ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

● دیدگاه

سیستم و مسئولیت – یادداشتی خطاب به فاطمه صادقی

محمدرضا نیکفر – انگیزه این یادداشت مصاحبه‌ای است که فاطمه‌ صادقی در آن از پدرش شیخ صادق خلخالی یاد کرده است. در کانون یادداشت تأمل بر عکس مشهور تیرباران یازده جوان کرد در پنجم شهریور ۱۳۵۸ قرار دارد.

این یادداشتی است خطاب به خانم فاطمه صادقی، دختر شیخ صادق خلخالی، نخستین حاکم شرع "دادگاه‌های انقلاب".

مصاحبه خانم صادقی با ماهنامه "اندیشه پویا" درباره پدرشان بحث‌انگیز شده است. برخی گفته‌های ایشان برای من و بسیاری دیگر تکان‌دهنده بود. اینکه خانم صادقی به عنوان پدر به خلخالی بنگرد و خاطرات خوشی از او داشته باشد، تعجب‌آور نیست، و بیان آن هم اشکالی ندارد.  تعجب‌آور این است که کارکرد کسی چون خلخالی به "جا"ی او برگردانده می‌شود و مسئولیت از خود او گرفته می‌شود.

در یادداشت زیر به این نکته می‌پردازم، پس از آنکه شرح می‌دهم چرا به لحاظ تجربه شخصی نمی‌توانم شخصی به اسم خلخالی را (یا خمینی را، یا لاجوردی را، یا همین امروز خامنه‌ای را) فراموش کنم و کارکرد او را به یک "جا" برگردانم. به نحو اولی کسانی را هم که خلخالی کشته، به یک "جا" و نقش برنمی‌گردانم و با تمرکز بر یاد عزیز یک تن از کشته شدگان، به همه به عنوان انسان می‌نگرم.

در برابر جوخه اعدام − بر روی زمین: احسن ناهید. دیگر زنده‌یادان:  شهریار ناهید، جمیل یخچالی، عبداله فولادی، مظفر نیازمند، سیروس منوچهری، اصغر مبصری، مظفر رحیمی، عیسی پیرولی، عطا زندی و ناصر سلیمی (عکس‌ها از جهانگیر رزمی)

خانم فاطمه صادقی،

موضوع پدر شما برای من تا حدی "خصوصی" است، یعنی من به صورت خصوصی هم با پدر شما مشکلی اساسی دارم و در اینجا همانا این نگاه "خصوصی" مبنای اندیشه بر مسئولیت است. در تنش میان زیست‌جهان، جهانِ زیست مشخص انسانی، با سیستم، تنش میان خصوصی و مشخص با عمومی و انتزاعی، چه بسا مسئولیت تشخص خود را از دست می‌دهد، به سیستم منتقل می‌شود و از این طریق زائل می‌گردد.

پیام این یادداشت دعوت است به واگشت به زیست‌جهان و بستن پای مسئولیت در آن. خودمان در زیست‌جهان می‌مانیم و سیستم و "جا"هایش را برمی‌گردانیم به آنجایی که داشت از دل جهان زندگی برمی‌آمد.

عزیمتگاه من سطح روابط چهره به چهره انسانی است. خانم صادقی، با چنین عزیتگاهی من از پدر شما نفرت شخصی خود را هم ابراز می‌کنم،  نفرتی به این شکل که می‌گویم کاش از مادر زاده نشده بود؛ و متأسفم که این نفرت نتیجه‌اش به شما هم برمی‌گردد: اگر او نبود، شما هم نبودید. اما من نمی‌خواهم شما نباشید.

بمانیم در سطح روابط چهره به چهره انسانی: پدر شما باعث شد که من عزیزترین همکلاسی‌ام را از دست بدهم: علی احسن ناهید. با او رفیق شدم در همان اوایل مهر ۱۳۵۴ که هر دو پا به دانشکده پلی‌تکنیک گذاشتیم. مهربان بود، مردم‌دوست بود، شجاع بود. با خانواده او هم آشنا شدم. پدرش را از دست داده بود. با مادرش زندگی می‌کرد، و با شهریار، برادر دیگرش که دو سالی از او کوچکتر بود و در رشته پزشکی تحصیل می‌کرد. احسن فعال سیاسی بود، اما شهریار ضمن مردم‌دوست بودن و حساس بودن به مسائل سیاسی، اهل کار گروهی نبود. هر دو کوهنورد بودند. احسن به صخره‌نوردی هم علاقه داشت و می‌توانست حتا آموزش هم بدهد.

