ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

یکی از راویان قطعات نسبتاً موزون

<p>شهرنوش پارسی&zwnj;پور - روشنک بیگناه متولد سال ١٣۴٢ در شهر مشهد است. در سال&zwnj;های دهه&zwnj;ی شصت به آمریکا مهاجرت کرد. تحصیلاتش را در رشته&zwnj;ی ارتباطات در دانشکده&zwnj;ی ایالتی ورستر و فوق لیسانس خود را در دانشگاه لسلی به پایان رساند. از روشنک بیگناه تا کنون سه کتاب شعر به نام&zwnj;های &laquo;شوق راه&zwnj;های در پیش روست&raquo;، &laquo;آوازهای ماه گم شده&raquo; و &laquo;با سیلویا در پارک&raquo; به زبان فارسی منتشر شده است. &laquo;در سکوت ماه&raquo; اثری&zwnj;ست که به زبان هلندی از او منتشر شده است. او بنیان&zwnj;گذار و سردبیر جنگ ادبی &laquo;کتاب شعر&raquo; و سایتی ادبی به همین نام است. شعرهای او به زبان&zwnj;های انگلیسی، آلمانی سوئدی و هلندی ترجمه شده است. او در دانشگاه کوینسیگاموند در شهر ورستر در ایالت ماساچوست تدریس می&zwnj;کند.کتابی که مورد بررسی این برنامه است &laquo;قبل از رسیدن&raquo; نام دارد که در سال ١٣٨٧ در سوئد منتشر شده است.</p> <!--break--> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110330_revayat_219_parsipur.mp3" target="_blank" rel="noopener"><img height="31" align="absMiddle" width="273" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" alt="" /></a><br /> در خواندن قطعات روشنک بیگناه متوجه می&zwnj;شویم که او در وزن&zwnj;های آزاد می&zwnj;سراید و علاقه&zwnj;ای به شعر کلاسیک و یا پیروی از آن نشان نمی&zwnj;دهد. هیچ نمونه&zwnj;ای از شعر با وزن و قافیه در میان قطعات او به چشم نمی&zwnj;خورد و لاجرم باید چنین نتیجه گرفت که او از شعر تعریف جدیدی دارد. پرسشی که برای من مطرح می&zwnj;شود این است که هنگامی که ما به غزل حافظ می&zwnj;گوئیم &laquo;شعر&raquo; لاجرم باید برای آنچه که روشنک بیگناه سروده است عنوان دیگری پیدا کنیم. چون این دو از دو مقوله&zwnj;ی به&zwnj;کلی متفاوت هستند. به&zwnj;عنوان نمونه به آنچه که &laquo;میان صحنه&raquo; نام دارد توجه می&zwnj;کنیم:</p> <p><br /> بی&zwnj;پیامبر چگونه می&zwnj;مانی شاهد<br /> میان این خطوط نازک <br /> که بر افق فرود آمده&zwnj;اند<br /> بلند حرف نمی&zwnj;زنم؟ <br /> می&zwnj;خواهی بلند&zwnj;تر حرف بزنم؟ <br /> می&zwnj;خواهی خیلی بلند&zwnj;تر فریاد بزنم؟ <br /> بعد کدام سو؟ <br /> پرواز برای تو<br /> پرواز برای تمام افق&zwnj;های تکه شده<br /> کسی از میان تاریکی نمی&zwnj;آید<br /> کسی که میان صحنه می&zwnj;ایستد <br /> از میان تاریکی نیامده است<br /> چراغ را روشن کنیم<br /> کاری از شعر ساخته نیست</p> <p><br /> در این قطعه هر خط برای خودش معنائی دارد، اما مجموعه در کل راهبر به معنائی نیست. مثلا کسی که میان صحنه می&zwnj;ایستد /از میان تاریکی نیامده است/چراغ را روشن کنیم/کاری از شعر ساخته نیست. <br /> آیا این قطعه ملهم از کتاب چراغ&zwnj;ها را من خاموش می&zwnj;کنم، اثر زویا پیرزاد است؟ اما من به&zwnj;عنوان خواننده نمی&zwnj;دانم چه نتیجه فلسفی، اخلاقی یا حسی از این قطعه بگیرم. یعنی حقیقت آن است که معنای قطعه چندان برایم روشن نیست. در قطعه &laquo;ورمیر شماره ۱&raquo; می&zwnj;گوید:</p> <p><br /> آبی و نارنجی<br /> دستانی شیر در پیاله می&zwnj;ریزند<br /> با گوشواره&zwnj;های مرواریدش <br /> زنی خم شده<br /> پیراهنی می&zwnj;دوزد<img height="180" align="left" width="167" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/large_parsbig02.jpg" /><br /> بر کف&zwnj;پوش&zwnj;های شطرنجی <br /> آدم&zwnj;ها <br /> جور دیگری راه می&zwnj;روند<br /> باز می&zwnj;کند پنجره را زن<br /> در نور ساعت ده صبح<br /> دیوار زرد پشت سر می&zwnj;داند <br /> که سردت نخواهد شد<br /> آمده بودیم تمام راه را پرسان<br /> به جستجوی پل<br /> قهوه&zwnj;چی شانه&zwnj;هاش را بالا انداخت<br /> موسیقی سیال در هوا<br /> رهایی خنده بر صورت<br /> زمان چرخید<br /> چرخید<br /> و یکی از ما <br /> راه را گم کرد.