ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

زال همسر و پدری عاشق یا شمنی توانا

<div dir="rtl"><span>شکوفه تقی - در <i>شاهنامه</i> پس از آنکه </span><span>منوچهر</span><span> موافقت به وصلت زال با رودابه می&shy;کند و ازدواج زوج پیروزبخت اتفاق می&shy;افتد، بلافاصله سخن از بارداری و هنگام وضع حمل رودابه &nbsp;به میان می&shy;آید. در اینجا رفتاری از زال در رابطه با همسرش دیده می&shy;شود که در هیچ یک از قهرمانان شاهنامه دیده نمی&shy;شود. وقتی رودابه زیر بار حمل، از هوش رفته است و بیم از دست رفتن جانش می&zwnj;رود، <i>شاهنامه</i> می&shy;گوید:</span></div> <!--break--> <div dir="rtl"><span>&laquo;یکایک بدستان رسید آگهی، </span></div> <div dir="rtl"><span>که پژمرده شد برگ سروسهی</span></div> <div dir="rtl"><span>ببالین رودابه شد زال زر، </span></div> <div dir="rtl"><span>پر از آب رخسار و خسته جگر&raquo;<a title="" name="_ftnref1" href="#_ftn1"><span dir="ltr"><span><span>[1]</span></span></span></a> </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>زال که در هیچ کجای <i>شاهنامه</i> مردی صرفا جنگجو نیست، در آن لحظه&zwnj;ی ناامیدی و رنج به یادش می&zwnj;آید که برای درد همسرش رودابه چاره&zwnj;ای هست:&nbsp;</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;همان پر سیمرغش آمد بیاد، </span></div> <div dir="rtl"><span>بخندید و سیندخت را مژده داد&raquo; </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>یافتن بهترین چاره که ثمرش متوجه&zwnj;ی همه شود شیوه&zwnj;ی کار زال است. بعد از این مانند یک کاهن، یا یک پریستار سیمرغ که کارش انجام مراسم قربانی است به احضار سیمرغ می&zwnj;پردازد:</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;یکی مجمر آورد و آتش فروخت، </span></div> <div dir="rtl"><span>و از آن پر سیمرغ لختی بسوخت</span></div> <div dir="rtl"><span>هم اندر زمان تیرگون شد هوا، </span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;پدید آمد آن مرغ فرمان روا&raquo;</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>زال به وقت ملاقات با سیمرغ آن گونه عمل می&zwnj;کند که شمنان: </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;برو کرد زال آفرین دراز، </span></div> <div dir="rtl"><span>ستودش فراوان و بردش نماز&raquo;.</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>سیمرغ هم از او با مهر، دلجویی می&zwnj;کند و به او خبر می&zwnj;دهد که از همسر زیبایش &laquo;نره شیری نامجوی&raquo; به دنیا خواهد آمد. سپس به او چاره&zwnj;ی کار را می&zwnj;آموزد. پس آنگاه به او پر دیگری می&zwnj;دهد تا هم بر زخم بمالد و هم در صورت لزوم برای احضار مجدد او بکار گیرد. به این ترتیب رستم فرزند زال بی آنکه رودابه به سختی بیفتد یا کودک آسیبی ببیند به دنیا می&zwnj;آید. </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>در اینجا نقشی که سیمرغ در پرورش زال دارد قابل مقایسه با نقشی است که پرنده&zwnj;ی مادر در زندگی شمنان بازی می&zwnj;کرده است. گاوریل الکسیف می&zwnj;گوید هر شمن یاکوتی یک مرغ شکاری مادر دارد، که شبیه پرنده&zwnj;ای با منقار آهنی و چنگال&zwnj;های قلاب شکل است. این پرنده&zwnj;ی افسانه&zwnj;ای تنها دوبار در زندگی شمن نمایان می&zwnj;شود؛ یکی در روز تولد روحانی شمن و دیگری در موقع مرگ او. او می&zwnj;گوید پرنده&zwnj;، روح شمن را می&zwnj;گیرد، به جهان زیرین می&zwnj;برد. آن را بر روی درخت کاج بلندی قرار می&zwnj;دهد، تا پخته شود. زمانی که روح به مرحله&zwnj;ی بلوغ رسید، مرغ شکاری مادر آن را به زمین باز می&zwnj;گرداند. سپس بدن داوطلب را قطعه قطعه می&zwnj;کند و آنها را در میان ارواح شریر بیماری و مرگ تقسیم می&zwnj;کند. هر روحی با ولع بخشی از بدن را که سهم اوست می&zwnj;خورد. این عمل به شمن آتی قدرت درمان بیماری&zwnj;های مشابه را می&zwnj;دهد. بعد از بلعیدن تمام بدن، ارواح شریر دور می&zwnj;شوند. مرغ شکاری مادر استخوان&zwnj;ها را به جای اولشان بر می&zwnj;گرداند و </span><span>داوطلب گویی از خوابی عمیق بیدار می&zwnj;شود.