اسطوره ایریش کهگال و نرگال
<p>شهرنوش پارسی‌پور - داستان «ایریش که‌گال» و «نرگال» را در روایت‌های مختلف خوانده‌ام. در اینجا با ذکر قسمت کوتاهی از ترجمه‌ی «استفانی دالی» داستان را برای شما روایت می‌کنم:</p> <!--break--> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110528_Shahrnush_Assatir_Irishkegal_Nergal_No10.mp3"><img alt="" align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_0_7.jpg" /></a></p> <p>«آنو»، خدای خدایان که در آسمان سفره‌ای پرداخته است، و تمامی خدایان را دعوت کرده است، نمایندهی خود «کاککا» را به خدمت «ایریش که‌گال»، ملکه‌ی قلمروی خاک گسیل می‌دارد. به او می‌گوید از پله‌های آسمان پائین رفته و به اعماق زمین برود و به ایریش که‌گال بگوید که چون خود او نمی‌تواند به آسمان برود، و چون خدایان قادر نیستند به عمق زمین بروند، پس نماینده‌ی خود را برای دریافت سهمیه‌اش به آسمان گسیل دارد. ایریش که‌گال، بانو خدای خاک، که در قلمرو مردگان زندگی می‌کند به دلیل زندگی در اعماق زمین قادر نیست به درگاه آسمان برود، به نماینده پدر خود «آنو» سلام می‌کند، به آنو، اللیل، و ئه‌آ درود می‌فرستد. برای بانو خدایان نامو و ناش آرزوی صلج می‌کند، برای شوهر بانوی آسمان آرزوی آرامش می‌کند. برای نینورتا، قهرمان زمین آرزوی آرامش می‌کند. او نمتار، وزیرش را به نمایندگی خود می‌فرستد تا از سفر‌ه‌ی آسمان حصه‌اش (۱) را دریافت کند.</p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/ISHPARS02.jpg" />البته احترام ایریش که‌گال بر همه واجب است، اما نرگال، خدای جوان در برابر نمتار از جای برنمی‌خیزد، و به هنگام شنیدن نام ایریش که‌گال می‌خندد. نمتار این خبر را به ایریش که‌گال می‌رساند. بانو- خدای خاک بسیار خشمگین می‌شود. به آسمان پیام می‌فرستد که این خدای خاطی را باید به او تحویل دهند تا مجازات شود. نمتار این پیام را به خدایان می‌رساند. نرگال به شدت متوحش می‌شود. اما چاره‌ای جز رفتن نیست. ئه‌ا به او پند می‌دهد که اگر در آنجا صندلی به او عرضه شد روی آن ننشیند، نان نخورد و اگر ایریش که‌گال برای شستشو برهنه شد به او نگاه نکند. پس نرگال به سوی کورنوگی رفت. این خانه تاریکی‌ست، جایی‌ست که وقتی بدان وارد می‌شوی دیگر نمی‌توانی بیرون بیایی. او از هفت دروازه عبور می‌کند و به پیشگاه ایریش که‌گال می‌رسد. می‌گوید: «پدرت آنو مرا فرستاد تا ترا ببینم.»</p> <p>ایریش که‌گال او را دعوت به نشستن می‌کند، اما نرگال همچنان که به او توصیه شده از نشستن خودداری می‌کند. به او نان و گوشت تعارف می‌شود. نرگال از خوردن خودداری می‌کند. برای او آبجو می‌آورند، اما از خوردن خودداری می‌کند. کفش گرمابه برایش می‌آورند که از پوشیدن امتناع می‌کند و پایش را هم نمی‌شوید. پس ایریش که‌گال به گرمابه می‌رود، و فرصتی فراهم می‌آورد تا نرگال به اندام او نگاهی بیندازد. مرد بی‌اختیار می‌شود و ایریش که‌گال را در آغوش می‌گیرد. شهوت برآن‌ها غلبه می‌کند و درهم می‌پیچند. هفت شبانه‌روز عشق می‌ورزند. پس نرگال به ایریش که‌گال می‌گوید به آسمان رفته و دوباره به نزد او باز خواهد گشت. ایریش که‌گال خشمگین می‌شود. اما نرگال از پله‌های آسمان بالا می‌رود و در میان خدایان می‌نشیند. آنو، اللیل و ئه‌ا می‌گویند پسر ایشتار به میان ما بازگشته است. باشد تا ئه‌ا او را با آب چشمه شستشو دهد.