کالبد شکافی ذهنیتِ استبدادی و استبدادِ ادبی
<p>محمود فلکی - سال‌ها بود که با خودم عهد بسته بودم که دیگر به نوشته یا گفته‌ای که به توهین و دشنام وتهدید آلوده باشد، پاسخ ندهم. و واقعن در این سال‌ها چنین هم عمل کرده‌ام. چونکه فرهنگ دیالوگ در مناسبات متمدن مدرن (نه متمدن پیش‌مدرن)، برخوردهای غیر دموکراتیک را برنمی‌تابد.</p> <!--break--> <p>با کسی که با توهین و تهدید به اثبات نظرش می‌پردازد، نمی‌شود وارد دیالوگ شد، چون هنوز فرهنگ دیالوگ را نیاموخته است. در فرهنگ دیالوگ که مختص جوامع متمدن مدرن است، از یک‌سو به جای زبان توهین و تهدید و دشنام، زبان استدلال و منطق حاکم است و از سوی دیگر دیالوگ، نه برای اثبات نظر و حذف دیگری، که برای تبادل نظر و رواداری است. هرچند به خاطر مسائل و سوء تفاهم‌هایی که پدید آمده متاسفانه به وعده‌ام وفا نکرده‌ام؛ اما علت اصلی نگارش این مطلب، طرح دوباره‌ی نکاتی در پیوند با یکی از معضلات پایه‌ای جامعه و روشنفکر ایرانی است. پاسخ‌گویی به ادعاهای آقای شهرجردی به عنوان نمونه‌ای از این معضل در اینجا ارایه می‌شود.</p> <p> </p> <p>آقای شهرجردی در ارتباط با گفته‌های آقای منصور کوشان و من در گفت‌وگوی تلویزیونی در بی‌بی سی، با خشم و عصبیت در سایت «زمانه» می‌نویسد:</p> <p>«مسلمن شعر امروز آن‌قدر خواننده دارد که اجازه ندهند در رسانه‌ای مثل بی‌بی‌سی به شعورشان با چنین وقاحتی توهین شود.»</p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamaaneh.com/pictures-new/falaki_m.jpg" style="width: 196px; height: 183px;" />محمود فلکی: در هر هنری، آنچه که اهمیت دارد ارایه به‌سامان آن است و هیچ و مرز و محدودیتی نمی‌توان برای هنر قائل شد.</p> </blockquote> <p>این جمله می‌تواندجمله‌ی یک دولتمرد مستبد با محتوایی سیاسی هم باشد که می‌گوید:</p> <p>«مسلمن ملت نجیب ما اجازه نمی‌دهند در رسانه‌ای مثل بی‌بی سی که مزدور امپریالیسم است، به مقدساتشان با چنین وقاحتی توهین شود. توی دهنشان می‌زنیم.»</p> <p>راستی تفاوت آن جمله‌ی نخست که یک «شاعر» آن را با خشم بیان می‌کند و گفتار فرضی آن «مستبد» حاکم که نظیرش را هر روز می‌شنویم، چه تفاوتی دارد؟ هر دو مستبدانه می‌خواهند دهان دیگری را با تهدید ببندند. استبداد و تهدید دو روی سکه‌ی اندیشه‌ای است که هیچ ارتباطی به جهان مدرن متمدن و دمکراتیک ندارد؛ حتا اگر مرتب فریاد وامدرنا یا پسامدرنا بزنند و خود را «مرکز شعر و اندیشه‌ی جهان» بدانند. چرا؟</p> <p> </p> <p>نیچه بر این نظر است که آن‌چه ما حقیقت می‌نامیم، تنها تفسیر ما از هستی است و هر کس از زاویه دید خود هستی را تفسیر یا تعبیر می‌کند. او حتا زبان را زاویه دیدی می‌داند که از طریق آن، چیز‌ها دریافته می‌شوند. وقتی به‌مثل می‌گوییم «خورشید غروب کرد»، این تنها تفسیر ما از جهان بیرون از رهگذر زبان است و در خود طبیعت چنین واقعیتی یا حقیقتی وجود ندارد؛ زیرا خورشید هرگز غروب نمی‌کند، یعنی واقعن ناپدید نمی‌شود یا در جایی فرو نمی‌رود. گزین‌گویه‌ی معروف نیچه درباره‌ی «اخلاق» بیانگر همین نکته است:</p> <p>«پدیده‌ی اخلاقی وجود ندارد؛ آن‌چه هست تنها تفسیر اخلاقیِ پدیده‌هاست.» (F. Nietzsche: Jenseits von Gut und Böse. 1994, S. 84)</p> <p> </p> <p>این نگره، ما را به دستاورد مهم مدرنیته، که‌‌ همان رواداری (تولِرانس) باشد، هدایت می‌کند که پایه‌ی نخستینِ درک از دموکراسی است. یعنی اگر من متوجه بشوم که حقیقت من چیزی است که تنها از رهگذر زاویه دید من وجود دارد، چیزی که به‌واسطه‌ی زبان آن را مطابق دیدگاه خود تفسیر می‌کنم که اثبات درستی یا نادرستی‌اش اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است، آن‌گاه درک تفاوت‌ها که امری طبیعی و در جریان تحول اندیشگی ضروری است، می‌تواند انسان را به سوی تفاهم یا درک دیگری (نه لزومن پذیرش او) سوق دهد. بدین گونه درمی‌یابیم که حقیقتِ برساخته‌ی ما نمی‌تواند بر‌ترین یا تنها حقیقت موجود بر روی زمین باشد؛ زیرا انسان‌های دیگر نیز مانند من حق دارند جهان را از زاویه دید خود تفسیر کنند و حقیقت خود را بسازند. به بیان دیگر، به اندازه‌ی تعداد انسان‌ها در کره‌ی زمین می‌تواند «حقیقت» وجود داشته باشد. در این‌جاست که مسئله‌ی درک دیگری، رواداری و پذیرش دیالوگ (به جای حذف دیگری) عینیت می‌یابد که هسته‌ی نخستین ِ گذار به برخورد دموکراتیک در مناسبات انسانی است.</p> <p>حالا ببینیم کسی که ما را «عقب مانده»، «بیمار»، «کور»، «نفهم»، «دروغگو» و «وقیح» می‌داند که حتا به مرز «خیانت» هم کشیده شده‌ایم، چگونه می‌تواند در مرام و زبان خود که گویای هستی آدمی است، مدرن یا پسا مدرن و دموکرات باشد؟ چگونه می‌شود که سخن یک آدم مستبد را پذیرفت که حضور دیگری را نمی‌تواند تحمل کند و مستبدانه دیگری را تهدید به حذف می‌کند و حقیقت برساخته‌اش را حقیقت مطلق و یگانه می‌داند؟</p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/koumanpar04.jpg" style="height: 152px; width: 196px;" />محمود فلکی: تقسیم‌بندی شعر یا شاعر به "واقعی" و "غیر واقعی" بی‌معناست. چه کسی حق یا صلاحیت این را دارد که "واقعی"را از "غیر واقعی" تشخیص دهد؟ با چه معیارهایی می‌توان شعر یا شاعر را خط‌کشی کرد؟</p> </blockquote> <p>الف. یکی از شیوه‌های حکومت یا آدم خودکامه و مستبد، تحریف واقعیت و گفته‌های دیگران است و به اصطلاح یک‌طرفه به قاضی می‌رود تا به زعم خود رقیب یا دشمن را به هر شکلی که شده (به شیوه‌ی ماکیاولی) از میدان به‌در کند. ببینیم که چگونه او به همین عمل دست زده است:</p> <p> </p> <p>۱. آقای شهرجردی موضوع بحث ما در بی‌بی سی را تحریف کرده است. این تحریف از عنوان و عنوان فرعی‌ای که برای نوشته‌اش انتخاب کرده، آغاز می‌شود و به تمام متن سرایت می‌کند. او نوشته است: «شعر را به حال خود‌‌ رها کنید! برنامه‌ پرگار بی‌بی‌سی فارسی پیرامون شعر امروز»</p> <p>خیر، موضوع اصلی آن برنامه، نه پیرامون شعر امروز، بلکه، همان‌گونه که آقای کوشان هم اشاره کرده‌اند، درباره‌ی این نکته بوده که «آیا در ایران رُمان جای شعر را گرفته است یا نه؟» اگر موضوع اصلی فقط شعر یا شعر امروز می‌بود، ضرورت بحث ایجاب می‌کرد که به مسائل دیگری پرداخته شود. مسلم است که در این رابطه نکاتی را به طور فشرده در مورد شعر مطرح کرده‌ام (البته آقای کوشان بیشتر از من)، بی‌آنکه وقت کافی و ضرورت برای طرح گسترده‌تر آن در میان باشد. او اما در تمام نوشته‌اش حتا یک‌بار هم به این بحث محوری اشاره نکرد، تا هر چه دلش می‌خواهد بنویسد.</p> <p>۲. تحریف دیگر این است که او طوری می‌نویسد که انگار من و آقای کوشان هر دو کاملن نظرات یکسانی را ارایه داده‌ایم. در حالی که در مواردی اختلاف نظر داشتیم، بی‌آنکه بخواهیم به شیوه‌ی ایشان به همدیگر توهین کنیم یا به حذف دیگری بپردازیم.