ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

موسیقی موسیقی است

<p>محمد میرزاخانی &minus; یک. مستقیم برویم سراغ اصل مطلب: &laquo;فلسفه&zwnj;ی موسیقی چیست؟&raquo; چنین پرسشی، در آغاز، سقراطی به نظر می&zwnj;رسد؛ یعنی به نوعی قدیمی و کهنه، و یا تا حدی، مته به خشخاش گذاشتن است، زیرا آنکه چنین پرسشی در ذهن دارد و به دنبال پاسخی برای آن است، بی&zwnj;شک یا به احتمال زیاد، جزو چند گروه زیر نیست:</p> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">ـ اهل موسیقی: کسانی که خودشان به طور حرفه&zwnj;ای به موسیقی مشغول&zwnj;اند.</div> <div dir="RTL">ـ عامه&zwnj;ی مردم: آن&zwnj;هایی که هر روزه، به طرق مختلف، گوش&zwnj;شان در معرض موسیقی است، اما این&zwnj;ها هرگز خودشان به دنبال فلسفه&zwnj;ی این امور نیستند.</div> <div dir="RTL">ـ مخالفان موسیقی: آن&zwnj;هایی که موسیقی را از فهرست روزانه&zwnj;ی خود به یک باره و برای همیشه کنار گذاشته&zwnj;اند و به فلسفه&zwnj;ی آن که سهل است، به خود آن هم کمترین تمایلی ندارند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <!--break--> <div dir="RTL">چنین پرسشی بدون تردید بیشتر محققانه و اندیشه&zwnj;محور است تا هنرمندانه و هنرمحور. آنکه هنرمند است، هنرمند است: ساز می&zwnj;نوازد، آواز می&zwnj;خوانَد، شعر می&zwnj;سراید، نقاشی می&zwnj;کشد، آهنگ می&zwnj;سازد، و مانند این&zwnj;ها. و آنکه هنرمند نیست، از این دور خارج است و اغلب، تنها، مصرف&zwnj;کننده&zwnj;ی کالای هنری است و بس. آنکه به دنبال پرسش&zwnj;هایی از این دست می&zwnj;رود سقراطی است حساس و ریزنگر و باطن&zwnj;بین که در پس پرده&zwnj;ی ظاهرِ هر چیز به دنبال لایه&zwnj;های نهانی می&zwnj;گردد؛ به دنبال &laquo;چرایی&raquo;ها می&zwnj;رود و در ساحت &laquo;چیستی&raquo;ها محدود نمی&zwnj;مانَد؛ و در نهایت اینکه، برای آن&zwnj;کس که چنین دغدغه&zwnj;ای در ذهن دارد، جمله&zwnj;ی &laquo;فلسفه&zwnj;ی موسیقی چیست؟&raquo; تنها یک جمله نیست، گزاره&zwnj;ای است مرکب از سه واژه که هر یک در درون خود، معنایی و کارکردی و فلسفه&zwnj;ای نهان دارند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <blockquote> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><strong>&laquo;فهمیدنِ یک قطعه&zwnj;ی موسیقی، فهمیدن یک زبان است.&raquo;</strong></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">ویتگنشتاین، <i>برگه&zwnj;&zwnj;ها، </i>ترجمه&zwnj;ی مالک حسینی، هرمس: ۱۳۸۴، ص ۵۱</div> <div dir="RTL">&nbsp;&nbsp;</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> </blockquote> <div dir="RTL"><b>دو</b>. از آنجا که موسیقی معنای عامی دارد و به عنوان یک مفهوم، تعیین مصداق&zwnj;های آن خالی از دشواری&zwnj;های عدیده&zwnj;ای نیست، به&zwnj;راحتی هم نمی&zwnj;توان از &laquo;فلسفه&raquo;ی آن حرف زد. برای چوپانی که در صحرا با &laquo;هی هی&raquo;، دامِ خود را پیش می&zwnj;رانَد و گاه با آوای نی، نهانی&zwnj;های دلش را آشکارا می&zwnj;کند و در تنهاییِ دشت، ساز را هم&zwnj;دم و یارِ خود می&zwnj;کند، در مقایسه با آن رهبر ارکستری که ماه&zwnj;ها تلاش و توان خود (و گاه ده&zwnj;ها و صدها نفر دیگر) را صرف اجرای فلان سمفونی می&zwnj;کند و نتیجه&zwnj;ی همه&zwnj;ی آن زحمت&zwnj;ها، دستِ بالا، در یک ساعت عرضه می&zwnj;شود و تمام، بدون تردید موسیقی و فلسفه و چیستی و چرایی و کارکرد آن، زمین تا آسمان، با هم فرق می&zwnj;کند و &laquo;موسیقی&raquo; نامیدن کار هر دو این&zwnj;ها چیزی نیست جز گیر افتادن در بند الفاظِ مشترک با معانی مختلف.