<br /> </p> <p>از سوی دیگر ایریش که‌گال در فراق نرگال اشک می‌ریزد. خود را از صندلی به پائین پرتاب می‌کند و اشک می‌ریزد. نمتار اجازه می‌گیرد تا به آسمان رفته و خدا را بازگرداند، و چنین می‌کند. خدایان از وحشت نمتار بر زمین زانو می‌زنند. چهره‌ی آنان ناپدید می‌شود، اما چهره‌ی تنها یک خدا پنهان باقی نمی‌ماند و او نرگال است. نمتار پیام ایریش که‌گال را به آنو می‌رساند. ملکه شکایت دارد که در کودکی‌اش هرگز کودکی نکرده است و همانند دختران دیگر بازیگوش نبوده است. از پدر می‌خواهد تا نرگال را به نزد او بفرستد تا باز با هم عشق بورزند؛ که اگر چنین نکند مردگان را زنده خواهد کرد و شمار آن‌ها از مردم زمین بسیار بیشتر خواهد بود و همه را خواهند خورد. نرگال چاره‌ای ندارد جز آنکه به قلمرو مرگ بازگردد. او از پله‌های آسمان پائین می‌آید. از هفت دروازه‌ی قلمرو مرگ عبور می‌کند و به حیاط متروک ایریش که‌گال وارد می‌شود. گیسوان او را در چنگ می‌گیرد و او را از اریکه‌اش پائین می‌کشد. در تن او چنگ می‌اندازد. آنان شهوت‌زده در هم‌می‌پیچند و به رختخواب می‌روند و شش و روز و هفت شب عشق می‌ورزند. پس از هفت شبانه روز صدای آنو بلند می‌شود. اوبه نماینده‌اش کاککا می‌گوید من خدایی برای ایریش که‌گال فرستادم تا با او زندگی کند، برای همیشه، چه در بالا و چه در پائین.<br /> </p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/ISHPARS03.jpg" />این داستان نیز باید در برزخ گذار دوران مادرتباری به پدرسالاری ساخته شده باشد. در این مقام می‌بینیم که نرگال با خشونت ایریش که‌گال را از اریکه‌ی فرمانروائی پائین می‌کشد تا خود به جای او بنشیند. جالب است که ایریش که‌گال نیز که شوهری یافته است با شادمانی این تغییر را متحمل می‌شود. شک نیست که نحوه‌ی عملکرد خاک در اینجا در ذهن انسان آن دوران در مد نظر بوده است. خاک به خلاف ظاهر آرامش دارای عملکرد شدیدی‌ست. فرورفتن ریشه‌ی گیاهان و شکوفا شدن گیاهان برای انسان قدیم نشانه‌ای از فعالیت مداوم خاک بوده است. به‌طور کلی اگر از منظر فلسفه‌ی قدیم به جهان نگاه کنیم خاک شاید قوی‌ترین موجودیت جهان باشد. اکنون به یاد داستانی می‌افتم که در زمان کودکی از بچه‌ی دیگری شنیدم، که او نیز لابد از پیری در خانواده‌ی خودش شنیده بوده است؛ و آن اینکه خدا در هنگام ساختن انسان از جبرئیل و صور اسرافیل و میکائیل می‌خواهد تا بروند و از زمین خاک بیاورند. اما زمین ناله می‌زند که مرا به حال خود‌‌ رها کنید. عاقبت اما این عزرائیل است که موفق می‌شود برای ساختن انسان خاک را به پیشگاه خدا ببرد. به همین جهت به او اجازه داده می‌شود تا جان انسان را نیز بگیرد. راز دو شخصیتی بودن ایشتار و ایریش که‌گال در همین معنا نهفته است. اما این‌کار به تنهایی از پس حضور زنانه برنمی‌آید. چنین است که نرگال به قلمرو مرگ می‌رود تا نه شریک، بلکه رئیس ایریش که‌گال بشود. لابد این خدایان مرگ نیز فرزندانی به بار می‌آورند. نکته‌ی مهم‌تر این است که ایریش که‌گال دختر آنو، خدای آسمان است. او خدای کوچکی نیست.<br /> </p> <p>مسئله‌ی جالبی‌ست که هرچه به عمق تاریخ فرو‌تر می‌رویم حضور زنانه اهمیت بیشتر پیدا می‌کند. آیا عجیب خواهد بود اگر بگوییم تقریباً تمامی آداب دینی و عرفانی را زنان ساخته بوده‌اند؟ چنین به‌نظر می‌رسد که در مرحله‌ی ابزارسازی باستانی زنان پیشقدم بوده‌اند. بنابراین دور هم نشسته‌اند و تمامی مقامات هستی را میان خود بخش کرده‌اند. در داستان نرگال و ایریش که‌گال اما نکته‌ی مهم رفتار جنسی‌ست. بانو خدای مرگ از شدت تنهایی می‌پذیرد مقام خود را به نرگال بدهد. این رفتار جنسی بدون شک معنایی بسیار ژرف‌تر را پژواک می‌بخشد. انسان قدیم باور دارد که در عمق خاک هستی تپنده و پر جنب و جوشی جاری‌ست. آیا انسان قدیم به مرگ‌‌ همان‌گونه نگاه می‌کرده که انسان نوین؟ بر این پندارم که نگاه انسان باستانی به مرگ بسیار متفاوت از انسان مدرن بوده است. او در پس از مرگ نیز جاری بوده و به نوعی زندگی ادامه می‌داده است. نکته‌ی مهم دیگری که قابلیت بازبینی زیادی دارد جداماندگی خدای مرگ از باقی خدایان است. او مجبور است در عمق خاک زندگی کند. اجازه‌ی شرکت در ضیافت آسمانی را ندارد، اما می‌بینیم که همه‌ی خدایان از او می‌ترسند. جالب است که خدای مرگ خود نیز پذیرفته است که باید جدا از دیگر خدایان زندگی کند. ظاهراً در این اسطوره پاداشی که نصیب او می‌شود ارضای حقیقی شهوی‌ست. چرا اسطوره براین معنا تکیه کرده است؟ مسئله بسیار قابلیت بازبینی دارد. در آینده باز به این اسطوره خواهیم پرداخت.<br /> </p> <p><strong>اشاره: <br /> </strong>۱-حصه:نصیب. بهره [ hessa]؛ حصه‌بخش: قسمت‌کننده‌ی بهره‌ها- (زمانه) <br /> </p> <p> </p> <p><strong>عکس‌ها</strong>: عکس نخست جنبه‌ی زینتی دارد. عکس دوم: ایزدبانوی «ایشتار» پیونددهنده‌ی آسمان و زمین و مهم‌ترین خدای بابل، عکس سوم: نماد بازسازی‌شده‌ی «شیر» در دروازه‌ی «ایشتار» در موزه‌ی پرگمون، برلین</p> <p> </p> <p><strong>در همین زمینه:<br /> </strong><a href="#http://radiozamaneh.com/culture/revayat/2011/06/06/4507">::سفر بانو – خدا ایشتار به جهان مردگان، بخش نهم برنامه‌ی اساطیر ایران و جهان، شهرنوش پارسی‌پور::</a><br /> </p>
شهرنوش پارسیپور - داستان «ایریش کهگال» و «نرگال» را در روایتهای مختلف خواندهام. در اینجا با ذکر قسمت کوتاهی از ترجمهی «استفانی دالی» داستان را برای شما روایت میکنم:
«آنو»، خدای خدایان که در آسمان سفرهای پرداخته است، و تمامی خدایان را دعوت کرده است، نمایندهی خود «کاککا» را به خدمت «ایریش کهگال»، ملکهی قلمروی خاک گسیل میدارد. به او میگوید از پلههای آسمان پائین رفته و به اعماق زمین برود و به ایریش کهگال بگوید که چون خود او نمیتواند به آسمان برود، و چون خدایان قادر نیستند به عمق زمین بروند، پس نمایندهی خود را برای دریافت سهمیهاش به آسمان گسیل دارد. ایریش کهگال، بانو خدای خاک، که در قلمرو مردگان زندگی میکند به دلیل زندگی در اعماق زمین قادر نیست به درگاه آسمان برود، به نماینده پدر خود «آنو» سلام میکند، به آنو، اللیل، و ئهآ درود میفرستد. برای بانو خدایان نامو و ناش آرزوی صلج میکند، برای شوهر بانوی آسمان آرزوی آرامش میکند. برای نینورتا، قهرمان زمین آرزوی آرامش میکند. او نمتار، وزیرش را به نمایندگی خود میفرستد تا از سفرهی آسمان حصهاش (۱) را دریافت کند.
البته احترام ایریش کهگال بر همه واجب است، اما نرگال، خدای جوان در برابر نمتار از جای برنمیخیزد، و به هنگام شنیدن نام ایریش کهگال میخندد. نمتار این خبر را به ایریش کهگال میرساند. بانو- خدای خاک بسیار خشمگین میشود. به آسمان پیام میفرستد که این خدای خاطی را باید به او تحویل دهند تا مجازات شود. نمتار این پیام را به خدایان میرساند. نرگال به شدت متوحش میشود. اما چارهای جز رفتن نیست. ئها به او پند میدهد که اگر در آنجا صندلی به او عرضه شد روی آن ننشیند، نان نخورد و اگر ایریش کهگال برای شستشو برهنه شد به او نگاه نکند. پس نرگال به سوی کورنوگی رفت. این خانه تاریکیست، جاییست که وقتی بدان وارد میشوی دیگر نمیتوانی بیرون بیایی. او از هفت دروازه عبور میکند و به پیشگاه ایریش کهگال میرسد. میگوید: «پدرت آنو مرا فرستاد تا ترا ببینم.»