</p> <p>۳. حرف‌های مرا به دو شکل مستقیم وغیر مستقیم تحریف کرده است. شکل مستقیم این است که حرفی را که نزده‌ام به نام من ضبط کرده است. مطابق نوشته‌ی او «من» - فلکی (یا به زبان تحقیرآمیزش «آن دومی» یا «آن یکی») گفته‌ام: «این‌ها پست‌مدرنیسم را درک نکرده‌اند. اشتباه فهمیده‌اند. نمی‌توانند با خواننده ارتباط برقرار کنند، چون حرف‌هایشان بی‌معنی‌ست.»</p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/koumanpar05.jpg" style="height: 146px; width: 196px;" />محمود فلکی: تفاوت یک آدم دموکراتِ مدرن و یک مستبد پیش مدرن این است که اولی می‌گوید: "این هم نظری است برای خودش، ولی من با آن مخالفم." اما آدم مستبد حکم صادر می‌کند که: "تو نمی‌فهمی و حق نداری در مورد چیزی که نمی‌فهمی حرف بزنی، و فقط من می‌فهمم و حق دارم درباره‌ی شعر یا هر چیزی حرف بزنم. اگر باز هم زبان درآوردی، می‌دهم زبانت را از حلقومت بیرون بکشند."</p> </blockquote> <p>من هم گفته‌ام و هم نوشته‌ام و در اینجا هم تکرار می‌کنم که خیلی‌ها در ایران پست‌مدرن را درست «متوجه نشده‌اند»، و در آن برنامه هم علت وجودی پست مدرن در غرب و هم دلایلم را که پست مدرن چرا نمی‌تواند در ایران درست درک و عمل شود، گفته‌ام.گواه من در درک اشتباه آمیزِ پست مدرن در ایران، یکی همین زبان و اندیشه‌ی مستتر در نوشته‌ی ایشان است که ارتباطی با "زبانیتِ" کثرت‌خواه و دموکراتیکِ پست مدرن ندارد. پست مدرن اتفاقن بر تنوع و کثرت بیشترِ آرا و بر آزادی بیشتر فردیت (گاهی تا حد آنارشی) تأکید می‌کند، نه بر استبداد رأی و همسان‌خواهی. یکی از انتقادهایی که اندیشه‌ی پست مدرنی دارد این است که "خِرَدِ ابزاری" و محاسبه‌گر که در سوی "شیئی شدگی جهان زندگی" (به تعبیر هابر ماس) حرکت می‌کند و در پی نظارت و کنترل است، مانع از رسیدن به وعده‌ی روشنگری، یعنی مانع از رسیدن به فردیت کاملِ انسان و کثرت و تنوعِ بیشتر می‌شود. برای همین است که "خردِ انتقادی" در غرب که رو به آزادی، دموکراسی و رشد والاترِ مدنیت دارد، پروژه‌ی روشنگری را "پروژه‌ای ناتمام" می‌داند. در واقع، پست مدرن چیزی جدا از مدرنیته نیست، بلکه ادامه‌ی آن و در جهت تکمیل اندیشه‌های برآمده از مدرنیته پدید آمده که در شکل‌های مختلف خود را نشان می‌دهد.</p> <p> </p> <p>افزون بر این، در آن برنامه نگفته‌ام که «حرف‌هایشان بی‌معنی‌ست.» این تحریف آشکار حرف من است تا باز نتیجه‌گیری خودش را بکند. من عادت ندارم به شیوه‌ی ایشان به دیدگاه دیگران توهین کنم. می‌کوشم که به تحلیل نظریاتشان بپردازم. من در جایی گفته‌ام که بعضی‌ها «شعر را در بی‌معنایی آن شعر می‌دانند.» و طرح این مسئله که نگره‌ی بخشی از هواداران پست مدرن است که در ایران هم تکرار شده، ربطی به این ندارد که گفته باشم «حرف‌هایشان بی‌معنی است.» و این تحریف محض است.</p> <p> </p> <p>تحریف غیر مستقیم این است که با نادیده گرفتن نکاتی که من گفته‌ام، خواسته حقانیت گفتار خود را به اثبات برساند. من در این گفت‌وگو ابتدا توضیح داده‌ام که چرا در غرب بتدریج رُمان جای شعر را گرفته است و حالا چرا در غرب تیراژ شعر نسبت به رمان ناچیز است و شعر کمتر خوانده می‌شود. در این راستا دلایلم را هم برشمرده‌ام. امیدوارم ایشان بتوانند ثابت کنند که چنین نیست و در غرب همچنان شعر بر رُمان ارجحیت دارد. در‌‌ همان راستای بحثم گفته‌ام که چون در ایران تحولات اندیشگی- اجتماعی و دستاوردهای مدرنیته، از جمله روشنگری، سکولاریسم و آزادی و دموکراسی پدید نیامده و انسان ایرانی در برزخ بین سنت و مدرنیته درگیر است و هنوز فردیت برآمده از مدرنیته را تجربه نکرده، بر خلاف غرب «در ایران شعر جایگاه خودش را از دست نداده، هنوز شعر گسترده‌تر از رُمان انتشار می‌یابد. شعر هنوز قدرت و تأثیرات ویژه‌ی خودش را دارد. شعر امروز ایران نخبگان خاص خودش را پرورده و جهان ویژه‌ی خود را ساخته است.» (پاره‌هایی از گفته‌های من از‌‌ همان برنامه‌ی بی‌بی سی). من در این برنامه حتا از تأثیر شعر بر هنرهای دیگر مانند رُمان، سینما و موسیقی هم سخن گفته‌ام.</p> <p> </p> <p>من اگر غیر از این می‌گفتم، شعر خودم را هم نفی می‌کردم. اما او باز هم به تحریف می‌پردازد و وانمود می‌کند که من هم از «انحلال» شعر امروز در ایران خبر داده‌ام و اینکه گفته‌ایم «شعر امروز خواننده ندارد» و به «سرکوبِ شعر زنده و پُرنفس فارسی» اقدام کرده‌ایم. این‌ها اگر تحریف نیستند، چه اصطلاحی باید برای آن گذاشت؟</p> <p> </p> <p>ب. شیوه‌ی دیگر آدم مستبد، توهین و دشنام و صدور حکم است تا هم رقیب یا دشمن را کوچک و حقیر جلوه دهد هم به گفته‌اش نوعی مشروعیت عوامانه ببخشد، و مهم‌تر از همه می‌خواهد حقیقت برساخته‌اش را به عنوان امری مطلق، به عنوان بر‌ترین و یگانه‌ترین حقیقت جا بزند؛ در حالی که یکی از دستاوردهای بزرگ مدرنیته این است که حقیقتِ تغییرپذیرِ «من» جای حقیقت مطلق‌نما را گرفته است. در اینجا چند نمونه از توهین‌ها، دشنام‌ها و صدور حکم از سوی ایشان را بازگو می‌کنم. او نوشته است:</p> <p>۱. «این برنامه... حرف تازه‌ای را پیش نمی‌کشد. و از همه مهم‌تر، از همه فجیع‌تر، حقیقتِ عینی‌ی ادبیاتِ فارسی را دست‌کاری می‌کند و به میلیون‌ها نفری که به صفحه‌ی تله‌وی‌زیون خیره شده‌اند، اطلاعات غلط می‌دهد.»</p> <p>۲. «گمان می‌کنم ورشکسته‌گی، فقط در اقتصاد اتفاق نمی‌افتد. در ادبیات هم می‌شود ورشکست شد... ذهنیت‌های عقب‌رو و ورشکسته...»</p> <p>۳. «این برنامه، این بزم... به نمایش گذاشتن کلامی (است) که در هر گزاره واپس‌گرایی‌ خودش را فریاد می‌زند.»</p> <p>۴. «حرف‌هایی که پایه و اساسش خلاف واقعیت همین حالاست.»</p> <p>۵. شاعر واقعی را هم می‌بینند، اما خود را به کوری زده‌اند. «</p> <p>۶. «چند افسرده‌ی ادبی... درباره‌ی چیزی که نمی‌دانند، نمی‌شناسند، به منبر (می‌روند). »</p> <p>۷. «چرا کسی که نمی‌داند، که نمی‌تواند، حرف می‌زند؟ »</p> <p>۸. «تبلیغ وهن می‌کنند.»</p> <p>۹.«این برنامه، این بزم، این تحریف در برابر میلیون‌ها نفر دروغ می‌گوید. »</p> <p>۱۰« تکرار حرف‌های در عقب جا مانده را چه خوب قرائت کرد. »</p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/koumanpar01.jpg" style="width: 196px; height: 133px;" />محمود فلکی: ذهنیت استبدادی روشنفکر ایرانی در نسل‌های مختلف تداوم می‌یابد. تا زمانی که از این‌گونه ذهنیت رهایی نیافته‌ایم، رهایی در جامعه معنا و واقعیت نمی‌یابد و ادبیات ما هم طبعاً جهانی نخواهد شد.