</p> <p><br /> البته حسی از لحظات و آنات تجربه&zwnj;های پشت سرهم در این قطعه به چشم می&zwnj;خورد، اما باز خواننده راهبر به مقصدی نیست. نوعی گنگی در این قطعه به چشم می&zwnj;خورد. اشکالی که من در شعر شاعران نو&zwnj;پرداز پس از فروغ و سپهری می&zwnj;بینم این است که به هیچ&zwnj;وجه&zwnj;من&zwnj;الوجوه نمی&zwnj;توان اشعار آنان را حفظ کرد و از بر خواند. بر این پندارم که خود شاعران نیز قادر به انجام این&zwnj;کار نیستند. پس درست به همین دلیل باید باور کرد که نام این قطعات شعر نیست. شاید همان &laquo;واژه قطعه&raquo; برای آن&zwnj;ها بهتر باشد. باید باور کرد که صممیت و حس رقت و احساساتی بودن، هیچیک به تنهائی یا باهم نمی&zwnj;تواند ما را شاعر کند. مدتی&zwnj;ست که باور کرده&zwnj;ام شعر،&zwnj;&zwnj; همان&zwnj;طور که از قدیم گفته&zwnj;اند یک صنعت است. در آنچه نوپردازان جدید، همانند روشنک بیگناه می&zwnj;سرایند نمی&zwnj;توان صنعت شعر را دریافت، بلکه اما حس قابل تأملی در این قطعات جاری&zwnj;ست، منتهی حسی &laquo;مبهم&raquo;. گوئیا که بناست چیزی به&zwnj;وجود بیاید که هنوز به&zwnj;وجود نیامده است، اما این حالات و احوالات پیش&zwnj;درآمد آن چیزی&zwnj;ست که باید به&zwnj;وجود آید. در قطعه &laquo;تا نیمه&raquo; می&zwnj;گوید:</p> <p><br /> به نیمه هم نرسیده <br /> ما مردیم<br /> شهر را دیگر نمی&zwnj;شناسد باران<br /> شاید برف یکدستش کند<br /> فکر می&zwnj;کنم <br /> آوردن نام این همه جسد کار درستی نبود<br /> هنوز به نیمه نرسیده پیروزیم<br /> بدن&zwnj;های سوخته را کجا می&zwnj;برید؟ <br /> شما هم ترسیده بودید؟ <br /> این غبار سرد <br /> چطور حافظه ما را پوشاند؟ <br /> به نیم نرسیده هنوز<br /> هیچ&zwnj;کس نمرده است</p> <p><br /> در خواندن این قطعه ده&zwnj;ها فکر از ذهن انسان می&zwnj;گذرد. منظور چیست؟ چه چیزی به نیمه نرسیده است؟ آیا از حادثه&zwnj;ای سخن گفته می&zwnj;شود؟ شاید منظور حادثه یازده سپتامبر است، اما هیچ اشاره&zwnj;ای به هیچ حادثه تاریخی نشده است. تنها همین است که گوئی در نیمه&zwnj;راهی که معلوم نیست کدام راه است شماری بلا و بلیه از آسمان باریده است. من بسیار خوشحال می&zwnj;شوم از روشنک بیگناه دعوت کنم که خود به نقد آنچه سروده است بنشیند. البته گویا او گرته&zwnj;برداری می&zwnj;کند. مثلا عکس یک هواپیمای ساقط&zwnj;شده را می&zwnj;بیند و احساس خود را در قطعه&zwnj;ای بیان می&zwnj;کند، اما چون مرا به عنوان خواننده لایق نمی&zwnj;بیند، منشأ حادثه را برایم نمی&zwnj;نویسد. منتهی چون از حس خودش خوشش آمده است قطعه را به چاپ می&zwnj;رساند. در &laquo;فانوس دریائی&raquo; البته خواننده متوجه می&zwnj;شود کجا ایستاده است و به چه چیز نگاه می&zwnj;کند:</p> <p><br /> همان فانوس دریایی برای من بس بود<br /> تا بر کرانه <br /> ماندگار شوم<br /> سفیدی کف را می&zwnj;خواهم چه کنم<br /> وقتی صدای آبی مرغ دریایی <br /> می&zwnj;وزد<br /> پرچمی می&zwnj;افتد<br /> پرچمی نیم افراشته می&zwnj;ماند<br /> میان شکاف&zwnj;های سفالی بام<br /> نجوای مضطربی&zwnj;ست<br /> برح سفید و فانوس <br /> و لنگرهای زنگ&zwnj;زده<br /> بر ماسه&zwnj;ها<br /> که خفته&zwnj;اند و فراموش کرده&zwnj;اند <br /> خوشحالم در ساحل <br /> درختی نمی&zwnj;روید<br /> من که اینجا هستم و می&zwnj;مانم<br /> درخت خمان در باد را<br /> می&zwnj;خواهم چه&zwnj; کنم؟</p> <p><br /> این قطعه در خود کامل است و معنائی را به خواننده منتقل می&zwnj;کند. روحی عصیان&zwnj;گر را می&zwnj;بینیم که در حال پرخاش&zwnj;گری خود را به فضائی وهمی پرتاب می&zwnj;کند. فضا البته محدود است. گرچه برج دریائی در میانه دریاست، اما راوی خود را در ساحل ماندگار می&zwnj;کند. پس به فضای محدودی برای زیستن نیاز دارد. راوی گویا در محدوده&zwnj;ای، خشمناک، به دور خود می&zwnj;چرخد. در کل قطعات این کتاب خشمی به چشم می&zwnj;خورد. اما در قطعه &laquo;ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه&raquo; حالتی نگران&zwnj;کننده به چشم می&zwnj;خورد. می&zwnj;گوید:</p> <p><br /> ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه&zwnj;ی شب <br /> درست مثل ده و پنجاه و سه دقیقه&zwnj;ی صبح است<br /> من مثل تو <br /> حالا یکی یکی چشم&zwnj;هامان را از آب نمک دربیاوریم <br /> در حدقه جای دهیم<br /> من درست مثل تو می&zwnj;نویسم<br /> تو خواب&zwnj;های مرا می&zwnj;بینی<br /> تک&zwnj;خوانی&zwnj;های دسته جمعی<br /> به نصف ماه هم نمی&zwnj;رسند<br /> شب را کجا؟ <br /> شعر! <br /> وقت رسیدن است<br /> آیا تو <br /> برای همیشه مرده&zwnj;ای؟</p> <p><br /> این قطعه کمی ترسناک و به نسبتی چشم&zwnj;بندی&zwnj;ست. به هرتقدیر به پایان مقال رسیدم و به عنوان آخرین جمله می&zwnj;گویم در جائی که هیلا صدیقی شاعر است به پندار من روشنک بیگناه و تمامی کسانی که همانند او می&zwnj;سرایند &laquo;راویان قطعات بالنسبه موزون&raquo; هستند.</p>

