جرج برنارد شاو و پیگمالیون
<p>حسین نوش‌آذر – جرج برنارد شاو به‌طرز کاملاً غیرمنتظره‌ای به شهرت رسید: وقتی یکی از کمدی‌های او با عنوان " جزایر دیگر جان بول" روی صحنه رفته بود، پادشاه بریتانیا، ادوارد هفتم چنان از خنده روده‌بر شد که از روی صندلی افتاد. از آن پس هر یک از نمایش‌های بی‌شمار جرج برنارد شاو که روی صحنه رفت، با موفقیت در لندن اجرا ‌شد و تماشاگران بسیار داشت.</p> <!--break--> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20111213_george_bernard_shaw_nushazar.mp3 "><img alt="" align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" /></a></p> <p>از مهم‌ترین ویژگی‌ها برنارد شاو این است که مقدمه‌هایی که بر آثارش می‌نوشت، گاهی از خود اثر طولانی‌تر است. روایت می‌کنند که او گفته است: مقدمه‌ها را برای روشنفکران می‌نویسم و نمایشنامه را برای احمق‌ها. این حاضرجوابی توأم با رندی و طنز گزنده در جملات کوتاهی که از او نقل قول می‌کنند، باز یکی دیگر از ویژگی‌های اوست.</p> <p> </p> <p>در مجموعه برنامه‌های ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان می‌رسد، امروز به جرج برنارد شاو که همراه با اسکار وایلد، جیمز جویس و ساموئل بکت از مهم‌ترین نویسندگان ایرلند است، می‌پردازیم.</p> <p> </p> <p><strong>جرج برنارد شاو و پیگمالیون</strong></p> <p> </p> <p>از نمایشنامه "پیگمالیون" به‌عنوان درخشان‌ترین و ماندگارترین اثر جرج برنارد شاو یاد می‌کنند. در پیگمالیون زبان‌شناس خودپسندی به نام هنری هیگینس شرط می‌بندد که می‌تواند از یک دختر گلفروش و ولگرد لندنی، یک زن اشرافزاده بسازد. الیزا که با لهجه مردم کوچه و بازار صحبت می‌کند، زیر نظر این زبان‌شناس، زبان و لهجه اشرافزادگان را فرامی‌گیرد و با وجود آنکه می‌تواند خودش را در محافل اشرافی جا بزند، اما از درک گفته‌های توخالی آن‌ها عاجز است و گاهی هم از روی لغزش‌های زبانی دشنام‌های کوچه و بازاری می‌دهد که این‌ها همه در مجموع موقعیت‌های شرم‌آور اما خنده‌داری به وجود می‌آورد. در این میان آنچه که اهمیت دارد رابطه هنری و الیزاست. هنری بیش از آنکه به نیازهای الیزا به عنوان یک زن توجه داشته باشد، به تصویری که از او در محافل اشرافی به‌وجود آورده دلباخته است. الیزا هم قبل از آنکه این دو به وصال هم برسند، عطای هنری را به لقایش می‌بخشد و گلفروشی را به زندگانی در کنار این مرد از خود راضی ترجیح می‌دهد. <br /> </p> <blockquote> <p><img alt="" align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/lbshhnu02.jpg" />پیگمالیون: تصادم دو فرهنگ و دو لایه از اجتماع با هم. خودپسندی یکی، تلاش دیگری برای رسیدن به فردیت و آزاد ساختن خود از قید و بند توقعات دیگران</p> </blockquote> <p>پیگمالیون، در اصل یک شخصیت اساطیری در یونان باستان است. او مجسمه‌سازی‌ست که مجسمه زنی را می‌سازد و عاشق آفریده‌اش می‌شود. در ضیافتی که ونوس برگزار می‌کند، پیگمالیون از ونوس استدعا می‌کند که به آفریده دست او جان ببخشد. ونوس هم خواسته او را برآورده می‌کند و چنین است که این هنرمند مجسمه‌ساز به وصال مجسمه‌ای که برساخته‌اش است، اما اکنون جان گرفته می‌رسد و با او به خوبی و خوشی زندگی می‌کند.