انسانهای بیشکل در «خندهی شغال»
<p>حسین ایمانیان ـ از میان رمان‌هایی که در سال ۸۹ منتشر شده، «خنده‌ی شغال» نوشته‌ی وحید پاک‌طینت، یکی از معدود رمان‌های قابل بحث است. از مناظر گوناگونی می‌توان این رمان را خلاف جریان دانست و نفس انتشار آن را به فال نیک گرفت. با توجه به وضعیت تخت و ملال‌آور انتشار رمان در یکی - ‌دو سال اخیر، فارغ از این‌که صرف خلاف جریان روز بودن ارزشی حقیقی برای یک رمان تلقی می‌شود یا نه، نمی‌توان (دست‌کم با رویکردی انتقادی) نسبت به چنین رمانی بی‌تفاوت بود. آخر‌الزمانی بودن رمان، جنس راوی، اتخاذ رویکردی حداقل‌گرا در اقتصاد کلام، کنار ‌گذاشتن عنصر لحن در روایت (تا جایی که همه‌ی آدم‌های داستان به ماشین‌هایی بی‌جان و مشابه بدل شده‌اند) و... همه می‌تواند دلایلی باشد که «خنده‌ی شغال» را از انبوه محصولات رمان‌نویسی امروز جدا می‌کند. یادداشت حاضر بر دو مورد از موارد فوق تمرکز می‌کند و چگونگی آن‌ها را بر‌می‌رسد: یکی انتخاب راوی اول‌شخص جمع و دیگری امتناع نویسنده از به‌کار‌گیری عناصر لحن‌ساز به مثابه‌ی یک تکنیک.</p> <p> </p> <p><strong>همخوانی فرم با جهان رمان</strong></p> <p> </p> <p>نکته‌ی مهمی که درباره‌ی «خنده‌ی شغال» گفتنی است همخوانی عناصر فرمی برسازنده‌ی هویت تکنیکی اثر با جهان بدیعی است که در رمان ساخته می‌شود. هوشمندی نویسنده این‌جا است که همه‌ی ظرافت‌های تکنیکی اثر را عیناً هم‌خوان با ضد-آرمان‌شهری بر‌می‌گزیند که وقایع رمان در دل آن جریان دارد. این مسأله از یک‌سو چیزی نیست جز مصداقی برای آن حکم کلیشه‌ای همخوانی فرم و محتوا که بنا بر عقیده‌ی رایج لازمه‌ی یک اثر موفق است، اما از سویی دیگر خبر از شم انتقادی (رمان‌شناسی) نویسنده می‌دهد؛ او فریفته‌ی فضای آخر‌الزمانی‌ای که ایده‌ی مرکزی رمان است نشده و به توصیف مستقیم و سترون آن نپرداخته است. فهم هنری (زیبایی‌شناسانه‌ی) پاک‌طینت از ایده‌ای که برای رمان‌اش مد نظر داشته بزرگ‌تر بوده است و همین مسأله تا حد قابل ملاحظه‌ای او را از دچار‌شدن به کلیشه‌پردازی‌های متداول نجات داده است. این موضوع آن‌جایی اهمیت می‌یابد که می‌بینیم خیلی از نویسنده‌ها به محض تدارک یک ایده‌ی تازه (یا به قول تزوتان تودوروف: امر شگرف) برای رمانشان، بی‌درنگ به شرح مستقیم عینیات قابل تصور آن می‌پردازند و رمان را، آن ایده‌ی طراحی‌شده را حرام می‌کنند.</p> <p> </p> <p><strong>بی‌شکل بودن شخصیت‌های داستان</strong></p> <p><br /> مهم‌ترین خصوصیت جهان رمان، بی‌شکلی آدم‌های آن است. می‌توان گفت اصلی‌ترین سویه‌ی بوطیقایی «خنده‌ی شغال» خصلت ضد شخصیت‌پردازانه‌ی آن است. همه‌ی آدم‌های داستان (ضد شخصیت‌ها) چهره‌ای مخدوش و نامشخص دارند. این مسأله آن‌قدر پررنگ و برسازنده است که باید گفت کنش ضد شخصیت‌سازانه‌ی نویسنده اساساً کنشی استراتژیک است و این امر هم‌ارز با شکل‌گیری جهان منحصر‌به‌فردی است که نویسنده خلق کرده است. به عبارتی دیگر باید چنین نتیجه گرفت که بی‌چهرگی آدم‌های داستان با چیستی و چگونگی جهانی که در آن می‌زیند این‌همان است؛ به بیانی دیگر، تشابه ویران‌گر آدم‌های داستان با یکدیگر نه نتیجه‌ی زیست در چنان موقعیتی، که هم‌بسته‌ی پیدایش آن موقعیت