نکاتی درباره ژن خوب، سلبریتیها و جشنواره ونیز!
نادر فتورهچی - سلبریتیها و خیریهها دو بال اصلی دکترین اعتدال در راستای «حفظ وضع موجود» هستند.
به همراه خسته نباشیدی دیگر به مافیای خرید جوایز سینمایی؛ «شعبۀ ونیز»
نمی دانیم آیا اعتبار «جشنواره ونیز» از سال ۲۰۱۰ به واسطه مسائل مربوط به داوری لکهدار شد یا نه، اما هر چه شد در همان زمان، رسانهها و منتقدان ایتالیایی اعلام کردند انتخاب سوفیا کاپولا(آقازادۀ فرانسیس فورد کاپولا) به عنوان برنده «شیرطلایی» به واسطه «سلایق شخصی و روابط دوستانۀ هیئت داوران» بوده است. کار تاحدی بالا گرفت که وزیر فرهنگ ایتالیا، رسما استقلال جشنواره ونیز را زیر سوال برد و از لزوم بازنگری در ساختار آن خبر داد.
سوفیا کاپولا، جایزه «شیر طلایی» را به خانه برد، اما هم خودش میدانست و هم همه فهمیدند که او این جایزه را نه به خاطر قابلیتهای هنری و سینمایی بلکه به واسطه «ژن خوب»ش تصاحب کرده است.
این رسوایی موجب شد تا جشنواره ونیز، «مارکو مولر» یک دلال شناخته شده سینمایی که روابط گستردهای نیز با محافل سینمایی ایران دارد را در سال ۲۰۱۱ از ریاست جشنواره برکنار کند.
او بعدها با خبرنگار ایسنا، آنهم در شرایطی که به گفته خبرنگار «آخرین بار سال ۲۰۰۲ به ایران آمده بود و زبان فارسی را میفهمید» گفتوگو کرد و البته خودش را از تک و تا نیانداخت و اخراجاش از جشنوارههای ونیز و رم را «تصمیم شخصی» جلوه داد و برای خبرنگار اینگونه خالی بست:«جشنوارههای ونیز و رم را رها کردم، چون آن مدل جشنواره دیگر مُرده است».
این درحالیست که در سال ۲۰۱۶ دقیقا بار دیگر او از ریاست یکی از «همان مدل جشنوارهها»(جشنواره ماکائو) و اینبار به دلیل «بالا آوردن بدهی» اخراج شد.
تا اینجایش ما با چیزی بیش از «همان مدل» از مافیای دلالی و کارچاقکنی که در فیفا و سازمان ملل و دیگر نهادهای بینالمللی سراغ داریم ، روبرو نیستیم.
مسئله اما با پاراگرافی در گزارش سایت «خبرآنلاین» درباره «ناگفتههایی از حضور ایران در کهنترین جشنواره سینمایی جهان» برای ما جالب توجهتر میشود:
«با روی کار آمدن دوباره چپها در ایتالیا، آلبرتو باربرا از سال ۲۰۱۲ بار دیگر به عنوان مدیر جشنواره فیلم ونیز مشغول به کار بوده است. مارکو مولر در چند سال از مدیریت خود از بابک کریمی، سینماگر ایرانی مقیم ایتالیا به عنوان مشاور برای سینمای ایران استفاده کرد و همین سنت را البرتوباربرا در شش سال گذشته ادامه داده و محمد اطبایی را برای مشاوره برای سینمای ایران انتخاب کرده است».
این بند از گزارش یا به عبارتی «سوتی» خبرآنلاین(که البته خود اطبایی آن را نوشته) از آن حیث برای ما جالب است که میدانم خانم «رخشان بنیاعتماد»، کارگردان «نظرکرده» جناح اعتدالگرای حکومت ایران، در سال ۲۰۱۴ یعنی در یکی از همان سالهایی که « البرتوباربرا، محمد اطبایی را برای مشاوره برای سینمای ایران انتخاب کرده است»، جایزه «بهترین فیلمنامه» را برای بیارزشترین فیلمی که میتوان تصورش را کرد(قصهها) از «قدیمیترین جشنواره از همان مدل جشنوارهها» یعنی «جشنواره ونیز» دریافت کرده است.