<br /> </p> <p>جرج برنارد شاو اسطوره پیگمالیون را با متن زندگی در لندن در سال‌های نخست قرن بیستم سازگار می‌کند، اما پیش از آنکه هنری زبان‌شناس را به وصال دختر گلفروش برساند، نشان می‌دهد که الیزا چگونه به‌تدریج از نظر شخصیتی تحول پیدا می‌کند، با خواسته‌ها و توقعاتش از زندگی آشنا می‌شود، به نیرنگ و فریبکاری هنری پی می‌برد و آفریدگارش را ترک می‌کند. <br /> </p> <p>در ادبیات فارسی، دو داستان کوتاه "عنتری که لوطی‌اش مرده بود" از صادق چوبک و "زنی که مردش را گم کرده بود" از صادق هدایت، هر یک از زاویه‌ای به این موضوع پرداخته‌اند. <br /> </p> <p>بر اساس نمایش پیگمالیون، بعدها، در اواسط سال‌های دهه ۵۰ یک موزیکال هم با عنوان " My Fair Lady" روی صحنه آمد که آن هم در تاریخ ادبیات نمایشی غرب، یک حادثه به‌شمار می‌آید.</p> <p> </p> <p><strong>برنارد شاو: منتقد چیره‌دست موسیقی<br /> </strong></p> <p> </p> <blockquote> <p><img alt="" align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/gbrsh.gif" />برنارد شاو:"می‌خواستم شکسپیر شوم، اما متأسفانه جرج برنارد شاو شدم."</p> </blockquote> <p>جرج برنارد شاو در دابلین زاده شده است. در کودکی مادرش به مردی دل باخت و همسر و فرزندش را ترک کرد. برنارد شاو اما وقتی ۲۰ سالش شد، به مادرش در لندن پیوست. او در آن سال‌ها ابتدا در سالن مطالعه موزه بریتانیا در لندن "کاپیتال" کارل مارکس را خواند. مطالعه این اثر دو سال طول کشید و بعدها شاو گفت: "من این کتاب را خواندم که به این حقیقت پی ببرم که تاکنون هرگز هیچکس آن را نخوانده است." در همان سال‌ها بود که به عضویت یک انجمن اصلاح‌طلب درآمد و از نظر سیاسی هم تا حدی ترقی کرد. <br /> </p> <p>معشوق مادر برنارد شاو که یک موسیقی‌دان بود، او را با دنیای موسیقی آشنا کرد و بعد از چند سال او به یک منتقد طراز اول موسیقی بدل شد. شاو نخستین منتقد موسیقی بود که اثر را به حسب جنسیت صاحب اثر نقد نمی‌کرد. </p> <p> </p> <p><strong>شاو و شکسپیر<br /> </strong></p> <p> </p> <p>جرج برنارد شاو پنج رمان هم نوشته است، اما رمان‌هایش در سایه نمایشنامه‌هایی که آفریده جلوه‌ای ندارند. او در ادبیات نمایشی مبتکر سبک تازه‌ای‌ست. در آثار او برای نخستین بار محور اثر بحث و جدل آدم‌های نمایش با هم است. در واقع به جای آنکه حادثه مهمی اتفاق بیفتد، گفت‌و‌گوهای جدلی بین شخصیت‌ها به اثر شکل می‌دهد و مسیر وقایع و نقاط عطف را رقم می‌زند. <br /> </p> <p>جرج برنارد شاو در سال ۱۹۲۵ جایزه نوبل ادبی را از آن خود کرد. این جایزه به خاطر مجموعه آثار او که "از آرمانگرایی و انسانیت نشان دارند و به ویژه به دلیل طنز گزنده‌ و شاعرانه و زیبا" به جرج برنارد شاو تعلق گرفت. <br /> </p> <p>در سال‌های دهه ۱۹۲۰ نمایشنامه‌های جرج برنارد شاو بیش از نمایشنامه‌های شکسپیر روی صحنه‌های تآترهای جهان اجرا می‌شد. او نه تنها در انگلستان یک چهره ادبی شناخته شده بود، بلکه در آمریکا و آلمان و ژاپن هم طرفداران زیادی داشت. جرج برنارد شاو گفته است: "می‌خواستم شکسپیر شوم، اما متأسفانه جرج برنارد شاو شدم."