مبارزه بیخشونت در برابر خشونت انقلابی
فرق اساسی رهبر در جنبشهای مدنی و انقلابی رابطهی مردم با آنان است. به این ترتیب که در جنبشهای مدنی رهبر نقش تنظیمکنندهی اعتراضات مختلف مدنی را دارد. بین رهبر و مردم مناسباتِ ارباب و بنده برقرار نبوده و مردم تابع بیچون و چرای رهبر اطاعت نیستند، چرا که مطالبات دموکراتیک قشرهای مختلف مردم (زنان، روزنامهنگارن، کارگران، وکلا، معلمان، کشاورزان …) است که به این جنبشها معنا میدهد و آنها را مدنی میکند.
کنش بیخشونت چه کیفیت و چه انواعی دارد؟ چگونه میتوان نظریههای خشونتگرا را پس زد و در مقابل، ایدهی مبارزه بیخشونت را مستدل کرد؟ این پرسشها موضوعهای اصلی این نوشته هستند.
در مقالهی “از خشونت” به شرح خشونت دولتی، تفاوت آن در حکومتهای دموکراتیک و دیکتاتوری و منفعل کردن شهروندان به مثابه یکی از ابزاری پیش از اعمال سرکوب فیزیکی، پرداخته شد. موضوع مهم دیگر مسئلهی خشونت، کاربرد و پیامدهای آن در حرکتهای اعتراضی بود. نوشتار حاضر تلاش میکند پاسخهایی برای پرسشهای مطرح شده در نوشتار پیشین بیابد.
یادآوری میکنم، مبارزهی بیخشونت دستکم دو هدف مشخص دارد که بقای هر یک از این دو در گروی حضور آن دیگری است. تنها ضامن حضور و بقای دموکراسی در یک کشور، شرکت شهروندان در تصمیمگیریهای اجتماعی و آماده کردن جامعه برای قرار گرفتن ورای سیستم حکومتی و نظارت بر آن به کمک رسانهها است. تضمین عدالت و آزادیهای اجتماعی و فردی با اطلاعرسانی و برانگیختنِ حساسیت جامعه به مصداقهای بیعدالتی، ممکن است. تأکید مبارزهی بیخشونت تنها بر پشت سر گذاشتن آن چیزی نیست که نمیخواهیم. پرداختن به مطالبات و تقویت آن در تحکیم حکومت دموکراتیک آینده، نقشی بنیادین بازی میکند.
در روند دموکراسیخواهی و تلاش برای رسیدن به آزادیهای فردی، اجتماعی، قومی و … است که مطالبات عیان میشود. در انقلابات قهرآمیز مردم تنها میدانند چه نمیخواهند و آن البته حکومت وقت است. با ساقط شدن حکومت، مسئولیت مردم، که همان سقوط حکومت وقت است، به پایان میرسد. حال آن که گذار از حکومت خودکامه تنها یکی از هدفهای مبارزهی بدون خشونت است. اجرای خواستههای شهروندان پس از تغییر حکومت یا تغییر قانون اساسی به این معناست که وظیفهی مردم پس از سقوط رژیم پایان نیافته و حضور فعالشان در عرصهی سیاست ضروری ست.
در ادامه پیش از پرداختن به دلایل توصیهی مبارزهی بیخشونت، روشهای این نوع از مبارزه بیان شده، پس از آن دلایل توصیهکنندگان مبارزهی بیخشونت پرداخته و در آخر با استناد به رهبران و مصداقهای مبارزهی مدنی و انقلابی بر پیامدهایی که میتواند در انتظار جنبش سبز و مردم ایران باشد اشاره میشود.