آیا برای شما به عنوان یک مخاطب این سوال پیش نمیآید که چرا دو رئیس کنونی و قبلی «جشنواره ونیز» باید «مشاور ایرانی» داشته باشند؟
و اینکه چرا در زمانی که «محمد اطبایی» مشاور « البرتوباربرا» بوده است، «رخشان بنی اعتماد» از جشنواره ونیز جایزه گرفته است؟
و نیز اینکه آیا عجیب نیست که به شکلی لابد «خودجوش»، امسال نیز «نوید محمد زاده» و «وحید جلیلوند» در حالی از بخش «افقنو» جشنواره ونیز جایزه «بهترین بازیگر مرد» و «بهترین کارگردانی» را دریافت کردند که خانم رخشان بنیاعتماد «عضو هیات داوران بخش افق جشنواره ونیز» بوده است؟
و از همه جالب تر، آیا برایتان عجیب نیست که خانم «رخشان بنیاعتماد» و «محمد اطبایی» علاوه بر علاقهمندیهای مشترک در «جشنواره ونیز»، با خانم «کتایون شهابی»، آنطور که خبرگزاری «موج» گزارش داده «هسته مرکزی کانون سینماگران معترض به سرقت آثار سینمای ایران توسط سودجویان اینترنتی»را تشکیل میدهند؟
و باز از همه حیرتانگیزتر، آیا برایتان این سوال پیش نمیآید که چرا در عکس یادگاری «عوامل فیلم بدون تاریخ بدون امضاء»، ما شاهد حضور خانم «کتایون شهابی» با «یک بغل لبخند و سفارش و پول رایج ممالک فرنگ» در کنار برندگان هستیم؟
جهت یادآوری، خانم کتایون شهابی، فرد ناشناختهای در سینمای ایران است که با داشتن تنها دوفیلم کوتاه مستند، ناگهان و باز هم لابد به شکلی «خودجوش»، در همان سالی که اصغر فرهادی و شهاب حسینی برنده جوایز بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر مرد «جشنواره کن۲۰۱۶» شدند، عضو «هیات داوران»جشنواره مذکور بود.
اکنون سوال این است: آیا وجود حلقه کوچکی از«داوران و برندگان»ایرانی در جشوارههای بینالمللی شما را مثل بنده به این نتیجه نمیرساند که ایبسا شاید کاسهای زیر نیمکاسه افتخارآفرینی و موفقیتهای پیاپی و«هر چند هفته یکبار»سینمای ایران در عرصه بینالمللی و «آن مدل جشنواره»های جهانی اعم از ونیز و اسکار و کن و … باشد؟
اگر با بنده موافقیت که «کاسهای زیر نیمکاسه» است، پس اجازه دهید از اینجا به بعد آنرا با نام واقعیاش یاد کنیم:« مافیای خرید جوایز سینمایی».
مسئله اما ابدا محدود به تلاش حکومت ایران برای ماستمالی «ابتذال سینمای بیمخاطب از طریق خرید جوایز بینالمللی»نیست، مسئله فراتر از سینماست و بنده لازم میدانم به جای پرداختن به سینما، به ابعاد غیرسینمایی «مافیای خرید جوایز جهانی» در قالب چند نکته بپردازم:
۱- در مراسم تحلیف دوره اخیر ریاست جمهوری، برای نخستین بار در تاریخ جمهوری اسلامی، مُشتی از خوانندگان و فوتبالیستها و هنرپیشگان در «جایگاه ویژه» و در کنار مقامات سیاسی داخلی و بینالمللی نشستند. برآمدن جایگاه «هنرمندان حکومتی و سلبریتیها و فوتبالیستها» تا حد «وزیر» و «وکیل» و «سفیر» در جمهوری اسلامی اتفاق بینظیریست که نشان میدهد در دکترین جدید حکومت ایران که به آن «اعتدال» گفته میشود، قرار است «سلبریتیها» در قالب یک «گروه مرجع اجتماعی»به نقش آفرینی در عرصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و …بپردازند.چونانکه دیدیم پس از رسواییِ خجالت آور پدیدۀ «گورخوابی»، اصغر فرهادی در مقام «صدای ملت ایران» به رئیس جمهور نامه نوشت و او نیز در جواب دستور رسیدگی فوری صادر کرد، حال آنکه همه ما میدانیم بازی نمایشی «رئیس جمهور- سلبریتی» که در انتخابات اخیر نیز در «کنسرت-میتینگ»های انتخاباتی هر دو کاندید اصلی تکرار شد، چیزی بیش از یک «شوی کوتاه مدت رسانهای» نبود و قبل و بعد از نامۀ «سلبریتی» مذکور به «رئیس جمهور» کوچکترین تغییری در وضعیت و تعداد ۱۲ میلیون شهروند گرسنه به وجود نیامد.