<br /> </p> <p>در سال‌های بحران اقتصادی که جهان غرب ورشکست شده بود، برنارد شاو در رادیو نطقی ایراد کرد و از همه کارگران بیکار خواست که به اتحاد جماهیر شوروی مهاجرت کنند. همچنین نامه‌های او هم از ارزش ادبی و دراماتیک برخوردار است و تاکنون بارها تجدید چاپ شده. <br /> </p> <p>جرج برنارد شاو تنها نویسنده‌ای است که نه تنها جایزه نوبل ادبی را از آن خود کرد، بلکه به خاطر فیلمنامه پیگمالیون، جایزه اسکار هم در سال ۱۹۳۹ به او تعلق گرفت. <br /> </p> <p><strong>در همین زمینه:<br /> </strong><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/3511">::مجموعه برنامه‌های ادبیات غرب در ده دقیقه در رادیو زمانه::</a><br /> </p>
حسین نوشآذر – جرج برنارد شاو بهطرز کاملاً غیرمنتظرهای به شهرت رسید: وقتی یکی از کمدیهای او با عنوان " جزایر دیگر جان بول" روی صحنه رفته بود، پادشاه بریتانیا، ادوارد هفتم چنان از خنده رودهبر شد که از روی صندلی افتاد. از آن پس هر یک از نمایشهای بیشمار جرج برنارد شاو که روی صحنه رفت، با موفقیت در لندن اجرا شد و تماشاگران بسیار داشت.
از مهمترین ویژگیها برنارد شاو این است که مقدمههایی که بر آثارش مینوشت، گاهی از خود اثر طولانیتر است. روایت میکنند که او گفته است: مقدمهها را برای روشنفکران مینویسم و نمایشنامه را برای احمقها. این حاضرجوابی توأم با رندی و طنز گزنده در جملات کوتاهی که از او نقل قول میکنند، باز یکی دیگر از ویژگیهای اوست.
در مجموعه برنامههای ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان میرسد، امروز به جرج برنارد شاو که همراه با اسکار وایلد، جیمز جویس و ساموئل بکت از مهمترین نویسندگان ایرلند است، میپردازیم.
جرج برنارد شاو و پیگمالیون
از نمایشنامه "پیگمالیون" بهعنوان درخشانترین و ماندگارترین اثر جرج برنارد شاو یاد میکنند. در پیگمالیون زبانشناس خودپسندی به نام هنری هیگینس شرط میبندد که میتواند از یک دختر گلفروش و ولگرد لندنی، یک زن اشرافزاده بسازد. الیزا که با لهجه مردم کوچه و بازار صحبت میکند، زیر نظر این زبانشناس، زبان و لهجه اشرافزادگان را فرامیگیرد و با وجود آنکه میتواند خودش را در محافل اشرافی جا بزند، اما از درک گفتههای توخالی آنها عاجز است و گاهی هم از روی لغزشهای زبانی دشنامهای کوچه و بازاری میدهد که اینها همه در مجموع موقعیتهای شرمآور اما خندهداری به وجود میآورد. در این میان آنچه که اهمیت دارد رابطه هنری و الیزاست. هنری بیش از آنکه به نیازهای الیزا به عنوان یک زن توجه داشته باشد، به تصویری که از او در محافل اشرافی بهوجود آورده دلباخته است. الیزا هم قبل از آنکه این دو به وصال هم برسند، عطای هنری را به لقایش میبخشد و گلفروشی را به زندگانی در کنار این مرد از خود راضی ترجیح میدهد.
پیگمالیون: تصادم دو فرهنگ و دو لایه از اجتماع با هم. خودپسندی یکی، تلاش دیگری برای رسیدن به فردیت و آزاد ساختن خود از قید و بند توقعات دیگران
پیگمالیون، در اصل یک شخصیت اساطیری در یونان باستان است. او مجسمهسازیست که مجسمه زنی را میسازد و عاشق آفریدهاش میشود. در ضیافتی که ونوس برگزار میکند، پیگمالیون از ونوس استدعا میکند که به آفریده دست او جان ببخشد. ونوس هم خواسته او را برآورده میکند و چنین است که این هنرمند مجسمهساز به وصال مجسمهای که برساختهاش است، اما اکنون جان گرفته میرسد و با او به خوبی و خوشی زندگی میکند.