انواع کنش بیخشونت
مبارزهی بیخشونت تنها بر یک سیاق عمل نمیکند. کنشهای شناخته شدهی آن دستکم بر دو نوع است:
۱- “کنش ویرانگر” کنشی است که به طور مستقیم حکومت را آماج خود قرار داده و در پی تضعیف آن است. این نوع کنش خود بر دو نوع است:
الف – کنشی که دستهجمعی فعلیت پیدا میکند و هدفاش جذب مخالفان بالقوهی حکومت و عمومی کردن اعتراضات است. راهپیمایی، شعارنویسی، دیدار از خانوادههای زندانیان سیاسی، حضور بر مزار جانباختهگان، اسکناسنویسی، تحریم یک فیلم و تشویق فیلم دیگر و مثالهای فراوان دیگر از این نوع کنش به شمار میآیند. بزرگترین نقش رهبر یا رهبران یک جنبش مدنی تنظیم این بخش و دعوت از اقشار مختلف مردم برای انجام آن در یک تاریخ معین است. عامل تعیین زمان معین واجد اهمیت بسیار زیادی در این نوع از اعتراض بوده و به همین دلیل حضور فردی که نقش یک تنظیمگر را بر عهده دارد تعیینکننده است.
ب – نوع دیگر از کنش ویرانگر عدم همکاری یا دعوت به عدم همکاری با ارگانهای دولتی، استخدام نشدن در ارتش، سپاه، استعفا از ارگانهای امنیتی، دعوت از روزنامهنگاران برای کار نکردن با روزنامههای رژیم، تحریم انتخابات، نپذیرفتن جایزههای علمی و ادبی دولتی، بایکوت مراسم دولتی، بایکوت مدارس و دانشگاههای وابسته به رژیم، تبعید خودخواسته، اعتصاب غذا یا حتا خودسوزی که البته این دو مصداقهای تحمیل خشونت بر تن هستند و تنها به عنوان نمونههای این نوع از کنش آورده شدهاند.
۲- کنش نوع دوم که در گروههای کوچکتر فعلیت مییابد، “کنش سازنده” است. در این نوع از کنش به تقویت مبانی، هدفها و انعکاس خواستههای شهروندان پرداخته میشود. این نوع از کنش هستهی اصلی، سازنده و ضامن بقای دموکراسی است. کنش سازنده قانونشکن است یا به عبارتی خود قانونی وضع میکند که قانون دموکراتیک محسوب میشود و شهروندان را آگاهانه به عمل کردن به قوانین دموکراتیک، که قانون رسمی کشور نیستند، دعوت میکند.
قانونشکنی در این نوع از کنش، عین مسئولیت و اخلاق است. اعطای حق طلاق به زنان، احداث مدارس خصوصی برای کودکان افغان که قانونأ حق تحصیل در ایران را ندارند، رعایت کردن حقوق مادران و فرزندان مؤنث خانواده، صرفنظر کردن از حق قصاص و تلاش درجهت صدور حکم قتل برای قاتل، استفاده نکردن از سهمیههای دولتی مختلف با وجود واجد شرایط بودن و مثالهای فراوان دیگر جملگی مصداق قانونشکنی بوده و به تقویت وجدان، بشردوستی و اخلاق اجتماعی میانجامد. گردهماییهای اخیر در آذربایجان برای حفظ دریاچهی ارومیه، ان-جی-اوهای فراوانی که در ده سال اخیر در کشور برای کمک به کودکان، معتادان، زنان بیسرپرست و … تأسیس شدهاند، انجمنهای مختلف کمک به حیوانات از نمونههای مبارزهی مدنی سازنده هستند که به تقویت بدنهی جامعهی مدنی کمک میکنند.
تمامی کنشهای نام برده شده را میتوان به دو نوع “کنش بیخشونت انقلابی” و “کنش بیخشونت اصلاحی” تقسیم کرد.
کنش بیخشونت انقلابی آن دسته از قوانین را هدف قرار میدهد که نماد سیستم حاکم هستند و تنها با حذف آنها گذار به دمکراسی امکانپذیر است. حذف ولایت فقیه و پایان دادن به سلطهی سپاه از اهدافِ کنش بیخشونت انقلابی محسوب میشود، چرا که تنها با حذف ولایت فقیه مشارکت واقعی مردم در تنظیم امور کشور ممکن میشود. کنشهای سازندهی انقلابی ضامن استمرار دمکراسی است و منعکسکنندهی خواستههای مردم است.