<a title="" name="_ftnref2" href="#_ftn2"><span dir="ltr"><span><span>[2]</span></span></span></a></span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <blockquote> <div dir="rtl"><img alt="" align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/zalroudtag02.jpg" />زال پهلوان&shy;شمنی است که هر گاه می&shy;خواهد توانایی&shy;های سیمرغی داشته باشد به پری که به هنگام جدایی از سیمرغ دریافت کرده متوسل می&shy;شود. برای حلول سیمرغ و کسب آن توانایی&shy;ها مراسم آئینی لازم را هم انجام می&shy;دهد. <br /> &nbsp;</div> </blockquote> <div dir="rtl"><span>در همانجا می&zwnj;آید که در افسانه&zwnj;ی یاکوت&zwnj;ها که بوسیله&zwnj;ی کنوفونتوف گردآوری شده شمن&zwnj;ها در نواحی قطب شمال متولد می&zwnj;شوند. در آنجا صنوبری غول&zwnj;آسا رشد می&zwnj;کند، که بر روی شاخه&zwnj;هایش لانه&zwnj;های شمن&zwnj;ها قرار دارد. در مورد هیئت ظاهری مرغ شکاری مادر هم می&zwnj;آید که سری از عقاب و پرهای آهنین دارد. او تخم می&zwnj;گذارد و روح شمن&zwnj;ها از تخم او بیرون می&zwnj;آیند. </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>از آنجا که درک عالم شمنی یک تجربه&zwnj;ی روحانی است همواره یک پرنده&zwnj; که نقش مادر و پرورنده را بازی می&zwnj;کند امکان ورود شمن به عالم ارواح و برخورداری از قدرت&zwnj;های روحانی را برای او دست یافتنی می&zwnj;کند. در این رابطه هر چقدر مبتدی برای مقصد بزرگتری آماده شود پرنده&zwnj;ای که با او مربوط است بزرگ&zwnj;تر و پر اهمیت&zwnj;تر ظاهر&nbsp;می&zwnj;شود.</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>میرچه الیاد می&zwnj;گوید موجود الهی و یا نیمه الهی در انتخاب شمن نقشی پر اهمیت دارد. و این در میان عموم قبایل ابتدایی به چشم می&zwnj;خورد</span>.<a title="" name="_ftnref3" href="#_ftn3"><span><span dir="ltr"><span><span>[3]</span></span></span></span><span> در همانجا او به نقش پرنده در مراسم تشرف شمنی اشاره می&zwnj;کند و می&zwnj;گوید شمن&zwnj;ها به طور جادویی خود را تبدیل به عقاب می&zwnj;کنند. </span></a></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>الیاد همچنین به مراسم آئین تشرف در میان سرخپوستان آمریکای شمالی اشاره می&zwnj;کند. می&zwnj;گوید در نواحی داخلی استان بریتیش کلمبیا شمن به <span>وسیله&zwnj;ی حیواناتی که ارواح محافظش هستند تشرف می&zwnj;یابد و مراسم تشرف برای جنگجویان و شمن&zwnj;ها یکسان است. زیرا هدف مراسم تشرف تنها کسب نیروی ماورای طبیعی برای هرگونه مقصود مطلوبی است</span></span>.</div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>به این ترتیب می&shy;توان دید که زال پهلوان&shy;شمنی است که هر گاه می&shy;خواهد توانایی&shy;های سیمرغی داشته باشد به پری که به هنگام جدایی از سیمرغ دریافت کرده متوسل می&shy;شود. برای حلول سیمرغ و کسب آن توانایی&shy;ها مراسم آئینی لازم را هم انجام می&shy;دهد. </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><b><span>زال در مقام پدر</span></b></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>در شاهنامه همانطور که مرام حماسه است سخنی از جزئیات نیست. تنها زمان&shy;ها به اعتبار حادثه&shy;ی نوینی که فرازی تازه در حماسه است ارزش پیدا می&shy;کنند. در حماسه زال و رستم وقتی نشان داده می&shy;شود زال پدری دلسوز