شهرنوش پارسی‌پور - روشنک بیگناه متولد سال ١٣۴٢ در شهر مشهد است. در سال‌های دهه‌ی شصت به آمریکا مهاجرت کرد. تحصیلاتش را در رشته‌ی ارتباطات در دانشکده‌ی ایالتی ورستر و فوق لیسانس خود را در دانشگاه لسلی به پایان رساند. از روشنک بیگناه تا کنون سه کتاب شعر به نام‌های «شوق راه‌های در پیش روست»، «آوازهای ماه گم شده» و «با سیلویا در پارک» به زبان فارسی منتشر شده است. «در سکوت ماه» اثری‌ست که به زبان هلندی از او منتشر شده است. او بنیان‌گذار و سردبیر جنگ ادبی «کتاب شعر» و سایتی ادبی به همین نام است. شعرهای او به زبان‌های انگلیسی، آلمانی سوئدی و هلندی ترجمه شده است. او در دانشگاه کوینسیگاموند در شهر ورستر در ایالت ماساچوست تدریس می‌کند.کتابی که مورد بررسی این برنامه است «قبل از رسیدن» نام دارد که در سال ١٣٨٧ در سوئد منتشر شده است.


در خواندن قطعات روشنک بیگناه متوجه می‌شویم که او در وزن‌های آزاد می‌سراید و علاقه‌ای به شعر کلاسیک و یا پیروی از آن نشان نمی‌دهد. هیچ نمونه‌ای از شعر با وزن و قافیه در میان قطعات او به چشم نمی‌خورد و لاجرم باید چنین نتیجه گرفت که او از شعر تعریف جدیدی دارد. پرسشی که برای من مطرح می‌شود این است که هنگامی که ما به غزل حافظ می‌گوئیم «شعر» لاجرم باید برای آنچه که روشنک بیگناه سروده است عنوان دیگری پیدا کنیم. چون این دو از دو مقوله‌ی به‌کلی متفاوت هستند. به‌عنوان نمونه به آنچه که «میان صحنه» نام دارد توجه می‌کنیم:

بی‌پیامبر چگونه می‌مانی شاهد
میان این خطوط نازک
که بر افق فرود آمده‌اند
بلند حرف نمی‌زنم؟
می‌خواهی بلند‌تر حرف بزنم؟
می‌خواهی خیلی بلند‌تر فریاد بزنم؟
بعد کدام سو؟
پرواز برای تو
پرواز برای تمام افق‌های تکه شده
کسی از میان تاریکی نمی‌آید
کسی که میان صحنه می‌ایستد
از میان تاریکی نیامده است
چراغ را روشن کنیم
کاری از شعر ساخته نیست

در این قطعه هر خط برای خودش معنائی دارد، اما مجموعه در کل راهبر به معنائی نیست. مثلا کسی که میان صحنه می‌ایستد /از میان تاریکی نیامده است/چراغ را روشن کنیم/کاری از شعر ساخته نیست.
آیا این قطعه ملهم از کتاب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، اثر زویا پیرزاد است؟ اما من به‌عنوان خواننده نمی‌دانم چه نتیجه فلسفی، اخلاقی یا حسی از این قطعه بگیرم. یعنی حقیقت آن است که معنای قطعه چندان برایم روشن نیست. در قطعه «ورمیر شماره ۱» می‌گوید:

آبی و نارنجی
دستانی شیر در پیاله می‌ریزند
با گوشواره‌های مرواریدش
زنی خم شده
پیراهنی می‌دوزد
بر کف‌پوش‌های شطرنجی
آدم‌ها
جور دیگری راه می‌روند
باز می‌کند پنجره را زن
در نور ساعت ده صبح
دیوار زرد پشت سر می‌داند
که سردت نخواهد شد
آمده بودیم تمام راه را پرسان
به جستجوی پل
قهوه‌چی شانه‌هاش را بالا انداخت
موسیقی سیال در هوا
رهایی خنده بر صورت
زمان چرخید
چرخید
و یکی از ما
راه را گم کرد.

البته حسی از لحظات و آنات تجربه‌های پشت سرهم در این قطعه به چشم می‌خورد، اما باز خواننده راهبر به مقصدی نیست. نوعی گنگی در این قطعه به چشم می‌خورد. اشکالی که من در شعر شاعران نو‌پرداز پس از فروغ و سپهری می‌بینم این است که به هیچ‌وجه‌من‌الوجوه نمی‌توان اشعار آنان را حفظ کرد و از بر خواند. بر این پندارم که خود شاعران نیز قادر به انجام این‌کار نیستند. پس درست به همین دلیل باید باور کرد که نام این قطعات شعر نیست. شاید همان «واژه قطعه» برای آن‌ها بهتر باشد. باید باور کرد که صممیت و حس رقت و احساساتی بودن، هیچیک به تنهائی یا باهم نمی‌تواند ما را شاعر کند. مدتی‌ست که باور کرده‌ام شعر،‌‌ همان‌طور که از قدیم گفته‌اند یک صنعت است. در آنچه نوپردازان جدید، همانند روشنک بیگناه می‌سرایند نمی‌توان صنعت شعر را دریافت، بلکه اما حس قابل تأملی در این قطعات جاری‌ست، منتهی حسی «مبهم». گوئیا که بناست چیزی به‌وجود بیاید که هنوز به‌وجود نیامده است، اما این حالات و احوالات پیش‌درآمد آن چیزی‌ست که باید به‌وجود آید. در قطعه «تا نیمه» می‌گوید:

به نیمه هم نرسیده
ما مردیم
شهر را دیگر نمی‌شناسد باران
شاید برف یکدستش کند
فکر می‌کنم
آوردن نام این همه جسد کار درستی نبود
هنوز به نیمه نرسیده پیروزیم
بدن‌های سوخته را کجا می‌برید؟
شما هم ترسیده بودید؟
این غبار سرد
چطور حافظه ما را پوشاند؟
به نیم نرسیده هنوز
هیچ‌کس نمرده است

در خواندن این قطعه ده‌ها فکر از ذهن انسان می‌گذرد. منظور چیست؟ چه چیزی به نیمه نرسیده است؟ آیا از حادثه‌ای سخن گفته می‌شود؟ شاید منظور حادثه یازده سپتامبر است، اما هیچ اشاره‌ای به هیچ حادثه تاریخی نشده است. تنها همین است که گوئی در نیمه‌راهی که معلوم نیست کدام راه است شماری بلا و بلیه از آسمان باریده است. من بسیار خوشحال می‌شوم از روشنک بیگناه دعوت کنم که خود به نقد آنچه سروده است بنشیند. البته گویا او گرته‌برداری می‌کند. مثلا عکس یک هواپیمای ساقط‌شده را می‌بیند و احساس خود را در قطعه‌ای بیان می‌کند، اما چون مرا به عنوان خواننده لایق نمی‌بیند، منشأ حادثه را برایم نمی‌نویسد. منتهی چون از حس خودش خوشش آمده است قطعه را به چاپ می‌رساند. در «فانوس دریائی» البته خواننده متوجه می‌شود کجا ایستاده است و به چه چیز نگاه می‌کند:

همان فانوس دریایی برای من بس بود
تا بر کرانه
ماندگار شوم
سفیدی کف را می‌خواهم چه کنم
وقتی صدای آبی مرغ دریایی
می‌وزد
پرچمی می‌افتد
پرچمی نیم افراشته می‌ماند
میان شکاف‌های سفالی بام
نجوای مضطربی‌ست
برح سفید و فانوس
و لنگرهای زنگ‌زده
بر ماسه‌ها
که خفته‌اند و فراموش کرده‌اند
خوشحالم در ساحل
درختی نمی‌روید
من که اینجا هستم و می‌مانم
درخت خمان در باد را
می‌خواهم چه‌ کنم؟