آخر‌الزمانی است. اگر چنان‌چه پیش‌تر نیز اشاره شد، برگزیدن راوی «ما» و تمرکز بر «بی‌لحنی» دو تکنیک مرکزی و هویت‌بخش رمان باشند، هردوی این تکنیک‌ها نسبت به استراتژی مرکزی رمان، که همانا تولید امر شگرف در بازنمایی آن ضد آرمان‌شهر عجیب‌‌ وغریب است، نقشی بازتولید‌گر ایفا می‌کنند. تکنیک‌های مورد اشاره نه‌ تنها با استراتژی مرکزی رمان همخوانی دارند که اساساً نقشی سازنده در عمق‌بخشیدن به آن به عهده می‌گیرد. این مسأله بیانگر آن است که نویسنده‌ی رمان جدا از آن‌که نیاز‌های فرمی و تکنیکی چنان طرحی را به خوبی می‌شناخته، به طرزی وفادارانه از تکنیک به مثابه‌ی تکنیک فراروی کرده و امر تکنیکی را به امری استراتژیک ارتقا داده است. چنین دست‌آوردی چه آگاهانه بوده (برآمده از بینشی انتقادی) و چه ناآگاهانه (صرفاً برآمده از شم هنری مؤلف)، منتهی به خلق رمانی همگن شده است که با توجه به بضاعت ناچیز ادبیات فارسی، قطعاً به یکی از جزیره‌های رمان‌نویسی فارسی در یکی‌-دو دهه‌ی اخیر بدل خواهد شد.</p> <p><img height="382" align="left" width="250" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/imanian02.jpg" alt="" /></p> <p><strong>شخصیت‌زدایی از شخصیت‌های داستان</strong></p> <p> </p> <p>راوی رمان، آن «ما» ی بی‌شکلی که نه نام آدم‌های تشکیل‌دهنده‌اش به وضوح مشخص می‌شود و نه تعداد دقیقشان، چنان بی‌چهره و از‌ریخت‌افتاده است که در اکثر بخش‌های رمان نمی‌توان آن را از مابقی آدم‌های شهر تمیز داد. کنار‌گذاشتن «من»، تشخص‌زدایی از راویان داستان است و چنین چیزی کارکردی عکس تکثر‌گرایی و چند‌صدایی در رمان مدرن را جست‌وجو می‌کند. در رمان‌هایی که راویان متعددی دارند، رمان «گور‌ به گور» فاکنر را مد نظر قرار دهید، تعدد راوی‌ها تماماً در خدمت شخصیت‌پردازی است، در چنان رمان‌هایی تمایز‌بخشیدن به راوی‌های مختلف، هنر نویسنده و قدرت شخصیت‌پردازی او تلقی می‌شود. در «خنده‌ی شغال» اما، راوی اول‌شخص جمع، یکسره در خدمت شخصیت‌زدایی از آدم‌های داستان به کار گرفته شده است.</p> <p> </p> <p><strong>گورکنی دسته‌جمعی آدم‌های داستان</strong></p> <p> </p> <p>آن‌چه باعث شده تا همه‌ی متن رمان تخت و یکنواخت جلوه کند، زبان یکسان و همگون همه‌ی ترکیب‌های مختلف از «ما»ی راوی، خود بخشی دیگر از شکل‌بندی استراتژی اساسی رمان را سامان داده است. عدم بهره‌گیری نویسنده از عناصر لحن‌ساز زبان نیز در راستای یکسان‌سازی آدم‌هایی است که همگی یک «جمع» زمخت و غیر قابل ‌انعطاف را شکل می‌دهند. پاک‌طینت به خوبی از ورود سویه‌های غیر- نمادین در زبان روایت جلوگیری کرده و در ‌‌نهایت به نثری خشک دست پیدا کرده است که نمی‌توان نشانه‌ای از انرژی‌ها و نیروهای تنانه (غیر نمادین) در آن یافت. این امر نیز کارکردی مشابه در جهت تشکل فرمی استراتژی بنیادین رمان صورت می‌دهد و به این ترتیب با جلوگیری از شکل‌گیری لحن، اجازه نمی‌دهد تمایزی میان اعضای مختلف «ما»ی راوی ایجاد شود. پیش از پایان بحث درباره‌ی شکل راوی در «خنده‌ی شغال» باید اشاره کرد که نویسنده از پس دشواری انتخاب چنین راوی‌ای به خوبی برآمده و حاصل کار او تقریباً بی‌اشکال به نظر می‌رسد. علاوه بر این اوج هنر نویسنده آن‌جا است که بخشی از «ما» مشغول انجام کاری‌اند و بخشی مشغول کار دیگر؛ در چنین جاهایی است که راوی دوشقه‌شده دو جریان موازی را یکی‌در‌میان روایت می‌کند و نویسنده در چالش اساسی تکنیکی که برگزیده پیروز می‌شود. ماجرای گور‌کنی دسته‌جمعی آدم‌های داستان و حمل خاک به وسیله‌ی چرخ‌دستی به شهر، تکنیکی‌ترین قسمت رمان است.