مهمترین نشانهی انقلابی بودن یک کنش بیخشونت هدف قرار دادن یک یا دو قانون مهم حکومت و تلاش در جهت تغییر آنها است. این روند را در مورد جنبش سبز هم شاهد بودیم که با شعار “رأی من کجاست” شروع شد و امروز به “مرگ بر اصل ولایت فقیه” رسیده است.
کنش مدنی اصلاحی فقط در حکومتهای دموکراتیک اتفاق میافتد و هدف آن تغییر یک قانون خاص است و از قوانین تعیین کننده در امور حکومت محسوب نمیشود. کنشگران مدنی در جامعهی دمکراتیک رو در روی مبانی بنیادین حکومت قرار نداشته و در صدد تغییرات در قوانین اغلب محافظهکارانه هستند.
بایکوت حکومت خودکامه توسط دولتهای خارجی میتواند به نفع مردم تمام شود، به این شرط که این دولتها یکی به نعل و یکی به میخ نزنند. تاکنون شاهد رفتاری صادقانه از جانب کشورهای صنعتی در مقابل جمهوری اسلامی نبودهایم. طبیعی است که در صورت حمایت دولتهای خارجی جنبشهای دموکراتیکخواه بهتر پیش میروند، چرا که این نوع از حمایتها پیامدهایی از جمله جلوگیری از فروش اسلحه به حکومتهای خودکامه در پی دارد. با این حال به تجربه میدانیم، علایق اقتصادی کشورهای صنعتی مانع رفتار صادقانه و دموکراتمنشانهی سران آنها در مقابل کشورهای نفتخیزی مثل ایران و لیبی میشود. از آنجا که جنبشهای مدنی جنبشهایی برخاسته از خواست و همیاری مردم هستند، بهتر است نقش دولتهای خارجی را در این بحث نادیده بگیریم.
لازم به یادآوری ست که اصلاحطلبی در چارچوب یک حکومت خودکامههمان مبارزهی مدنی اصلاحطلبانه نیست. نافرمانی مدنی اصلاحطلبانه در متن یک نظام دموکراتیک اتفاق میافتد. اصلاحطلبان در چارچوب نظام جمهوری اسلامی بودند و گرچه خواستههایی از جمله آزادی مطبوعات داشتند، اما ولایت فقیه را نشانه نگرفته بودند. از این گذشته از نیروهای مردمی نمیخواستند بهره ببردند و خواهان روشنگری در مردم هم نبودند. آنها نمیخواستند مردم را در برابر حکومت قرار بدهند. محمد خاتمی نمونهی بیچون و چرای اصلاحطلب در چارچوب حکومت خودکامه است که نخواست به حمایت مردم در انتخابات ۱۳۷۶ جهت ببخشد و به کمک آن به وضعیت سیاسی تکانی جدی بدهد.
مسئولیت اخلاقی
در جریان تغییرات بزرگ اجتماعی-سیاسی همهی آحاد جامعه اعم از افراد سیاسی، فعالان اجتماعی و دیگران در مقابل کنشها، توصیهها و حتا بیتفاوتیشان مسئولیت انسانی و اخلاقی دارند. مسئولیت اخلاقی کسانی که مروج قهر انقلابی هستند و خشونت را توصیه میکنند بیشک از کسانی که از مبارزهی بیخشونت حمایت میکنند پررنگتر است، به این دلیل که پای جان تعداد بسیار زیادتری از انسانها و آیندهی یک ملت در میان است.
قویترین استدلالهایی که در رد نظریهی خشونت به عنوان ابزار تغییر بهکار برده میشوند، به قرار زیر هستند:
۱- هزینههایی که مردم در انقلابهای قهرآمیز متقبل میشوند، بهخصوص هزینهی جانی بسیار بالا است. در طول حیات ۵۰ سالهی جنبش استقلالطلب هند ۸۰۰۰ هندی جان خود را از دست دادند. در جنگ استقلال الجزایر که تنها توانست هویت ملیِ الجزایریها را برایشان به ارمغان بیاورد، ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار نفر کشته شدند. این درحالی ست که جمعیت الجزایر ۳۰ بار کمتر از هند است.
