دعوای ژان لوک گدار و فرانسوا تروفو
اخیراً یک مستندساز فرانسوی فیلمی با موضوع اختلافات تروفو و گدار ساخته که بحثانگیز شده است. بیشتر منتقدان آن را نکوهیدهاند. اما برای تماشاگران و بهخصوص دوستداران گدار و تروفو، دیدن صحنههای قدیمی فیلمهای این دو خاطرهانگیز است.
اکبر فلاحزاده - فرانسوا تروفو و ژان لوک گدار فقط دو سال اختلاف سنی دارند، اما اختلافاتشان در زمینههای دیگر بسیار زیاد است. این دو در به راه انداختن موج نوی سینمای فرانسه دوست و همکار هم بودند. در مجله «کایه دو سینما» هم با همکاری همدیگر با تحجر و خشکاندیشی در سینما مبارزه میکردند. در مبارزات دانشجویی سال ۱۹۶۸ و تعطیل کردن جشنواره کن نیز تا اندازهای با هم اتفاق نظر داشتند. اما این همفکری فقط تا اندازهای بود، چون تروفو بر خلاف گدار با اندیشههای رادیکال میانهای نداشت و سال پر تنش ۱۹۶۸ نقطه عطفی در رابطهی این دو بود. کم کم از لحاظ بینشی و هنری اختلافشان زیاد شد و دشمن همدیگر شدند. این اختلافات تا زمان مرگ تروفو در سال ۱۹۸۴ ادامه داشت. با وجود این اختلافات، هر دو بیکم و کاست مورد احترام فرهنگدوستان در سراسر جهان هستند.
اخیراً یک مستندساز فرانسوی فیلمی با موضوع اختلافات تروفو و گدار ساخته که بحثانگیز شده است. بیشتر منتقدان آن را نکوهیدهاند. اما برای تماشاگران و بهخصوص دوستداران گدار و تروفو، دیدن صحنههای قدیمی فیلمهای این دو خاطرهانگیز است.
سالهای کودکی و جوانی
فرانسوا تروفو کودکی دشواری داشت و سالهای متمادی پیش مادربزرگش زندگی کرد. او تازه مدت کوتاهی قبل از مرگ مادرش خبردار شد که پدرش یک دندانپزشک یهودی بوده، که بعد از پایان جنگ جهانی دوم در شهر بلفور در شرق فرانسه ساکن شده. تروفو به صرافت افتاد به دیدنش برود، اما در شهر بلفور به جای رفتن پیش او راهش را کج کرد و به دیدن فیلم چارلی چاپلین رفت.
تروفو بهیاد کودکی سختی که پشت سر گذاشته بود، به کودکان در فیلمهایش زیاد اهمیت میداد و بیرون از دنیای فیلم و سینما هم در فعالیتهای عامالمنفعه برای کمک به کودکان یتیم شرکت میکرد. تروفو کتابدوست بود و زیاد کتاب میخواند، فیلم فارنهایت ۴۵۱ را هم به عشق کتاب و بزرگداشت آن ساخت. اساس فیلمهای او زندگی و تجربیات خودش بود و در فیلمهایش کمتر به سیاست و بیشتر به عشق و دوستی و زندگی کودکان میپرداخت. اما ژان لوکگدار درست عکس او بود.
گدار بر خلاف تروفو در خانوادهای ثروتمند بهدنیا آمد و زندگی آرام و بیدغدغهای داشت. اما در بیست و دو سالگی مسیر زندگیاش عوض شد، چون یکباره خانوادهاش کمک مالی به او را قطع کرد. گدار هم به دزدی روی آورد و یکبار هم دستگیر و زندانی شد. بعد به کارگری و کارهای پراکنده روی آورد و فیلم معروفش «از نفس افتاده» را هم با کمک مالی تروفو ساخت. گدار در جوانی در دانشگاه سوربن درس خواند و به همراه دوستان دانشجویش فیلمهای تجربی ساخت. فیلمهای هالیوودی که در زمان اشغال فرانسه در جنگ جهانی دوم ممنوع بود، بعد از جنگ آزاد شد و تروفو و گدار هم که عاشق سینما بودند با اشتیاق به دیدن آنها شتافتند. گدار و تروفو هر دو ابتدا از سینمای هالیوود الهام گرفتند، اما بعد با آن درافتادند، چون آن را محافظهکار و ناتوان از طرح مسائل انسان و جامعهی نوین میدانستند. گدار بعد از ساختن نخستین شاهکارش در سالهای جوانی، کم کم به سینمای سیاسی تمایل نشان داد و فیلمش علیه جنگ الجزایر چنان تند وتیز بود که نمایش آن دو سال در فرانسه ممنوع بود. او همراه عدهای از هنرمندان چپگرا گروه «ژیگا ورتوف» را به یاد فیلمساز نامی روسی بنیان گذاشت. این گروه فیلمهای انقلابی میساخت.