</p> </blockquote> <p>از جمله‌های دیگر او که در آن‌ها ما را «بیمار»، «وقیح» و «ادبیات‌چی» و... می‌نامد در می‌گذرم. در این جمله‌ها توهین، اتهام‌زنی و استبدادِ رأیِ آدمی به نمایش گذاشته می‌شود که خود را علامه‌ی دهر و «مرکز شعر جهان» می‌داند و به شیوه‌ی مستبدین تهدید هم می‌کند. یک نمونه از تهدید را در آغاز این مطلب نوشته‌ام و در اینجا جمله‌ی دیگری از این دست را می‌آورم تا ببینید چقدر زبان‌های «رهبران» سیاسی مستبد و ادبی مشترک است؛ منتها تفاوتش این است که رهبران سیاسی در قدرت‌اند و «رهبری» می‌کنند و این «رهبران ادبی» عبای رهبری را خودشان به خودشان تفویض کرده‌اند. او می‌نویسد:</p> <p>«شعر آن‌قدر خواننده دارد که اگر خواننده‌های خاموش و پراکنده‌اش، زبان به دست بگیرند، یک دفعه شیشه‌ی هر تله‌ویزیون شکاف خواهد خورد و صدایی که این همه سال به سکوت برگزار شده، سرانجام...»</p> <p>البته او خودش جمله‌اش را ادامه نمی‌دهد و با نوشتن سه نقطه در پایان جمله می‌خواهد «سرانجام» یا عاقبت کار را گوشزد کند و اینکه هنوز مجازات‌های شدیدتری می‌تواند در راه باشد، اگر ما بچه‌های خوب و سر براهی نباشیم.</p> <p> </p> <p>من آقای شهرجردی را (برخلاف برخی از رفقایش) همیشه به عنوان جوانی مؤدب و معقول در تصور داشتم. و برای همین، وقتی که سایت شعرش را به راه انداخت با او همکاری کردم. حالا نمی‌دانم چرا شعرهای من ناگهان به زعم ایشان «بنا بر ژانربندی‌های معمول» (!)، شعر هستند. و چرا این «معمول»‌ها را در سایت خودشان که لابد جای شعرهایی با «ژانربندی‌های غیرمعمول»(!) است، منتشر کردند؟</p> <p>من یاد گرفته‌ام که مدام داوری و اندیشه‌ام را تصحیح کنم. حالا ناچارم در مورد داوری‌ام نسبت به ایشان خودم را تصحیح کنم، چون بعضی‌ها واقعیت وجودشان را در لحظات حساس بهتر نشان می‌دهند.</p> <p> </p> <p>در پایان می‌خواهم در مورد تصحیح خودم، بهتر است بگویم تصحیح داوری‌ام، نکته‌ای را مطرح کنم که به این بحث ارتباط می‌یابد: من در گذشته فکر می‌کردم هر چه که به سبک یا ساخت یا شیوه‌ی قدیم‌تر نوشته شود، حتمن واپس‌مانده و کاری ضعیف است. سال‌ها پیش یک روز، وقتی خبرنگار یک نشریه‌ی آلمانی با من مصاحبه می‌کرد، در مورد یکی دو نویسنده‌ی معروف ایران از من پرسید. من سعی کردم کار یکی از آن‌ها را ضعیف و واپس‌‌مانده قلمداد کنم، چون به زعم من ساختاری کهنه داشت. آن خبرنگار آلمانی درس بزرگی به من داد و گفت: «اگر در‌‌ همان ساختار کلاسیک خوب بنویسد، چه اشکالی دارد؟» آری در هنر، هر هنری (چه نوشتاری، چه تجسمی و...) مهم ارایه‌ی بسامان آن است یا به چگونگی پرداختِ آن به هر شکل و ساختاری بستگی می‌یابد و هیچ مرز و محدودیتی نمی‌توان برای آن قایل شد (چه کلاسیک، چه مدرن، چه پسامدرن و...). در جاهایی هم نوشته‌ام که من با هیچ نوع شعر یا هنر در هر شکلی مشکلی ندارم و مرزناپذیری در ذات هنر است.</p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/koumanpar04.jpg" style="width: 196px; height: 152px;" />محمود فلکی: زبان رهبران سیاسی مستبد و ادبی مشترک است؛ منتها تفاوتش این است که رهبران سیاسی در قدرت‌اند و "رهبری" می‌کنند و این "رهبران ادبی" عبای رهبری را خودشان به خودشان تفویض کرده‌اند.</p> </blockquote> <p>حتا براین باورم که تولید شکل‌های مختلف ادبی یا هنری (در اینجا شعر) با هر نیت و نیازی در جریان تحول ادبی- هنری امری طبیعی است. زیرا مانند همه‌ی دوره‌ها سرانجام از دل این تولید انبوه، هنر راهش را به شکلی می‌یابد. اما انسان‌ها حق دارند مطابق دانش و بینش یا سلیقه‌ی خود این یا آن اثر را بپذیرند یا نپذیرند. پذیرش یا عدم پذیرش یک اثر هنری یا متن ادبی لزومن به معنای واپس‌ماندگی یا بد بودن آن نیست. آنگاه تقسیم‌بندی شعر یا «شاعر» به «واقعی» و «غیر واقعی» چه معنایی دارد؟ چه کسی حق یا صلاحیت این را دارد که «واقعی» را از «غیر واقعی» تشخیص دهد؟ با چه معیارهایی می‌توان شعر یا شاعر را خط‌کشی کرد؟ این حالت در مورد نظریات تئوریک هم صادق است. هیچکس هنوز حرف آخر را نزده، چون هنوز جهان به پایان نرسیده است. من با وجود اختلاف نظری که ممکن است با ایشان داشته باشم، هرگز به خودم این اجازه را نمی‌دهم بگویم (آنگونه که او گفت) «شما نمی‌فهمید.» یا دستور بدهم که «حرف زدن ممنوع!» این نوع برخورد در یک بحث تئوریک جایگاهی ندارد. چون هر کس با زبان خود به تفسیر چیزی می‌پردازد که فکر می‌کند درست‌تر است. ولی تفاوت یک آدم دموکراتِ مدرن و یک مستبد پیش مدرن این است که اولی می‌گوید: «این هم نظری است برای خودش، ولی من با آن مخالفم.» و بعد هم اگر بخواهد، دلایل مخالفتش را بیان می‌کند، بی‌آنکه به دیگری توهین کند. چون «فهم» در کلیتش، امری نسبی، متغیر و تفسیرپذیر است. اما آدم مستبد که خود را در عین حال قیم دیگران هم می‌داند، حکم صادر می‌کند که: «تو نمی‌فهمی و حق نداری در مورد چیزی که نمی‌فهمی حرف بزنی، و فقط من می‌فهمم و حق دارم درباره‌ی شعر یا هر چیزی حرف بزنم. اگر باز هم زبان درآوردی، می‌دهم زبانت را از حلقومت بیرون بکشند.»</p> <p> </p> <p>باری در اینجا خواستم با این نمونه‌، ذهنیت استبدادی «روشنفکر» ایرانی را نشان بدهم که چنان ریشه‌ی ژرفی در این جامعه دارد که همچنان در نسل‌های مختلف تداوم می‌یابد. البته منظورم این نیست که همه‌گان چنین‌اند. خوشبختانه اینجا و آنجا بارقه‌های خروج از این ذهنیت فرصت بروز می‌یابد، ولی این ذهنیت به عنوان امری مسلط و تعیین‌کننده در جامعه‌ی ایرانی، نقش مهمی در تداوم تعصب و خودکامه‌گی ایفا می‌کند. تا زمانی که از این‌گونه ذهنیت رهایی نیافته‌ایم، رهایی در جامعه معنا و واقعیت نمی‌یابد و اشکال مختلف آگاهی بشری، از جمله ادبیات، نمی‌توانند از بند خودکامه‌گی و خودبزرگ‌بینی و از دنیای محدود خودساخته‌ که هم‌چون همه‌ی جهان پنداشته می‌شود، بیرون بیایند و واقعن «جهانی» شوند.</p> <p>هامبورگ- ۹ دسامبر ۲۰۱۱</p> <p> </p> <p><strong>اشاره:</strong> شیوه کتابت (رسم‌الخط نویسنده) با شیوه‌نامه زمانه در خط فارسی مطابقت ندارد.</p> <p> </p> <p><strong>در همین زمینه:</strong><br /> <a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=8731">::انتقاد پرهام شهرجردی از سخنان محمود فلکی و منصور کوشان در برنامه تلویزیونی "پرگار"::</a><br /> <a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=8843">::پاسخ منصور کوشان به انتقاد پرهام شهرجردی::</a></p>
محمود فلکی - سالها بود که با خودم عهد بسته بودم که دیگر به نوشته یا گفتهای که به توهین و دشنام وتهدید آلوده باشد، پاسخ ندهم. و واقعن در این سالها چنین هم عمل کردهام. چونکه فرهنگ دیالوگ در مناسبات متمدن مدرن (نه متمدن پیشمدرن)، برخوردهای غیر دموکراتیک را برنمیتابد.