۲- دموکراسی دستاورد است و تنها به عنوان دستاورد میتواند برای دولتها به پایهی تصمیمگیری تبدیل شود. دموکراسی دسترنج است. دموکراسی وارداتی غرب آبی نطلبیده است که تا حال هیچ کشوری را به آرزویش نرسانده. از طرف دیگر در یک انقلاب، مطالبات دمکراتیک اهرم فشار بر حکومت خودکامه نیست، بلکه اسلحه است. بنابراین هیچ تضمینی برای مستقر شدن یک حکومت دموکراتیک با وقوع یک انقلاب قهرآمیز وجود ندارد، همانطور که در حملهی دولتهای صنعتی به نام گسترش دموکراسی. گاندی نیز ارتباط تنگاتنگی بین یک سیستم حکومتی و روشهایی که هنگام به دست آوردن قدرت به کار میبرد میبیند. نمیتوان ادعا کرد، خشونت در یک برهه ضروری ست و در برهههای دیگر باید از آن پرهیز شود. آن کس که برای رسیدن به قدرت در برابر فرد یا گروهی دست به خشونت میزند، هنگام حفظ آن قدرت حتمأ از بکارگیری خشونت ابائی ندارد.
۳- اختلافات گروههای مختلف قومی یا مذهبی، سوءتفاهمات و عدم شفافیت در مطالبات این گروهها میتواند به سرعت به جنگ داخلی بینجامد.
۴- وسوسهی تکرار خشونت دلیل روانی در مخالفت با این ابزار است. خشونت غریزهی حیوانی را در انسان بیدار میکند که هزاران سال است تمدن بشر در جهت سرکوب آن تلاش دارد. توماس هابز، فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم، در تقدیمنامهی کتاب “دربارهی شهروند” مینویسد: «هم خدابودن انسان نسبت به انسان درست است و هم گرگ بودن انسان در برابر انسان.» خشونت خشونت میزاید. تاریخ خونبار قرن گذشته بهترین شاهد است.
انسان چه آگاهانه چه ناآگاهانه در برابر مرگ و زندگی دیگران همواره مسئول است، در توصیه یا نفی یک رفتار نیز مسئولیتی بر دوش او قرار دارد که باید او را به تعمق در مورد پیآمدهای آن توصیه یا نفی آن رفتار وادارد.
در تأکید بر نکتهی چهارم و مسئولیت انسان در برابر دیگران لازم میبینم خوانندگان را به چند نقلقول از قلم یکی از محبوبترین و “معصومترین” چریکهای تاریخ بشر ارنستو چهگوارا ارجاع دهم، باشد که باور کنیم کمترین صدایی بی پژواک میماند.
چهگوارا با چهرهای زیبا، کلاهی که به او قداستی کمنظیر میبخشد و عکسهایی که در آنها کودکان بولیویایی را در آغوش دارد، به سمبل مخالفت با خودکامگان در سراسر دنیا تبدیل شده است یا بود. یکی از گفتههای چهگوارا که بخش قابل توجهی از ضدامپریالیستهای جهان با افتخار تکرارش میکنند از این قرار است: «نفرت همچون فتیلهی نبرد، نفرتی که در برابر دشمن سر فرود نمیآورد، انسانها را ورای مرزهای فیزیکیشان میبرد و آنان را به یک قاتل خونسرد و بیاحساس، ماشینی خشن، موثر و هدفمند تبدیل میکند. سربازان ما باید این چنین باشند؛ هیچ خلقی بدون نفرت نمیتواند بر دشمنان بیرحمش پیروز شود.» (به نقل از این منبع)
او به مناسبت کنفرانس سه قاره در سال ۱۹۶۷ در هاوانا مطلبی نوشت که در مجلهی “سه قاره” منتشر شد. «چه درخشان و نزدیک میبود آینده، اگر دو یا سه یا چند ویتنام بر روی کرهی زمین به وجود میآمدند تا با پشتهی کشتهشدگان و تراژدیهای عظیم و قهرمانیهای هر روزهشان، با اعمال فشار و ضربههای مکرر به امپریالیسم، زیر طوفان قوی نفرت روزافزون خلقها، نیروهای امپریالیسم را از هم میپاشاندند.»
