● نگاه نزدیک
یادی از پدر و مادر محمد جهانآرا
س. اقبال – خانم و آقای جهانآرا سوای راه غیرمردمی جمهوری اسلامی راه دیگری را برای خویش برگزیده بودند. راهی که در آن تنها مردم عادی ارج و قرب داشتند.
از سال ۸۲ تا ۸۴ که محمود احمدینژاد بر کرسی شهرداری تهران دست یافت، کارکنان شهرداری روزگار سختی را به سر آوردند. چون او به نیروهای شهرداری اعتنایی نداشت و به آشکار آنان را افراد جبههی مشارکت انقلاب اسلامی میدانست که گویا از بام تا شام به دزدی و ناراضی تراشی مردم اشتغال داشتند.
آنزمان من کارمند شهرداری بودم و در اتاقم دوست همکاری نیز حضور داشت که بر زبانش همواره آهنگ "ممد نبودی ببینی" جاری بود. او هرچند همیشه تنفرش را از حکومت ابراز میکرد ولی این موضوع هرگز چیزی از علاقهاش به محمد جهانآرا نمیکاست. سرآخر هم از گروه وارداتی احمدینژاد کسی را به ریاست ادارهی متبوع ما گماشتند. او همانند بسیاری از طرفداران احمدینژاد علاقه داشت تا جهت تبلیغی عوامانه به طور منظم و هفتگی از خانوادهی شهیدان جنگ عراق دیدار به عمل آورد. ابتدا برنامهها از سوی روابط عمومی شهرداری تنظیم میگردید و سپس او همانند بسیاری از مدیران جمهوری اسلامی به دیدار خانوادههای شهید میشتافت.
دوست همکار من نیز دست به کار شد تا شاید بتواند این مدیر تازهوارد را به دیدار خانوادهی محمد جهانآرا بکشاند. برنامهای تنظیم گردید و روز مقرر همگی راه افتادیم. خانهی پدری محمد جهانآرا خانهای کلنگی و قدیمی بود که انتهای خیابان شهید نامجو (گرگان) در بنبستی یک متری قرار گرفته بود. در آن روز پدر جهانآرا به استقبال گروه دیدارکنندگان آمد و به همه خوشآمد گفت. رییس احمدینژادی ما از او پرسید که: چرا در این خانهی کلنگی و محقر زندگی میکنی؟ بیا جواز ساخت بگیر و تا پنج طبقه بالا برو، ما از تو پول تراکم و جواز ساخت نمیگیریم. جهانآرای پدر پاسخ داد: آقا همین هم از سر ما زیاد است پولمان کجا بوده که خانهی چند طبقه بسازیم. با این همه رییس ما ولکن ماجرا نبود اصرار داشت که او از بانک وام ساخت مسکن بگیرد. سرآخر ما را در اتاقی کوچک کف زمین نشاندند و خانوادهی محمد جهانآرا نیز حاضر شدند و گپ و گفتی به ظاهر صمیمانه از دو سو پا گرفت.
بر سینهی دیوار عکسهایی از پسران جانباختهی خانواده با نامهای محسن، علی، حسن و محمد به چشم میآمد.[1] نام و عنوان این عکسها پچپچی را بین حاضران برانگیخت ولی تصمیم عمومی بر آن بود که دیدهها را همچنان نادیده بینگارند. در این نشست مادر جهانآرا ضمن عقدهگشایی یادآور شد:
حالا که احمدینژاد شهردار شده بیاید در بهشتزهرا قبر شهیدان پیش از انقلاب بهمن را آباد کند. آنان چه فدایی و مجاهد و یا تودهای همه علیه حکومت شاه جنگیدند تا جمهوری اسلامی پا گرفت. مدیران جمهوری اسلامی حالا باید قدردان این شهیدان آزاده و بزرگوار باشند. نه آنکه سنگ قبرشان را بشکنند و قبر شهیدان پیش از انقلاب را آب ببندند.
او از مادران مبارزان چپ و کمونیست و به خصوص گروه جزنی به اسم نام میبرد و تأکید داشت که پیش از انقلاب به همراه آنها جلوی دادگاه و دادستانی و یا زندان قصر گرد میآمدند و علیرغم دشنام و باتوم پلیس مبارزهی مشترکی را به سامان میبردند. ولی اکنون که سر قبر پسرش حاضر میشود از این مادران داغدیده خجالت میکشد. چون همگی به همراه جوانانشان مغضوب حکومت واقع شدهاند. مادر جهانآرا خواهش میکرد که پیاماش را به احمدینژاد برسانند تا او در نقش شهردار تهران برای جانباختگان مبارز و مجاهد پیش از انقلاب بهمن، قبرهایی مناسب بسازد.
در این دیدارها رسم چنان بود که سکه و قرآنی نیز به خانوادهی شهید هدیه میدادند. رسمی که تا امروز نیز دوام آورده است. پدر جهانآرا پس از دریافت سکه و قرآن آنها را به دست خانماش سپرد. ولی او قرآن را برداشت و سکه را به رییس ما پس داد. سپس از سر خیرخواهی گفت که سکه را در جای خودش خرج بکنند. طبیعی بود که مادرش هم میتوانست سکه را بگیرد و در جای خودش هزینه نماید، ولی به طور حتم او نمیخواست وارد ماجراهایی از این دست بشود.