</p> <p> </p> <p><strong>یک رمان تأویل‌پذیر</strong></p> <p> </p> <p>با توجه به آن‌چه شرح داده شد، دیدیم که پاک‌طینت دو تا از مشکلات عدیده‌ی رمان‌نویسی فارسی را نقطه‌ی عزیمت کارش قرار داده است. با نگاهی سر‌دستی به تعدادی نقد روزنامه‌ای درباره‌ی رمان‌های فارسی به ساد‌گی می‌توان نتیجه گرفت که سال‌هاست شخصیت‌پردازی معضل رمان‌نویسی فارسی است و کمتر نویسنده‌ی فارسی‌زبانی پیدا می‌شود که شخصیت‌های ماند‌گار و تأثیر‌گذاری خلق کند. در اکثر رمان‌های فارسی آدم‌هایی کلیشه‌ای یافت می‌شوند که همه‌ی کنش‌مندی‌هایشان در قالب تصورات عام از تیپ طبقاتی‌شان چارچوب‌بندی می‌شود. دیگر معضل رمان‌نویسی فارسی ناتوانی نویسنده‌ها در بر‌ساختن لحن‌های متفاوت برای شخصیت‌ها (در جهت تولید شخصیت‌ها) است. چنان‌چه پیش از این بحث شد، دیدیم که هر‌دوی این مسائل به مثابه‌ی یک ضد تکنیک در رمان پاک‌طینت مورد استفاده قرار گرفته است. استراتژی رمان او، و شاید هر رمان استراتژیکی چنین باشد، باعث شده است تغییری بنیادی در ارزش‌گذاری مؤلفه‌های مختلف صورت بگیرد. با این تفاصیل شخصیت‌پردازی و تولید لحن در رمان مورد بحث به ضد ارزش بدل شده‌اند.</p> <p><br /> «خنده‌ی شغال» رمانی است تأویل‌پذیر که قطعاً نقدهای تفسیری زیادی را به خود اختصاص خواهد داد، اما فارغ از همه‌ی بحث‌های تفسیری، آن‌چه درباره‌ی این رمان اهمیت دارد پیشروی‌های فرمی آن و همخوانی‌های این پیشروی‌ها با استراتژی مرکزی رمان است. این مسأله‌‌ همان چیزی است که سعی شد در یادداشت حاضر‌ بدان پرداخته شود. پاک‌طینت با انتشار این رمان نشان داد رمان‌نویس مایه‌داری است و قطعاً مجموعه‌ی آثار او، رمان‌های «حلقه‌ی کنفی» و «مجموعه‌رمان»، شایسته‌گی آن را دارند که در مقاله‌ای تفصیلی مورد نقادی قرار بگیرند.</p>
حسین ایمانیان ـ از میان رمانهایی که در سال ۸۹ منتشر شده، «خندهی شغال» نوشتهی وحید پاکطینت، یکی از معدود رمانهای قابل بحث است. از مناظر گوناگونی میتوان این رمان را خلاف جریان دانست و نفس انتشار آن را به فال نیک گرفت. با توجه به وضعیت تخت و ملالآور انتشار رمان در یکی - دو سال اخیر، فارغ از اینکه صرف خلاف جریان روز بودن ارزشی حقیقی برای یک رمان تلقی میشود یا نه، نمیتوان (دستکم با رویکردی انتقادی) نسبت به چنین رمانی بیتفاوت بود. آخرالزمانی بودن رمان، جنس راوی، اتخاذ رویکردی حداقلگرا در اقتصاد کلام، کنار گذاشتن عنصر لحن در روایت (تا جایی که همهی آدمهای داستان به ماشینهایی بیجان و مشابه بدل شدهاند) و... همه میتواند دلایلی باشد که «خندهی شغال» را از انبوه محصولات رماننویسی امروز جدا میکند. یادداشت حاضر بر دو مورد از موارد فوق تمرکز میکند و چگونگی آنها را برمیرسد: یکی انتخاب راوی اولشخص جمع و دیگری امتناع نویسنده از بهکارگیری عناصر لحنساز به مثابهی یک تکنیک.