۲-عطف به نکته اول، در درک اهمیت «گروه مرجع سلبریتی» برای حکومت ایران کافیست به یاد بیاوریم که حضور آنها در مقام «نمایندگان اقشار و طبقات مختلف ملت» در مراسم تحلیف ریاست جمهوری درحالی بود که مقامات سیاسی حکومت ایران از دعوت پیشوای دینی اهل سنت و دیگر اقوام به مراسم تحلیف خودداری کرده بودند.
۳-پس از جریان حذف و تصفیه نیروهای سیاسی در ابتدای انقلاب، ما هرگز با نیروهای اجتماعی مستقل از حاکمیت در «جامعه مدنی» روبرو نبودهایم. از آن زمان تا کنون عرصه فعالیت سیاسی،اجتماعی و اقتصادی تنها در انحصار کسانیست که سرسپردگی خود را به فضای رسمی سیاسی ایران به هر نحو ممکن ابراز و اثبات کرده باشند. در این میان، در فاصله سالهای ۷۶ تا ۷۸ و به واسطه تلاقی چند عامل (تغییر نسل، آمدن ماهواره و…) فضای سیاسی ایران شاهد حضور نیروهایی در «جامعه مدنی» بود که از جنس سرسپردگان کنونی نبودند و عموما در دو گروه مرجع «جنبش دانشجویی» و «روزنامههای عصر اصلاحات» رشد و البته به سرعت شناسایی و تصفیه شدند.
با این حال، در مقام مقایسه، میتوان اینگونه گفت: اگر «گروههای مرجع» تاثیرگذار در جامعه مدنی در دهه ۷۰ و ۸۰ را فعالان جنبش دانشجویی، روزنامهنگاران غیرفاسد، روشنفکران مستقل از دستگاه و …تشکیل میدادند، اکنون همه آنها جای خود را به باندی از عناصر «بیریشه» دادهاند که تقریبا هر روز با ابلاغ «دستور روز» از «اتاق فرمان»، در شبکههای اجتماعی و مجامع و محافل به تکرار طوطیوار یک خط مشترک تبلیغاتی میپردازند و در این مسیر از حمایت گسترده رسانهای (از باند مسعود بهنود در بی.بی.سی تا تلویزیونهای اینترنتی داخلی) برخوردارند.
۴-اکنون مدتیست که با باز کردن پیچ رادیو یا تلویزیون (از «منوتو» گرفته تا «شبکه افق») عربدههای کر کنندهای با ترجیعبند «وطنم، وطنم» و «ایرانم، ایرانم» و … شنیده میشود که معمولا گوینده آنها یکی از اعضای گنگ «گروه مرجع سلبریتی» ست. یا روزی نیست که «کمپین»ی نمایشی در فضای مجازی با رگههای پررنگ «ناسیونالیستی» از «یوزپلنگ ایرانی» بگیر تا «دریاچه ایرانی» و «تولید ایرانی» و «کالای ایرانی» و … در نگیرد و بعد از یک هفته هم بادش نخوابد.در همین «جشنواره ونیز» نیز، فردی که برایش جایزه «بهترین بازیگر مرد بخش فرعی افق نو» را لابی-مافیای مذکور تامین کرد، در پشت تریبون میگوید:«من یک ایرانیام» و جالب آنکه همین بریده از سخنان او در چندساعت گذشته با ابراز احساسات گسترده «آریاییهای غیور» ساکن «کانال های تلگرام» و بلغور و زیرنویس «دم شیر بیشه ایران گرم» و «درود بر تو که نام پر آوازه ایران را در جشنواره اجنبی طنین انداز کردی» و … درحال دست به دست شدن است.