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">نمونه&zwnj;ای دیگر: در آن فرهنگی که شهروندان از کودکی و حتا گاه پیش از تولد ـ به&zwnj;ویژه امروزه به توصیه&zwnj;ی پزشکان و محققان علوم ژنتیک و غیره ـ گوش و هوش&zwnj;شان با موسیقی آموخته و مأنوس می&zwnj;شود و فرد، تا دوره&zwnj;ی نوجوانی و جوانی، با چندین ساز به خوبی آشنایی می&zwnj;یابد و ده&zwnj;ها و صدها اجرای موسیقی را از نزدیک دیده و شنیده، و ده&zwnj;ها نام و صدها کار و چند سده تاریخ&zwnj;چه&zwnj;ی موسیقی را کمابیش شناخته و شنیده و خوانده است، موسیقی معنا و مصداق و مفهومی می&zwnj;یابد که چه بسا برای فرد، ضرورتِ آن هم&zwnj;چون حیاتی&zwnj;بودن &laquo;هوا&raquo; باشد. فرد با موسیقی زندگی می&zwnj;کند همان&zwnj;طور که با &laquo;آب&raquo; و &laquo;هوا&raquo;؛ و گاه می&zwnj;بینیم و می&zwnj;شنویم که موسیقی اهمیتی بیشتر از همان آب و هوایی پیدا می&zwnj;کند که حیاتِ فرد بسته به آن است. حاضر است بمیرد ولی ساعتی از موسیقی جدا نباشد. حاضر است هم&zwnj;چون &laquo;بتهوون&raquo; شنوایی&zwnj;اش را از دست بدهد، اما نگویند ساعتی از تصنیف آهنگ دست بکش. می&zwnj;پذیرد که مثل &laquo;باخ&raquo; چشم&zwnj;اش نبیند ولی دقیقه&zwnj;ای از اندیشیدن به دقایق و ظرایف موسیقی محروم نمانَد. چنین فردی ذهن&zwnj;اش فقط و فقط به موسیقی، همان زندگی حقیقی&zwnj;اش، معطوف است و چه بسا از درک ساده&zwnj;ترین مسائل پیرامون خود، زندگی واقعی و عینی پیرامون او، عاجز و فارغ باشد: چنین انسانی همان &laquo;چایکوفسکی&raquo;ای است که اندیشه&zwnj;ی موسیقی مجال نمی&zwnj;دهد تا به &laquo;وبا&raquo; بیاندیشد و در نتیجه جانش را بر سرِ این بی&zwnj;مبالاتی می&zwnj;دهد.<a title="" name="_ftnref1" href="#_ftn1"><span><span dir="LTR"><span><span>[1]</span></span></span></span></a></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>سه</b>. به یک معنا همه&zwnj;ی صداهایی که در طبیعت پیرامون انسان موجود اند و می&zwnj;توان با گوش، آن&zwnj;ها را شنید و تمییز داد، موسیقی هستند ـ البته چه بسا موسیقی&zwnj;ای خام و بی&zwnj;نظم، اما به هر رو تمام آواها، قابلیت موسیقایی دارند.<a title="" name="_ftnref2" href="#_ftn2"><span><span dir="LTR"><span><span>[2]</span></span></span></span></a> آن&zwnj;کس که به طبیعت اطراف خود خوب نگاه می&zwnj;کند، خوب گوش می&zwnj;کند و همه&zwnj;ی آنچه را که ممکن است، به&zwnj;درستی، احساس و ادراک می&zwnj;کند، در نظر چنین کسی موسیقی فلسفه&zwnj;ای جز هم&zwnj;زیستی با طبیعت ندارد. چنین فردی دنیا را کنسرت عظیم و جاودانه&zwnj;ای می&zwnj;داند و برای خود در این کنسرت چندین نقش قائل است: او شنونده است، و با گوشِ دقیق&zwnj;اش یک&zwnj;سره در حال کشف ظرایف این اجرای ابدی و ازلی همه&zwnj;ی ذرات کیهان است (این تقریباً همان نگاهی&zwnj;ست که عرفای صاحب&zwnj;ذوقِ ما به دستگاه &laquo;آفرینش&raquo; و &laquo;موسیقی&raquo; یا به &laquo;موسیقیِ آفرینش&raquo; داشته&zwnj;اند؛ نگاه امثال مولوی و حافظ به جهان پیرامونی خود.