این قطعه در خود کامل است و معنائی را به خواننده منتقل می‌کند. روحی عصیان‌گر را می‌بینیم که در حال پرخاش‌گری خود را به فضائی وهمی پرتاب می‌کند. فضا البته محدود است. گرچه برج دریائی در میانه دریاست، اما راوی خود را در ساحل ماندگار می‌کند. پس به فضای محدودی برای زیستن نیاز دارد. راوی گویا در محدوده‌ای، خشمناک، به دور خود می‌چرخد. در کل قطعات این کتاب خشمی به چشم می‌خورد. اما در قطعه «ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه» حالتی نگران‌کننده به چشم می‌خورد. می‌گوید:

ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه‌ی شب
درست مثل ده و پنجاه و سه دقیقه‌ی صبح است
من مثل تو
حالا یکی یکی چشم‌هامان را از آب نمک دربیاوریم
در حدقه جای دهیم
من درست مثل تو می‌نویسم
تو خواب‌های مرا می‌بینی
تک‌خوانی‌های دسته جمعی
به نصف ماه هم نمی‌رسند
شب را کجا؟
شعر!
وقت رسیدن است
آیا تو
برای همیشه مرده‌ای؟

این قطعه کمی ترسناک و به نسبتی چشم‌بندی‌ست. به هرتقدیر به پایان مقال رسیدم و به عنوان آخرین جمله می‌گویم در جائی که هیلا صدیقی شاعر است به پندار من روشنک بیگناه و تمامی کسانی که همانند او می‌سرایند «راویان قطعات بالنسبه موزون» هستند.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان

    <p>خانم شهرنوش پارسی پور گرامی<br /> انسان باید این توان را داشته باشد که اجازه ندهد نظریات بی پایه اش به عنوان حقیقت محض جلوه کنند. اگر چنین چیزی رخ دهد او تماس با واقعیت را از دست می دهد. نظریات شما در مورد شعر و شاعری نه تنها موهوم و بی پایه اند بلکه بسیار اهانت آمیز و بی توجه به عواطف شاعرانی که زیباترین لحظات را به فرهنگ ادبی مان بخشیده اند. آنچه رقت انگیز است این است که شما یکی از نویسندگان معاصر ما هستید نه یک آدم عامی و عادی که آدم می تواند به نوعی عدم اطلاع و دانش کافی اش را در زمینه های مختلف ادبی توجیه کند.<br /> شما علناً می فرمایید که نود و نه درصد بهترین شاعران ما از ۹۰ سال پیش به این سو اصلا شاعر نیستند چرا که خانم پارسی پور آنها را شاعر محسوب نمی کند. گویا که حقیقت را می توان با ایدیولوژی و مغلطه و بی دانشی تغییر داد!<br /> خانم گرامی، بهتر است بگویم که شما حتما حتما و بی معطلی موظفید به ما نشان دهید که به سبک عطار در تذکره الاولیا و خواجه عبدلله انصاری در مناجات نامه و خلاصه بیهقی در تاریخ نویسی اش نثری بنویسید تا ما بتوانیم نام شما را نویسنده بگذاریم! آخر نثری که با نثر قرنها پیش تمایز داشته باشد نثر نیست! همانگونه که به زعم شما شعر بی وزن و قافیه شعر نیست!<br /> شما علنا دارید می گویید که خانم بیگناه و دیگران زنان شاعر معاصر ما شاعر نیستند چون به زعم مستبدانه یک نفر آنهم خانم پارسی پور اشعارشان وزن و قافیه ندارد! آیا شما یکی از همان هایی نمی بودید که نود سال پیش می توانستید به فرد نابغه ای چون نیما یوشیج هزاران جور انگ بزنید و او را &quot;شاعر&quot; محسوب نفرمایید؟ این حق را چه کسی به شما می دهد که چون یک دیکتاتور خودمحور تعیین بفرمایید که چه کس شاعر یا شاعر نیست؟</p> <p>پس به ما هم حق بدهید که چون در حوزه ی نثر کلاسیک از شما حتی یک خط هم ندیده ایم به آسانی بگوییم شما هم نویسنده نیستید خانم عزیز.</p>

  • فرشته وزیری

    <p>متاسفانه این نقد فاقد هر گونه رویکردی نقدی به شعر است، گر چه&nbsp;&nbsp;نویسنده&nbsp;در حوزه داستان نویسی مهارت دارد [...]. نقد کاری علمیست و نیازی به شناخت ویژه ای از ادبیات دارد [....] این چیز های که خانم پارسی پور گفته اند مثل:</p> <p>من بسیار خوشحال می&zwnj;شوم از روشنک بیگناه دعوت کنم که خود به نقد آنچه سروده است بنشیند. البته گویا او گرته&zwnj;برداری می&zwnj;کند. مثلا عکس یک هواپیمای ساقط&zwnj;شده را می&zwnj;بیند و احساس خود را در قطعه&zwnj;ای بیان می&zwnj;کند، اما چون مرا به عنوان خواننده لایق نمی&zwnj;بیند، منشأ حادثه را برایم نمی&zwnj;نویسد. منتهی چون از حس خودش خوشش آمده است قطعه را به چاپ می&zwnj;رساند.<br /> در آنچه نوپردازان جدید، همانند روشنک بیگناه می&zwnj;سرایند نمی&zwnj;توان صنعت شعر را دریافت، بلکه اما حس قابل تأملی در این قطعات جاری&zwnj;ست، منتهی حسی &laquo;مبهم&raquo;. گوئیا که بناست چیزی به&zwnj;وجود بیاید که هنوز به&zwnj;وجود نیامده است، اما این حالات و احوالات پیش&zwnj;درآمد آن چیزی&zwnj;ست که باید به&zwnj;وجود آید.</p> <p>در خواندن این قطعه ده&zwnj;ها فکر از ذهن انسان می&zwnj;گذرد. منظور چیست؟ چه چیزی به نیمه نرسیده است؟ آیا از حادثه&zwnj;ای سخن گفته می&zwnj;شود؟ شاید منظور حادثه یازده سپتامبر است، اما هیچ اشاره&zwnj;ای به هیچ حادثه تاریخی نشده است. تنها همین است که گوئی در نیمه&zwnj;راهی که معلوم نیست کدام راه است شماری بلا و بلیه از آسمان باریده است. من بسیار خوشحال می&zwnj;شوم از روشنک بیگناه دعوت کنم که خود به نقد آنچه سروده است بنشیند. البته گویا او گرته&zwnj;برداری می&zwnj;کند. مثلا عکس یک هواپیمای ساقط&zwnj;شده را می&zwnj;بیند و احساس خود را در قطعه&zwnj;ای بیان می&zwnj;کند، اما چون مرا به عنوان خواننده لایق نمی&zwnj;بیند، منشأ حادثه را برایم نمی&zwnj;نویسد. منتهی چون از حس خودش خوشش آمده است قطعه را به چاپ می&zwnj;رساند.<br /> این قطعه کمی ترسناک و به نسبتی چشم&zwnj;بندی&zwnj;ست. به هرتقدیر به پایان مقال رسیدم و به عنوان آخرین جمله می&zwnj;گویم در جائی که هیلا صدیقی شاعر است به پندار من روشنک بیگناه و تمامی کسانی که همانند او می&zwnj;سرایند &laquo;راویان قطعات بالنسبه موزون&raquo; هستند.<br /> این نوع برخورد به یک متن یا شعر هر چیزی هست جز نقد و من فکر میکنم این رادیو زمانه است که باید در انتخاب خود دقت کند و فقط نام ها را در نظر نگیرد.</p>