مثل روز روشن است که با فقرعمومی گسترده و اختلاف طبقاتیای که پنهان کردن آن حتی دیگر از توان دستگاه تبلیغاتی عریض و طویل حکومت مستضعفان و پابرهنگان خارج شده، توسل به پناهگاههای ذهنیای چون «نژاد» و «میهن»، آنهم در جامعهای به شدت دچار «احساس حقارت نسبت به غرب» که نمایندگاناش در مجلس آن افتضاح تاریخی را برای گرفتن «عکس سلفی»رقم زدند، تنها میتواند از مجرای «افخارآفرینی و کسب آبرو در عرصههای جهانی» یعنی «فوتبال» و «سینما» و «المپیاد»و… برآورده شود و چون طبیعتا «عاملان» این «کسب آبرو» را همین فوتبالیستها و هنرپیشهها و … تشکیل میدهند، این امر آنها را تا حدی که هم اکنون شاهدیم «پر رو» و «متوهم» کرده و البته به واسطه دستکاری و کنترل شدید فضای رسانههای جمعی در داخل و خارج، به این «خطای باصره» در چشم رصدکنندگان اوضاع دامن زده که گویی این «آلتدستهای ارزان قیمت» واقعا در میان جامعه ایران ریشه و پایگاهی پیدا کردهاند.
۵- وظیفه «چپاندن» و «قالب کردن» این «طفیلی»ها به «جامعه مدنی» را هم اکنون به طور مشخص اصلاحطلبان (نگاه کنید به کمپینهای مشترک آنها و البته استفاده از آنها در انتخابات ریاست جمهوری و شوراها) و دولت اعتدال از طریق بازوهای رسانهایاش در خارج و داخل و نیز شبکههای اجتماعی و «گنگهای سایبری» برعهده دارند و در این فقره، جناح تندروی حکومت ایران نیز به شکلی هولهولکی و دستپاچه، در حال دست و پا کردن «سلبریتیهای گوش به فرمان»خود است که نمونه بارز آنرا در انتخابات ریاست جمهوری با دیدار ابراهیم رئیسی و فردی به نام «تتلو»، با آن سر و وضع شاهد بودیم.
۶-اگر «هماهنگیهای رسانهای» از «فارس پلاس» و «تی.وی پلاس» گرفته تا «منوتو» و «باند مسعود بهنود در بی.بی.سی» را از پشت این گروه مرجع جعلی برداریم، تردیدی باقی نمیماند که «خلاء» گروه مرجع قابل هدایت، هماهنگکنندگان پشت پرده را با گرفتاریهای زیادی مواجه میکند.
به عبارت دیگر،اگر قرار باشد که از فردا «اره و اوره»های گنگ سلبریتی درباره فلان خیریه، فلان «شبه مطالبه»، فلان کمپین نجات و فلان عربده ناسیونالیستی و «همه با هیم»ای و «استادیومی»و… فعال نباشند، این خطر برای هماهنگکنندگان وجود دارد که مردم به سوالاتی اساسی همچون علت اختلاف طبقاتی بیسابقه، علت مفقود شدن ۸۰۰ میلیارد دلار درآمد نفتی، سرنوشت انقلاب ۵۷ و در یک کلام طرح پرسش «از کجا آوردهاید؟» از «کارآفرینان» و «بانکداران» و «بخش خصوصی» و «آقازادگان» و… بپردازند.
۷-برای فهم «وزن واقعی» و نه «رسانهای» گنگ سلبریتیها میتوان به دوران تبلیغات انتخابات شوراها بازگشت.
ناگهان در کمتر از چندساعت، ما با تشکیل ائتلافی هایى از چند حساب کاربری در توئیتر و یادداشت نویس یک سایت کم مخاطب به ظاهر «چپ»(سایت میدان)، یکی دو فعال نهادهای نیمه دولتی و خیریه وابسته به بهزیستی، فرد شیادی که به دروغ خود را «دارای مدرک دکترای معماری از ایتالیا» معرفی میکرد مواجه شدیم که خود را منادیان چیزی به نام «شهردیگر» و یا اسامى من درآوردى دیگر معرفی میکردند.
این ائتلاف ها که البته از حمایت رسانهای و توئیتری بخشی از خبرنگاران روزنامه شرق، چند هنرپیشه سریالهای «فاخر» و برنامه «دیدبان بی بی سی» برخوردار بودند، پس از تلاش برای گرفتن سهم از «شورای هماهنگی ائتلاف اصلاحطلبان» و ناکامی در این فقره، کماکان در عرصه انتخابات باقی ماندند و پر سروصداترین کاندیدهاى شان چیزی در حدود ۶۸هزارم درصد آراء را به دست آوردند.
این امر نشان میدهد، سلبریتیها، در صورتی که از ناحیه قدرت و رسانه مورد حمایت نباشند، ضریب نفوذشان در میان مردم از گربهها هم کمتر است.