<a title="" name="_ftnref3" href="#_ftn3"><span><span dir="LTR"><span><span>[3]</span></span></span></span></a>)</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">از منظر چنین نگاه و نگرشی همه&zwnj;ی ذرات عالم هر یک مشغول نواختن نوای مألوف خود است. با این نگاه، چه در ساحت واقعی و چه در معنای نمادین یا مجازی و ادبی، باید گوش جان را برای شنیدن نواهای موسیقیِ رگ&zwnj;رگِ تارهای وجود کهکشان&zwnj;ها تربیت کرد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>سه. ۱.</b> <b>تصویر موسیقایی نخست:</b> بسیاری از پرندگان آن چنان صدای زیبا و گوش&zwnj;نوازی دارند که باید گفت این&zwnj;ها بدون دیدن هر آموزشی، ذاتاً و بالفطره، موسیقی&zwnj;دان و آهنگ&zwnj;شناس اند، و همه&zwnj;ی این صداهای شگفت و نغمه&zwnj;های هوش&zwnj;ربا را همگی با سازهای مشترکی ـ که همان نوک یا منقار و گلوی&zwnj;شان باشد ـ می&zwnj;نوازند. خیلی از فیلم&zwnj;های مستندی که از پرندگان (و البته از جانوران دیگر) تهیه شده، نشانگر قدرت بالای این موجودات است در آفرینش انواع آواهای دلنشین با بهترین هارمونی&zwnj;ها یا نظم و هم&zwnj;آهنگی ممکن. به قفس انداختن پرنده&zwnj;ها و آوردن&zwnj;شان به محیط بسته&zwnj;ی خانه هم، همان آوردن طبیعت است درون زندگیِ شهریِ بریده از طبیعتِ زنده و بکر. این پرنده&zwnj;ها، تنها، نوازنده&zwnj;ی نغمه&zwnj;ی فطری خود نیستند بلکه برخی استعداد بالایی دارند در تقلید یا شبیه&zwnj;سازی صداهای دیگر. در نمونه&zwnj;ی جالبی از مستندهای تلویزیونی حیات وحش، پرنده&zwnj;ای همه&zwnj;ی صداهایی را که اطراف&zwnj;اش می&zwnj;شنید، شبیه&zwnj;سازی می&zwnj;کرد؛ حتا صدای &laquo;کلیک&raquo; دوربین عکاس را هم بهتر از اصل آن تقلید می&zwnj;کرد تا جایی که شناخت اصل و بدل از یک&zwnj;دیگر دشوار بود.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>سه. ۲.</b> <b>تصویر موسیقایی دوم:</b> در خیلی از آثار موسیقایی دنیا، آهنگ&zwnj;سازان صداهای طبیعت را یا مستقیماً وارد کرده&zwnj;اند و یا با سازها به شبیه&zwnj;سازی آن صداها پرداخته&zwnj;اند. از صدای باد و غرش طوفان تا زمزمه&zwnj;ی جویبار و سرود آبشار و خروش دریا، و از تک&zwnj;صداهای جاری در سکوت سرشار شب&zwnj;های کویری تا نغمه&zwnj;&zwnj;ی خوش&zwnj;آهنگ پرندگان، همه و همه در آثار آهنگ&zwnj;سازان بزرگ دنیا شنیده می&zwnj;شود. نمونه&zwnj;ی جالبی که در پیوند با تصویر اول و به نوعی حالت عکس آن است، می&zwnj;توان به قطعه&zwnj;ای با نام &laquo;کارناوال حیوانات&raquo; اثر سن سانس (۱۸۳۵ - ۱۹۲۱) هنرمند فرانسوی اشاره کرد. این اثر ۱۴ بخش دارد که در هر بخش صدای یکی از انواع جانوران با سازها شبیه&zwnj;سازی و بازآفرینی می&zwnj;شود. مثلاً در بخش اول، غرش لرزه&zwnj;افکن &laquo;شیر&raquo; (بازآفرینی شده با پیانو و ساز&zwnj;های زهی)، در بخش دوم &laquo;الاغ&zwnj;های وحشی&raquo; (با دو پیانو با نواختنی دیوانه&zwnj;وار از یک&zwnj; سر کلیدهای پیانو به آن سمت)، بخش هفتم &laquo;آکواریوم&raquo; (با سازهای زهی مجهز به صدا خفه کن و صداهای لطیف پیانو)، بخش دهم &laquo;پرندگان&raquo; (هم&zwnj;سرایی فلوت و پیانو با سازهای زهی&zwnj;) و به همین ترتیب در هر بخش با صداهای یکی از انواع حیوانات آشنا می&zwnj;شویم که توسط سازهای مختلف شبیه&zwnj;سازی شده&zwnj;اند.