  • مهتاب کرانشه

    <p>با سلام<br /> البته هر کس می تواند نظرش را در مورد هر اثر هنری بعنوان خواننده و یا بیننده آن اثر اعلام کند. و در اینکه خانم پارسی پور داستان نویس برجسته ای هستند هم حرفی نیست. اما برای اینکه برای نظرات خود عنوان نقد را بربگزینیم پشتوانه ی ادبی و مطالعاتی بسیار در آن ژانر ادبی را می طلبد .پشتوانه ای که در متن نوشته ای که نقد می خوانیم اش به خوبی خود را هویدا می کند .باید بگویم بهره من از این نوشته تنها لذت خواندن شعرهای خانم بی گناه بود و بس!</p>

  • کاربر مهمان شهرنوش پارسی پور

    <p>کاربر محترمی که ر روز یکشنبه یادداشت گذاشته اید.<br /> شما می توانید عمیق ترین و فلسفی ترین اندیشه های بشری را در قالب های آزاد به ما عرضه کنید. چنان که خانم روشنک بی گناه این کار را کرده است. اما اگر به عنوان فیلسوف و متفکر و هنرمند نتوانید واژگان را به نحوی در هم ببافید که وزن و قافیه داشته باشد معنی اش به سادگی این است که شما همانند هگل -مثلا- فیلسوف هستید.<br /> اما!<br /> و دقت کنید!<br /> شما شاعر نیستید.<br /> هستند شاعرانی که هزاران بیت موزون و اما سطحی می سازند.<br /> و هستند افرادی که زیباترین معانی را بیان می کنند - مثل خانم روشنک بی گناه- اما قادر نیستند با حفظ وزن و قافیه بسرایند. پس این اشخاص شاعر نیستند، اما متفکرند، دارای احساسات هستند. مملو از اندیشه و تخیل هستند.<br /> اما!<br /> شاعر نیستند.</p>

  • Anonymous

    <p>خانم پارسی پور<br /> استفاده از وزن و قافیه فقط نشان دهنده یک مهارت تکنیکی در افراد است و اطلاعی از توانایی های دیگر آنها بدست نمی دهد. این مهارت آموختنی ست اما فراگیری آن هر کسی را شاعر نمی کند. بسیارند افرادی که چند هزار بیت متن موزون سروده اند بی آنکه حتی یک سطر از نوشته هایشان "شعر" واقعی باشد. و بی شمارند کسانی که یک سطر شعر موزون ننوشته اند اما شاعران بزرگی هستند. اینکه اکثریت شاعران خوب امروز ایران موزون نمی سرایند بدین معنا نیست که قادر بدین کار نیستند. علتش این است که بگمان بیشتر شعرشناسان، زمان چنین قالبی سپری شده و دیگر جوابگوی نیازهای انسان امروزی نیست. تعریف شما از شعر و پافشاری عجیبتان بر آن انسان را به یاد مبارزه بیهوده پرویز ناتل خانلری با نوآوری های نیما می اندازد. البته عجیب بودن خصوصیت بدی نیست و گاهی بعضی نوشته های شما را هم جذاب تر می کند اما گاهی چنان عجیب می شوید که اصلا هیچ اثری از ابژکتیویته علمی در نوشتارتان بچشم نمی خورد. همین اینترنت را اگر سرچ کنید صدها مقاله درباره تعریف شعر نو پیدا خواهید کرد به اضافه هزاران شعر ناب غیرموزون. اما شما بجای این ساده ترین و عاقلانه ترین روش برای رسیدن به نتیجه، همچنان بر تعریف ناکارآمد و واپس گرایانه تان اصرار می ورزید. </p> <p>مثلا آقای احمدرضا احمدی را بعنوان شاعر موزون سرا مثال می زنید که این از اساس غلط است. اگر به کارنامه ادبی ایشان مراجعه بفرمایید می بینید که ایشان برخلاف توصیه مرحوم فروغ، وزن را به هر شکلش ترک نمود، آنهم چهل سال پیش. حالا می شود بفرمائید تکلیف ایشان یا دیگر شاعرانی که از آنها نام برده اید همچون خانم ها گراناز موسوی و مینو نصرت، چیست؟ آیا این دوستان را باید فقط بر اساس چند شعر موزون اولیه شان شاعر خطاب کرد؟ آیا چون دیگر وزون نمی سرایند باید این عنوان را از آنها بازپس گرفت؟ آیا بنظر شما از نظر ادبی به درجه ای پایین تر سقوط کرده اند؟ </p> <p>به گمان من مسئله شما با قالب شعر برنمی گردد بلکه به نوع و نگاه شعر مورد بررسی. زیرا اتفاق افتاده که از شعر شاعران ناموزون گرایی در همین رادیو زمانه تعریف کرده اید. پس اگر جهان شعری کسی برایتان نامفهوم است به فرم شعرش گیر ندهید. بگویید آن را نمی فهمید و خودتان را خلاص کنید. </p> <p>جواب شما سوال دیگری را هم در ذهن من بیدار می کند. می شود لطف کنید بفرمایید چرا خودتان چند کتاب به سبک بیهقی نمی نویسید تا ما اول از نویسنده بودنتان اطمینان حاصل کنیم؟ بدون اطلاع از پشتوانه کلاسیک شما ما از کجا بدانیم واقعا داستان نویسید؟ </p>