ایریش کهگال او را دعوت به نشستن میکند، اما نرگال همچنان که به او توصیه شده از نشستن خودداری میکند. به او نان و گوشت تعارف میشود. نرگال از خوردن خودداری میکند. برای او آبجو میآورند، اما از خوردن خودداری میکند. کفش گرمابه برایش میآورند که از پوشیدن امتناع میکند و پایش را هم نمیشوید. پس ایریش کهگال به گرمابه میرود، و فرصتی فراهم میآورد تا نرگال به اندام او نگاهی بیندازد. مرد بیاختیار میشود و ایریش کهگال را در آغوش میگیرد. شهوت برآنها غلبه میکند و درهم میپیچند. هفت شبانهروز عشق میورزند. پس نرگال به ایریش کهگال میگوید به آسمان رفته و دوباره به نزد او باز خواهد گشت. ایریش کهگال خشمگین میشود. اما نرگال از پلههای آسمان بالا میرود و در میان خدایان مینشیند. آنو، اللیل و ئها میگویند پسر ایشتار به میان ما بازگشته است. باشد تا ئها او را با آب چشمه شستشو دهد.
از سوی دیگر ایریش کهگال در فراق نرگال اشک میریزد. خود را از صندلی به پائین پرتاب میکند و اشک میریزد. نمتار اجازه میگیرد تا به آسمان رفته و خدا را بازگرداند، و چنین میکند. خدایان از وحشت نمتار بر زمین زانو میزنند. چهرهی آنان ناپدید میشود، اما چهرهی تنها یک خدا پنهان باقی نمیماند و او نرگال است. نمتار پیام ایریش کهگال را به آنو میرساند. ملکه شکایت دارد که در کودکیاش هرگز کودکی نکرده است و همانند دختران دیگر بازیگوش نبوده است. از پدر میخواهد تا نرگال را به نزد او بفرستد تا باز با هم عشق بورزند؛ که اگر چنین نکند مردگان را زنده خواهد کرد و شمار آنها از مردم زمین بسیار بیشتر خواهد بود و همه را خواهند خورد. نرگال چارهای ندارد جز آنکه به قلمرو مرگ بازگردد. او از پلههای آسمان پائین میآید. از هفت دروازهی قلمرو مرگ عبور میکند و به حیاط متروک ایریش کهگال وارد میشود. گیسوان او را در چنگ میگیرد و او را از اریکهاش پائین میکشد. در تن او چنگ میاندازد. آنان شهوتزده در هممیپیچند و به رختخواب میروند و شش و روز و هفت شب عشق میورزند. پس از هفت شبانه روز صدای آنو بلند میشود. اوبه نمایندهاش کاککا میگوید من خدایی برای ایریش کهگال فرستادم تا با او زندگی کند، برای همیشه، چه در بالا و چه در پائین.
این داستان نیز باید در برزخ گذار دوران مادرتباری به پدرسالاری ساخته شده باشد. در این مقام میبینیم که نرگال با خشونت ایریش کهگال را از اریکهی فرمانروائی پائین میکشد تا خود به جای او بنشیند. جالب است که ایریش کهگال نیز که شوهری یافته است با شادمانی این تغییر را متحمل میشود. شک نیست که نحوهی عملکرد خاک در اینجا در ذهن انسان آن دوران در مد نظر بوده است. خاک به خلاف ظاهر آرامش دارای عملکرد شدیدیست. فرورفتن ریشهی گیاهان و شکوفا شدن گیاهان برای انسان قدیم نشانهای از فعالیت مداوم خاک بوده است. بهطور کلی اگر از منظر فلسفهی قدیم به جهان نگاه کنیم خاک شاید قویترین موجودیت جهان باشد. اکنون به یاد داستانی میافتم که در زمان کودکی از بچهی دیگری شنیدم، که او نیز لابد از پیری در خانوادهی خودش شنیده بوده است؛ و آن اینکه خدا در هنگام ساختن انسان از جبرئیل و صور اسرافیل و میکائیل میخواهد تا بروند و از زمین خاک بیاورند. اما زمین ناله میزند که مرا به حال خود رها کنید. عاقبت اما این عزرائیل است که موفق میشود برای ساختن انسان خاک را به پیشگاه خدا ببرد. به همین جهت به او اجازه داده میشود تا جان انسان را نیز بگیرد. راز دو شخصیتی بودن ایشتار و ایریش کهگال در همین معنا نهفته است. اما اینکار به تنهایی از پس حضور زنانه برنمیآید. چنین است که نرگال به قلمرو مرگ میرود تا نه شریک، بلکه رئیس ایریش کهگال بشود. لابد این خدایان مرگ نیز فرزندانی به بار میآورند. نکتهی مهمتر این است که ایریش کهگال دختر آنو، خدای آسمان است. او خدای کوچکی نیست.
