ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مفهوم میانجی «سعادت»؛ در جدال دین و سیاست

رضا بهشتی‌ معز- مفهوم «سعادت» در زمانه ما از آن روی که مشترک‌ِلفظی است نمی‌تواند مورد اتفاقِ‌معنوی هم قرار گیرد، هرچند که می‌تواند همچنان نقطه دیدار دین و حکومت باشد.

در این مجموعه روشنفکران دینی به نکاتی در باب دین، حکومت، سکولاریسم می‌پردازند. این مجموعه اقتراحی است که نخستین بار به سردبیری حسن یوسفی اشکوری و در شماره سوم مجله آزادی اندیشه منتشر شد.

آنچه در این مجموعه گرد آمده است، پاسخ‌هایی است که جمعی از صاحب نظران موسوم به نواندیشان مسلمان به پرسش کلی نشریه آزادی اندیشه داده اند. پرسش این بود که «جایگاه دین در حکومت: چه رابطه ای میان حکومت (state) و دولت و دین (به طور اخص اسلام) می بایست برقرار باشد؟».

این پرسش برای سیزده تن از گویندگان و نویسندگان به صورت اقتراح فرستاده شد و تقاضا شد در زمان مقرر پاسخ‌های خود را عرضه کنند. این سیزده تن عبارت بودند از: عبدالعلی بازرگان، رضا بهشتی معز، علی پایا، سروش دباغ، تقی رحمانی، عبدالکریم سروش، رضا علیجانی، حسن فرشتیان، محسن کدیور، عطاء الله مهاجرانی، یاسر میردامادی، آرش نراقی و صدیقه وسمقی. در این میان آقای عبدالکریم سروش از همان آغاز اعلام کرد که پاسخی نخواهد نوشت و چند تن نیز پس از مدت‌ها از تعیین زمان مقرر اولیه (البته هر یک به دلیلی خاص) پاسخ منفی دادند (محسن کدیور، عطاء الله مهاجرانی و یاسر میردامادی) و دو تن نیز به هیچ یک از نامه‌های سه گانه من پاسخ ندادند (آرش نراقی و تقی رحمانی). البته در این میان هفت تن با مهر پاسخ مثبت داده و طی یادداشتی نظر و نظریه مختار خود را با ما در میان نهادند (بازرگان، بهشتی معز، پایا، دباغ، علیجانی، فرشتیان، وسمقی) که بدین‌وسیله از این دوستان سپاسگزاریم.

در این میان نکته قابل ذکر این است که درخواست اولیه ما نوشته‌ای بین پانصد تا ششصد کلمه بود اما، در عمل مقالات عموماً از این حد گذشت و البته برخی نوشته‌ها به مراتب بیش از میزان مقرر بود و در نهایت به وسیله نویسند و یا من تلخیص شد. بااین‌همه، یکی از نوشته‌ها حجم بیشتری یافت و در هرحال امیدوارم این مجموعه در کنار هم در حد کفایت مفید فایده باشد.

اکنون مجموعه‌ی پاسخ‌های رسیده به ترتیب الفبایی نام نویسنده پی هم می‌آید و، از آنجاکه تهیه و تنظیم این مجموعه بر عهده من نهاده شده است، در قسمت دوم، تحلیلی از این اظهارنظرها، ارائه خواهم داد؛ تحلیلی‌ای که به نوعی حاوی نظر من نیز خواهد بود.