همخوانی فرم با جهان رمان
نکتهی مهمی که دربارهی «خندهی شغال» گفتنی است همخوانی عناصر فرمی برسازندهی هویت تکنیکی اثر با جهان بدیعی است که در رمان ساخته میشود. هوشمندی نویسنده اینجا است که همهی ظرافتهای تکنیکی اثر را عیناً همخوان با ضد-آرمانشهری برمیگزیند که وقایع رمان در دل آن جریان دارد. این مسأله از یکسو چیزی نیست جز مصداقی برای آن حکم کلیشهای همخوانی فرم و محتوا که بنا بر عقیدهی رایج لازمهی یک اثر موفق است، اما از سویی دیگر خبر از شم انتقادی (رمانشناسی) نویسنده میدهد؛ او فریفتهی فضای آخرالزمانیای که ایدهی مرکزی رمان است نشده و به توصیف مستقیم و سترون آن نپرداخته است. فهم هنری (زیباییشناسانهی) پاکطینت از ایدهای که برای رماناش مد نظر داشته بزرگتر بوده است و همین مسأله تا حد قابل ملاحظهای او را از دچارشدن به کلیشهپردازیهای متداول نجات داده است. این موضوع آنجایی اهمیت مییابد که میبینیم خیلی از نویسندهها به محض تدارک یک ایدهی تازه (یا به قول تزوتان تودوروف: امر شگرف) برای رمانشان، بیدرنگ به شرح مستقیم عینیات قابل تصور آن میپردازند و رمان را، آن ایدهی طراحیشده را حرام میکنند.
بیشکل بودن شخصیتهای داستان
مهمترین خصوصیت جهان رمان، بیشکلی آدمهای آن است. میتوان گفت اصلیترین سویهی بوطیقایی «خندهی شغال» خصلت ضد شخصیتپردازانهی آن است. همهی آدمهای داستان (ضد شخصیتها) چهرهای مخدوش و نامشخص دارند. این مسأله آنقدر پررنگ و برسازنده است که باید گفت کنش ضد شخصیتسازانهی نویسنده اساساً کنشی استراتژیک است و این امر همارز با شکلگیری جهان منحصربهفردی است که نویسنده خلق کرده است. به عبارتی دیگر باید چنین نتیجه گرفت که بیچهرگی آدمهای داستان با چیستی و چگونگی جهانی که در آن میزیند اینهمان است؛ به بیانی دیگر، تشابه ویرانگر آدمهای داستان با یکدیگر نه نتیجهی زیست در چنان موقعیتی، که همبستهی پیدایش آن موقعیت آخرالزمانی است. اگر چنانچه پیشتر نیز اشاره شد، برگزیدن راوی «ما» و تمرکز بر «بیلحنی» دو تکنیک مرکزی و هویتبخش رمان باشند، هردوی این تکنیکها نسبت به استراتژی مرکزی رمان، که همانا تولید امر شگرف در بازنمایی آن ضد آرمانشهر عجیب وغریب است، نقشی بازتولیدگر ایفا میکنند. تکنیکهای مورد اشاره نه تنها با استراتژی مرکزی رمان همخوانی دارند که اساساً نقشی سازنده در عمقبخشیدن به آن به عهده میگیرد. این مسأله بیانگر آن است که نویسندهی رمان جدا از آنکه نیازهای فرمی و تکنیکی چنان طرحی را به خوبی میشناخته، به طرزی وفادارانه از تکنیک به مثابهی تکنیک فراروی کرده و امر تکنیکی را به امری استراتژیک ارتقا داده است. چنین دستآوردی چه آگاهانه بوده (برآمده از بینشی انتقادی) و چه ناآگاهانه (صرفاً برآمده از شم هنری مؤلف)، منتهی به خلق رمانی همگن شده است که با توجه به بضاعت ناچیز ادبیات فارسی، قطعاً به یکی از جزیرههای رماننویسی فارسی در یکی-دو دههی اخیر بدل خواهد شد.
شخصیتزدایی از شخصیتهای داستان
راوی رمان، آن «ما» ی بیشکلی که نه نام آدمهای تشکیلدهندهاش به وضوح مشخص میشود و نه تعداد دقیقشان، چنان بیچهره و ازریختافتاده است که در اکثر بخشهای رمان نمیتوان آن را از مابقی آدمهای شهر تمیز داد. کنارگذاشتن «من»، تشخصزدایی از راویان داستان است و چنین چیزی کارکردی عکس تکثرگرایی و چندصدایی در رمان مدرن را جستوجو میکند. در رمانهایی که راویان متعددی دارند، رمان «گور به گور» فاکنر را مد نظر قرار دهید، تعدد راویها تماماً در خدمت شخصیتپردازی است، در چنان رمانهایی تمایزبخشیدن به راویهای مختلف، هنر نویسنده و قدرت شخصیتپردازی او تلقی میشود. در «خندهی شغال» اما، راوی اولشخص جمع، یکسره در خدمت شخصیتزدایی از آدمهای داستان به کار گرفته شده است.