مسئلهی جالبیست که هرچه به عمق تاریخ فروتر میرویم حضور زنانه اهمیت بیشتر پیدا میکند. آیا عجیب خواهد بود اگر بگوییم تقریباً تمامی آداب دینی و عرفانی را زنان ساخته بودهاند؟ چنین بهنظر میرسد که در مرحلهی ابزارسازی باستانی زنان پیشقدم بودهاند. بنابراین دور هم نشستهاند و تمامی مقامات هستی را میان خود بخش کردهاند. در داستان نرگال و ایریش کهگال اما نکتهی مهم رفتار جنسیست. بانو خدای مرگ از شدت تنهایی میپذیرد مقام خود را به نرگال بدهد. این رفتار جنسی بدون شک معنایی بسیار ژرفتر را پژواک میبخشد. انسان قدیم باور دارد که در عمق خاک هستی تپنده و پر جنب و جوشی جاریست. آیا انسان قدیم به مرگ همانگونه نگاه میکرده که انسان نوین؟ بر این پندارم که نگاه انسان باستانی به مرگ بسیار متفاوت از انسان مدرن بوده است. او در پس از مرگ نیز جاری بوده و به نوعی زندگی ادامه میداده است. نکتهی مهم دیگری که قابلیت بازبینی زیادی دارد جداماندگی خدای مرگ از باقی خدایان است. او مجبور است در عمق خاک زندگی کند. اجازهی شرکت در ضیافت آسمانی را ندارد، اما میبینیم که همهی خدایان از او میترسند. جالب است که خدای مرگ خود نیز پذیرفته است که باید جدا از دیگر خدایان زندگی کند. ظاهراً در این اسطوره پاداشی که نصیب او میشود ارضای حقیقی شهویست. چرا اسطوره براین معنا تکیه کرده است؟ مسئله بسیار قابلیت بازبینی دارد. در آینده باز به این اسطوره خواهیم پرداخت.
اشاره:
۱-حصه:نصیب. بهره [ hessa]؛ حصهبخش: قسمتکنندهی بهرهها- (زمانه)
عکسها: عکس نخست جنبهی زینتی دارد. عکس دوم: ایزدبانوی «ایشتار» پیونددهندهی آسمان و زمین و مهمترین خدای بابل، عکس سوم: نماد بازسازیشدهی «شیر» در دروازهی «ایشتار» در موزهی پرگمون، برلین
نظرها
کامران
<p>می خواهم از شما خانم پارسی پور تشکر کنم<br /> این اولین نظر من در رادیو زمانه است، در ایران زندگی می کنم و می خواهم اعتراف کنم که نیم سالی می گذرد که تنها به شوق شنیدن صدای اسطوره ای شما و تحلیلهای موشکافانه تان به وبسایت رادیو زمانه سر می زنم . دیگر نمی توانم بدون تشکر از شما فقط مستمع باشم . اکنون من یک طرفدار پرو پا قرص برنامه های شما شده ام و می خواهم به خاطر این همه سخاوت و بیان شیوای مطالبی که روزها و ماه ها مطالعه و فهم آنها وقت از شما گرفته است از شما تشکر کنم<br /> بهترین آرزوها را برایتان دارم </p>
شهرنوش پارس پور
<p>کامران عزبز، </p> <p>بسیار لطف دارید. این حقیقتی ست که من برای این برنامه ها نیرو می گذارم. لطف شخصیت هایی همانند شما خستگی را از تنم به در می کند. </p> <p>شهرنوش</p>
کاربر مهمان
<p>در تمدن ایلام هم که قرابت زیادی با تمدن بین النهرین دارد زن سالاری در بسیاری وجود داشته است . چنان که عدم رضایت مادر مانع محروم ماندن فرزندان از ارث میشد.</p>