با کسی که با توهین و تهدید به اثبات نظرش میپردازد، نمیشود وارد دیالوگ شد، چون هنوز فرهنگ دیالوگ را نیاموخته است. در فرهنگ دیالوگ که مختص جوامع متمدن مدرن است، از یکسو به جای زبان توهین و تهدید و دشنام، زبان استدلال و منطق حاکم است و از سوی دیگر دیالوگ، نه برای اثبات نظر و حذف دیگری، که برای تبادل نظر و رواداری است. هرچند به خاطر مسائل و سوء تفاهمهایی که پدید آمده متاسفانه به وعدهام وفا نکردهام؛ اما علت اصلی نگارش این مطلب، طرح دوبارهی نکاتی در پیوند با یکی از معضلات پایهای جامعه و روشنفکر ایرانی است. پاسخگویی به ادعاهای آقای شهرجردی به عنوان نمونهای از این معضل در اینجا ارایه میشود.
آقای شهرجردی در ارتباط با گفتههای آقای منصور کوشان و من در گفتوگوی تلویزیونی در بیبی سی، با خشم و عصبیت در سایت «زمانه» مینویسد:
«مسلمن شعر امروز آنقدر خواننده دارد که اجازه ندهند در رسانهای مثل بیبیسی به شعورشان با چنین وقاحتی توهین شود.»
محمود فلکی: در هر هنری، آنچه که اهمیت دارد ارایه بهسامان آن است و هیچ و مرز و محدودیتی نمیتوان برای هنر قائل شد.
این جمله میتواندجملهی یک دولتمرد مستبد با محتوایی سیاسی هم باشد که میگوید:
«مسلمن ملت نجیب ما اجازه نمیدهند در رسانهای مثل بیبی سی که مزدور امپریالیسم است، به مقدساتشان با چنین وقاحتی توهین شود. توی دهنشان میزنیم.»
راستی تفاوت آن جملهی نخست که یک «شاعر» آن را با خشم بیان میکند و گفتار فرضی آن «مستبد» حاکم که نظیرش را هر روز میشنویم، چه تفاوتی دارد؟ هر دو مستبدانه میخواهند دهان دیگری را با تهدید ببندند. استبداد و تهدید دو روی سکهی اندیشهای است که هیچ ارتباطی به جهان مدرن متمدن و دمکراتیک ندارد؛ حتا اگر مرتب فریاد وامدرنا یا پسامدرنا بزنند و خود را «مرکز شعر و اندیشهی جهان» بدانند. چرا؟
نیچه بر این نظر است که آنچه ما حقیقت مینامیم، تنها تفسیر ما از هستی است و هر کس از زاویه دید خود هستی را تفسیر یا تعبیر میکند. او حتا زبان را زاویه دیدی میداند که از طریق آن، چیزها دریافته میشوند. وقتی بهمثل میگوییم «خورشید غروب کرد»، این تنها تفسیر ما از جهان بیرون از رهگذر زبان است و در خود طبیعت چنین واقعیتی یا حقیقتی وجود ندارد؛ زیرا خورشید هرگز غروب نمیکند، یعنی واقعن ناپدید نمیشود یا در جایی فرو نمیرود. گزینگویهی معروف نیچه دربارهی «اخلاق» بیانگر همین نکته است:
«پدیدهی اخلاقی وجود ندارد؛ آنچه هست تنها تفسیر اخلاقیِ پدیدههاست.» (F. Nietzsche: Jenseits von Gut und Böse. 1994, S. 84)
این نگره، ما را به دستاورد مهم مدرنیته، که همان رواداری (تولِرانس) باشد، هدایت میکند که پایهی نخستینِ درک از دموکراسی است. یعنی اگر من متوجه بشوم که حقیقت من چیزی است که تنها از رهگذر زاویه دید من وجود دارد، چیزی که بهواسطهی زبان آن را مطابق دیدگاه خود تفسیر میکنم که اثبات درستی یا نادرستیاش اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است، آنگاه درک تفاوتها که امری طبیعی و در جریان تحول اندیشگی ضروری است، میتواند انسان را به سوی تفاهم یا درک دیگری (نه لزومن پذیرش او) سوق دهد. بدین گونه درمییابیم که حقیقتِ برساختهی ما نمیتواند برترین یا تنها حقیقت موجود بر روی زمین باشد؛ زیرا انسانهای دیگر نیز مانند من حق دارند جهان را از زاویه دید خود تفسیر کنند و حقیقت خود را بسازند. به بیان دیگر، به اندازهی تعداد انسانها در کرهی زمین میتواند «حقیقت» وجود داشته باشد. در اینجاست که مسئلهی درک دیگری، رواداری و پذیرش دیالوگ (به جای حذف دیگری) عینیت مییابد که هستهی نخستین ِ گذار به برخورد دموکراتیک در مناسبات انسانی است.
حالا ببینیم کسی که ما را «عقب مانده»، «بیمار»، «کور»، «نفهم»، «دروغگو» و «وقیح» میداند که حتا به مرز «خیانت» هم کشیده شدهایم، چگونه میتواند در مرام و زبان خود که گویای هستی آدمی است، مدرن یا پسا مدرن و دموکرات باشد؟ چگونه میشود که سخن یک آدم مستبد را پذیرفت که حضور دیگری را نمیتواند تحمل کند و مستبدانه دیگری را تهدید به حذف میکند و حقیقت برساختهاش را حقیقت مطلق و یگانه میداند؟
محمود فلکی: تقسیمبندی شعر یا شاعر به "واقعی" و "غیر واقعی" بیمعناست. چه کسی حق یا صلاحیت این را دارد که "واقعی"را از "غیر واقعی" تشخیص دهد؟ با چه معیارهایی میتوان شعر یا شاعر را خطکشی کرد؟
الف. یکی از شیوههای حکومت یا آدم خودکامه و مستبد، تحریف واقعیت و گفتههای دیگران است و به اصطلاح یکطرفه به قاضی میرود تا به زعم خود رقیب یا دشمن را به هر شکلی که شده (به شیوهی ماکیاولی) از میدان بهدر کند. ببینیم که چگونه او به همین عمل دست زده است:
۱. آقای شهرجردی موضوع بحث ما در بیبی سی را تحریف کرده است. این تحریف از عنوان و عنوان فرعیای که برای نوشتهاش انتخاب کرده، آغاز میشود و به تمام متن سرایت میکند. او نوشته است: «شعر را به حال خود رها کنید! برنامه پرگار بیبیسی فارسی پیرامون شعر امروز»
خیر، موضوع اصلی آن برنامه، نه پیرامون شعر امروز، بلکه، همانگونه که آقای کوشان هم اشاره کردهاند، دربارهی این نکته بوده که «آیا در ایران رُمان جای شعر را گرفته است یا نه؟» اگر موضوع اصلی فقط شعر یا شعر امروز میبود، ضرورت بحث ایجاب میکرد که به مسائل دیگری پرداخته شود. مسلم است که در این رابطه نکاتی را به طور فشرده در مورد شعر مطرح کردهام (البته آقای کوشان بیشتر از من)، بیآنکه وقت کافی و ضرورت برای طرح گستردهتر آن در میان باشد. او اما در تمام نوشتهاش حتا یکبار هم به این بحث محوری اشاره نکرد، تا هر چه دلش میخواهد بنویسد.
۲. تحریف دیگر این است که او طوری مینویسد که انگار من و آقای کوشان هر دو کاملن نظرات یکسانی را ارایه دادهایم. در حالی که در مواردی اختلاف نظر داشتیم، بیآنکه بخواهیم به شیوهی ایشان به همدیگر توهین کنیم یا به حذف دیگری بپردازیم.