و عاشق است، که سخن از نبرد رستم و اسفندیار به میان می&shy;آید. در این نبرد رستم زخم&shy;های عمیق بر می&shy;دارد. چنان که بیم مرگش می&shy;رود. زال مانند مادری مویش را می&zwnj;کند و رویش را بر آن زخم&zwnj;ها می&zwnj;مالد و می&zwnj;گوید چرا به آن پیرسری زنده است، تا پسرش را در چنین حالتی ببنید. رستم می&zwnj;گوید &laquo;فردا&raquo; روز بدتری خواهد بود. چون آن روز به بهانه&zwnj;ی شب شدن و تیرگی هوا از دست اسفندیار گریخته. اما روز بعد بدامش خواهد افتاد. زال به او می&zwnj;گوید: </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;همه کارهای جهان را در است<span>، </span></span></div> <div dir="rtl"><span>مگر مرگ کان را دری دیگر است</span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;یکی چاره دانم من این را گزین<span>، </span></span></div> <div dir="rtl"><span>که سیمرغ را یار خوانم برین</span></div> <div dir="rtl"><span>گر او باشدم زین سخن رهنمای<span>، </span></span></div> <div dir="rtl"><span>بماند به ما کشور و بوم و جای&raquo;<a title="" name="_ftnref4" href="#_ftn4"><span dir="ltr"><span><span>[4]</span></span></span></a> </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>در این مرتبه نیز زال برای فراخواندن سیمرغ یک بار دیگر به مراسم آئینی متوسل می&shy;شود. او مانند یک شمن یا کاهن که پریستار دین یا آئین سیمرغ است عمل می&zwnj;کند. به این ترتیب که سه مجمر پر از آتش از قصر بر می&zwnj;دارد. سه &laquo;هشیار&raquo; را با خود همراه می&zwnj;کند. فردوسی در اینجا مستقیما تأکید دارد که زال &laquo;فسونگر&raquo; است. در حالی که جاهای دیگری از شاهنامه از زبان دیگران از جمله اسفندیار به جادوگری یا افسونگری او اشاره می&zwnj;کند. </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>مراسم آئینی که زال برای حلول سیمرغ انجام می&zwnj;دهد به این قرار است: نخست با با سه هشیار از کوه بالا می&zwnj;رود. سپس پر سیمرغ را از میان دیبا بیرون می&zwnj;آورد. پر را در آتش یکی از سه مجمر می&zwnj;سوزاند. وقتی سیمرغ می&zwnj;بیند آتش می&zwnj;درخشد و می&shy;بیند زال در کنار آتش نشسته، عود می&zwnj;سوزاند و بر او نماز می&zwnj;برد. ظاهر می&zwnj;شود. زال در برابر سیمرغ هر سه مجمر آتش را پر از بوی خوش می&zwnj;کند و با خلوص می&zwnj;گرید و به گفته&shy;ی شاهنامه &laquo;زخون جگر بر دو رخ جوی کرد&raquo;. </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>سیمرغ هم مانند مادری مهربان چنین حال فرزندش را می&zwnj;پرسد: </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;بدو گفت سیمرغ، شاها چه بود<span>، </span></span></div> <div dir="rtl"><span>که آمد ازین سان نیازت به دود؟&raquo;</span></div> <div dir="rtl"><span>زال&nbsp;شرح می&shy;دهد چه بر سر رستم آمده است: </span></div> <div dir="rtl"><span>&laquo;تن رستم شیردل خسته شد<span>،</span></span></div> <div dir="rtl"><span>از آن خستگی جان من بسته شد</span></div> <div dir="rtl"><span>بر آن خستگی بیم جان است و بس<span>، </span></span></div> <div dir="rtl"><span>بر آن گونه خسته ندیدست کس&raquo; </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>سپس از شکستگی تن رخش می&shy;گوید. سیمرغ باز هم به شیوه&shy;ای مادرانه او را دلداری می&shy;دهد: </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;بدوی گفت سیمرغ کای پهلوان<span>، </span></span></div> <div dir="rtl"><span>مباش اندرین کار خسته روان&raquo;</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>سپس از او می&shy;خواهد که رخش و رستم را به نزدش بیاورند تا دردم مرهمی بر زخم&shy;هایشان بگذارد. حال شیوه&zwnj;ی دردمند و پر