۸- سلبریتیها و خیریهها دو بال اصلی دکترین اعتدال در راستای «حفظ وضع موجود» هستند. «وضع موجودی» که به «بهشت» آقازادگان، بدهکاران بانکی، نهادهای اسمش را نبر و موسسات مالی-اعتباری تبدیل شده و مابقی شهروندان را در تنگنایی طاقت فرسا قرار داده و البته بخشهایی از جامعه را به درجۀ بیسابقهای از انحطاط اخلاقی، ابتذال فرهنگی، خودخواهی شخصی و در یک کلام گسیختگی کامل از بافتار و ساختار «امرجمعی» رسانده است.
۹- قصد من از نوشتن این متن تحقیریا رسوا کردن فلان بازیگر سینما (که شاید حتی خودش هم از ماجرا بیخبر باشد) یا فلانی و فلانی نبود، یادآوری این نکته به خودم یا شاید تعداد کمی از افراد بود که به درک چشمانداز پیشرو علاقهمندند. چشماندازی که چه بخواهیم،چه نخواهیم از مجرای زمان حال به سوی آینده گشوده میشودو حامل این پرسش بنیادین است که: تو کجا ایستادهای و در روبروی تو؛ صاحبان قدرت، دارندگان«ژن خوب» و«خوشبوکنندگان مستراح» (خیریهچیها، سلبریتیها و گنگهای رسانهای و سایبری که میکوشند بگویند «همه چیز در بهترین شرایط ممکن است») کجا ایستادهاند.
نظرها
human right
تشکر از کاربران قلعه،starter، شکاک،سمک، bijan، بیژن. کامنتهای شما هر کدام روایتگر بخشی از آینه بر زمین خورده و شکسته حقیقت است. هر کدام شما دوستان، قطعه ای از این آینه شکسته حقیقت را برداشته و بازگو کردید. وقتی آینه حقیقت در جلوی به تمام قد، حقیقت ما بشریت را بازگو میکند، که باهم و در کنار هم، این قطعات آینه حقیقت را بچشباینم و حقیقت را باز نماییم. اولین کار همین است، ضمن نقد محترمانه و منصانه، کار یکدیگر را نه انکار، بلکه تکمیل کینم.
بیژن
دوستی اظهار کرده اند ما در ایران با بحران هویت مواجه هستیم. این در صورتی درست است که راهبر فکر و ذهن ما رادیو تلویزیون و رسانه های دولتی باشد. چرا که این حکومت از اساس با بحران هویت و بحران مشروعیت مواجه است. گاهی برای دشمنی با عربستان در بوق ناسیونالیسم میدمد و گاهی اسطوره هایش را از بین اعراب انتخاب میکند. این دوگانگی و چند گانگی را از طریق فیلم ها و سریالهایش به مردم تحمیل میکند. در دنیای مدرن بحران هویت ملی وجود ندارد. مگر برای نئوفاشیستها و کوکلس کلانها . این پدیده مختص جهان سوم است. و نتایج آنرا در همین خاورمیانه میتوان دید. مقتدا صدر در اوایل هویتش هویتی دینی بود. مثل حکومت ما. حالا شده هویت عراقی و عربی. مثل حکومت ما که روزهای منتهی به انتخابات بر طبل وطن پرستی میکوبد. و دفاع از میهن و از قومیت ایرانی اهمیت پیدا میکند. چهار روز بعد قوه قضاییه هویت و قومیت وتاریخ ایرانی را زیر خاک کرده وبرطبق سنت اعراب پیش از اسلام حد میزند و حکم قطع ید و قصاص میدهد. گمان نمیکنم اگر به میان زندگی مردم برویم هیچ کس مشکل اصلی زندگیش بحران هویت باشد؟ مردم دچار بحران فقر و نان و مسکن و آزادی هستند اما بحران هویت؟ حاشا و کلا
بیژن