فیلم مستند «دو تن در موج»
فیلم «چهار صد ضربه» فرانسوا تروفو موج نو سینمای فرانسه را بهراه انداخت. این فیلم را تروفو در بیست و هفت سالگی ساخت. در آخرین صحنهی این فیلم ژان پیر لئو که نقش آنتوان دوانل را بازی میکند، در یک نمای وسیع از ساحل دریا پایین میآید. بعد رو به تماشاگران میکند و تصویرش ثابت میماند و فیلم تمام میشود. این همان نگاه تازهی فیلمساز است که با نگاه تماشاگران تلاقی میکند. این نگاه تازهای است که موجی نو راه میاندازد. لئو در چند تا از فیلمهای تروفو و همزمان در فیلمهای گدار نیز بازی کرد و به نوعی فرزند آنها بهشمار میآید.
فیلم مستند «دو تن در موج» ساخته امانوئل لوران مستندساز فرانسوی، با همین نگاه لئو به تماشاگران آغاز میشود. این فیلم مستند شکلگیری «موج نو» در سینمای فرانسه را دستمایه قرار داده و بر رابطهی پرتنش دو پیشرو موج نو، یعنی ژان لوک گدار و فرانسوا تروفو متمرکز شده است. فیلمساز برای تمرکز کامل روی موضوع به دیگر بزرگان موج نو، یعنی کلود شابرول، اریک رومر و ژاک ریوه کاری نداشته و آنها را بهکلی کنار گذاشته است. لوران در این فیلم مستند تکههایی از فیلمهای گدار و تروفو، فیلمهای مستند موجود در آرشیوها و بریدهی مجلات و روزنامهها را بهگونهای مونتاژ کرده که اختلافات گدار و تروفو را از ابتدا تا انتها ریشهیابی کند و بازتاباند. بیشتر این اسناد و فیلمها به سالهای ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۲ مربوط میشوند. در این فیلم مستند از گفتوگو با بازماندگان مشهور آن دوره مانند ژاک پل بلموندو، ژاک ریوت، آلن رنه و دیگران خبری نیست. مستندساز حتی با خود گدار هم که برخلاف تروفو هنوز زنده است، صحبت نمیکند. با این حال در این مورد شاید چندان نشود به او خرده گرفت. چون بنا به گفتهی منتقد «فرانکفورتر روندشاو»، اگر از گدار دعوت هم میکرد، او باز حاضر به مصاحبه نبود. مستندساز میخواسته تا آنجا که میشود از منابع قدیمی استفاده کند و موفق شده به بعضی فیلمهای نایاب و عکسهای هنوز منتشر نشده دست بیابد. او همچنین برای نشان دادن رابطهی به هم زدن جریان مسلط هالیوودی در سینمای «موج نو» با بیاعتنایی به اصول کلاسیک در امپرسیونیسم و کوبیسم در نقاشی، صحنهای از فیلم «از نفس افتاده» گدار را که در آن تصویری از پیکاسو دیده میشود، نشان میدهد.
تمهید فیلمنامهنویس این مستند ۹۱ دقیقهای برای پیش بردن داستان، استفاده از ایسلید لو بسکو هنرپیشه و کارگردان جوان فرانسوی است که با تماشای مجلات قدیمی «کایه دو سینما» در این فیلم مستند به مرور گذشته میپردازد.
ایسلید دو بسکو بازیگری را از هشت سالگی شروع کرد و در فیلمها نقش یک جوان تکرو در حاشیهی جامعه را بازی میکند که راهش در اجتماع را با همت خودش باز میکند و در این راه گاهی هم دچار ماجراهای عاشقانهی مسئلهساز میشود. او اینک هنرپیشهی محبوب فرانسویهاست. از سوسیالیستها دفاع میکند و به سینمای موج نو و به ویژه به کارهای گدار متمایل است. با این حال برخی منتقدان وجود او را در فیلم مخل مستند بودن این فیلم و در مجموع زائد ارزیابی کردهاند.