احساس زال را به هنگام مشاهده&shy;ی درد فرزند با رفتار رستم مقایسه کنید. سهراب وقتی <span>دوازده سال دارد می&zwnj;آید تا پدرش را پیدا کند. او با همه&zwnj;ی کودکی از نشانی&zwnj;هایی که مادرش داده رستم را می&zwnj;شناسد: </span></span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;من ایدون گمانم که تو رستمی، </span></div> <div dir="rtl"><span>گر از تخمه&zwnj;ی نامور نیرمی&raquo; </span></div> <div dir="rtl"><span>اما رستم پاسخ می&zwnj;دهد: </span></div> <div dir="rtl"><span>&laquo;که رستم نیم </span></div> <div dir="rtl"><span>هم از تخمه&zwnj;ی سام نیرم نیم، </span></div> <div dir="rtl"><span>که او پهلوانست و من کهترم</span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;نه با تخت و گاهم نه با افسرم&raquo;<a title="" name="_ftnref5" href="#_ftn5"><span dir="ltr"><span><span>[5]</span></span></span></a> </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>وقتی پدر و پسر در صحنه&shy;ی نبرد رویاروی هم قرار می&zwnj;گیرند خود فردوسی شگفت&zwnj;زده می&zwnj;گوید که چهارپایان فرزند خویش را می&zwnj;شناسند، چگونه رستم پسر خود را نمی&zwnj;شناسد. وقتی رستم به سهراب نگاه می&zwnj;کند می&zwnj;داند که حریفش نیست. حتی به کاوس هم می&zwnj;گوید: &laquo;بکوشم. ندانم که پیروز کیست&raquo; کاوس در پاسخش می&zwnj;گوید که برای او بدرگاه خدا دعا خواهد کرد. رستم چون نمی&zwnj;داند از این جنگ به سلامت باز می&zwnj;گردد یا نه. وصیت خودش را هم می&zwnj;کند. اما سهراب وقتی روز بعد رستم را در مصاف می&zwnj;بیند مهرش به سوی پدر می&zwnj;جنبد و از او می&zwnj;خواهد که دست از جنگ بردارد: </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;دل من همی با تو مهر آورد، </span></div> <div dir="rtl"><span>همی آب شرمم به چهر آورد&raquo;.</span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;</span></div> <div dir="rtl"><span>اما رستم حرف&zwnj;های سهراب را فریب می&zwnj;خواند و حاضر نیست که از جنگ دست بردارد. وقتی سهراب بر او غالب می&zwnj;شود و روی سینه&zwnj;اش می&zwnj;نشیند رستم به او نیرنگ می&zwnj;زند: </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;دگرگونه&zwnj;تر باشد آئین ما، </span></div> <div dir="rtl"><span>جزین باشد آرایش دین ما</span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;کسی کو به کشتی نبرد آورد، </span></div> <div dir="rtl"><span>سر مهتری زیر گرد آورد</span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;نخستین که پشتش نهد بر زمین، </span></div> <div dir="rtl"><span>نبرد سرش گرچه باشد به کین.&raquo; </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>سهراب هم سخنش را باور می&zwnj;کند. از روی سینه&zwnj;اش بلند می&zwnj;شود. رستم وقتی از دست او خلاص می&zwnj;شود، سر و رویش را می&zwnj;شوید و در برابر یزدان نیایش می&zwnj;کند و دعا می&shy;کند که بتواند &laquo;... ربودن کلاه از سرش&raquo;&nbsp;یعنی سهراب را بکشد. وقتی دو پهلوان در مصاف دوباره رویاروی هم قرار می&zwnj;گیرند رستم که این بار اقبال همراه اوست کمر نوجوان را می&zwnj;گیرد او را به زمین می&zwnj;زند و با خنجر قلبش را می&shy;درد. تنها وقتی سهراب به او می&zwnj;گوید که فرزند کیست. رستم فریادش به هوا می&zwnj;رود. سهراب می&zwnj;گوید: </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;ز هر گونه&zwnj;ای بودمت رهنمای،</span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;نجنبید یک ذره مهرت ز جای&raquo;</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>رستم وقتی پهلوی سهراب را که یگانه رقیب او در جهان است شکافته، از کاوس برای نجات جان