خانواده ناهید کرد بودند. احسن یک پایش در کردستان بود و یک پایش در تهران. یادم می‌آید که تابستان‌ها در منطقه مرزی در یک شرکت جاده‌سازی کار می‌کرد و هر بار که به تهران می‌آمد چقدر تعریف داشت. از فقر و بدبختی آن مناطق می‌گفت و از شرایط سخت کار. در میان توده زحمتکش می‌گشت و کوشش می‌کرد مردم را بشناسد. عمیقا زحمتکشان را دوست داشت و به کار و زحمت احترام می‌گذاشت.

و چه شوخ و بامزه بود! همکار هم می‌شدیم در آزمایشگاه شیمی. در آن آزمایشگاه، چنانکه افتد و دانی، چیزی برای نوشیدن وجود داشت، و ما به سلامتی هم یواشکی می‌نوشیدیم و شاد و شنگول می‌شدیم و دست آخر چنان محصولی به بار می‌آوردیم که یکبار در ویترین آزمایشگاه گذاشتند برای تماشا! متنفرم از پدر شما که او را کشت. اگر او را می‌دیدید، از همان لحظه اول  دوستش می‌داشتید! نمی‌دانید چه نازنین بود. من خیلی از دوستانم را از دست داده‌ام، ولی او رفیق جان‌جانی من بود.

ما در یک رابطه گروهی بودیم. اواخر تابستان سال ۱۳۵۶ بود. احسن رفت کردستان و قرار شد وقتی برگردد برای اینکه همدیگر را ببینیم او روی یک تیر چراغ برق علامت سلامتی بزند: یک حرف S. روز موعود که رفتم علامت سلامتی را ببینم، دیدم با یک فرچه کلفت یک S سرخ بر روی تیر چراغ برق نقش شده که هنوز تر و درخشان و "خون‌چکان" بود. تعجب کردم. ماندم که چه کنم. اما منطقی اندیشیدم و گفتم ما در مورد حد کلفتی حرف و تازه یا کهنه بودن رنگ آن حرفی نزده بودیم. قرارمان یک S بود و قرار اجرا شده بود. سر قرار رفتم و پس از روبوسی تعجبم را ابراز داشتم. گفت که صبح زود به خانه که می‌رسد ماژیک نمی‌یابد، اما یک سطل رنگ قرمز با یک فرچه می‌یابد و تصمیم می‌گیرد که علامت را بزند. با خود گفته بود قرار قرار است، با سطل رنگ و فرچه کار محکمی را انجام می‌دهد و کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند! این ماجرا گذشت. پدر شما او را و برادرش را  و همراه با آنان ۹ تن دیگر را اعدام کرد، پس از آن در همان کردستان عده‌ای دیگر را. در آن ایام خیلی‌ها گیر افتادند، و چه بسا اعدام شدند. عده‌ای هم توانستند فرار کنند، از دست پدر شما و همکارانش. آخرین روزی که می‌خواستم تهران را ترک کنم رفتم به وداع با جای قرارم با احسن ناهید. هنوز آن S را می‌شد روی تیر چراغ برق دید. رنگ‌پریده بود اما هنوز دیده می‌شد. نشانه‌ای بود از یک دوست، دوستی که پدر شما او را کشت. این روز وداع من با تهران بود و من آن روز را فراموش نمی‌کنم، و درست به همین خاطر شیخ صادق خلخالی را.

پدر شما آدم‌های زیادی را کشته است. کشتن هیچ کس به حق نبوده است. اما آدم در مورد کسانی که آنان را می‌شناخته با کلماتی پراحساس‌تر می‌تواند حرف بزند. و من احسن و شهریار ناهید را می‌شناختم. حتا گیریم که خلخالی حق داشت احسن را که فعال سیاسی بود بنابر آنچه شما "قاطعیت" می‌نامید، بکشد، اما شهریار را برای چه کشت؟ شهریار رفته بود به زادگاهش و دنبال برادرش. چگونه از او بازجویی کردند؟ چه اتهامی بر او بستند؟ − و پیش از او بر احسن، که گویا حین انتقال به زندان پاسداران مراقبش به او شلیک کرده بودند. احسن را روی برانکارد آوردند و در برابر جوخه اعدام گذاشتند.