آرزوی یک ویتنام دیگر توسط یک رهبر انقلابی، درحالی که در طول جنگ ۳۰ سالهی ویتنام 3 میلیون نفر کشته و ۴ میلیون نفر به شدت زخمی شدند، تنها میتواند ما را در مورد توانایی او در قضاوت سلیم به شک بیندازد. ویتنام بازیچهی جنگ سرد، کشوری هنوز جزو کشورهای جهان سوم، به غایت فقیر است که خط فقر در آن ۵ یورو برای هر نفر در ماه است.
از آنجا که نقش رهبران در انقلابها واجد اهمیت ویژهای ست لازم میبینم کوتاه به این مهم بپردازم.
نقش رهبران در جنبشهایی با ابزار نافرمانی مدنی
فرق اساسی رهبر در جنبشهای مدنی و انقلابی رابطهی مردم با آنان است. به این ترتیب که در جنبشهای مدنی رهبر نقش تنظیمکنندهی اعتراضات مختلف مدنی را دارد. بین رهبر و مردم مناسباتِ ارباب و بنده برقرار نبوده و مردم تابع بیچون و چرای رهبر اطاعت نیستند، چرا که مطالبات دموکراتیک قشرهای مختلف مردم (زنان، روزنامهنگارن، کارگران، وکلا، معلمان، کشاورزان …) است که به این جنبشها معنا میدهد و آنها را مدنی میکند.
خواستههایی که از طریق مبارزهی غیرخشونت آمیز مطرح میشوند خواستههایی جهانشمولاند. “رؤیا”ی مارتین لوترکینگ حل شدن سیاهپوستها در مناسبات جامعهی امریکای آن زمان نبود؛ رؤیای او امریکایی بیخشونت بود که در آن شهروندان از حق برابر برخوردار و همه خواهر و برادر هم باشند.
یک جنبش مدنی حداقل دو بدنهی اصلی دارد: اول مطالبات دموکراتیک و چگونگی بیان و بعد حرکتهای “انقلابی”، یعنی اعتراضات خیابانی. تنظیمکنندهی این نوع از حرکت. همانطور که پیشتر آمد بر عهدهی “رهبر” است که یکی از دگران است، با مطالبات خودش.
انقلابها اما به دلایل تشکیلاتی واجد سلسله مراتب قدرت در پیشبرد جنگهای چریکی هستند که به رابطهی فرمانده و سرباز ، بخوانید ارباب و بنده ختم میشود. این نوع رابطه را در عریانترین شکل خود در ایران شاهد بودیم و اکثر جوانان دوران انقلاب و پس از آن، در برابر روحالله خمینی، مسعود رجوی، لنین، فرخ نگهدار و دیگران و دیگران سجده کردهاند و میکنند؛ انقلابیون انقلاب ۱۳۵۷.
البته گاهی در کشورهای دموکراتیک نیز این پدیده به چشم میخورد. ارتباط جورج بوش پسر با هوادارنش هم به همین شکل بود؛ خندههای چاپلوسانهی مخاطبان بوش در سخنرانیهای او، هوا بردن جتهای جنگی و جنگآفرینیهای او و هورا کشیدن بخش بزرگی از ارتش، مصداق همین رابطهی ارباب و بنده است. در انقلاب سلسله مراتب نظامی باید وجود داشته باشد چرا که جنگیدن به وجود یک فرماندهی عملیات نیاز دارد.
بر خلاف انقلاب حرکتهای مدنی واجد رهبر به مثابه ارباب نیست که برعکس. تغییر نقش کنشگر مدنی از “بنده” به “ارباب” تنها وقتی ممکن است که اسکلت عریانی از مطالبات کنشگران مدنی سرمنشور حقوق همهی گروهها، مذهبها، کودکان، زنان، زندانیان شود. مکانی که هیچ شهروندی در آن جای خود را تنگ نمیبیند.