او یاری می&zwnj;خواهد. در حالی که قبل از آن کاوس به او گفته که برای پیروزی رستم بر سهراب به درگاه خدا دعا می&zwnj;کند و می&zwnj;داند که کاوس نمی&zwnj;خواهد این نوجوان زنده بماند. </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>اما زال در مقام پدر نه قابل مقایسه با سام است که فرزند عمری خواسته را نوزاد به دامن البرز می&shy;اندازد تا طعمه&shy;ی مرگ شود نه رستم. او سراپا عشق می&zwnj;ایستد تا با کمک سیمرغ نه تنها فرزند را که رخش را هم از دهان مرگ باز پس بگیرد. موفق هم می&zwnj;شود. </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>اما با وجود همه&shy;ی عشقی که به فرزندش دارد و آرزوی بهبود او را دارد بدخواه اسفندیار هم&shy;رزم فرزندش نیست. وقتی از مرگ اسفندیار خبر می&zwnj;شود و به بالین او می&zwnj;آید به فرزندش رستم با درد می گوید: </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;...ترا بیش گریم به درد جگر، </span></div> <div dir="rtl"><span>که ایدون شنیدم ز دانای چین، </span></div> <div dir="rtl"><span>ز اخترشناسان ایران زمین</span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;که هرکس که او خون اسفندیار،</span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;بریزد سرآید برو روزگار</span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;بدین گیتیش شوربختی بود، </span></div> <div dir="rtl"><span>و گربگذرد رنج وسختی بود&raquo;.</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><b><span>در خردمندی زال</span></b></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>در شخصیت زال، آن گونه که در <i>شاهنامه</i> ترسیم شده، می&shy;توان همراهی عنصر زنانه و مردانه را باهم دید. در واقع او در بسیاری موارد نرمش و حکمتی دارد که با عنصر خردمندی زنانه و عشق مادرانه همخوانی دارد. در حالی که در پدر و فرزندش غلبه&shy;جویی مردانه&shy;ی دو پهلوان بیشتر دیده می&shy;شود. به طور مثال وقتی مشغول خاک&zwnj;سپاری سام است، سپاه ترک از نبود زال استفاده کرده می&zwnj;خواهند به زابل و کابل حمله کنند. زال خود را می&shy;رساند با&nbsp;رشادت و دلاوری محض در عرصه&shy; جنگ ظاهر می&shy;شود. به طوری که سپاه ترکان به هدف نارسیده پای به فرار می&zwnj;گذارد. </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>هنگامیکه سپاهیان بعد از مرگ زو با زال درشتی می&zwnj;کنند، به او می&zwnj;گویند که سپاهی از جیحون به سوی آنها سرازیر شده و خطر حمله&zwnj;ی ترکان می&zwnj;رود و او &laquo;اگر چاره دان است باید چاره&zwnj;ای برای آن بسازد&raquo;. او بی آنکه خشمگین شود یا از درشتی لشکریان بیاشوبد می&zwnj;گوید: </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;سواری جو من پای بر زین نکاشت، </span></div> <div dir="rtl"><span>کسی تیغ و گرز مرا بر نداشت...</span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;شب و روز در جنگ یکسان بدم،</span></div> <div dir="rtl"><span>ز پیری همه ساله ترسان بدم&raquo; </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>سپس اعلام می&shy;کند زمان پهلوانی او به سر آمده وقت آن است که فرزند برومندش رستم به جای او جهان&shy;پهلوان شود. او هرگز از حضور در جنگ نمی&shy;هراسد. همواره با شجاعت می&shy;جنگد اما آن در شرایطی است که راه دیگری وجود ندارد. مادامی که با تدبیر می&shy;تواند گره&shy;ای را با دست باز کند به دندان متوسل نمی&shy;شود. در همه حال روشن بینی دارد و با انصاف به جهان نگاه می&shy;کند:</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>در ابتدای پادشاهی کیقباد جنگی میان ایرانیان و ترکان رخ می</span><span dir="ltr">&zwnj;</span><span>دهد. رستم که در اولین جنگ پهلوانی خود