۳. حرفهای مرا به دو شکل مستقیم وغیر مستقیم تحریف کرده است. شکل مستقیم این است که حرفی را که نزدهام به نام من ضبط کرده است. مطابق نوشتهی او «من» - فلکی (یا به زبان تحقیرآمیزش «آن دومی» یا «آن یکی») گفتهام: «اینها پستمدرنیسم را درک نکردهاند. اشتباه فهمیدهاند. نمیتوانند با خواننده ارتباط برقرار کنند، چون حرفهایشان بیمعنیست.»
محمود فلکی: تفاوت یک آدم دموکراتِ مدرن و یک مستبد پیش مدرن این است که اولی میگوید: "این هم نظری است برای خودش، ولی من با آن مخالفم." اما آدم مستبد حکم صادر میکند که: "تو نمیفهمی و حق نداری در مورد چیزی که نمیفهمی حرف بزنی، و فقط من میفهمم و حق دارم دربارهی شعر یا هر چیزی حرف بزنم. اگر باز هم زبان درآوردی، میدهم زبانت را از حلقومت بیرون بکشند."
من هم گفتهام و هم نوشتهام و در اینجا هم تکرار میکنم که خیلیها در ایران پستمدرن را درست «متوجه نشدهاند»، و در آن برنامه هم علت وجودی پست مدرن در غرب و هم دلایلم را که پست مدرن چرا نمیتواند در ایران درست درک و عمل شود، گفتهام.گواه من در درک اشتباه آمیزِ پست مدرن در ایران، یکی همین زبان و اندیشهی مستتر در نوشتهی ایشان است که ارتباطی با "زبانیتِ" کثرتخواه و دموکراتیکِ پست مدرن ندارد. پست مدرن اتفاقن بر تنوع و کثرت بیشترِ آرا و بر آزادی بیشتر فردیت (گاهی تا حد آنارشی) تأکید میکند، نه بر استبداد رأی و همسانخواهی. یکی از انتقادهایی که اندیشهی پست مدرنی دارد این است که "خِرَدِ ابزاری" و محاسبهگر که در سوی "شیئی شدگی جهان زندگی" (به تعبیر هابر ماس) حرکت میکند و در پی نظارت و کنترل است، مانع از رسیدن به وعدهی روشنگری، یعنی مانع از رسیدن به فردیت کاملِ انسان و کثرت و تنوعِ بیشتر میشود. برای همین است که "خردِ انتقادی" در غرب که رو به آزادی، دموکراسی و رشد والاترِ مدنیت دارد، پروژهی روشنگری را "پروژهای ناتمام" میداند. در واقع، پست مدرن چیزی جدا از مدرنیته نیست، بلکه ادامهی آن و در جهت تکمیل اندیشههای برآمده از مدرنیته پدید آمده که در شکلهای مختلف خود را نشان میدهد.
افزون بر این، در آن برنامه نگفتهام که «حرفهایشان بیمعنیست.» این تحریف آشکار حرف من است تا باز نتیجهگیری خودش را بکند. من عادت ندارم به شیوهی ایشان به دیدگاه دیگران توهین کنم. میکوشم که به تحلیل نظریاتشان بپردازم. من در جایی گفتهام که بعضیها «شعر را در بیمعنایی آن شعر میدانند.» و طرح این مسئله که نگرهی بخشی از هواداران پست مدرن است که در ایران هم تکرار شده، ربطی به این ندارد که گفته باشم «حرفهایشان بیمعنی است.» و این تحریف محض است.
تحریف غیر مستقیم این است که با نادیده گرفتن نکاتی که من گفتهام، خواسته حقانیت گفتار خود را به اثبات برساند. من در این گفتوگو ابتدا توضیح دادهام که چرا در غرب بتدریج رُمان جای شعر را گرفته است و حالا چرا در غرب تیراژ شعر نسبت به رمان ناچیز است و شعر کمتر خوانده میشود. در این راستا دلایلم را هم برشمردهام. امیدوارم ایشان بتوانند ثابت کنند که چنین نیست و در غرب همچنان شعر بر رُمان ارجحیت دارد. در همان راستای بحثم گفتهام که چون در ایران تحولات اندیشگی- اجتماعی و دستاوردهای مدرنیته، از جمله روشنگری، سکولاریسم و آزادی و دموکراسی پدید نیامده و انسان ایرانی در برزخ بین سنت و مدرنیته درگیر است و هنوز فردیت برآمده از مدرنیته را تجربه نکرده، بر خلاف غرب «در ایران شعر جایگاه خودش را از دست نداده، هنوز شعر گستردهتر از رُمان انتشار مییابد. شعر هنوز قدرت و تأثیرات ویژهی خودش را دارد. شعر امروز ایران نخبگان خاص خودش را پرورده و جهان ویژهی خود را ساخته است.» (پارههایی از گفتههای من از همان برنامهی بیبی سی). من در این برنامه حتا از تأثیر شعر بر هنرهای دیگر مانند رُمان، سینما و موسیقی هم سخن گفتهام.
من اگر غیر از این میگفتم، شعر خودم را هم نفی میکردم. اما او باز هم به تحریف میپردازد و وانمود میکند که من هم از «انحلال» شعر امروز در ایران خبر دادهام و اینکه گفتهایم «شعر امروز خواننده ندارد» و به «سرکوبِ شعر زنده و پُرنفس فارسی» اقدام کردهایم. اینها اگر تحریف نیستند، چه اصطلاحی باید برای آن گذاشت؟
ب. شیوهی دیگر آدم مستبد، توهین و دشنام و صدور حکم است تا هم رقیب یا دشمن را کوچک و حقیر جلوه دهد هم به گفتهاش نوعی مشروعیت عوامانه ببخشد، و مهمتر از همه میخواهد حقیقت برساختهاش را به عنوان امری مطلق، به عنوان برترین و یگانهترین حقیقت جا بزند؛ در حالی که یکی از دستاوردهای بزرگ مدرنیته این است که حقیقتِ تغییرپذیرِ «من» جای حقیقت مطلقنما را گرفته است. در اینجا چند نمونه از توهینها، دشنامها و صدور حکم از سوی ایشان را بازگو میکنم. او نوشته است:
۱. «این برنامه... حرف تازهای را پیش نمیکشد. و از همه مهمتر، از همه فجیعتر، حقیقتِ عینیی ادبیاتِ فارسی را دستکاری میکند و به میلیونها نفری که به صفحهی تلهویزیون خیره شدهاند، اطلاعات غلط میدهد.»
۲. «گمان میکنم ورشکستهگی، فقط در اقتصاد اتفاق نمیافتد. در ادبیات هم میشود ورشکست شد... ذهنیتهای عقبرو و ورشکسته...»
۳. «این برنامه، این بزم... به نمایش گذاشتن کلامی (است) که در هر گزاره واپسگرایی خودش را فریاد میزند.»
۴. «حرفهایی که پایه و اساسش خلاف واقعیت همین حالاست.»
۵. شاعر واقعی را هم میبینند، اما خود را به کوری زدهاند. «
۶. «چند افسردهی ادبی... دربارهی چیزی که نمیدانند، نمیشناسند، به منبر (میروند). »
۷. «چرا کسی که نمیداند، که نمیتواند، حرف میزند؟ »
۸. «تبلیغ وهن میکنند.»
۹.«این برنامه، این بزم، این تحریف در برابر میلیونها نفر دروغ میگوید. »
۱۰« تکرار حرفهای در عقب جا مانده را چه خوب قرائت کرد. »
محمود فلکی: ذهنیت استبدادی روشنفکر ایرانی در نسلهای مختلف تداوم مییابد. تا زمانی که از اینگونه ذهنیت رهایی نیافتهایم، رهایی در جامعه معنا و واقعیت نمییابد و ادبیات ما هم طبعاً جهانی نخواهد شد.
از جملههای دیگر او که در آنها ما را «بیمار»، «وقیح» و «ادبیاتچی» و... مینامد در میگذرم. در این جملهها توهین، اتهامزنی و استبدادِ رأیِ آدمی به نمایش گذاشته میشود که خود را علامهی دهر و «مرکز شعر جهان» میداند و به شیوهی مستبدین تهدید هم میکند. یک نمونه از تهدید را در آغاز این مطلب نوشتهام و در اینجا جملهی دیگری از این دست را میآورم تا ببینید چقدر زبانهای «رهبران» سیاسی مستبد و ادبی مشترک است؛ منتها تفاوتش این است که رهبران سیاسی در قدرتاند و «رهبری» میکنند و این «رهبران ادبی» عبای رهبری را خودشان به خودشان تفویض کردهاند. او مینویسد:
«شعر آنقدر خواننده دارد که اگر خوانندههای خاموش و پراکندهاش، زبان به دست بگیرند، یک دفعه شیشهی هر تلهویزیون شکاف خواهد خورد و صدایی که این همه سال به سکوت برگزار شده، سرانجام...»
