این دست بحرانها، حادثهی عظیم نیروگاه اتمی فوکوشیما است.
بک در این مصاحبه یادآور میشود، آن هنگام که حادثهی چرنوبیل پیش آمد، فرانتس یوزف اشتراوس، سیاستمدار پرنفوذ آلمانی، آن را به عقبماندگی تکنیکی و مدیریتی نظام شوروی نسبت داد. حال حادثه در ژاپن رخ داده است، در کشوری که نماد تکنولوژی و انضباط است. ریسک، در همه جا وجود دارد.
مسئولیت
اولریش بک در مصاحبه با روزنامهی "زوددویچه" در پاسخ به پرسشی در مورد فرقگذاری میان فاجعهی طبیعی و فاجعهی تکنیکی میگوید: «از مقولهی فاجعهی طبیعی چنین برمیآید که منشأ آن انسان نیست و انسان در قبال آن مسئولیت ندارد. اما این دیدگاه قرن گذشته است. این مفهوم از این نظر غلط است که طبیعت چیزی به اسم فاجعه نمیشناسد؛ آنچه میشناسد در نهایت روندهای دگرگونساز شگفتانگیز است. حتّا دگرگونیهایی مثل تسونامی یا زلزله در افق ارتباطی تمدن بشری به فاجعه تبدیل میشوند. همین مورد مشخص پیش رو یعنی قضیهی ژاپن نشان میدهد که چگونه آن چه را که ما به طبیعت نسبت میدهیم و آن چه را که ما به تکنیک و توانش بشری نسبت میدهیم، درهم تنیده شدهاند.»
بک بر این مبنا در فجایع طبیعی هم بر روی مسئولیت انسانی دست میگذارد و خواهان بحث و روشنگری در هر مورد است. در این زمینه سنتی وجود دارد که از زلزلهی لیسبون در سال ۱۷۵۵ شروع شده است. این زلزلهی عظیم منشأ بحثهای پرباری در میان روشنفکران اروپایی در این باره شد که آیا میتوان به سادگی همچون گذشته چنین فاجعهای را به یک تقدیر و خواست مرموز نسبت داد.
انسان در هر موردی خواهان توضیح است. در مورد وقایع پیچیده، گاه این خواست با توضیحهای بسیار پیچیدهای مواجه میشود که همه چیز را توضیح میدهند جز مسئولیت انسانی را. بک در مصاحبه با "زوددویچه" در این باره هشدار میدهد. او میگوید که برپاکنندگان نیروگاههای اتمی با پیش آمدن هر حادثهای آن را استنثنائی قلمداد میکنند. آنان با این شیوهی توضیح، جهان را به آزمایشگاه اتمی تبدیل میسازند و بر روی ریسکهای این کار پرده میافکنند.
مطالب مرتبط