<a title="" name="_ftnref4" href="#_ftn4"><span><span dir="LTR"><span><span>[4]</span></span></span></span></a></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در تصویر نخست ما با شنیدن صدای پرندگان (یا جانوران دیگر)، در واقع در حال شنیدن موسیقی زنده طبیعی هستیم که رهبر و مجری آن غریزه و فطرتِ خودِ جانوران است. در تصویر دوم با سازهای ساخت بشر، همان آواهای طبیعی را می&zwnj;شنویم اما این&zwnj;بار با نظمی از پیش تعیین شده و با هدفی معلوم. گویی این دو تصویر می&zwnj;توانند پاسخی برای پرسش آغاز این نوشتار باشند: موسیقی فلسفه&zwnj;ای ندارد جز بازآفرینی طبیعت، بازآفرینی ملودی&zwnj;ها و آواهای جاری در حیات جانوران، شبیه&zwnj;سازی نظام&zwnj;مند دنیای صداهای طبیعی بر روی دفتر نت و اجرای آن در جای جای دنیا در همه وقت و برای همه کس. همان لذتی که از گردش در طبیعت، شنیدن صدای گنجشک&zwnj;ها و قناری&zwnj;ها و چلچله&zwnj;ها، گوش &zwnj;سپردن به گردش باد در لای شاخ و برگ درختان، شنیدن شرشر آب&zwnj;ها و امواج دریا و ریزش آبشارها و...، به انسان دست&zwnj;می&zwnj;دهد، می&zwnj;تواند با گوش&zwnj; دادن به یک قطعه موسیقی، یک اتود، اور تور، فگ، پرلود، سونات، سمفونی، توکاتا و... نیز حاصل &zwnj;شود.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">الیویه مسیان، هنرمند قرن بیستم، اثری آفریده است با نام &laquo;پرندگان غیر بومی&raquo; که نمونه&zwnj;ی دقیقی است از آنچه در بالا توصیف شد. در کنار غرش رعد و رگبار و در متن ریتم&zwnj;های هندی و یونانی در کنار موسیقی چینی و آمریکای جنوبی، آنچه در این اثر از آغاز تا پایان بیش از همه شگفتی&zwnj;ساز می&zwnj;نماید، گنجاندن یا در واقع بازآفرینی آوای ۴۸ پرنده&zwnj;ی گوناگون از نواحی مختلف دنیاست: از صدای پرنده&zwnj;های مخصوص نواحی جنگلی آمازون تا پرندگان بومی آفریقا و سلسله جبال هیمالیا و اطراف آن و... همه را می&zwnj;توان شنید.<a title="" name="_ftnref5" href="#_ftn5"><span><span dir="LTR"><span><span>[5]</span></span></span></span></a> همه&zwnj;&zwnj;ی این صداهای کاملاً طبیعی که شنونده&zwnj;ی کنترپوان را به دل جنگل&zwnj;های دوردست و دامنه&zwnj;ی کوه&zwnj;های سر به فلک کشیده می&zwnj;برد، با سازهای ساخته&zwnj;ی دست بشر آفریده شده&zwnj;اند. همچنین است بسیاری از آثار آهنگ&zwnj;ساز بزرگ شرقی &laquo;کیتارو&raquo; که به&zwnj;ویژه برای ایرانی&zwnj;ها موسیقی معروف او روی مجموعه&zwnj;ی تلویزیونی مستند &laquo;جاده&zwnj;ی ابریشم&raquo;، یادآور خاطره&zwnj;های فراوانی است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>چهار.</b> شاید برای رسیدن به پاسخ &laquo;فلسفه&zwnj;ی موسیقی چیست؟&raquo; بهتر باشد برویم سراغ کارکردهای موسیقی از دیرباز تا کنون در همه&zwnj;ی جوامع بشری و در همه&zwnj;ی عرصه&zwnj;های فعالیت&zwnj;های انسانی. از این رهگذر چه بسا بتوان با زدن چندین نقب در زمین موسیقی، از یکی به پاسخ مورد نظر رسید یا با پیوستن همه&zwnj;ی نقب&zwnj;ها به هم، به کاریزی دست یافت که نوای گردش آب در رگ&zwnj;های تن آن، همان پاسخی باشد که در جست&zwnj;وجویش هستیم. اما آشکار است که نه از عهده&zwnj;ی نگارنده&zwnj;ی این نوشتار بر می&zwnj;آید و نه در حوصله&zwnj;ی این متن است که دامنه&zwnj;ی کار تا این اندازه باز باشد. به همین دلیل تنها به موارد کوچکی که تا حدودی گویا باشند، بسنده می&zwnj;کنم؛ اما برای ساده&zwnj;تر شدن کار، کارکرد موسیقی را به دو روزگار کهن و نو تقسیم می&zwnj;کنم.