البته او خودش جملهاش را ادامه نمیدهد و با نوشتن سه نقطه در پایان جمله میخواهد «سرانجام» یا عاقبت کار را گوشزد کند و اینکه هنوز مجازاتهای شدیدتری میتواند در راه باشد، اگر ما بچههای خوب و سر براهی نباشیم.
من آقای شهرجردی را (برخلاف برخی از رفقایش) همیشه به عنوان جوانی مؤدب و معقول در تصور داشتم. و برای همین، وقتی که سایت شعرش را به راه انداخت با او همکاری کردم. حالا نمیدانم چرا شعرهای من ناگهان به زعم ایشان «بنا بر ژانربندیهای معمول» (!)، شعر هستند. و چرا این «معمول»ها را در سایت خودشان که لابد جای شعرهایی با «ژانربندیهای غیرمعمول»(!) است، منتشر کردند؟
من یاد گرفتهام که مدام داوری و اندیشهام را تصحیح کنم. حالا ناچارم در مورد داوریام نسبت به ایشان خودم را تصحیح کنم، چون بعضیها واقعیت وجودشان را در لحظات حساس بهتر نشان میدهند.
در پایان میخواهم در مورد تصحیح خودم، بهتر است بگویم تصحیح داوریام، نکتهای را مطرح کنم که به این بحث ارتباط مییابد: من در گذشته فکر میکردم هر چه که به سبک یا ساخت یا شیوهی قدیمتر نوشته شود، حتمن واپسمانده و کاری ضعیف است. سالها پیش یک روز، وقتی خبرنگار یک نشریهی آلمانی با من مصاحبه میکرد، در مورد یکی دو نویسندهی معروف ایران از من پرسید. من سعی کردم کار یکی از آنها را ضعیف و واپسمانده قلمداد کنم، چون به زعم من ساختاری کهنه داشت. آن خبرنگار آلمانی درس بزرگی به من داد و گفت: «اگر در همان ساختار کلاسیک خوب بنویسد، چه اشکالی دارد؟» آری در هنر، هر هنری (چه نوشتاری، چه تجسمی و...) مهم ارایهی بسامان آن است یا به چگونگی پرداختِ آن به هر شکل و ساختاری بستگی مییابد و هیچ مرز و محدودیتی نمیتوان برای آن قایل شد (چه کلاسیک، چه مدرن، چه پسامدرن و...). در جاهایی هم نوشتهام که من با هیچ نوع شعر یا هنر در هر شکلی مشکلی ندارم و مرزناپذیری در ذات هنر است.
محمود فلکی: زبان رهبران سیاسی مستبد و ادبی مشترک است؛ منتها تفاوتش این است که رهبران سیاسی در قدرتاند و "رهبری" میکنند و این "رهبران ادبی" عبای رهبری را خودشان به خودشان تفویض کردهاند.
حتا براین باورم که تولید شکلهای مختلف ادبی یا هنری (در اینجا شعر) با هر نیت و نیازی در جریان تحول ادبی- هنری امری طبیعی است. زیرا مانند همهی دورهها سرانجام از دل این تولید انبوه، هنر راهش را به شکلی مییابد. اما انسانها حق دارند مطابق دانش و بینش یا سلیقهی خود این یا آن اثر را بپذیرند یا نپذیرند. پذیرش یا عدم پذیرش یک اثر هنری یا متن ادبی لزومن به معنای واپسماندگی یا بد بودن آن نیست. آنگاه تقسیمبندی شعر یا «شاعر» به «واقعی» و «غیر واقعی» چه معنایی دارد؟ چه کسی حق یا صلاحیت این را دارد که «واقعی» را از «غیر واقعی» تشخیص دهد؟ با چه معیارهایی میتوان شعر یا شاعر را خطکشی کرد؟ این حالت در مورد نظریات تئوریک هم صادق است. هیچکس هنوز حرف آخر را نزده، چون هنوز جهان به پایان نرسیده است. من با وجود اختلاف نظری که ممکن است با ایشان داشته باشم، هرگز به خودم این اجازه را نمیدهم بگویم (آنگونه که او گفت) «شما نمیفهمید.» یا دستور بدهم که «حرف زدن ممنوع!» این نوع برخورد در یک بحث تئوریک جایگاهی ندارد. چون هر کس با زبان خود به تفسیر چیزی میپردازد که فکر میکند درستتر است. ولی تفاوت یک آدم دموکراتِ مدرن و یک مستبد پیش مدرن این است که اولی میگوید: «این هم نظری است برای خودش، ولی من با آن مخالفم.» و بعد هم اگر بخواهد، دلایل مخالفتش را بیان میکند، بیآنکه به دیگری توهین کند. چون «فهم» در کلیتش، امری نسبی، متغیر و تفسیرپذیر است. اما آدم مستبد که خود را در عین حال قیم دیگران هم میداند، حکم صادر میکند که: «تو نمیفهمی و حق نداری در مورد چیزی که نمیفهمی حرف بزنی، و فقط من میفهمم و حق دارم دربارهی شعر یا هر چیزی حرف بزنم. اگر باز هم زبان درآوردی، میدهم زبانت را از حلقومت بیرون بکشند.»
باری در اینجا خواستم با این نمونه، ذهنیت استبدادی «روشنفکر» ایرانی را نشان بدهم که چنان ریشهی ژرفی در این جامعه دارد که همچنان در نسلهای مختلف تداوم مییابد. البته منظورم این نیست که همهگان چنیناند. خوشبختانه اینجا و آنجا بارقههای خروج از این ذهنیت فرصت بروز مییابد، ولی این ذهنیت به عنوان امری مسلط و تعیینکننده در جامعهی ایرانی، نقش مهمی در تداوم تعصب و خودکامهگی ایفا میکند. تا زمانی که از اینگونه ذهنیت رهایی نیافتهایم، رهایی در جامعه معنا و واقعیت نمییابد و اشکال مختلف آگاهی بشری، از جمله ادبیات، نمیتوانند از بند خودکامهگی و خودبزرگبینی و از دنیای محدود خودساخته که همچون همهی جهان پنداشته میشود، بیرون بیایند و واقعن «جهانی» شوند.
هامبورگ- ۹ دسامبر ۲۰۱۱
اشاره: شیوه کتابت (رسمالخط نویسنده) با شیوهنامه زمانه در خط فارسی مطابقت ندارد.