سخن را با نقلقولی دیگر از چهگوارا به پایان میبرم: «اصرار داشتم تنها فرماندهای باشم که دستور میدهد. بعد از آن پستها را تقسیم کردم.» [۱]
ادامه دارد
پانویس
[۱]Bolivianisches Tagebuch; S. 38
بخش پیشین
از خشونت
نظرها
بهرام آبگینه
<p>غم انگیز است، سراسر این انشا غم انگیز است. دور باطل و تکرار مکررات در سی سال غم انگیز است. جهان سومی ماندن غم انگیز است. مشکل شاید سیستم آموزشی کشور است شاید چیز دیگری. چگونه می توان بافت که "انقلاب‌ها اما به دلایل تشکیلاتی واجد سلسله مراتب قدرت در پیش‌برد جنگ‌های چریکی هستند که به رابطه‌ی فرمانده و سرباز ، بخوانید ارباب و بنده ختم می‌شود. "؟ درهم و برهم، جنگ چریکی و انقلاب به زبان فارسی از نویسنده ای که تجربه انقلاب مشروطه و ۵۷ را لابد جایی در حافظه منقطع ش در پستویی جای داده است. کی و کجا گفته که انقلاب به دلایل تشکیلاتی(!) به رابطه فرمانده و سرباز ختم می شوند. مگر شما از انقلاب فرانسه، آمریکا، پرتغال و ... چیزی نشنیده اید؟ چه غرضی ست که مبارزه مردم ویتنام برای کسب استقلال را به این فرو می کاهید که بسیاری کشته شدند. فکر می کنید فاجعه طبیعی بوده و نه مباره یک ملت؟ در دهات شما برای کسب استقلال اگر مخالف کسب استقلال آتش گشود چه اتفاق دیگری می افتد؟ همه رویین تن اند و کسی کشته نمی شود؟ یا اینکه نه شما برمی گردید خانه تان؟<br /> بر اساس چه استدلالی و اثبات چه سازوکاری به این ادعا رسیده اید که "بر خلاف انقلاب حرکت‌های مدنی واجد رهبر به مثابه ارباب نیست که برعکس. تغییر نقش کنش‌گر مدنی از "بنده" به "ارباب" تنها وقتی ممکن است که اسکلت عریانی از مطالبات کنش‌گران مدنی سرمنشور حقوق همه‌ی گروه‌ها، مذهب‌ها، کودکان، زنان، زندانیان شود. مکانی که هیچ شهروندی در آن جای خود را تنگ نمی‌بیند."<br /> این که سخنوری و ادعا ست، فکرتان کجاست، استدلال تان کو؟<br /> می گویید: "فرق اساسی رهبر در جنبش‌های مدنی و انقلابی رابطه‌ی مردم با آنان است. به این ترتیب که در جنبش‌های مدنی رهبر نقش تنظیم‌کننده‌ی اعتراضات مختلف مدنی را دارد. بین رهبر و مردم مناسباتِ ارباب و بنده برقرار نبوده و مردم تابع بی‌چون و چرای رهبر اطاعت نیستند، چرا که مطالبات دموکراتیک قشرهای مختلف مردم (زنان، روزنامه‌نگارن، کارگران، وکلا، معلمان، کشاورزان ...) است که به این جنبش‌ها‌ معنا می‌دهد و آن‌ها را مدنی می‌کند."<br /> مگر فکر می کنید در یک فرآیند انقلابی چیزی به جز این اتفاق می افتد؟ در کدام انقلاب چنین چیزی بوده ، کدام انقلاب با مطالبات اجتماعی گره نخودره بوده در طول تاریخ بشریت ؟ این "مدنی" که می گویید اسم شب است یا یک مفهوم با مابازای اجتماعی و تاریخی در یک واقعیت؟ فکر می کنید در انقلاب ها رهبرها به جز تنظیم کننده بوده اند؟‌ اصلا شما می دانید تفوق یک گفتار در تنظیم اعتراضات یعنی چه؟<br /> قلم می فرسایید.</p>