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در روزگاران کهن و در میان اغلب جوامع بشری، موسیقی چه در شادی&zwnj;ها و چه در غم&zwnj;ها و چه در هنگام کار و زندگی روزمره، علاوه بر نقش پس&zwnj;زمینه برای متن رویداد در حال انجام، پیوندی ساختاری با واقعه داشته است. برای مثال در برخی آیین&zwnj;های قربانی پیش از قربانی کردن و درهنگام قربانی و حتی بعد از آن می&zwnj;باید بی&zwnj;وقفه سازها بنوازند تا این آیین، درست و به قاعده برگزار شود.<a title="" name="_ftnref6" href="#_ftn6"><span><span dir="LTR"><span><span>[6]</span></span></span></span></a> در کنار این کارکرد، آنچه به صورت غیر مستقیم حاصل می&zwnj;شده تأثیری است که موسیقی ـ آن هم موسیقی بسیار کوبنده و پُرنواخت ـ هم بر مجریان چنان مراسمی گذاشته و هم بر تماشاگران. برای مثال هنگامی که در مراسم تعزیه، صدای طبل و دهل و سنج اوج می&zwnj;گیرد و هر لحظه کوبنده&zwnj;تر و سریع&zwnj;تر نواخته می&zwnj;شود و ناله&zwnj;ی نی دم به دم محزون&zwnj;تر می&zwnj;گردد، هم خودِ شبیه&zwnj;ها و هم تماشاگران تعزیه اندک&zwnj;اندک خویشتن را در غم و اندوهی جان&zwnj;کاه می&zwnj;بینند. در واقع موسیقی در اغلب موارد، در روزگاران کهن، نقش مستقلی نداشته بلکه مکمّل بوده است. موسیقی جزء ضروری یک ساختار بزرگ&zwnj;تر بوده و کمتر به تنهایی ارزش و کارکرد داشته است.<a title="" name="_ftnref7" href="#_ftn7"><span dir="LTR"><span><span>[7]</span></span></span></a></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در عهد نو، در عهد پیشرفت علم و دانش بشری در بیشتر موارد، موسیقی آن کارکردِ &laquo;جادویی&raquo; خود را از دست داده و بیشتر، در مقابل مورد بالا، ارزشی فی&zwnj;نفسه یافته است. موسیقی تصنیف می&zwnj;شود و اجرا می&zwnj;گردد چرا که باید چنین شود. نه برای پُرباری زمین یا بهبودی بیمار یا فدا کردن قربانی و یا مانند این&zwnj;ها، بلکه موسیقی در قامت یک &laquo;هنر&raquo;، به عنوان یکی از جلوه&zwnj;های هنر و تمدن بشری، به عنوان یکی از زیبایی&zwnj;های دریافتی با حس شنوایی انسان، هست و باید باشد و انسان مدرن آن را می&zwnj;خواهد.<a title="" name="_ftnref8" href="#_ftn8"><span><span dir="LTR"><span><span>[8]</span></span></span></span></a> در مقایسه، همین&zwnj;گونه است تفاوت کارکرد حواس پنجگانه در عهد مدرن با روزگاران کهن. اگر غذا روزگاری تنها برای زنده ماندن بوده، در دنیای مدرن کارکردهای فراوان دیگری یافته است: کارکردهای تجملی، لذت&zwnj;جویانه، تفریحی، فخرفروشانه، و حتی هنرنمایانه.<a title="" name="_ftnref9" href="#_ftn9"><span dir="LTR"><span><span>[9]</span></span></span></a></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">اما به سبب گسترش غیرقابل مقایسه&zwnj;ی دامنه&zwnj;ی فعالیت&zwnj;های انسان معاصر در مقایسه با انسان&zwnj;های اعصار گذشته، موسیقی هم کارکردهای نویی یافته که هرگز پیشترها چنین نقش و کارکردهایی برای آن متصور نبوده است. همراه با رشد و گسترش شهرنشینی در ممالک اروپایی و بهبود رفاه عمومی و افزایش ساعت&zwnj;ها و اوقات فراغت شهرنشینان، مراکز فراوانی برای پر کردن این وقت&zwnj;های تفریح و آسایش راه افتاد که از جمله&zwnj;ی آنهاست سالن&zwnj;هایی که مخصوص اجرای موسیقی بود. علاوه بر این، همراه با گسترش سالن&zwnj;های تئاتر و اجرای نمایش&zwnj;ها، موسیقی هم به جزء گسست&zwnj;ناپذیر تئاتر بدل شد؛ و در صد ساله&zwnj;ی اخیر نیز با پیدایش هنر غول&zwnj;آسای سینما، موسیقی برادرخواندگی سینما و هنرهای نمایشی را بر دوش گرفت. امروزه بسیاری از فیلم&zwnj;ها را با موسیقی&zwnj;شان می&zwnj;شناسند و حضور برخی آهنگ&zwnj;سازان در هر فیلمی ضامن بسیاری زیبایی&zwnj;ها، جذابیت&zwnj;ها و سازوارگی&zwnj;ها و درنهایت ضامن قدرت فیلم و فروش خوب آن می&zwnj;شود. برای نمونه، آهنگ&zwnj;سازی مثل انیو موریکونه اغلب آثاری که ساخته است، در ذهن و یاد بینندگان فیلم&zwnj;های چند دهه&zwnj;ی اخیر نقش بسته است.