نظرها
کاربر مهمان علی صیامی
شاید بشود از حادث شدنِ این سه نامه بحثی سازنده و آموزنده و مشخص بیرون کشید. نامه ای برای آقای داریوش کریمی فرستادم و عین همان نامه را در اینجا می آورم. آقای داریوش کریمی سلام یک پیشنهاد: برخلاف ادعای آقای کوشان: «هیچ روشنفکر و فرهیختهای، مگر برای کسب خبر، در پای تلویزیون نمینشیند. حتا برنامهای مثل "پرگار" هم کاری از این بیشتر نمیتواند انجام بدهد؛ در چارچوب رسانهای خبری - تلویزیونی بیشتر از این هم اجازه ندارد انجام بدهد.» بر این باورم که بسیاری از برنامههای پرگار، با در نطرگرفتن سطح نازل روشنفکری ایران در گسترهای نود درصدی، اگر نگویم بالاتر از سطح پهنهی بسیاری از "روشنفکران" ایرانی است، دستِکم همتراز آن است. پخش برنامهی پرگار با سرعنوان "شعر فارسی" در پیِ پاسخیابی به پرسشهای " آیا شعر همچنان هنر سرآمد و نوع ادبی غالب در ایران هست؟ اگر نیست چرا و چه چیز جای آن را گرفته است؟ رمان؟ آیا شعر فارسی توانسته در رقابت با رمان، این نوع ادبی پر انعطاف و پر کشش، قابلیتهای خود را گسترش دهد و سرگشتگیهای انسان مدرن را به نمایش بگذارد؟ اما رمان میتواند شعر را که به یک سنت هزارساله پشتگرمی دارد و در نسوج اندیشه ایرانی تنیده شده به راحتی از میدان بیرون کند؟ " بود. فلکی و کوشان نظرهایی ارائه دادند که سپستر پرهام شهرجردی به آنها و نظراتشان، به نظر من، با لحنی تند و نامودب در همان سایت زمانه برخورد کرد. نامهی فلکی هم امروز(12 دسامبر 2011) در سایت رادیو زمانه منتشر شد. آنچه که در ردوبدل این نامهها پنهان مانده، یعنی موضوع اصلی؛ یعنی جایگاه شعر در پهنهی ادبی ایران است. پیشنهادم این است که ادعای فلکی: « چون در ایران تحولات اندیشگی- اجتماعی و دستاوردهای مدرنیته، از جمله روشنگری، سکولاریسم و آزادی و دموکراسی پیش نیامده و انسان ایرانی در برزخ بین سنت و مدرنیته درگیر است و هنوز فردیت بر آمده از مدرنیته را تجربه نکرده (پارههایی از گفتههای فلکی از همان برنامهی بی بی سی). « و یا ادعای فلکی را که « خیلی ها در ایران پستمدرن را اشتباه فهمیدهاند، و پست مدرن نمیتواند در ایران درست درک و عمل شود.« و ادعای شهرجردی:« همیشه دربارهی شعر میگویند، همیشه از شعر میگویند اما در شعر چیزی نمیگویند، شعر چهارشانهای را هم که طی این سالها محکم ایستاده است نشان نمیدهند! اینهمه نشان میدهد که اینها شعر را بینشان میخواهند پس مدام آدرس اشتباه میدهند. شاعر واقعی را هم خوب میبینند اما خود را به کوری زدهاند، چرا؟» را موضوع برنامهای از پرگار کنید. موضوعی مشحص و کنکرت. به مثل، شهرجردی را به عنوان نمایندهی شعر پسامدرن دعوت کنید تا چند شعر از خودش را بخواند و از پسامدرن بودنش دفاع کند، فلکی را هم دعوت کرده و در لحظه از او بخواهید تا از ادعای خودش، بر مبنای همان شعرِ خوانده شده از شهرجردی، دفاع کند. به گمان من چنین برنامهای مانع از کلی گوییها خواهد شد. آقای کریمی شما بهتر از من میدانید که موضوع اصلی این بحث ها و نامهها، موضوع تئوری پسامدرن است. درمحدودهی سوادم میتوانم بگویم که این تئوریهنوز در خودِ غرب هم با نطرات متفاوت و گاه متضاد در گسترهی روشنفکران غربی روبروست و نه تنها حرف آخر را نزده، بل قصد هم ندارد حرف آخر را بزند. فکرمیکنم موافقان این تئوری، ضرورت کار، یعنی ناتوانی مدرنیسم در نرساندنِ انسان به هویت فردییاش، را در پسامدرن دیدهاند. تا آنجا که من میدانم، تعریف و تفسیر پسامدرن هنوز در غرب هم شکل نهایی نسبیاش را به خود نگرفته است. پیشنهاد مشخص: "پسامدرن چیست؟ آیا شعر پسامدرن در ایران بستر رشد دارد؟" با احترام. علی صیامی/هامبورگ/ دسامبر 2011
مریم حسن زاده
آقای فلکی عزیز، ای کاش همین نگاه در همان برنامه پرگار بی بی سی ارائه داده می شد و بحث شما زیر سیطره نگاهی واپسگرایانه و قضاوت گر که از طرف آقای کوشان ارائه داده شد قرار نمی گرفت. به گمانم در برخوردی که آقای شهرجردی با میزگرد شما داشت نظرات شما کمتر نقد شد چون فرصت بروز نیافت در واقع شما در میزگرد مربوطه بیشتر همراه بودید و طرح مقدمه کردید و صدای بلند آقای کوشان و حقیقت غائی و ابدی مطروحه از سمت ایشان اجازه نداد شما کمی در بحثی که می خواهید ارائه دهید ریز شوید اما آنجا که شهرجردی به شما پرداخت دقیقا گزاره ای بود که نه تنها در برنامه پرگار بلکه بارها در مقالات شما تکرار شد و حتی در مصاحبه ای که چند سال پیش با خبرگزاری ایسنا داشتید بر همین نکته تاکید کردید. اینکه شاعر و منتقد و نویسنده ایرانی پست مدرنیسم را نخوانده یا خوانده و نفهمیده حکم است نه آنچه شهرجردی از سر درد می نویسد. شما در بحث مستقیم با کدامیک از شاعران مطرح معاصر قرار گرفتید که این حکم را مدام تکرار می کنید؟اصلا فهم یا عدم درک کامل پست مدرنیسم چه ربطی دارد به شعری که طیف شاعران هفتاد ارائه دادند و شما بارها به آنها حمله کرده اید؟ از آنجا که شما را از محدود نویسندگانی می شناسم که می دانم می خواند، به عنوان یک مطلع ادبی یا کسی که در قیاس با شما از تئوری ادبی کمتر نمی داند به نقد نگاه سطحی و محدود شما در درک پست مدرنیسم می پردازم.شما خود به دلیل عدم درک پست مدرنیسم ، در مقاله ای که در کتاب انهدوانا و مجله دیگری که خود آن را در می آوردید توجه ای ویژه به متافیزیک زبان و به قول شما زبان خدایی در ادبیات پست مدرن داشتید در حالی که زبان عنصری کلیدی در شعر شاعران نسل بیت که از مطرح ترین پست مدرن ها هستند نیست.می خواهم بگویم شما با نگاهی ایرانی و وطنی پست مدرنیسم را تعریف کرده پرونده اش را بستید.در حالی که تفاوت هاست بین نگاهی که زبان شناسانی که به غلط در ایران پست مدرن شان می نامند از پست مدرنیسم ارائه می دهند با ایده ای که در شعرهای پست مدرن ارائه می شود.آلن کینزبرگ پست مدرن است یا لااقل از زمره شاعران نسل بیت است که اغلب منتقدان او را مهم ترین شاعر پست مدرن می نامند اما در آثارش از زبانی ساده و خطی بهره می برد.جان اشبری پست مدرن است و شعرهایش می گوید که زبانش خطی تر از شاعر کلاسیکی مثل ویلیمز است.من با آقای شهرجردی کاملن موافقم وقتی می نویسد که شما شعر و شاعر را ابتدا حذف می کنید و در غیبت متن اش و در غیاب شاعر این هر دو را ابتدا تحریف کرده سپس توبیخ می کنید.مقالاتی که در نشریات ایران به ویژه در کارنامه منتشر کردید می گوید که شما شعر معاصر ایران را نمی شناسید.اشرافی بر شعر هفتاد ندارید اما بارها آنها را در مقالات خود پست مدرن نامیده با با رد تعریفی که خود از پست مدرنیسم دارید خیال کردید که شعر هفتاد را رد کرده اید و البته این نگاه اول بار توسط آتشی در مجله عصر پنجشنبه ارائه داده شد و کسانی چون شما از بس تکرارش کردند بعدها در مطبوعات مافیایی دوم خردادی بدل به حقیقتی غیرقابل انکار شد.خوشبختانه هیچکدام از شاعرانی که آثارشان طی دو دهه اخیر مطرح شده خود را پست مدرن معرفی نکردند و برعکس با پست مدرنیسم زاویه هم داشتند مثلن شاعری مثل بهزاد زرین پور چه ربطی به پست مدرنیسم دارد،مهرداد فلاح یا علی باباجاهی نیز! یا مثلا تندروترین اینها علی عبدالرضایی ست که در هر کتابش یک ساز زده و مدام در حال کشف بوده و اتفاقا موثرترین انتقادها را به نظریات پست مدرنیستی داشته.در واقع شما با خواندن مانیفست زبانیت که توسط براهنی ارائه داده شد در اشتباه اول براهنی را نماینده شعر تازه این سالها تلقی کرده بعد در دام زبان خدایی در ادبیات پست مدرن افتادید!