پاسخ رضا بهشتی‌ معز

آنچه در زمانه ما از نسبت دین و حکومت خوانده و شنیده می‌شود بدبینانه و بر داوری‌های سلبی استوار است. علت روشن است: تجربه‌ای زیسته و جای زخم کهنه بشریتی که در سودای آسمان، دست‌هایش را از دست داده است. پس از تجربه پیشامدرن و پرماجرای همزیستی دین و حکومت، قرن بیستم را باید به تعبیر “ماکس وبر” دوره جهان راز زدایی شده نام داد که به نام دفاع از سکولاریسم جهد وافی برای دوری دو قطب دین و حکومت در آن صورت گرفته است.  دوره‌ی پس از آن، این دو دهه اخیر است که نسبت دین و حکومت گرفتار افسون تازه‌ای است. در دوره جدید که دوره رازورزی تازه جهان ماست، نسبت دین و حکومت با نوعی بازنگری در تاریخ فصل و وصل این دو مفهوم روبه‌روست و رویدادهای کم سابقه معطوف به دین، اقتدار سیاست و مشروعیت حکومت‌ها را به بازی گرفته است. این دوره، دوره افسون سیاست و دین و بازخوانی نسبت این دو است، دوره‌ای که برخلاف گذشته روایت‌ها تنها سلبی و مبتنی بر داوری پیشینی نیست بلکه انبوهی از پرسش و تأمل تازه و البته اغلب مبتنی بر بدبینی و رُخداد، در پی تفسیر تازه‌ای از نسبت این دو است.

 اما در میان همه روایت‌های سلبی از این قهروآشتی و با این فرض که بشر بی‌نیاز از معنویت هم نیست، “دین اخلاقی” هنوز می‌تواند در برابر “دین شریعت‌پناه” روایتی از امکان نوعی همزیستی سیاست و دین پیشاروی ما نهد. ابزار و فصل مشترک این چشم انداز در این نوشتار مفهوم “سعادت” است، فضیلتی که هردو سامانه سیاست و دین در پیشانی رسالت خویش دارند تا آدم‌ها را بدان برسانند. همه نظام‌های سیاسی درکی از “سعادت” دارند، آن را برای شهروندان خود به زیبایی تصویر می‌کنند و در آرمان حکومتی خود وعده می‌دهند. ادیان نیز بیش و پیش از هر خیری بر مفهوم “سعادت” تاکید دارند و رسیدن به سعادت دینی را رسیدن به خیراعظم می‌دانند.

اما “سعادت” که شاید در این مقام مهم‌ترین قرارگاه مشترک دین و حکومت و در فرض ما پل آشتی دین و سیاست است، چیست‌؟

آیا دین و حکومت هردو تصویر واحدی از “سعادت” دارند؟

آیا راه‌های رسیدن به سعادت در این دو حوزه یکی است ؟

آیا همچنان که این مفهوم در یونان باستان دغدغه‌ای مشترک و مورد اتفاق اطرافِ حکمتِ‌عملی بوده است امروز هم می‌تواند جامعیتی در دو حوزه مورد اشاره ما داشته باشد ؟

حقیقت آنست که مفهوم «سعادت» در زمانه ما از آن روی که مشترک‌ِلفظی است نمی‌تواند مورد اتفاقِ‌معنوی هم قرار گیرد، هرچند که می‌تواند همچنان نقطه دیدار دین و حکومت باشد.

اما مراد ما از سعادت چیست: سعادت حالتی از شادابی، سرشاری، رضایت و نقطه اعلای اعتدال و هماهنگی پایدار میان روح و جسم است که در آن رنج و اضطراب آدمی به کمترین میزان ممکن می‌رسد. این مفهوم گرچه اساسا یک مفهوم روانشناختی و فلسفی است اما یک مفهوم انتزاعی نیست و می‌تواند به نحو انضمامی در اجتماع و دین و سیاست هم مطمح نظر قرار گیرد. پایداری شرط اصلی تحقق سعادت (در هردو ساحت فردی و اجتماعی) است.

و اما اینجا، آنچه در دین به نحو اکثری از  سعادت مراد می‌شود “سعادت فردی” است و آنچه در حکومت مقصود است اغلب “سعادت مدنی” است.  جای انکار نیست که بی سعادت فردی هم نمی‌توان به سعادت مدنی رسید اما هریک از این دو حوزه شیوه‌های خاص خود را برای رسیدن به سعادت پیشنهاد کرده و پی می‌گیرد.

آنچه از “سعادت دینی” مراد می‌شود معمولا سعادتی معنوی یا اخلاقی است و “سعادت سیاسی” سعادتی فلسفی یا مدنی را به ذهن متبادر می‌کند. هردو مفهوم اما بر سر “عقلانیت” اشتراک موضع دارند هرچند که تعریف واحدی از عقلانیت ندارند. اگر ما خرد را نقطه اوج اعتدال آدمی بدانیم “سعادت معنوی” جز در انسانی خردمند ظهور نمی‌کند. در آن‌سوی دیگر، سعادت مدنی هم جز در جامعه‌ای مرکب از آدمیان خردمند محقق نمی‌شود.