<a title="" name="_ftnref10" href="#_ftn10"><span><span dir="LTR"><span><span>[10]</span></span></span></span></a></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">از این منظر می&zwnj;توان پاسخ پرسش نخست را چنین داد: موسیقی فلسفه&zwnj;ی پُردامنه&zwnj;ای پشتِ سر خود دارد و آن یاری رساندن به بُعد اندیشه و روان انسان است تا به نوعی از دغدغه&zwnj;های فرساینده&zwnj;ی مادیات رهایی یابد و برای ساعت یا ساعت&zwnj;هایی به عوالم معنوی، به عوالم هنر و زیبایی و خیال، پناه جوید و به مسائلی خارج از قلمروی خوردن و آشامیدن بیندیشد.<a title="" name="_ftnref11" href="#_ftn11"><span><span dir="LTR"><span><span>[11]</span></span></span></span></a></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">آنچه در اینجا شایسته&zwnj;ی توجه است، &laquo;نوع&raquo; کارکرد این موسیقی&zwnj;هاست. به بیانی دیگر، همه&zwnj;ی موسیقی&zwnj;ها بی&zwnj;شک تأثیری یگانه بر شنوندگان ندارند. اما می&zwnj;توان از میان همه&zwnj;ی طیف&zwnj;های گسترده&zwnj;ی موسیقی&zwnj;ها، دو سر طیف یا دو نقطه&zwnj;ی مقابل هم را در آن نشان داد:</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">برخی صاحب&zwnj;نظران، موسیقی شرقی ـ مثلاً از نوع ایرانی یا امثال آن ـ را در اغلب موارد، موسیقی &laquo;سکرآور&raquo; می&zwnj;دانند، موسیقی&zwnj;ای که خاصیت نوعی آرام&zwnj;بخش دارد؛ شنونده با گوش سپردن به آن و با غرقه شدن در زیر و بم نواهایش در خلسه&zwnj;ای غمگنانه یا سرخوشانه فرو می&zwnj;رود. این نوع موسیقی هم&zwnj;بسته&zwnj;ی عرفان شرقی است. عرفانی که رضا به داده می&zwnj;دهد و گره از جبین می&zwnj;گشاید، چرا که می&zwnj;داند در اختیار را به روی او بسته&zwnj;اند. نوعی نگاه که بیشتر به دنبال آسایش است و گوشه&zwnj;ی دنجی می&zwnj;خواهد ـ یا لبِ جویی ـ تا همراه شعر و آواز ـ و چه بسا دست در دست ماه&zwnj;رخِ سروقدی ـ زندگی را خوش و خرّم به کرانه برساند و غم دنیای دون و دنی را کناری بنهد. آن سر این طیفِ &laquo;آسایش&zwnj;جو&raquo; و &laquo;سلامت&zwnj;طلب&raquo;، نوعی موسیقی است که می&zwnj;توان آن را موسیقی &laquo;اعتراضی&raquo; یا &laquo;شورشی&raquo; یا حتا نوعی موسیقی &laquo;زیرزمینی&raquo; و &laquo;جوان&zwnj;پسند&raquo; (آشکار است که از واژه&zwnj;ی &laquo;جوان&raquo;، بیشتر از سن و سال، شور و حال مدنظر است) نامید. موسیقی&zwnj;ای که فلسفه&zwnj;ی آن بر اعتراضی همه&zwnj;جانبه مبتنی است: چه نوع اجرا، چه ریتم بسیار تندِ کار، چه سازهایی که از آن&zwnj;ها استفاده می&zwnj;شود، چه شعرهایی که همراه موسیقی خوانده می&zwnj;شود و چه مخاطبان (اغلب جوانِ) آن، همه و همه، از وضعیت موجود ـ از بسیاری جهات معمولاً ـ ناراضی اند و می&zwnj;خواهند سقف فلک را از هم بشکافند تا طرح نویی بیندازند. آن&zwnj;ها سودای درهم&zwnj;شکستن همه&zwnj;ی &laquo;دیوار&raquo;ها و پرده&zwnj;ها و محدودیت&zwnj;ها و قیدوبندها و اما و اگرهایی را در سر دارند که هر یک به نوعی