جرج برنارد شاو اسطوره پیگمالیون را با متن زندگی در لندن در سالهای نخست قرن بیستم سازگار میکند، اما پیش از آنکه هنری زبانشناس را به وصال دختر گلفروش برساند، نشان میدهد که الیزا چگونه بهتدریج از نظر شخصیتی تحول پیدا میکند، با خواستهها و توقعاتش از زندگی آشنا میشود، به نیرنگ و فریبکاری هنری پی میبرد و آفریدگارش را ترک میکند.
در ادبیات فارسی، دو داستان کوتاه "عنتری که لوطیاش مرده بود" از صادق چوبک و "زنی که مردش را گم کرده بود" از صادق هدایت، هر یک از زاویهای به این موضوع پرداختهاند.
بر اساس نمایش پیگمالیون، بعدها، در اواسط سالهای دهه ۵۰ یک موزیکال هم با عنوان " My Fair Lady" روی صحنه آمد که آن هم در تاریخ ادبیات نمایشی غرب، یک حادثه بهشمار میآید.
برنارد شاو: منتقد چیرهدست موسیقی
برنارد شاو:"میخواستم شکسپیر شوم، اما متأسفانه جرج برنارد شاو شدم."
جرج برنارد شاو در دابلین زاده شده است. در کودکی مادرش به مردی دل باخت و همسر و فرزندش را ترک کرد. برنارد شاو اما وقتی ۲۰ سالش شد، به مادرش در لندن پیوست. او در آن سالها ابتدا در سالن مطالعه موزه بریتانیا در لندن "کاپیتال" کارل مارکس را خواند. مطالعه این اثر دو سال طول کشید و بعدها شاو گفت: "من این کتاب را خواندم که به این حقیقت پی ببرم که تاکنون هرگز هیچکس آن را نخوانده است." در همان سالها بود که به عضویت یک انجمن اصلاحطلب درآمد و از نظر سیاسی هم تا حدی ترقی کرد.
معشوق مادر برنارد شاو که یک موسیقیدان بود، او را با دنیای موسیقی آشنا کرد و بعد از چند سال او به یک منتقد طراز اول موسیقی بدل شد. شاو نخستین منتقد موسیقی بود که اثر را به حسب جنسیت صاحب اثر نقد نمیکرد.
شاو و شکسپیر
جرج برنارد شاو پنج رمان هم نوشته است، اما رمانهایش در سایه نمایشنامههایی که آفریده جلوهای ندارند. او در ادبیات نمایشی مبتکر سبک تازهایست. در آثار او برای نخستین بار محور اثر بحث و جدل آدمهای نمایش با هم است. در واقع به جای آنکه حادثه مهمی اتفاق بیفتد، گفتوگوهای جدلی بین شخصیتها به اثر شکل میدهد و مسیر وقایع و نقاط عطف را رقم میزند.
جرج برنارد شاو در سال ۱۹۲۵ جایزه نوبل ادبی را از آن خود کرد. این جایزه به خاطر مجموعه آثار او که "از آرمانگرایی و انسانیت نشان دارند و به ویژه به دلیل طنز گزنده و شاعرانه و زیبا" به جرج برنارد شاو تعلق گرفت.
در سالهای دهه ۱۹۲۰ نمایشنامههای جرج برنارد شاو بیش از نمایشنامههای شکسپیر روی صحنههای تآترهای جهان اجرا میشد. او نه تنها در انگلستان یک چهره ادبی شناخته شده بود، بلکه در آمریکا و آلمان و ژاپن هم طرفداران زیادی داشت. جرج برنارد شاو گفته است: "میخواستم شکسپیر شوم، اما متأسفانه جرج برنارد شاو شدم."
در سالهای بحران اقتصادی که جهان غرب ورشکست شده بود، برنارد شاو در رادیو نطقی ایراد کرد و از همه کارگران بیکار خواست که به اتحاد جماهیر شوروی مهاجرت کنند. همچنین نامههای او هم از ارزش ادبی و دراماتیک برخوردار است و تاکنون بارها تجدید چاپ شده.
جرج برنارد شاو تنها نویسندهای است که نه تنها جایزه نوبل ادبی را از آن خود کرد، بلکه به خاطر فیلمنامه پیگمالیون، جایزه اسکار هم در سال ۱۹۳۹ به او تعلق گرفت.
نظرها
نظری وجود ندارد.