شرکت کرده از پدرش زال می&shy;پرسد: </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;که افراسیاب آن بداندیش مرد،</span></div> <div dir="rtl"><span>&nbsp;</span><span>کجا جای گیرد به روز نبرد&raquo; </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>و می</span><span dir="ltr">&zwnj;</span><span>گوید که می</span><span dir="ltr">&zwnj;</span><span>خواهد بند کمر افراسیاب را بگیرد و او را به روی در خاک بکشاند</span><span>. </span><span>پدرش او را نرم می&zwnj;کند</span><span dir="ltr">.</span><span> با احترام و صداقت از توانایی حریف برایش می&zwnj;گوید. او با دشمن همانطور به انصاف رفتار می&shy;کند که با دوست. چنان که روزی مهراب را دیده بود بی اعتنا به تلقی دیگران از دشمن بودن او، زیبایی&shy;اش را ستوده بود. او در همه حال خرد و عشق را بر هر توانایی بدنی و خشونت مقدم می&shy;دارد.</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>به همین دلیل می&shy;توان دید دوران کیقباد که صد سال می&zwnj;انجامد دوران خرد و صلح است. ترکان به ایران حمله نمی&zwnj;کنند. جهان&zwnj;پهلوان هنوز زال است و رستم نیز سپهدار. بعد از او پسرش کاوس به پادشاهی می&zwnj;رسد. دوران کاوس آغاز جهان&zwnj;پهلوانی رستم است.</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>وقتی کاوس به پادشاهی می&zwnj;رسد به هوسی قصد تسخیر مازندران می&zwnj;کند. زال به پارس می&zwnj;آید و هرچه به کاوس می&zwnj;گوید بی فایده است. کاوس تصمیم خود را گرفته و گوش خردش ناشنواست. زال وقتی می&zwnj;بیند که سخن گفتن با کاوس بی نتیجه است نه خشم می&zwnj;آورد و نه درشتی می&zwnj;کند. می&zwnj;گوید هر چه باید از روی دلسوزی با او گفته و انتخاب با خودش است. در پایان دعایش می&zwnj;کند و آرزو که حاصل کارش پشیمانی نباشد و اینکه روشن&shy;دلی در همه&zwnj;ی کارها با او باشد. کاوس وقتی شکست می&zwnj;خورد اظهار تاسف می&zwnj;کند که چرا به پند زال گوش نداده است: </span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>&laquo;چو از پندهای تو یاد آورم،&nbsp;</span></div> <div dir="rtl"><span>همی از جگر سرد باد آورم</span></div> <div dir="rtl"><span>نرفتم به گفتار تو هوشمند، </span></div> <div dir="rtl"><span>ز کم دانشی بر من آمد گزند&raquo;</span><span>.</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>به این ترتیب می&shy;توان دید زال<i> شاهنامه</i> که با موی سفید و روی سرخ به دنیا می&zwnj;آید، به وسیله&zwnj;ی سیمرغ افسانه&zwnj;ای که نماد عقل کل و خرد محض است پروریده می&zwnj;شود، تنی پهلوان و خردی شکست ناپذیر دارد. پهلوانی است که عنصر زنانه و مردانه را به کمال در خود دارد. این توانایی دو گانه از او چهره&shy;ای یگانه ساخته که او را با خضر جاودانه در داستان&zwnj;های مردم و باور عوام، حی&zwnj;بن&zwnj;یقظان متون تمثیلی فلسفی، هوم متون زرتشتی و انسان کاملی که ابن&zwnj;عربی ترسیم می&zwnj;کند در موافقت محض قرار می&shy;دهد. هیچ کس در در دوران پهلوانی <i>شاهنامه</i> چنین مشخصاتی ندارد مگر زال. همانطور هیچ کس در <i>شاهنامه </i>نیست که در چکاد البرز بوسیله&shy;ی سیمرغ پرورده شده باشد.</span><span> سیمرغ مهم&shy;ترین و شناخته شده ترین نماد خرد کیهانی یا &laquo;خردتنی&raquo;&nbsp;در <i>شاهنامه</i> است، که در هیئت مادری مهربان و ایزدبانویی خردمند و حامی پدیدار می&zwnj;شود. در حالی که در متون زرتشتی، فلسفی اسلامی و متصوفه عقل کل وقتی صورتی جسمانی می&zwnj;یابد پیرمردی سپید موی و سرخ روی می&zwnj;شود که خرد پیران و شادابی جوانان را دارد. از این رو می&shy;توان نتیجه گرفت قدمت این حماسه به دورانی باز می&shy;گردد که هنوز ایزدبانوان در پرورش پهلوانان سهمی مادرانه و بنیادی داشته&shy;اند. در حالی که با مردانه شدن سیمرغ می&shy;توان دید نقش و باورهای فرهنگی دوران تغییر کرده است.