در جدلی که خود شما با علی باباچاهی در مجله کارنامه داشتید هر دو از پست مدرنیسم می گفتید اما در همان بحث ها از تنها چیزی که چیزی گفته نمی شد پست مدرنیسم بود.امثال شما حتی یکبار روشن نکردند که منظورشان از شاعران پست مدرن چیست یا کیست!!! نقابی سر نامیده ای فرضی گذاشتید و سپس بدان حمله کردید.من احترام ویژه ای برای شما قائلم اما چرا حرف تان را پس می گیرید؟ علاوه بر برنامه پرگار بارها در مقالاتتان عنوان کردید که اینها(چه کسانی) پست مدرنیسم را نفهمیدند!!! و هرگز لختی فکر نکردید که درک کامل از اشراف حاصل می شود و پست مدرنیسم را نمی شود محاصره کرد.هیچ اندیشمندی را در جهان سراغ ندارم که توانسته باشد پست مدرنیسم را کلاسه کرده مدعی شود آن را فهمیده یا درک کرده ! پست مدرنیسم در هر حیطه ای دست برده اقیانوسی ست که خود را بر همه نوع نوشتاری چه کلاسیک چه مدرن و مابعد آن دخالت داده مگر می شود بر آن احاطه پیدا کرد یا مدعی رسیدن به درکش شد؟ فقط امثال شما که می خواهند همه چیز را طبقه بندی کنند تا خیالشان راحت شود چنین ادعا می کنند.شما خود در مقاله ای عقل مرکزی یا نسان خدایی را مولفه محوری کل ادبیات مدرن نامیدید غافل از آنکه کتابی مثل مسخ کافکا نسبتی با عقل مرکزی ندارد پس آیا اثری مدرن نیست؟ یا داستانهای کوتاه بوکوفسکی نسبتی با زبان خدایی ندارد آیا نمی توان پست مدرنش نامید؟شما یا آقای کوشان و خیلی های دیگر طی این سالها با حذف شعر و شاعر واقعی این سالها مدام به چیزی حمله کرده اید که برساخته داده ها و ذهنیت خودتان است می گویید اینها پست مدرنیسم را نفهمیده اند منظورتان از اینها کیست؟ پرهام شهرجردی ست؟ علی باباچاهی ست ؟ رضا براهنی ست؟ علی عبدالرضایی ست؟ بهزاد زرین پور است؟ مهرداد فلاح است؟ حتمن فکر می کنید از اینها بیشتر بر ادبیات پست مدرن یا مدرن اشراف دارید! ای کاش باری امتحان می کردید یا میزگردی فراهم می شد و در برابر یکی از کارگردانان شعر امروز قرار می گرفتید آنوقت مثل نظریه پردازان دوم خردادی اینهمه از فرهنگ تسامح نمی گفتید و سنگ دمکراسی بر سینه نمی زدید.من برای شما ارزش قائل بودم اما متاسفم که شما نیز در برخورد با متنی انتقادی تند و تیزی متن را عمده می کنید چرا به اصل قضیه نمی پردازید؟ بحث شهرجردی دیگر است.کارنامه نویسش های سالهای اخیرش نیز نشان می دهد که بسیار بیشتر از من و شما علیه فرهنگ استبدادی جنگیده لطفا کمی از کرسی استادی تان پایین بیایید و مقالاتی را که او طی سالهای اخیر منتشر کرده بخوانید.آنوقت طبق شناختی که از شما دارم حتما حرفتان را پس می گیرید بی شک پرهام شهرجردی از انگشت شمارانی ست که علیه استبداد متنی طی این سالها جنگیده و تمهیدی که در این متن علیه او قلمی کردید بیراه است.قبول می کنم که شما مثل جناب کوشان حرف نزدید در پاره ای مواقع نیز با او زاویه داشتید اما خود نیز مطالبی را عنوان کردید که بحث غیر تئوریک و غیر شعری او را که تازه برگرفته از نظرات آرامش دوستدار بود پیش می برد.اینکه مخاطب رمان از شعر بیشتر است که نیازمند جدل نیست. همه می دانند که شعر خلاق در هرمی که برای مخاطب ادبیات رسم می کنند جایگاهی جز در راس ندارد.مخاطب شعر واقعی را در هر فرهنگ و زبانی نخبه ها تشکیل می دهند مگر اینکه شما همه نوع متن موزونی را شعر بنامید که در این صورت باید عنوان کرد مخاطب شعر از رمان بیشتر است شعر مهدی سهیلی و مریم حیدرزاده را بسیار بیشتر از بامداد خمار می خوانند اما اگر بحث بر سر شعر و رمان واقعی باشد فکر نکنم حتی خواننده عادی ادبیات هم شکی در این امر داشته باشد که مخاطب رمان از شعر بیشتر است.اینکه دیگر نیازی به کار کارشناسی ندارد. در واقع شما نیز در این باره در همان برنامه پرگار جز چند دقیقه ابتدایی چیزی نمی گویید و چیزی که می گویید و گفتید نتیجه ای جز غلط نمائی شعر معاصر نداشته یعنی چیزی جز تحریف شعر و شاعر معاصر نبوده این است که پرهام شهرجردی را عصبی کرده در واقع شما خود شعر را عصبانی کردید
بی نام
مشکل کوشان و فلکی این بود که بی اجازه ی شهرجردی و بی خبر از جهانی شدن شعر های رفقای او حرف زدند!! آقایان ! چرا استاد را عصبانی کردید؟
فرهاد اکبری
عجیب است آقای فلکی عرصه اخلاق را از عرصه خلاقیت و ادبیات جدا می داند اما برای اینکه در انتقاد خود از شهرجردی دل مخاطب را بدست بیاورد مدام از اخلاق و رویکرد اخلاقی می گوید . من نمی دانم چرا ما وقتی کم می آوریم دست به دامان اخلاق می شویم!؟از شما ایرادی گرفته شد به بحث شما که در تریبونی ملیونی ارائه داده شد منتقدی آمد و پرداخت.شما ولی بی آنکه پاسخگوی یکی از ایرادهای او باشید مدرس اخلاق شده اید از حقوق شهروندی در جوامع اروپایی می گویید آن هم برای کسی چون پرهام شهرجردی که دانش آموز و دانشجو و استاد دانشگاه مهم ترین شهر و دانشگاه فرهنگی اروپاست.
امیر حسین
آقای فلکی، با سلام، بنده هم برنامۀ تلویزیون را دیدم و هم نوشتههای شما آقایان را خواندم. از برنامه که با اجرای خوب آقای داریوش کریمی لذت بردم. آراء خودتان هم جالب و حائز نکات ارزنده بود. اما نوشتارتان مثلثی است با زوایای تند خشم و بیتابی، و سطحی دارد متشابه با سطح بیقراری و شتابزدگی. برای این قسمت و رفتاری که به عنوان روشنفکر با هم میکنید باید چارهای بیاندیشید. اما حرف اصلی دیگر: نوشتهاید: "به اندازهی تعداد انسانها در کرهی زمین میتواند «حقیقت» وجود داشته باشد." از شما میپرسم بر اساس همین سخن که گفتهاید چگونه میتوان درستی سخنانتان و مهمتر از آن اتهاماتی را که به آقای شهرجدی زدهاید، و یا بر عکس اتهاماتی را که دیگران به شما زدهاند، مسلم دانست؟ حقیقتی که من پس از خواندن مقالات شما به آن رسیدم نشان میدهد که هیچ یک از شما آقایان از جایی نزدیک به حقیقت هم گذر نمیکنید. اما: بگذارید رنه دکارت را، که عمری صرف کرده تا بگوید حقیقت یکی است، شاهد این گفتار بگیریم؛ در آن صورت نه فکر کردن شما و نه فکر نکردن شما و دیگر آقایان باعث نادرست بودن این گزاره نخواهد شد که چون فکر میکنم (یا فکر نمیکنم) هستم! هفت میلیار انسان با فکر و بیفکر همه هستند! باور به چنان فلسفهای که شما ارائه میدهید، جهان سیاهتر و ستمگرتری ایجاد خواهد کرد. کمی به اندیشه پر و بال بدهید! دیگر این که، پس از نقل قول آقای دستجری («مسلمن شعر امروز آنقدر خواننده دارد که اجازه ندهند در رسانهای مثل بیبیسی به شعورشان با چنین وقاحتی توهین شود.») و مقایسۀ آن با سخنی از آن خودتان که به حاکم مستبد فرضی نسبت دادهاید («مسلمن ملت نجیب ما اجازه نمیدهند در رسانهای مثل بیبی سی که مزدور امپریالیسم است، به مقدساتشان با چنین وقاحتی توهین شود. توی دهنشان میزنیم») و مقایسۀ این دو سخن به این نتیجۀ مسلم رسیدهاید که آقای دستجردی فردی مستبد است. مقایسه و لاجرم استنتاج شما هیچ پایه و اساس علمی و منطقی ندارد: فرد مستبد با بیان آن سخن نیست که استبداد میورزد، با گرفتن وسیلۀ ارتباط جمعی از بیننده و خواننده و شنونده است که استبداد میورزد! شما تا دلتان میخواهد اجازه بدهید فرد مستبد عربده بکشد؛ تا زمانی که همان مستبد دست ملتی را از آن رسانه کوتاه نکرده، نمیتوان به او در این عرصه مستبد گفت. دیگر این که اصلا استبداد طرز عمل و حوزۀ اِعمالِ جبر دیگری دارد، یعنی حتی به صرف جلوگیری از شنیدن یا خواندن چیزی نمیتوان کسی را مستبد دانست. استبداد اعمال زور فرد مستبد در تمام عرصههای سیاسی و علمی و فرهنگی است. متأسفانه با تمام علاقهای که به شما آقایان دارم باید عرض کنم در خلال این مباحث با نمونۀ اسفباری از برخورد سه روشنفکر با هم رو به رو بودیم. با آرزوی توفیق امیر حسین