عشق به سینما نقطه اشتراک گدار و تروفو
تروفو در مقالهاش با عنوان «گرایشی معین در سینمای فرانسه» که سال ۱۹۵۴در مجله «کایه دو سینما» منتشر شد، موج نوی سینما را علیه سینمایی که در استودیوهای بزرگ تولید میشد، از لحاظ تئوریک بهراه انداخت. چند سالی نگذشت که او با شرکت دادن فیلمش در جشنوارهی فیلم کن تئوریاش را عملی کرد. این فیلم همان نخستین فیلم بلند تروفوست که با عنوان «چهارصد ضربه» و با شرکت ژان پیر لئو در آن سال ستارهی جشنواره شد. مدت کوتاهی بعد از این توفیق، تروفو ایدهی فیلم «از نفس افتاده» را به گدار داد و از لحاظ مالی نیز کمکش کرد تا فیلم را بسازد. گدار هم فیلم را ساخت و فیلم سرو صدا کرد و نظرها را به کارگردان جوان معطوف نمود. فیلمی که از ژاک پل بلموندوی جوان ستاره ساخت و به توفیق گدار و جا افتادن موج نو کمک بسیار کرد. گدار و تروفو در این زمان نقطه اشتراکشان عشق به سینما بود، همین عشق آن دو را به هم پیوند میداد، اما در کار فیلم و جزئیات کار سینما اختلافشان زیاد بود: در حالیکه گدار به نحوی رادیکال در پی ویران کردن افسانهی گذشته بود، تروفوی اصلاحطلب معنای موج نو را در این میدید که فیلم را از دروغ بپیراید و صادقانهتر کند. تروفو با ترکیب خاص فیلمهایش نوعی سینمای انسانی آفرید که همواره از سویههای اجتماعی هم برخوردار بود. گدار فیلمهای او را مانند «بمبهایی میدانست که در سرزمین دشمن منفجر میشوند». منظور از دشمن، نظم و قرار جامعهی بورژوایی بود؛ جامعهای که فیلم را به گفتهی گدار، نه بهعنوان «دین، که به مثابهی وسیلهی وقتگذرانی» درک میکرد.
اما سال ۱۹۷۳ گدار فیلم «شب آمریکایی» تروفو را که برای هیئت داوران اسکار ارسال شده بود، «بورژوایی» خواند و تروفو را به خیانت متهم کرد. تروفو هم با انتشار نامهای اتهامهای مشابهای به گدار وارد نمود. این دو دوست و همکار و همراه از آن پس دیگر کلمهای باهم حرف نزدند. فقط عکسها و تصاویر فیلمهایشان دور از هم در سینهی تاریخ باقی ماند.
از جمله نکات بحثبرانگیز بین گدار و تروفو هنگام اعلام و اعطای برندگان جوایز در مراسم جایزه سزار سال ۱۹۸۱ بود، هنگامی که گدار بعد از سالها غیبت از مجامع عمومی با فیلم «هرکس به فکر نجات خویش» در انظار ظاهر شده بود. او در موقع اعلام برندگان تنها و خونسرد گوشهای بین تماشاگران نشسته بود. برندهی بزرگ این مراسم اما فرانسوا تروفو بود که به خاطر فیلم «آخرین مترو» تحسین شد.
کسانی که این صحنه را دیدهاند، هنگامی که تروفو جایزه بهترین کارگردانی را دریافت میکرد، نوعی حالت تمسخر در نگاه گدار یافتهاند. نگاهی شیطنتآمیز که به هیچوجه بدخواهانه نبوده است؛ نگاهی مانند نگاه لئو به تماشاگران در فیلم «چهارصد ضربه». اینکه گدار شورشی و انقلابی تنها و منزوی میماند، اما تروفوی اصلاحطلب با اقبال مواجه میشود، فقط به تحولات جامعه بعد از اعتراضات ۱۹۶۸ مربوط نمیشود، بلکه به ساز و کار سینما هم ربط دارد. در حالیکه گدار سینمای خود را همیشه در خدمت آرمانهای سیاسیاش درآورد، تروفو تا موقع مرگش در سال ۱۹۸۴ در عقیدهاش راسخ ماند که سینما، سینما است و فیلم یک اثر هنری مستقل است.
در همین زمینه:
نظرها
barbad
فرانسوا تروفو فیلمهاس بد نیست، اما شخصیت ژان لوک گدار چیز دیگه ایه .راستی که باعث تعجبه که این دو تا با اینهمه اختلاف چه جوری با هم یه مدت همکار بودند.. .