دست و پای آزادی جولان اندیشه&zwnj;ی انسان را بسته&zwnj;اند: از قیدوبندهای زبانی و واژگانی تا خط قرمزهای اجتماعی، همگی، مواردی هستند که در این&zwnj;گونه از موسیقی قرار است درهم&zwnj;شکسته شده و از مرزهای آن&zwnj;ها عبور کرد. برای مثال موسیقی دهه&zwnj;های میانی و نیمه&zwnj;ی دوم قرن بیستم، و به&zwnj;ویژه موسیقی روزگار بعد از جنگ دوم جهانی (برای مثال آثار گروه&zwnj;های موسیقی راک و رپ، و گروه&zwnj;هایی مثل متالیکا و پینک فلوید و مانند این&zwnj;ها) اغلب چنین رویکردی دارند.<a title="" name="_ftnref12" href="#_ftn12"><span><span dir="LTR"><span><span>[12]</span></span></span></span></a> و همین&zwnj;طور است تا حدود موسیقی&zwnj;های زیرزمینی و ویژه&zwnj;ی جوانان در دهه&zwnj;ی اخیر در کشور ما.<a title="" name="_ftnref13" href="#_ftn13"><span dir="LTR"><span><span>[13]</span></span></span></a></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">به هر رو از این منظر، &laquo;فلسفه&zwnj;ی موسیقی&raquo; و وظیفه&zwnj;ای محول شده بر دوش موسیقی، از آرامش تا طغیان در نوسان است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>پنج. </b>دانش&zwnj;های نو، نگاه&zwnj;های نو ارائه می&zwnj;کنند و این نگاه&zwnj;ها بر نقاط تاریک برخی مصائب پرتو می&zwnj;افکنند و مسائلی را نشان می&zwnj;دهند که پیش از آن کمتر به آن&zwnj;ها توجه می&zwnj;شده است. برای نمونه، علم نسبتاً نویافته&zwnj;ی روانشناسی مدرن، روانشناسی فروید و یونگ و آدلر و فروم و...، اغلب به مسائل معمول نگاه هنجارشکن دارد و جور دیگر به هر چیز نظر می&zwnj;افکنَد. یک تفسیر فرویدی از کار و آثار و زندگی یک آهنگ&zwnj;ساز و گیتارنواز، به همان اندازه که غریب است، نو و متفاوت و ایده&zwnj;بخش هم هست.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>پنج. </b><b>۱</b><b>.</b> اریک کلپتن، ستاره&zwnj;ی گیتارنواز دهه&zwnj;های هفتاد و بعد از آن، از آغاز زندگی، گرفتار زندگی&zwnj;ای اندوه&zwnj;بار بوده است. پدرش را هرگز ندید و مادرش در دو سالگیِ کلپتن، او را گذاشت و رفت. او از جوانی الکلی و بعد شدیداً معتاد به مخدر شد و به همین&zwnj;سان زندگی نابسامانی داشت. او در گیتارنوازی ستاره&zwnj;ی کم&zwnj;مانندی بود اما جالب است که در همین عرصه هم متفاوت بود: بیشتر مواقع چنان محکم و قوی زخمه می&zwnj;زد که تارهای ساز پاره می&zwnj;شد و امری عادی بود که او سر صحنه مشغول تعویض سیم&zwnj;های سازش باشد. از منظر روانکاوان، و با معیارهایی فرویدی، پناه بردن به موسیقی یکی از راه&zwnj;های تحمل درد و رنج زندگی و بیرون ریختن تألمات و مصایب درون است. گیتار او، هم برایش حکم مادر را داشت هم معشوق، و هم با دلالت&zwnj;هایی نقش احلیل. او رابطه&zwnj;ای ادیپی با موسیقی داشت: با ساز خود؛ با شعری که می&zwnj;خواند و در برخی از آن&zwnj;ها به دنبال مادر مهربان و عزیزی می&zwnj;گشت که نداشت؛ و با آهنگی که می&zwnj;نواخت. و اینکه او برخلاف برخی نوازندگان هم&zwnj;روزگار خود ـ مثل جیمی هندریکس ـ هرگز سر صحنه به ساز خود کوچکترین بی&zwnj;حرمتی نکرد و آن را مثل دیگران خرد نکرد و همواره از آن به مانند موجودی گران&zwnj;مایه نگهداری می&zwnj;کرد، از همین منظر ادیپی تأویل شده است. او توانسته بود غلیان&zwnj;های عصبی و روانی درون خود را با موسیقی بیرون بریزد و مهار کند. کاری که گویا کسانی مثل هندریکس حتا با شکستن ساز خود هم از پس آن برنمی&zwnj;آمدند.