</span></div> <div dir="rtl">&nbsp;</div> <div dir="rtl"><span>منابع</span></div> <div dir="rtl"><i><span>شاهنامه</span></i><span> فردوسی، ابوالقاسم فردوسی، جلد اول، دوم، ششم، به تصحیح م. ن. عثمانوف، چاپ مسکو،١٩۶۷. </span></div> <div dir="rtl">شمنیسم فنون کهن خلسه، میرچه الیاد، ترجمه محمد کاظم مهاجری، تهران ١٣٨۷.</div> <div dir="rtl"><hr width="33%" size="1" align="left" /> </div> <div> <div id="ftn1"> <div dir="rtl"><a title="" name="_ftn1" href="#_ftnref1"><span dir="ltr"><span><span><span>[1]</span></span></span></span></a><i><span>شاهنامه</span></i><span> جلد </span><span><font size="2">١</font></span><span>،</span><span><font size="2">٢٣۶</font></span><span>.</span></div> </div> <div id="ftn2"> <div dir="rtl"><a title="" name="_ftn2" href="#_ftnref2"><span dir="ltr"><span><span><span>[2]</span></span></span></span></a><i>شمنیسم و فنون خلسه</i> ٨٨<span> .</span></div> <div>&nbsp;</div> </div> <div id="ftn3"> <div dir="rtl"><a title="" name="_ftn3" href="#_ftnref3"><span dir="ltr"><span><span><span>[3]</span></span></span></span></a><font size="2"><i>شمنیسم و فنون خلسه</i> ١٣١.</font></div> </div> <div id="ftn4"> <div dir="rtl"><a title="" name="_ftn4" href="#_ftnref4"><span dir="ltr"><span><span><span>[4]</span></span></span></span></a><font size="2"><i>شاهنامه</i> جلد ۶: ۲٩۳.</font><span>&nbsp;</span></div> </div> <div id="ftn5"> <div dir="rtl"><a title="" name="_ftn5" href="#_ftnref5"><span dir="ltr"><span><span><span>[5]</span></span></span></span></a><i><span>شاهنامه</span></i><span>جلد </span><span>٢،&nbsp;٢٢٣.</span></div> <div>&nbsp;</div> <div>در همین زمینه:</div> <div><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/1398">::مقالات پژوهشی شکوفه تقی در رادیو زمانه::</a></div> <div><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=7924">::زال، انسان کامل، شکوفه تقی::</a></div> </div> </div>

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر نادر

    با سلام. شکوفه تقی خجسته باش وسرافراز. بعد اینهمه نامردمی دلم شاد شد! دلشاد باشی .بعد از شصت وپنج سال چشمم اب مروارید اورده! وعقل و حافظه رو به زوال است !با این همه بااین کیبورد لعنتی بد جوری کلنجار میروم تا شاید با شیر زنان ورادمردان ارتباطی بگیرم تا شاید اخرین جرعه این جام تهی را بنوشم! . مدتهاست کتاب شاهنامه را به کنج کتابخانه نشانده ام ولی هر شب در بستر من می ایدونجوا میکند : (تا نفس هست! امیدهست!). اول از همه از شما خواهش دارم اساطیر مارا با جادو و جادوگری وشمن وکاهن و ماورا الطبیعه مخلوط نکنید! که این ستم مضاعف به پیر فرزانه ماست! .دوم انکه در روایت قصه تعجیل نکنید که از ارزش ولطافت داستان را کم میکند! صحبت از از زال و رودابه بود!که بالاخره رودابه از زال حامله شد! واو سخت زایمان بود! وبرای اولین بار در تاریخ بشر او با راهنمائی سیمرغ پهلوی او بشکافتند تا رستم بزاد!! (چند هزار سال بعد با همین روش سزار رومی از مادر متولد شد! که انرا به غلط سزارین میگویند!!) ولی در حقیقت نامش (رستم زاد ) است! در خاتمه: باعجله بسراغ رستم واسفندیار وجنگ پدرو پسر رفتید بدون انکه ذکری از دخت پارسی یعنی گرد افرین بکنید ! پاینده باش .

  • کاربر مهمان

    خانم شکوفه تقی. از مقاله های شما بسیار لذت بردم. می شوم یک ادرس ای میل بنویسید تا بشود با شما تماس گرفت. من چند متن پیشن نویس دارم که شاید برایتان جالب باشد. احمد احمدی

  • امیر

    روایت جالبی بود.