  • کاربر مهمان شهرنوش پارسی پور

    <p>خانم ها و آقایون عزیز </p> <p>من خانم روشنک بی گناه را از نزدیک می شناسم و می دانم انسان بسیار شریفی ست. قطعات بالنسبه موزون او نیز قابل تامل است. اما بر این پندارم که برای این نوع آثار باید نامی به جز شعر انتخاب کرد.<br /> شعر یعنی یک قطعه موزونُ، حالا با قافیه یا بی قافیه. از این قرار حافظ و سعدی ، فردوسی و سیمین بهبهانی و هیلار صدیقی شاعر هستندُ ، چنان که نیما یوشیج، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، شاملو و اخوان.<br /> به همین نحو احمد رضا احمدی، مینو نصرت و گراناز موسوی هم شاعر هستند.<br /> اما هنگامی که قطعه نه وزن دارد و نه قافیه باید نام دیگری برای آن انتخاب کرد. پیشنهاد من به این دسته از شخصیت هایی که فکر می کنند شعر می گویند این است که واژه دیگری برای کار خود انتخاب کنند.<br /> و یا در آغاز حداقل یک شعر با وزن و قافیه بسرایند که روشن شود شاعر هستند. سپس هر نوآوری که می خواهند انجام دهند. اگر نقاشی های دوره آبی پیکاسو را دیده باشید متوجه می شوید که چه می گویم. پیکاسو با مهارت فراوان نقاشی می کند. اما یک روز تصمیم می گیرد در سبک کوبیسم کار کند بسیار خوب اشکالی ندارد.<br /> اینجانب کسی را که نمی تواند و قادر نیست به سبک حافظ شعر بگوید شاعر نمی دانم. نو آوری هم زمانی برایم معنی دارد که شاعر نشان داده باشد اول که شاعر است. </p>

  • کاربر مهمان

    <p>دوست عزیز، آیا شاعر شعر می گوید برای شاعران دیگر یا برای مردم. مردم را که می گویم منظورم طیف کم دانان ادبی نیست. بلکه آنانی ست که با شعر آشنا هستند. من اطمینان دارم که شما هم قطعه های خانم بی گناه را نفهمیده اید. درد ما این است که وقتی شعری را نمی توان یا نمی شود فهمید، برایش دلیل می آوریم و می گوییم این شعر از آن شعرهایی ست که می شود از آن هزار تفسیر کرد. و آن را نقطه ی قوت شعر می دانیم. دیگر مهم نیست که آن تفسیرها چه باشند. نه دوست عزیز، بیماری فرم زدگی در کارهای به اصطلاح شاعران ایران زیاد است. که نهایتا سر از آشفتگی ادبی در می آورد. قبل از اینکه شاعری شعرهایش را چاپ کند، بهتر است آن را در وبلاگ درج کند تا عده ای بخوانند و نظر دهند. شاید شاعر هم متوجه شود که شعرش در میان مردم کمتر جا دارد و از خیر چاپ آن بگذرد. دوست عزیز، نقد همیشه زیباست. حتی خشن ترین نقدها می توانند چیزی برای یاددادن داشته باشند. &nbsp;</p>

  • کاربر مهمان

    <p>سلام </p> <p>این قسمت از بهر کردن شعر جالب بود! البته وقتی‌ بهش فکر می‌کنم،، با اینکه من ۵-۶ بار ۸ کتاب سهراب رو خوندم،،،فقط چیزهای محدودی رو از حفظ می‌تونم بخونم، که به نظرم بهترین اشعارش بودن..۳۰-۴۰% رو می‌تونم زمزمه کنم(در حال پخش از سی‌دی)....ولی‌ ۶۰-۷۰% رو اصلا یادم نیست....ولی‌ کلا چیز جالبیه. به نظرم شاعر شعر نو اگر بتونه ۲۰ خط داشته باشه که مردم نا خودآگاه حفظ کرده باشن،،،یعنی‌ کارش درسته </p> <p>حتا ترجمه شاملو این حالتو دارن مثلا از شعر پابلو neruda که من همیشه با خودم زمزمه می‌کنم </p>

  • کاربر مهمان

    <p>شهرنوش جان، چیزهایی که نوشتی باورنکردنیه! چشمام روی صفحه ی کامپیوتر هشت تا شده. تو پر از تناقضی و قابل مطالعه. خیییییییییییییییلی ها نظرشون راجع به شعر این هاییست که تو نوشتی اما اون خیلی ها در زمینه ی داستان هم همینند و کلن "ادبیات مدرن." خلاصه که کف کردم. خودت خوندی چی نوشتی؟ واقعن؟؟؟؟؟؟ حتا خود این متن هم پر از تناقضه. اما خطاب به پگاه باید بگم زیاد هم نگرانی نداره. همین که شهرنوش می نویسه و تو اعتراض می کنی و سردار اعتراض می کنه و این بحث ها پیش میاد، اقلن یه حرکتی ایجاد می شه--یعنی زمینه ای برای فکر کردن. با احترام</p>

  • نوا

    <p>دوست گرامی به نام مهمان<br /> اگر هر کسی می خواست اینگونه کیفیت هنری را بسنجد که شما می سنجید کلاهش پس معرکه بود. دوست عزیز، خواننده شاعر تعیین نمی کند، این شعر است که شاعر را می سازد یا نابود می کند. در هر عرصه ی هنری معمولا تولیدات عامه پسندند که محبوب می گردند و به قول خانم پارسی پور می شود از برشان کرد چون ترانه های خانم صدیقی. بسیاری از بزرگان هنر و ادب به دلیل عامه پسند نبودنشان به حاشیه کشیده شدند اما پس از گذشت زمان کسانی که صلاحیت سنجشهای هنری و ادبی را داشتند توانستند که اهمیت همان آثار و بزرگان را به مردم بشناسانند. خواننده می تواند شخصی نامطلع و کج سلیقه باشد و با مضامین ژرف و متفکرانه تجانس نداشته باشد. چنین خواننده ای صد البته آثار ساده فهم و سطحی را بیشتر پاس می دارد. پس این خواننده نیست که شاعر را تعیین می کند. ای کاش در این روزگار چند ناقد خوب و صالح ادبی داشتیم تا اینگونه مغلطه هایی که در فضای نت می بینیم به عنوان نقد یا معرفی آثار و شاعران و نویسندگانمان منتشر نمی شدند. افسوس...</p>