سمت راست با دست شکسته: ناصر سلیمی

و هنوز پس از گذشت سال‌ها، نگاه‌ها متوقف است بر روی آن عکس، عکس تیرباران ۱۱ تن جوان کرد در پنجم شهریور  ۱۳۵۸ در اطراف فرودگاه سنندج. نمی‌دانم با آن عکس چه می‌کنید. جرأت دارید به آن بنگرید؟ از روزهای اول انقلاب هم عکس‌هایی تکان‌دهنده‌‌ای وجود دارد. به آنها لابد صادق خلخالی با افتخار می‌نگریسته: به جنازه‌های تیرباران‌ شده‌ها که نگاه می‌کرده از "قاطعیت انقلابی" اسلامی خود به وجد آمده و الله اکبر می‌گفته است. آن عکس‌ها محصول کار را نشان می‌داده‌اند، اما عکس تیرباران آن ۱۱ تن حین کار برداشته شده. این مهترین سند از کارکرد رژیمی است که هنوز یک سال از عمر آن نگذشته بود. این سند به دوران انباشت اولیه قدرت تعلق دارد و به ما می‌گوید "نظام" چگونه مستقر می‌شود.

در حال زدن تیر خلاص. جلاد سفیدپوش "کریمی" نام داشته است.

و من این یادداشت را نمی‌نوشتم اگر در مصاحبه شما به این عبارت برنمی‌خوردم:

«آن فضای ایدئولوژیک قاطعیت انقلابی می‌طلبید؛ و کسی که در جای آقای خلخالی می‌نشست گویی باید به آن قاطعیت انقلابی پاسخ می‌داد.»

نکته کلیدی در این عبارت با لفظ "جا" مشخص می‌شود. دارید می‌گویید که "جا"یی وجود داشته که بر حسب اتفاق آقای خلخالی آن را اشغال کرده، اما هر کس دیگری هم می‌توانست آن را اشغال کند و همان نقشی را ایفا کند که خلخالی ایفا کرد. پس احسن و برادرش و یارانشان و بسی کسان دیگر را آن "جا" کشته است، نه افراد معینی همچون شیخ صادق خلخالی.

به این ترتیب می‌رسیم به موضوع قدیمی مسئولیت. آدولف آیشمن هم در آن محاکمه مشهور گفت که "جا" یعنی سیستم مقصر بوده است و او هر چه کرده به اقتضای "جا"یش در سیستم کرده است.

اما کشتن همیشه کشتن انسان‌های واقعی است. مصدر حکم قتل، مثلا حاکم شرع، مثلا کسی چون صادق خلخالی، به احسن می‌گوید: تو مهدور الدم هستی. و سپس نه به یک "جا" بلکه به یک موجود زنده شلیک می‌شود.

این بحث، قدیمی است: جا در برابر جان، سیستم در برابر انسان، اجبار در برابر آزادی. شما، به عنوان کسی که علوم انسانی خوانده، باید با این بحث و با موضوع ابتذال توجیه‌گری شر با توسل به "جا" و سیستم آشنا باشید. اما متأسفانه به این توجیه‌گری مبتذل متوسل شده‌اید.

و من در بالا از احسن گفتم، به عنوان انسان، انسانی یگانه، و نه یک "جا". عکسی که از قتل او و یارانش به جا مانده، ضد سیستم است: عکسی است زنده، پر تحرک که نشان می‌دهد چگونه کسانی کسانی دیگر را می‌کشند. تا زمانی که توجیه‌گری توسل به "جا" و سیستم عمل می‌کند، کشتار ادامه دارد. حس مسئولیت انسانی در تقلیل ندادن خود و دیگری به "جا" است.

خانم صادقی، شما در مصاحبه خود دوبار انسان را به "جا"ی آن برگردانده‌اید. خودتان را تقلیل داده‌اید در حد "جا"ی فرزند، و کارکرد پدرتان را محول کرده‌اید به "جا"ی او به عنوان حاکم شرع در دوره‌ای حاد و بحرانی. با این کار از مسئولیت خود برای قضاوت گریخته‌اید و از شخص پدرتان هم مسئولیت اعمالش را گرفته‌اید. نمی‌دانم آیا وجدانتان راحت شده است یا نه. امیدوارم چنین نباشد و دوباره در این باره فکر کنید.

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • احمد صالح

    تاریخ ما پر از جلادان و جنایتکاران فراوانی است که همانند خلالی فکر و عمل می کردند.حجاج ها - بنی امیه ها - خواجه نظام الملک ها- امیر مبارزالدین محمد - شاه عباس و ........ این شیوه اندیشیدن هنوز در میان ما رواج و نفوذ دارد نابودی دشمن تنها راه برای رسیدن به مقصد است؟؟ در تفکر در ذات ما رخنه دارد و هنگامی که به - جا - دسترسی پیدا کنیم برای حفظ آن جا این ذات درونی بر ما غلبه پیدا می کند و بدنامان تاریخی معروفیت پیدا می کنند. به اطراف خود نظر کنیم و به ببینم که چه تعداد از این جانشینان را می شناسیم که جنایات و خطاکاری هایشان را در این -جا - به نمایش می گذارند. راه رهایی از نکبت تاریخی و درونی ما تفکر و اندیشه ورزی است که متاسفانه قرن هاست که در ما خشکیده است. از این تاریکی ها تجربه بگیریم و به جای احساس از خرد و اندیشه استفاده کنیم تا شاید راهی و روشنایی دیده شود.