با هر برداشتی از خرد، همه می‌دانند که برای رسیدن به سعادتی فردی باید به دنبال خیری جمعی بود و خیر جمعی جز از راه برقراری “عدالت” میسر نمی‌شود. تنها انسان خردمند به معنای عرفی کلمه و برخوردار از تعادل درون و بیرون وسیله اجرای عدالت است. “عدالت” به عنوان امری اخلاقی که باید بر فراز اصول شریعت یا هر آموزه ایدئولوژیک دیگر بایستد، و این همان مقتضای سیاست مدرن، جامعه مدنی و دمکراتیک است.

حال به نسبت این مفهوم در دو حوزه مورد اشاره برسیم. “عدالت” آرمان هر انسان سیاسی است که تشویش اخلاق دارد و هیچ انسان غیراخلاقی در پی آرمان عدالت نیست. اگر کسی در این مقام بکوشد مسلم رویاروی آرمان دینی هم نایستاده است، آرمانی که انسان دین‌دار را انسان عادل می‌داند. اما چنانکه اسپینوزا هم در رساله اخلاق اشاره کرده تفاوتی که (ازجمله) میان دو دیدگاه هست نوع نگاه به عدالت است. در آرمان دینی عدالت یک تکلیف مؤمنانه است اما در نگاه سیاسی عدالت از هرگونه تکلیف قدسی خالی است چرا که از این منظر، امر اخلاقی امر استعلایی نیست. مفهوم عدالت چون از جوهر قدسی خالی شد و به اخلاق استعلایی ارجاع نداشت، امر عقلانی و منفک از اقتدار خارجی تلقی شده و بر ارزش‌های فردی ابتنا می‌شود که انسانی و جهان شمول است.

چنین تعریفی از عدالت مبتنی بر اخلاق جهان‌شمول انسانی با هیچ باور دینی و ایدئولوژیک هم در تنافی نیست و متضمن مفهوم عقلانی “سعادت”ی است که مراد ادیان وحیانی است. آنچه می‌تواند مفهوم “سعادت” را از میدان مشترک دو حوزه دین و سیاست خارج کند تفسیر غیرعقلانی از دین است و تفسیر غیرعقلانی از دین (با همه تفسیرهای مختلفی که ممکن است از عقل شود) تفسیر غیراخلاقی از آن است. دین اخلاقی دین انسانی است و دین انسانی دین معطوف به ارزش‌های عقلی است و تنها ارزش‌های عقلی مشترک بشری است که می‌تواند مفهوم “سعادت” به معنای مدنی و سیاسی آن را در این جهان تامین کند  این همان نقطه تلاقی دو حوزه دین و سیاست است که منافاتی با امر قدسی هم ندارد.

این نکته گفتنی است که اگر مفهوم مشترک “سعادت” انسانی، گوهر جستجوی همه ابنای بشر باشد که تمنای امر اخلاقی دارند، آنگاه به امر قدسی و استعلایی هم باید فراتر از چارچوب‌های یک دین خاص اندیشید. دینی که می‌تواند “سعادت” را در قاموسی اخلاقی و برای سامان مدنی مشترک همه انسان‌ها توصیه کند دینی است معطوف به خدای مشترک ادیان و بنابراین فراتر از یک آیین و شریعت خاص یا حتی بی آیینی. اسپینوزا در رساله اخلاق و الهی-سیاسی خود از این چتر فراگیر با عنوان طبیعت یاد می‌کند که البته با طبیعت به مفهوم متعارف موردنظر ما متفاوت است و نوعی مرجع وجودی است، منشاء خیر و برکات،  غیرمتشخص و ناظر به مهر و سعادت همگانی است ( اسپینوزا در سه جای رساله اخلاق خود از تعبیرDeus sive natura  و با همین مقصود یاد می‌کند).