از آن پس پدر جهانآرا با ما آشنا شد و هر از چندگاهی به دنبال گرهگشایی از کار اداری مردم پیش ما میآمد. ما هم او را در شهرداری به ادارههای ذیربط معرفی میکردیم تا شاید در گرهگشایی از کار مردم تسهیلگری به عمل آید. اما دایرهی فعالیت او تنها به موضوعاتی از این دست محدود باقی نمیماند. او به تمامی وزارتخانهها و ادارات سر میزد تا از امکانات اداری آنان در راستای نوسازی و بازسازی خرمشهر استفاده به عمل آورد. روزی گفت که برای ساخت مدرسهای به سراغ کروبی رفته است تا سی میلیون تومان به همین منظور از او دریافت کند. گویا کروبی در آغاز سر باز میزند ولی سرآخر او زورش بر کروبی میچربد و چکی سی میلیون تومانی از کروبی میگیرد تا آن را برای مردم خرمشهر ارمغان ببرد.
جهانآرای پدر روزی به شهرداری آمد و به من گفت که او هم میخواهد با کارکنان شهرداری نماز جماعت بخواند. به همین منظور پا شدم دستش را گرفتم و به نمازخانه بردم. او وسط دو نماز بلند شد و از پیشنماز اجازه گرفت و کارمندان حاضر در نمازخانه را نصیحت کرد تا همیشه کارگشای مردم باشند و به آنان روی خوش نشان دهند. اما کارمندان به او یادآور شدند آنانی که ناراضی تراشی میکنند همان مدیران احمدینژادی هستند که اینک در اتاقهاشایشان به سر میبرند و هرگز در نمازهای جماعت شرکت ندارند. این چنین بود که کارمندان حاضر در نمازخانه ضمن همدردی با پدر جهانآرا نارضایتی خودشان را از گروه مدیران تحمیلی شهرداری با او در میان نهادند.
گفتنی است که خانوادهی محمد جهانآرا در جنبش سبز آگاهانه راه مردم را در پیش گرفت و از ساماندهی خانوادهی شهیدان جنگ ایران و عراق به نفع جنبش مردمی چیزی کم نگذاشت.
شهریور ماه سال ۱۳۹۰ بود که مادر جهانآرا در بیمارستان خاتمالانبیا درگذشت. به منظور بهرهبرداری سیاسی از تشییع جنازهی او ادارات دولتی با هم مسابقه گذاشته بودند. در شهرداری تهران قالیباف نیز به روابط عمومی دستور داد تا ضمن حضور در این مراسم از فرآیند آن مستندسازی به عمل آید. روز تشییع جنازه، همکاران ما در روابط عمومی خیلی زودتر از دیگران به خانهی ایشان رفتند که مراسم تشییع از آنجا آغاز میشد. من نیز ساعتی بعد به همراه همان دوست همکارم راه افتادیم که به مراسم برسیم. ولی با کمال تعجب دیدم که همگی دارند از آنجا باز میگردند. موضوع را جویا شدم گفتند نیروهای امنیتی خودشان دیشب همهی کارها را به انجام رساندهاند و اینک جنازهای در کار نیست. میگفتند هرکسی که بخواهد میتواند به تنهایی سر قبرش برود و فاتحه بخواند.
چهار سال پس از این ماجرا یعنی در شهریور ۱۳۹۴ جهانآرای پدر نیز زندگی را بدرود گفت. او به همراه همسرش سوای راه غیرمردمی جمهوری اسلامی راه دیگری را برای خویش برگزیده بود. راهی که در آن تنها مردم عادی ارج و قرب داشتند.
رفتار مردمی خانوادههایی همانند خانوادهی جهانآرا سرآخر موجب شد تا جمهوری اسلامی با بهرهگیری از شبکهی تبلیغی گستردهاش به اعترافگیری مستند از این خانوادهها دست یازد. چنانکه از سال ۹۰ به بعد راهکاریی عمومی در سپاه و بسیج پا گرفت تا از پدر و مادر تمامی شهیدان مستندهای صوتی و تصویری تهیه گردد. گردآورندگان این مستندات بهانه میآوردند که گویا میخواهند پس از مرگ پدر و مادر شهیدان مستنداتی از ایشان در اختیار داشته باشند. ولی واقعیت چیز دیگری بود. چون آنان ناگفته بر هدفی اصرار میورزیدند که در همین مستندات تصویری و صوتی خانوادهها را مجبور کنند تا برای تعریف و تمجید از جمهوری اسلامی، خمینی و خامنهای سنگ تمام بگذارند. تا آنجا که صدا و سیما، سپاه، بسیج ادارات و بسیج محلات هریک به سهم خود آرشیوی از این مصاحبههای تحمیلی و غیر مستند فراهم دیدهاند. مستندات شسته و رُفتهای که تنها به کار تبلیغات درونی و خودمانی حکومت میآید. چون مردمی که دارند همه چیز را با چشمان خودشان میبینند به حتم چندان نیازی به این مستندات غیر مستند ندارند.
پانویس
[1] سید محمد علی جهانآرا معروف به محمّد جهانآرا (۹ شهریور ۱۳۳۳ خرمشهر – ۷ مهر ۱۳۶۰) یکی از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بود که در زمان این جنگ بر اثر سانحهٔ هوایی کشته شد. به پاس خدمتگذاری وی در دفاع از خاک خوزستان، بعد از سال ۱۳۷۰، به او درجه سرلشگری اعطا گردید.
محسن جهان آرا برادر بزرگتر وی در تهاجم نیروهای صدام حسین به خرمشهر به اسارت گرفته شد و هرگز اثری از وی پیدا نشد. علی جهان آرا برادر دیگر وی در سال ۵۶ دستگیر و در زندان به قتل رسید. حسن جهان آرا برادر کوچکتر وی سال ۱۳۶۰ به اتهام ارتباط با مجاهدین خلق به هفت یا پانزده سال زندان محکوم و در سال ۶۷ اعدام شد.
نظرها
درویش
خداوند روحشان را شاد کند . این مردان غیور ناموس ایرانی را با خونشان از چشمان ناپاک عراقی های ... نجات داددند . زنده باشی نویسنده عزیز که ما را به دیار پدر کشاندی