گورکنی دستهجمعی آدمهای داستان
آنچه باعث شده تا همهی متن رمان تخت و یکنواخت جلوه کند، زبان یکسان و همگون همهی ترکیبهای مختلف از «ما»ی راوی، خود بخشی دیگر از شکلبندی استراتژی اساسی رمان را سامان داده است. عدم بهرهگیری نویسنده از عناصر لحنساز زبان نیز در راستای یکسانسازی آدمهایی است که همگی یک «جمع» زمخت و غیر قابل انعطاف را شکل میدهند. پاکطینت به خوبی از ورود سویههای غیر- نمادین در زبان روایت جلوگیری کرده و در نهایت به نثری خشک دست پیدا کرده است که نمیتوان نشانهای از انرژیها و نیروهای تنانه (غیر نمادین) در آن یافت. این امر نیز کارکردی مشابه در جهت تشکل فرمی استراتژی بنیادین رمان صورت میدهد و به این ترتیب با جلوگیری از شکلگیری لحن، اجازه نمیدهد تمایزی میان اعضای مختلف «ما»ی راوی ایجاد شود. پیش از پایان بحث دربارهی شکل راوی در «خندهی شغال» باید اشاره کرد که نویسنده از پس دشواری انتخاب چنین راویای به خوبی برآمده و حاصل کار او تقریباً بیاشکال به نظر میرسد. علاوه بر این اوج هنر نویسنده آنجا است که بخشی از «ما» مشغول انجام کاریاند و بخشی مشغول کار دیگر؛ در چنین جاهایی است که راوی دوشقهشده دو جریان موازی را یکیدرمیان روایت میکند و نویسنده در چالش اساسی تکنیکی که برگزیده پیروز میشود. ماجرای گورکنی دستهجمعی آدمهای داستان و حمل خاک به وسیلهی چرخدستی به شهر، تکنیکیترین قسمت رمان است.
یک رمان تأویلپذیر
با توجه به آنچه شرح داده شد، دیدیم که پاکطینت دو تا از مشکلات عدیدهی رماننویسی فارسی را نقطهی عزیمت کارش قرار داده است. با نگاهی سردستی به تعدادی نقد روزنامهای دربارهی رمانهای فارسی به سادگی میتوان نتیجه گرفت که سالهاست شخصیتپردازی معضل رماننویسی فارسی است و کمتر نویسندهی فارسیزبانی پیدا میشود که شخصیتهای ماندگار و تأثیرگذاری خلق کند. در اکثر رمانهای فارسی آدمهایی کلیشهای یافت میشوند که همهی کنشمندیهایشان در قالب تصورات عام از تیپ طبقاتیشان چارچوببندی میشود. دیگر معضل رماننویسی فارسی ناتوانی نویسندهها در برساختن لحنهای متفاوت برای شخصیتها (در جهت تولید شخصیتها) است. چنانچه پیش از این بحث شد، دیدیم که هردوی این مسائل به مثابهی یک ضد تکنیک در رمان پاکطینت مورد استفاده قرار گرفته است. استراتژی رمان او، و شاید هر رمان استراتژیکی چنین باشد، باعث شده است تغییری بنیادی در ارزشگذاری مؤلفههای مختلف صورت بگیرد. با این تفاصیل شخصیتپردازی و تولید لحن در رمان مورد بحث به ضد ارزش بدل شدهاند.
«خندهی شغال» رمانی است تأویلپذیر که قطعاً نقدهای تفسیری زیادی را به خود اختصاص خواهد داد، اما فارغ از همهی بحثهای تفسیری، آنچه دربارهی این رمان اهمیت دارد پیشرویهای فرمی آن و همخوانیهای این پیشرویها با استراتژی مرکزی رمان است. این مسأله همان چیزی است که سعی شد در یادداشت حاضر بدان پرداخته شود. پاکطینت با انتشار این رمان نشان داد رماننویس مایهداری است و قطعاً مجموعهی آثار او، رمانهای «حلقهی کنفی» و «مجموعهرمان»، شایستهگی آن را دارند که در مقالهای تفصیلی مورد نقادی قرار بگیرند.
نظرها
نظری وجود ندارد.