در هردو حوزه مورد بحث، اراده‌ی شهروند یا فرد مؤمن در طلب سعادت مهم و اساسی است. “سعادت” موهبتی خداداد نیست، چه از منظر الهیاتی و چه از منظر عرفی و مدنی، و بسته به اراده فردی است. این “اراده” همان عنصری است که سیاستِ مدرن از شهروند خود می‌طلبد و بی‌آن نمی‌توان دولتی مطلوب علم کرد. از دیگر سو پاداش یا “خیر مطلوب” در نظام ایمانی هم بی اراده مؤمن میسر نیست و تا اراده نباشد طلبی صورت نمی‌بندد، پس وجود اراده شرط رسیدن به سعادت است. اما خود اراده هم در خلاء فراهم نمی‌شود و منوط به آنست که دین و سیاست برای انسان پیام آزادی داشته باشند و برای اراده و عمل او فضایی فراهم کنند تا فراتر از نیازهای حیاتی و ضروری بتواند اراده آزاد خود را نشان داده و مطلوب خود “سعادت” را در “امنیت”، “سلامت” و “نعمت”،  طلب کند.

بنابراین و به اجمال می‌توان چنین نتیجه گرفت که اگر هر دین از چارچوب شریعتی خود کاستی و به همان میزان با مرزهای اخلاق جهانی و انسانی ارتفاع بگیرد می‌تواند برای نوع انسان (و نه انسان متدین در سپهر خود) پیام “سعادت” عام داشته باشد، و غایت “سعادت” با شرایط بالا میان دین و سیاستی که فراتر از ایدئولوژیهای سیاسی ایستاده است، واسطه‌ای برای آشتی پایدار و امکان همزیستی فراهم خواهد کرد.

منبع: وب‌سایت آزادی اندیشه

پاسخ دیگر نویسندگان را در اینجا بخوانید.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • بهرنگ

    (4) چرا ما درست نمی خوانیم؟ در دنیای قدیم ـ و آخرین بار در یک هزار و چهارصد سال پیش ـ آدمی سنگ و تخته سنگ و تراشه سنگ و گل و کوزۀ شبیه به حیوان و انسان را می پرستید. این اسمش شرک است. هدف نخستین قرآن کندن آدمی از این مرحلۀ تاریخی ـ که قرآن شرک را شاخص آن می داند ـ و پرتاب او به سمت مدنیت است. همین! ما مسلمانان از درک این معنا عاجزیم. اما چرا؟ دلیل عمدۀ عجز ما در این است که عربِ قومیِ قبایلی سنگ را برداشت و جای آن خدا را گذاشت. بی آن که تغییری در فرهنگِ قومیِ قبایلیِ او ایجاد شده باشد. این خدا پرستی تا زمانی که فرهنگ همان است دقیقاً همان سنگ پرستی است. قرآن ولی کاری به این کارها ندارد. می گوید: ای انسان! محمد خاتم النبیین است. از این به بعدش بر عهدۀ توست! بر این اساس و بر اساس یک توهم فاجعه بار؛ ما به مرور ـ به سبب خواندن مداوم تفسیر و تبیینِ عربِ قومیِ قبایلیِ مشرکِ مسلمان ـ رسیدیم به نقطۀ آغازین. به آنجا که گفت: فرد قبایلی اساساً گوشش بدهکار آن چه که می گویی نیست. به راه خودش می رود... ذهن او بسته است و انعکاس حواس شنیداری و بینایی در مغز او مختل است... هنوز در ذهن او "شعور" شکل نگرفته است. او در مرحلۀ "گول زدن و پنهان کاری" است... دستگاه ادراک در مغز او دچار اختلال است. هر چه بگویی می گوید این آن نیست. آن این نبود... اگر به او بگویی دست از این کار یا آن کار ناروا بردار، زشت است، ناپسند است، نادرست است، جرم است، جنایت است؛ می گوید: خوب و زیبا و درست همین است که من مرتکب می شوم... هنوز "شعور" در مغز او شکل نگرفته است... اگر به او بگویی: بیا آن کن که همه عالم می کنند! می گوید: دیگران عقلشان نمی رسد! ... او نمی داند که چه می گوید. نزد قوم و قبیله اش می رود و با کیف و ذوق بدانان می گوید که چطور تو را دست انداخته است... او گیج و گنگ و منگ است. تغییری در روند رفتاری او حاصل نمی شود! عزیزان من! ماباید جور دیگر ببینیم. جور دیگر بخوانیم. اسلام ما جز توهم نیست. گفتن این که من در قرن بیست و یک چون پاره آجر نمی پرستم پس مسلمانم ایراد و اشکال دارد. با سلام و درود فراوان داود بهرنگ