  • Nima

    به نظر می‌‌رسد که ما هنوز در نوسان دوگانه‌های "سیستم" یا "فرد"، "جامعه" یا "دولت" و "فرد" یا "جامعه" گیر افتاده ایم چرا که حول این دو گانه ها، به گروه بندی‌های موافق و مخالف تقسیم می‌‌شویم. مثلا گروهی سیستم را مقصر تمام مصائب و ستم‌ها ی اجتماعی می‌‌دانند و گروهی دیگر به نقش فرد در سیستم می‌‌پردازند و تقصیر همه ی مصائب و ستم‌های اجتماعی را متوجه آن می‌‌کنند. غافل از این که دوران دو گانه نگری‌های به سر آمده چرا که رابطه ی فرد و سیستم، رابطه‌ای پیچیده و درهم تنیده است که نمی‌توان در پس هر رویدادی "فرد" یا این که "سیستم" را به تنهایی‌ مقصر شناخت. این پیچیدگی‌، رفع مسئولیت اخلاقی و حقوقی از "فرد" و یا "سیستم نمی‌‌کند ولی‌ از طرف دیگر نشان می‌‌دهد که در شرایط ویژه، افراد ویژه ی آن شرایط میدان داری امری اجتماعی را به دست می‌‌گیرند و برای اجرای مقتضیات آن وارد عمل می‌‌شوند. فرد بدون شرایط مساعد تاریخی‌، نمی‌‌تواند نقش اجتماعی خود را ایفا کند و در نتیجه، شرایط نامساعد تاریخی‌ افراد ویژه را از ایفاگری نقش مثبت و یا منفی‌ اجتماعی باز می‌‌دارد.

  • میهن

    واقعا که آقای جلال عمل انقلابی خلخالی ؟ آدم های شاه یعنی اون اعدام ها خوب بودند من خودم از اون اعدام ها فقط احساس وحشت می کردم واصلا خوشحال نبودم مثل این که زمان برای شما اصلا نگدشته و هنوز در 40 سال پیش زندگی می کنید

  • جلال

    فاطمه صادقی فرسنگها از جایگاه پدرش فاصله گرفته است. بسیارند آقازاده هایی که نه تنها چنین شهامتی ندارند بلکه امروز جنایت های پدرانشان سکوی "موفقیت" شان شده است بنگرید به میهمانان voa وbbc. فاطمه صادقی دروغ نمی گوید پدرش با او نامهربان نبوده است . چه اصراریست که بخواهیم خلاف آنرا بشنویم؟ خلخالی در اوان انقلاب در جایی ایستاد که هم انقلابی عمل کرد و هم جنایت کرد . اعدام آدمهای شاه عملی انقلابی بود و کشتار جوانان انقلابی در کردستان جنایت . کسانی که امروز از "دادگاه" و "محاکمه عادلانه" سران رژیم سفاک شاه سخن می گویند دروغ می گویند.که در آنزمان از این اعدامها خوشحال نبودند!

  • bahram

    سالها قبل مقاله‌ای از خانم صادقی در مورد حجاب خوندم و لذت بردم که دختر خلخالی آدمکش و قاتل بسیاری انسان بیگناه بدون نام برن از پدر، رنجی که دختر بچه‌‌ها در خانواده مومنین میبرند را به نقد کشیده بود.در مصاحبه دیگری از‌شان خوندم که فکر نمی کرده که در مصاحبه از پدر پرسش کنند و چ خوب بود که در مورد پدر حرفی نمیزد.