<a title="" name="_ftnref14" href="#_ftn14"><span><span dir="LTR"><span><span>[14]</span></span></span></span></a></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>پنج. </b><b>۲</b><b>.</b> میلان کوندرا، داستان&zwnj;نویس نامدار چک، علاوه بر نویسندگی موسیقی&zwnj;دان و آهنگ&zwnj;شناس توانمندی است و اساساً پیش از نویسندگی، بیشتر، اهل موسیقی بوده است. او در پرداخت رُمان&zwnj;های خود، از ساختارهای سازوار و آهنگین و نظام&zwnj;مند موسیقی بهره می&zwnj;گیرد تا رمان&zwnj;اش به شکل یک قطعه&zwnj;ی موسیقی، ساختاری منظم و هارمونیک داشته باشد. گویی به باور او، موسیقی هنری است در اوج تعالی، و هر هنر دیگری که می&zwnj;خواهد به آن قله&zwnj;های تعالی نزدیک شود، باید از راه&zwnj;کارهای موسیقی تبعیت کند و به سازوکار موزون و ریاضی&zwnj;وار و دقیق آن توجه نشان دهد. نوشتنِ رمان با این معیارها شبیه تصنیف آهنگ است. برای مثال کوندرا در جایی، رمان را با موسیقی این&zwnj;طور مقایسه می&zwnj;کند: &laquo;یک بخش رمان، یک موومان است. فصل&zwnj;ها میزان&zwnj;اند. این میزان&zwnj;ها یا کوتاه&zwnj;اند، یا طولانی، یا آنکه مدت بسیار نامنظمی دارند. این ما را به موضوع تمپو می&zwnj;رسانَد. هر بخش در رمان&zwnj;های من می&zwnj;تواند علامت موسیقی داشته باشد: مودراتو، پرستو، آداجیو، و غیره.&raquo; و در ادامه، تعدادی از رمان&zwnj;هایش را با معیارهای موسیقایی تشریح و تحلیل می&zwnj;کند و ساختار موسیقایی&zwnj;شان را آشکار می&zwnj;نماید.<a title="" name="_ftnref15" href="#_ftn15"><span><span dir="LTR"><span><span>[15]</span></span></span></span></a></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">با نگاه به دو مورد بالا می&zwnj;توان فلسفه یا رسالت یا ساحت جدیدی برای موسیقی قائل شد. در مورد اول، موسیقی محملی است برای جولان اندیشه&zwnj;های روان&zwnj;شناسی (و چه بسا دیگر اندیشه&zwnj;های نو و مدرن)، و شاهدیم که از خود آلت موسیقی گرفته تا نوازنده&zwnj;ی آن، و از شعرِ همراه موسیقی تا شنوندگان آهنگ، همه و همه، در پیوندی معنادار، با هم یک مجموعه&zwnj;ی کامل را تشکیل می&zwnj;دهند که هر جزء آن معنایی و کارکردی دارد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">با توجه به مورد یک، می&zwnj;توان موسیقی را دارای خواصی ویژه، کارکردهایی خاص، و فلسفه&zwnj;ای چندلایه دانست:</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">ـ موسیقی خاصیت دارویی و درمانی دارد؛ همان کاری را می&zwnj;کند که چه بسا یک روان&zwnj;کاو با بیمارش می&zwnj;کند؛ یا همان تأثیری را دارد که داروی&zwnj;های آرام&zwnj;بخشِ تجویزشده توسطِ روان&zwnj;شناس بر بیمار روانی دارد. از این منظر، فلسفه&zwnj;ی آشکاری برای موسیقی تعریف شده است، همان که در قدیم و در میان قبایل هم بود.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">ـ زب

محمد میرزاخانی − یک. مستقیم برویم سراغ اصل مطلب: «فلسفه‌ی موسیقی چیست؟» چنین پرسشی، در آغاز، سقراطی به نظر می‌رسد؛ یعنی به نوعی قدیمی و کهنه، و یا تا حدی، مته به خشخاش گذاشتن است، زیرا آنکه چنین پرسشی در ذهن دارد و به دنبال پاسخی برای آن است، بی‌شک یا به احتمال زیاد، جزو چند گروه زیر نیست:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • فاطمه

    مختصر ولی خیلی خوب و مفید . . .

  • کاربر مهمان

    آن خشت بود که پر توان زد