  • بهرنگ

    (3) 6. عنصر ضدیت قرآن با فرهنگ قومی ـ قبایلی در همه آیات قرآن نمود دارد. اساساً "بسم الله الرحمن الرحیم" ضد فرهنگ قومی ـ قبایلی است. خدای فرد قبایلی در هیچ جای تاریخ بشر "رحمانِ رحیم" نیست بلکه قوی، آدمخوار و جنگنده است. جز این کسر شأن قوم و قبیله است. [توجه کنید به خدای جمهوری اسلامیِ خمینی.] 7. آدم در مرحله قومی ـ قبایلی از زندگانی بشر دارای ویژگی هایی است که مشروح آن در قرآن ـ و در سراسر قرآن و در خط به خط قرآن ـ آمده است. ایراد در خوانش ماست. در سورۀ بقره گفته می شود: فرد قبایلی اساساً گوشش بدهکار آن چه که می گویی نیست. به راه خودش می رود. [الذین کفروا سواء علیهم ء انذرتَهم ام لا تنذرهُم.] ذهن فرد قبایلی بسته است و انعکاس حواس شنیداری و بینایی در مغز او مختل است.[ علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة.] هنوز در ذهن فرد قبایلی "شعور" شکل نگرفته است. او در مرحلۀ "گول زدن و پنهان کاری" است. [یخدعونَ ... و ما یشعرون.] دستگاه ادراک در مغز او دچار اختلال است. هر چه بگویی می گوید این آن نیست. آن این نبود. [فی قلوبهم مرضٌ ... یکذّبون.] اگر به فرد قبایلی بگویی دست از این کار یا آن کار ناروا بردار. زشت است. ناپسند است، نادرست است، جرم است، جنایت است؛ می گوید: خوب و زیبا و درست همین است که من مرتکب می شوم.[ و اذا قیل لهم لا یفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون.] هنوز "شعور" در مغز فرد قبایلی شکل نگرفته است. [لا یشعرون.] اگر به انسان قبایلی بگویی: بیا آن کن که همه عالم می کنند! می گوید: دیگران عقلشان نمی رسد! [و اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس! قالوا انؤمنُ کما آمن السفهاءُ] فرد قبایلی نمی داند که چه می گوید. [لا یعلمون.] نزد قوم و قبیله اش می رود و با کیف و ذوق به آنان می گوید که چطور تو را دست انداخته است. [قالوا ... انما نحن مستهزؤن.] فرد قبایلی گیج و گنگ و منگ است. تغییری در روند رفتاری او حاصل نمی شود. [صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لایرجعون.] 8. این حرف ها که من این جا آوردم در سراسر قرآن و در موقعیت های تجربی متفاوت زیاد تکرار می شود. منظور از این حرف ها ابداً فحش نیست. کلام خداوند نمی تواند در بردارندۀ فحش باشد. این شرح حال فردِ آدمی در متن یک جامعۀ قومی ـ قبایلی است. چنین مرحله ای از زندگانی بشر در پیشینۀ تاریخی همه جوامع بشری وجود دارد و ویژۀ عرب نیست. ادامه در شمارۀ 4