  • کاربر مهمان

    <p>خانم مینو نصرت و خانم مانا آقایی<br /> شعر را خواننده شعر می کند نه شماها. من از جمله خوانندگان پرو پا قرص شعر نو هستم. از جمله شعر شما دو شاعر. شما شعر خودتان را با قطعه های بی سر و ته مقایسه نکنید. به خانم پارسی پور حق بدهید. به من خواننده حق بدهید تا به این قطعه ها ایراد بگیرم. همین ها باعث شده اند که خیلی ها از خواندن اشعار نو که واقعا شعر هستند و پر محتوا صرف نظر کنند. خانمهای عزیز! ممکن است قطعه و به قول شما اشعار خانم بی گناه به مذاق شما خوش آید. اما همان طور که گفتم: این خواننده ست که از یک سراینده یک شاعر می سازد. شما شاعران معلوم است که نظر دیگری در مورد شعر دارید. ممکن است داداییسم هم از نظر شما سبک شعری باشد و خوب بفهمیدش. اما از نظر من هذیان نسل حشیش و سرخوردگی ست. قطعات خانم بی گناه دچار سکته ست. به نظر می آید که او در سه وعده با سه روحیه ی جداگانه قطعه اش را می نویسد و سعی می کند شعرش کند.</p>

  • کاربر مهمان

    <p>خانم پارسی پور<br /> همه کس نمی توانند به سبک هیلار صدیقی شعر بسرایند. اگر این است که شما می گویید پس شعر سپید از نظر شما شعر نیست. نمی خواهم بگویم آنچه خانم بی گناه نوشته است، شعر محسوب می شود. نه. از نظر من بی معناست. همین طور کارهای خانم هوله و یا ... . اما شما خودتان اشعار مینو نصرت را در کتاب اسم من لیلی ست، حوا صدایم می کنند، را نقد کردید. پس حداقل باید خانم بی گناه با خانم مینو نصرت که اشعار نو می سراید، مقایسه شود. نه با خانم هیلار صدیقی. و خودتان می دانید که خانم مینو نصرت واقعا شعر می سراید. اما نه به سبک هیلار صدیقی. از نظر من کار خانم مینو نصرت بسیار قوی تر از کارهای خانم هیلار صدیقی ست.</p>

  • Mahta

    <p>با سلام. یک پرسش برایم پیش آمده است. رادیو زمانه نظریات حاوی مطالب توهین آمیز و حملات شخصی را هرز محسوب می کند و از انتشار آن خود داری می کند. بسیار عالی. اما آیا عنوان مطلب خانم شهرنوش پارسی پور به نام "یکی از راویان قطعات نسبتا موزون"! اهانت به تمامی شاعران معاصر نیست؟!!!! یعنی ایشان حتی نام شعر معاصر را قطعه ی نسبتا موزون می گذراند! آیا این عادلانه است که کسی مقاله ی ایشان را در باب شعر معاصر چرکنویس نسبتا خام بگذارد؟<br /> با سپاس<br /> مهتا</p>

  • نوید

    <p>خانم پارسی پور گرامی<br /> در جایی که مارکز و بورخس و کالوینو و ساراماگو و کواباتا و وارگاس یوسا و دوریس لسینگ داستان نویس هستند باید گفت شما تنها "انشاهای ساختارپریشانه" می نویسید. یا بهتر است بگوییم در جایی که بارت و دریدا و لاکان و سوزان سانتگ ناقد ادبی هستند شما بهتر است لقب دیگری به خود داده و ما را از شرمساری مفرط مرخص نمایید. با سپاس و احترام. عده ای شاعر!</p>

  • هشیار

    <p>سلام خانم پارسی پور. عدم اطلاع و .... شما در حوزه ی شعر اسف انگیز و به شدت نگران کننده ست چه بسا کسانی که مانند شما بویی از شعر معاصر نبرده اند می خواهند به راحتی آن را نفی کنند. خانم هیلا صدیقی یک ترانه سرای معمولی ست و با اینکه کلام ضد رژیم ایشان قابل تحسین است اما از فقدان عمق و اندیشه بسیار رنج می برد. چه بسا که دختران دبیرستانی زیادی هستند که مانند ایشان &quot;شعر&quot; می نویسند. حال شما ... مقایسه ی ایشان را با امثال خانم بیگناه دارید که یکی از بهترین شاعران زن معاصر است. یک لیست سر انگشتی از شاعران خوب زن امروز ایرانی برایتان می نویسم که حداقل خوانندگان این مقاله ی .... شما را تنویر کرده باشم! ضمنا شعر امروز هیچ ربطی به موزون بودن و ناموزون بودن ندارد ... لطفا یک مجله ی معتبر ادبی غربی را گشوده و به شعرهای مندرج شده در آن نگاهی بیاندازید. با وصفی که شما کرده اید تی اس الیوت و ای ای کامینگز و سیلویا پلث باید می رفتند لنگ می انداختند! هیچ فکر کرده اید که با این مطالب سطحی و گمراه کننده تان چه آسیبی به ادبیات می زنید. این ملت کتاب ناخوانده ی ما که در فقر فرهنگی دست و پا می زند نیاز دارد کسی بیاید و چراغی بیافروزد نه اینکه هر چه شعله ی سوسوزن است را خاموش کند!<br /> روشنک بیگناه<br /> پگاه احمدی<br /> لیلا فرجامی<br /> مینو نصرت<br /> مانا آقایی<br /> سارا محمدی<br /> گراناز موسوی<br /> ووووو چندین تن دیگر. خانم پارسی پور لطفا نقدهای خود را به حوزه هایی که در آنها تبحر دارید مانند داستان نویسی و حکمت شرق خلاصه کنید! ممنون می شویم.<br /> با احترام</p>

  • سردار

    <p>خانم پارسی پور عزیز<br /> اطلاعات شما در زمینه ی شعر بنو طرز خجالت آوری ضعیف است. و متاسفانه تعریف بی نهایت خنده دار و محدودی از این مقوله دارید. با این نوع نگاه که شعر باید قابل حفظ کردن و این حرف ها باشد، بیشتر شاعران بزرگ جهان اصلا شاعر نیستند!!!<br /> واقعا شما نظم نوشته های خانم هیلا صدیقی را شعر می دانید و شعرهای خانم بیگناه را قطعه؟<br /> با اینکه بارها دیده ام خوانندگان زیادی در اینباره به شما اعتراض می کنند حتی حاضر نیستید اطلاعاتتان را در این زمینه بالا ببرید. به کسی که نمی داند خرده ای نباید گرفت اما به کسی که نمی خواهد بداند، به کسی که اطلاعات دور و برش ریخته و خودش را به خواب می زند چه باید گفت؟ </p>