یکی از دوستان پرسیده بود خوشبو کننده مستراح یعنی چی؟ این اصطلاح مصداق های فراوانی در ایران دارد. بهترین نمونه آن در این روزها برگزاری مسابقاتی تحت عنوان جام کودکان کار بود. آیا برگزاری این مسابقات رسمیت بخشیدن به استثمار کودکانی نیست که بجای درس خواندن مجبور شده اند هزینه های تامین زندگی خانواده خود را بر دوشهای ناتوانشان بکشند؟ مسابقه فوتبال بین این بچه ها چه جور حمایتی است؟ لابد در خبرها دیده اید که یک زن پاکستانی به بچه های کار دستمزد روزانه شان را پرداخت میکند مشروط بر آنکه بجای کار و گدایی در سطح خیابان ها و چهارراهها ، در سرکلاس حاضر شوند. این حمایت از کودکان و رهانیدن آنها از رنجی ناعادلانه است که بر آنها تحمیل شده و زدودن سطح جامعه از این پدیده شوم است و آنچه در ایران میکنند مصداق همان خوشبو کردن مستراح. حرف از هویت قومی زدن و باد کردن بادکنکهای ناسیونالیستی ( این نقطه اشتراک سلبریتی ها و حکومت اعتدال و سلطنت طلبان آنطرف آب) هم باز مصداق خوشبو کردن مستراح است. کما اینکه ساختن فیلم جدال در نیمروز هم باز مصداقی از همین امر است. صدها مصداق دیگر هم هست. کافی است به بعضی از اتفاقات با دقت بیشتری نگاه کنیم
سمك
سوفيا كاپولا يكى از كارگردانان مطرح سينما است. بى انصافى است كه استعداد و هنر و موفقيت وى را در صحنه سينماى جهانى به سؤاستفاده وى از روابط خانوادگى و موفقيت پدرش و يا دوست پسر سابقش تقليل بدهيم. تعميم مو به موى شرايط مشخص جامعه ايران و روابط فاسد حكومت و سينما و امتيازات اجتماعى از قبيل آقازادگى به سينماى اروپا و آمريكا نه تنها از نقطه نظر روش شناسى مردود است كه اين تعميم غلط بر خلاف نيت نويسنده كه منتقد شرايط موجود است، به عادى سازى روابط و شرايط فاسد در ايران كمك ميكند، چرا كه اگر معتقديم كه در غرب و مهد دمكراسى هم چنين روابط و ضوابطى حاكم است كه در كشورمان پس ديگر چه انتظارى ميتوان از خود و جامعه مان داشت؟
bijan
بحران هویت در ایران امروز به خاطر فقدان ازادی و دموکراسی و دین دولتی است که همه چیز را به ابتذال کشانده است . موانع رشد و توسعه جهل است و علم گریزی چیزی که 40 سال است رژیم مروج آن است . بعضی ها از میراث و فرهنک آریایی سخن میگویند که اگر هم درست باشد مربوط به گذشته های بسیار دور است که قرن ها از ان فاصله گرفته ایم و به تاریخ سپرده شده ! . تا وقتی مردم ایران آزادی و دموکراسی را تجربه نکنند ویرانگری در همه امور ادامه دارد .
شکاک
بدون شک سینما رابطه مستقیم با سرمایه دارد و زد و بند های پشت پرئه هم حتما وجود دارد ولی همه چیز را نتیجه یک توطئه دانستن و سینمای ایران را تخطئه کردن بی انصافی است. سینمای ایران با تمام محدودیت هائی که در برابرش میگذارند رشد میکند و این با ارزش است.
Starter
عربده ناسیونالیستی یعنی؟! عربده اگر واقعا عربده باشد، مردود است. اما امرزه، ما با بحران هویت در ملیت ایرانی روبرو هستیم. پان ها، تجزیه طلب ها، بسیاری از فعلان حقوق بشری میان اتنیک ها، در حال حمله وطن خواهی ایرانی هستند، و بهانه ناسیونالیزم ایرانی هم یکی از آنها است. در حالی برخی از منتقدان بی توجه ماهیت و شرایط فعلی، وطن خواهی ایرانی توجهی نمیکنند و شاید برای جلب توجه به سمت خودزنی میروند. بجای اینکه بر سوءاستفاده جنایتکاران نازیسمی-هیتلری از موضع آرایی بپردازند، راحت مفهوم آریایی را حمله قرار میدهند. بجای اینکه این اندک باقیمانده ظرفیت هویت ملی ایرانی (در اثر تخریب هیا نظام های پهلوی و ولایی و اجانب قبل از اینها) از بحث نژادی خارج و آن را به بحث فرهنگی کنند. در واقع با حذف صورت مسئله (آریایی) نمیتوان مسئله حل کرد. بایست آریایی را درست معنا کرد. آریایی یعنی یک میراث تمدن و فرهنگ گذشته که همراه بقیه تمدن و فرهنگ های باستان و قدیمی ایرانی مانند عیلامی و ... به نسل امروز رسیده است. اینها آنتیک های با ارزش هستند. نمیشود ظرف جام طلایی حسنلو گفت خوبست ولی ظروف سنگ صابونی تمدن جیرفت بد است! که مثلا فلان قوم گرا، چون در آذربایجان است جام حسنلو را ترکی بداند و ظروف سنگ صابونی جیرفت را فارسی! اینها نه ترکی اند و نه فارسی، هر دو میراث اجداد مشترک مایند. اینها متعلق به مردمانی هستند که صفت آرته داشتند. همان چیزی اشارتی جناب داریوش آشوری کرده است. و استنباطم البته ایسنت، که آرته یعنی تعالی، "آر" به صورت قید یا وند به کلمات دیگر میاید، "آر" یعنی بلندایی و "ته" یعنی زمین (ارته یعنی بلندایی زمین=فلات)، اینجا اشارتی فیزیکی به فلات ایران است، نماد میشود برای تعالی معرفتی. اینست معنی آریایی، برای همین در ضمیر ناخودگاه ملت ایران از اتنیک فارسی تا ترکی، همگی دلبستگی به نام ایران دارند، ایران یعنی سرزمین مردمان تعالی دوست. اگر فرزندتان امروز متحجر و مرتجع شوند برخلاف رسم نیکوی نیاکان گام برداشتند. دست کم وظیفه ما، پشرفت و تعالی معرفت و فرهنگ است وگرنه فاقد صفت ایرانی بودن هستیم. نژادپرستی و خودخواهی و فساد و ظلم .. برخلاف منش و رسم نیاکان ماست.
Starter
سلبریتی یعنی مشهور. شهرت هم پدیده چند بعدی است و میتواند عوارض منفی یا نتایج مثبت داشته باشد و فی النفسه امری بدی نیست، بستگی به جنبه داری و معرفت فردمشهور (نامدار) دارد. زنده یاد چارلی چاپلین، یک سلبریتی بود، اما وی فردی واقعا فرهیخته بود، حقیقتا مولف و پدیدآورنده معرفت بود. شاید برای همان فرهیختگی و موالف معرفت بودنش مورد غضب حکومتها قرار گرفت با وجودی چه در هنر و چه معرفتش هیچ منصفی شک ندارد. مهم این است هنروری با معرفت همراه باشد، آن گاه سلبریتی، هنرمند راستین میشود. البته یک خرده به نقادی اقای فتوره چی است، که وی، شاید ناخواسته و یا آگاهانه، از کلمات ناپسند مطلق گرایانه استفاده کرده است. کلمات مخرب، به متن نقادانه آسیب میزند. گنگ یعنی خلافکار طفیلی یعنی سربار خوشبوکنندگان مستراح یعنی … عربده ناسیونالیستی یعنی؟! اما چرا یک منتقد- که قصدش حمایت از حقوق بشر است- متوسل به کلمات مخرب میشود؟ آیا او از توان کافی در ساختن و تالیف متن انتقادی برخودار نیست؟ بگمان آقای فتوره چی در همین متن نشان داده مولف یهنرمند در خلق متن مسجع و کوبنده و برانگیزانه است، اگر جای کلمات مخرب با کلمات مناسب عوض کنیم و چند اصلاح جملاتی، بعدیست تاثیرش کم شود. آقای فتوره چی بایست بیش از این برای متنش ارزش قائل شود. ناسیولیسم مثل هر ایسمی دیگر، یک ایدئولوژی است و تنها با دموکراسی به پارادایم میرسد. ولی ملیت خواهی ایرانی، امری ضروری است، واقعا مسئله غیرت ملی در ایران به بیارهه رفته است، برخی از شدت افراط به نژادپرستی و برخی از شدت سستی به بی عاری و یا خیانت رسیده اند. حب وطن، امری غریزی و پسندیده است، نیروی حب وطن، عامل برانگیختن انسان برای دفع از حقش است، نسل بی تفاوت به وطن، یعنی نتیجه بی تفاوتی با فساد یا تعرض به کشور. اتفاق آقای فتوره چی و امثالهم همگی حب وطن و عرق ملی دارند و این غیورت ملی است که او بر می انگیزد و چنین ریسک میکند مستقلا و با پذیرفتن خطرات به جناح های فاسد نظام نقد وارد کند. ولی بایست مراقب باشد هم برای خودش (بیخودی زندگی اش به خطر نیندازد) و هم از اصالت نقادی.
قلعه
مردی در قلعه بلند، فیلم میسازد