  • بهرنگ

    (2) 3. برای درک و دریافت معنای دین ربّانی یک راه وجود دارد و آن این است که ما آن عاملی را که در ذهن ما برای ما دین می سازد و اسمش "ناخود آگاه ذهن" است کنار بگذاریم. ناخود آگاه ذهن ما ویژۀ ما نیست. بخشی از آدمیت آدم است. قابلیتی است که با ما بدنیا می آید و در محیط فرهنگی ما می شود آن که اکنون ماییم و اسمش اسم من و شماست. ما این را از زمان حضرت آدم داریم. این قدر می دانیم که تاریخ آغازین آن ما را به سر فصل تاریخ بشر می رساند. زمانی که ما هنوز "عقل" و "فهم" نداشتیم و چیزی نمی دانستیم. فاصله تاریخی آن زمان تا روز و روزگاری که "عقل" و "فهم" در معنای "logic"جزو صفات آدمی شود دو سه میلیون سال است. دستگاه ذهن ما در طول یک چنین زمانی که بسیار طولانی است شکل گرفته است. برای نمونه همه آنچه که ما غرایز بشری می دانیم دارای یک چنین پشتوانۀ تاریخی است. 4. قرآن آخرین کتاب دین ربّانی است. در قرآن تاریخ دو سه میلیون ساله بشر لحاظ شده است. ولی مرحله ای که تمرکز قرآن بر آن است مرحله قومی و قبایلی از زندگانی بشر است. مصداق واقعی و تاریخی آن زندگانی عرب ـ در وهلۀ نخست در مکه و آنگاه در مدینه ـ است. قرآن می گوید محمدبن عبدالله در متن جامعۀ قومی ـ قبایلی عرب که محاط فرهنگ قومی و قبایلی عرب بود و شرک شاخص آن بود به پیامبری مبعوث شد تا آدمیان را به ترک شرک که یک عادت قومی ـ قبایلی است فراخواند. [چنین شرکی در پیشینه تاریخی همه جوامع بشری وجود دارد و ویژه ژن عرب نیست.] قرآن بدین لحاظ ضد عرب در معنای یک قوم نیست بلکه ضد فرهنگ قومی ـ قبایلیِ عرب است و خواستار ارتقاء عرب و همه "اعراب" از جمله ایرانی ها به مرحلۀ مدنیت است. 5. مرحله مدنی در قرآن دارای مشخصات ویژۀ خود است و قرآن شرط رسیدن به مدنیت را ترک شرک، ایمان و عمل صالح می داند. شرک در قرآن به معنی زندگی در مرحلۀ "لا شعوری"، بی عقلی و نادانی در معنای " logic" است. ادامه در شمارۀ 3

  • بهرنگ

    نوشته من این جا قدری طولانی است. پیشاپیش عذر می خواهم. (1) 1. آقای رضا بهشتی معز در نوشتۀ همدلانه و تفاهم آمیزشان از جمله می نویسند: "مفهوم عقلانی “سعادت” مراد ادیان وحیانی است." پیشاپیش بگویم که من چون ایرانی ام و مسلمانم و کاری به کار دیگران ندارم این جا حرفم در بارۀ خودمان است. من در خوانش ایرانیان مسلمان از دین به جد در تردیدم و چون بر این باورم که مسلمانان [و نه اسلام] حتی دو کلمه حرف حساب برای در میان گذاشتن با دیگران ندارند حرف هایی را این جا در میان می گذارم که به خوانش نادرست ما از دین مربوط است. خوانشی که پس از یک هزار و چهارصد سال کشتیِ خوانشِ دین را نشاند به گل و گفت: کلام و کلمۀ محمد است و کلام و کلمۀ خداوند نیست. 2. ما؛ به نظرم ـ کسانی از ما که نهادمان دینی است و بر این گمانیم که پیرو منویات دین ایم ـ در یک وضعیت مسخ شدگی بسر می بریم. ما اساساً نظرمان متوجه منظور دین در معنای ربّانی آن نیست. ما خودمان ـ از همان آغاز ـ دین خودمان را اختراع کرده ایم و آن را جای دین ربّانی و آن دینی که آخرین پیامبرش محمدبن عبدالله است و کتابش قرآن است نشانده ایم. [این حرف نشان از نبوت دارد که گفت: اسلام غریبانه آغاز شد و بزودی در گِل غربت فرو خواهد شد. [بدأ الإسلام غريبا وسيعود غريبا]] محل اتکا و استناد آن دینی که ربّانی است قرآن است. یعنی اگر چنانچه شما قرآن را بردارید و کنار بگذارید دین از بین می رود و آنچه برای شما باقی می ماند تاریخ دین است که شرح احوال این و آن در این جا و آنجاست و هیچ ربطی به دین ربّانی ندارد. ادامه در شمارۀ 2