  • رباب برازجانی

    من هیچ تردید در این اسناد و در این یادآوری های شما نه تنها ندارم که خود بازمانده ی همان عزیزان و دوستان هستم. اما از شما به عنوان یک فیلسوف و انسانی که با فاصله و از نقطه ای فراتر به جامعه نگاه می کند، انتظاری دیگر دارم! ببینید در خیل کسانی که امروز انگشت اشاره را به فاطمه صادقی گرفته اند، شخصن زنان و مردانی را می بینم که با آدمهایی ارتباط دارند که دیروز تا حد همکاری مستقیم با حکومت در دستگیری و اعدام و طرد دیگران دست داشته اند. از جنایت های این افراد که فامیل درجه یک آنها هستند، همین دوستان سالها در خارج برای دیگران تعریف کرده اند و افزون بر آن خود نیز قربانیان این جنایتکاران بوده اند!! این ها کسانی هستند که تا امروز از توبره ی رژیم سود می برند و توانسته اند فرزندانشان را با پرداخت هزینه ای گزاف به خارج از کشور بفرستند که مدارج دکترا و بالاتر را دریافت کنند. و این اشخاص که اتفاقن جزو جان به دربردگان هستند، نردبان ترقی این آقازاده ها شده اند و به کلی جنایت پدر و مادر این بچه ها را به فراموشی سپرده اند و هیچ انتظاری از مرد و زن 28 تا سی ساله ندارند و اتفاقن بسیار هم برایشان ذوق می کنند که عمه و خاله ی این «تیزهوشان» هستند... می خواستم با این مثال بگویم که روابط خونی تا این حد در قضاوت انسانها دخالت دارد! و علاوه بر آن من عمیقن بر این باورم که شر مبتذل است و اگر در آن سالها تازیانه ی قدرت در دست همین افرادی که در جوخه ی اعدام ایستاده اند، می افتاد اوضاع وارونه می شد و جای جانی و قربانی عوض می شد... آگاهی امروزمان را با دیروز مقایسه نکنیم. ما به شکرانه ی زندگی در سرزمینی دموکراتیک به این شعور امروز رسیده ایم... من این انگشت های اشاره را امروز دیگر باور ندارم!

  • شاهد

    نیکفر صراحتا در ابتدای نوشته گفته است " اینکه خانم صادقی به عنوان پدر به خلخالی بنگرد و خاطرات خوشی از او داشته باشد، تعجب‌آور نیست، و بیان آن هم اشکالی ندارد." اگر دیگران او را به نام دختر خلخالی می نامند به این دلیل است که خود ش در این گفتگو خود را دختر خلخالی می نامد و می کوشد شیخ صادق خلخالی را با نشان دادن اینکه پدر خوبی بوده است انسان درستکاری بوده است از اتهام ادمکشی تبرئه کند .

  • ابراهیم رضایی

    جناب نیکفر شما خانم صادقی را سرزنش کرده اید که چرا در مصاحبه اش خود را در حد "جای" دختر خلخالی تقلیل دا ده. ولی مگر شما و خیل دیگرانی که گریبان ایشان را گرفته اند، کاری غیر از تقلیل دادن ایشان کرده اید؟ آیا اگر خانم صادقی دختر خلخالی نبود، سخن ایشان چنین جوش و خروش و عکس العمل اینترنتی بر می انگیخت؟ ایشان بیشک در این سالها زیر فشار بوده که در رابطه با این "جا" ی خود موضع بگیرد و مصاحبه کند. او اتفاقا در این مصاحبه سعی میکند که گریبان خود را از این "جا" برهاند آنجا که تاکید بر استقلال هویت و شخصیت خویش میکند. متاسفانه فرهنگ ما از یک طرف فرهنگ برائت جستن و توبه کردن و تنفرنامه نوشتن است و از طرف دیگر اعتقاد عمیق به اینکه گرگ زاده عاقبت گرگ میشود. یعنی حتی اگر ایشان جنایات پدر را محکوم کند نه تنها از اتهام فرزندی ایشان تبرئه نخواهند شد بلکه بر بار گناهان ژن های به ارث برده خود خواهند افزود.

  • شهروند

    در آرشیو فیلمهای نازی ها در آلمان فیلمهای مستندی یافت شد که افسران نازی که در آیشویتس کار میکردند را در کنار خانواده هایشان نشان میدهد که بعد از پایان کار پدرانی مهربان و دوست داشتنی هستند و فرزندانشان را دوست دارند. بدون شک برای آن کودکان پذیرش اینکه پدرانشان مسئول سوزاندن انسانها در کوره های آدم سوزی بودند امری غیر قابل بوده است و تصور اینکه پدرانشان جلاد های رزیم بوده اند ممکن نبوده است. بعد از جنگ و افشای این جنایات این کودکان که با واقعیت روبرو شدند پذیرفتند که پدرانشان جلاد بوده اند. این دو گانگی بین پدر مهربان و دلسوز و فردی دژخیم و پذیرش واقعیت نیاز به کاری مداوم دارد و به این زودی در ایران قابل تصور نیست که محقق شود.