  • مهری جعفری

    <p> از خانم پارسی پور که عمری را در نوشتن گذرانده اند تقاضا دارم به طور منصفانه، در همین جا و یک بار دیگر اظهارنظرهای خود را بخوانند که گاهی حتی بعضی شاعرها را با تمسخر فاقد هرگونه توانمندی در عرصه زندگی دانسته اند و اگر منصف باشند خود قبول خواهند کرد که سرکوب شخصیت و توانمندی افراد با نقد اثر ادبی متفاوت است.<br /> اما در این جا توجه ایشان و مسئول این بخش رادیو زمانه را که استفاده از اظهارات یک فرد صاحب نام را به حفظ جنبه های حرفه ای کار خود ترجیح داده است به دو مساله مهم جلب می کنم:<br /> 1. امروزه نقد ادبی Literary criticism گونه ای بیان فلسفی نسبت به ادبیات است و منتقد کسی است که با شاخه های مختلف زبان شناسی از جمله ساختارشناسی و نشانه شناسی و هم چنین کارکردهای مختلف واژگانی آشنایی داشته باشد و لابد پیش بینی می شود که منتقد دانش کافی نسبت به ژانر ادبی که نقد می کند خواهد داشت.<br /> 2. امروزه نمی توان صرف شاعر بودن و یا نویسنده بودن، کار ادبی را به طور سلیقه ای و بدون آوردن مواخذ و منبعی معتبری که نظریه ارایه شده در متن را تایید کند، حتی وصف کرد چه رسد به نقد.<br /> 3. دهه ها است که دیگر برای تعریف ژانرهای مختلف برخورد ذات گرایانه کنار گذاشته شده و هیچ عنصر مطلقی نمی تواند در مقام ذات شعر تعریف شود؛ اما مهم این است که ساختار به خود بسنده هر متنی ملاک خوبی است که به ما می گوید آیا یک پدید آورنده توانسته است از پس ساختاری که برای متن تعریف کرده بربیاد یا نه حالا بر این اساس ما نمی توانیم چون دیگر در همه زبان ها کمتر کسی با وزن و قافیه شعر می گوید. شعر وزن و قافیه دار را مسخره کنیم، اگر شاعر توانسته باشد وزن و قافیه را درست و در قالب خود اجرا کند خب لابد در آن قالب موفق بوده همان طور که شما خانم شهرنوش پارسی پور عزیز که طرف دار وزن و قافیه قرن ها پیش هستید، نمی توانید شعری را که در قالب متفاوتی با قالب مورد نظر شما سروده شده با آن مقایسه کنید نه منصفانه است و نه اصولی است.<br /> به خانم پارسی پور گرامی پیشنهاد می کنم راجع به نقد ادبی مطالعه بیشتری بکنند چون این اظهار نظرهای ایشان هم به لحاظ این که فاقد منبع و مواخذ در بیان نظریه ارایه شده در آن است و هم به لحاظ ساختار و هم چنین با توجه به دیدگاه مطلق و ذات گرایانه ای که ارایه می دهد، نقد ادبی محسوب نمی شود و شاید قبل از ارایه نقد بهتر باشد به منبع زیر که یک استاد دانشگاه در زمینه نقد نوشته نگاهی بیاندازند و سوال های این استاد را پیش خود پاسخ بگویند:<br /> http://www.aber.ac.uk/media/Documents/intgenre/intgenre5.html</p>

  • کاربر مهمان

    <p>دوستان<br /> خانم پارسی پور در یکی از همین پاسخ‏های بالا فرموده‏اند:<br /> " اگر نقاشی های دوره آبی پیکاسو را دیده باشید متوجه می شوید که چه می گویم. پیکاسو با مهارت فراوان نقاشی می کند. اما یک روز تصمیم می گیرد در سبک کوبیسم کار کند بسیار خوب اشکالی ندارد."<br /> نقل به معنی هم نکرده‏ام. عین خود نوشته است.<br /> وقتی دوره آبی پیکاسو را با تصمیم به کار در سبک کوبیسم یکی بگیریم، متوجه می‏شویم که از نقد چه اندازه می‏دانیم. و نیز چه اندازه با پایه اشناییم. دوره ابی پیکاسو چه ربطی به تصمیم در کار به سبک کوبیسم دارد؟<br /> اگر یکی از این جزوه های ساده - خیلی ساده و ابتدایی- درباره کوبیسم را خوانده باشیم، هرگز چنین نخواهیم گفت. آن هم با ذاین اعتماد به نفس خارق العاده‏ی آموزگارانه </p>

  • فرشته وزیری

    <p>من فکر میکنم شاید بهتر باشد تفاوت نوشتن خلاق که نویسنده یا شاعر بدان میپردازد و نقد ادبی که معمولا مبتنی بر نظریه ادبی خاصی است تفاوت قائل شویم. از آنجا که رویکرد های نقد ادبی از نقد سنتی گرفته تا نقد پساساختارگرایانه و نقد واکنش خواننده همه بر یک تئوری ادبی استوارند نمیتوان نویسنده خوبی بودن را برابر با منتقد خوب بودن دانست. نقد بیشتر شکل علمی و آکادمیک دارد و معمولا باید رویکرد خاصی به متن داشته باشد. آنچه خانم پارسی پور انجام می دهند فقط اعمال نظریه شخصی و گمانه زنی است. من این مطلب را در دفاع از خانم بیگناه ننوشته ام بلکه به دفاع از نقد درست نوشته ام. خانم پارسی پور نه تنها رویکرد خاصی ندارند بلکه از نظر خود در مورد خانم بیگناه به یک نتیجه گیری کلی رسیده اند :" در آنچه نوپردازان جدید، همانند روشنک بیگناه می‌سرایند نمی‌توان صنعت شعر را دریافت، بلکه اما حس قابل تأملی در این قطعات جاری‌ست." علاوه بر این آنچه ایشان در مورد رسیدن به معنا میگویند که "در این قطعه هر خط برای خودش معنائی دارد، اما مجموعه در کل راهبر به معنائی نیست" ، گاه حتا در مورد شعر حافظ هم صادق است. و گاه در شعر ا صولا رسیدن به معنا مقصود نیست بلکه معنا گریزی مد نظر است. وزن و قافیه شاید برای یک نوع شعر معیار ارزیابی باشد اما برای شعر آزاد، که اختراع خانم بی گناه هم نیست، معیاری نیست به شعر زیر از لنگستن هیوز نگاه کنید:<br /> Slowly,<br /> Between me and my dream.<br /> Rose until it touched the sky--<br /> The wall.<br /> Shadow.<br /> I am black.<br /> I lie down in the shadow.<br /> No longer the light of my dream before me,<br /> Above me.<br /> Only the thick wall.<br /> این شعر هیچ کدام از معیار هایی که خانم پارسی پور برای یک شعر خوب در نظر دارند ندارد اما از یک شاعر مشهور در جهان است. بنا براین بیایید معیارها را قدری دقیقتر کنیم، هر که رمان نویس خوبی است الزاما منتقد خوبی نیست و بر عکس. </p>