ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

روایتی مستند از برپاداشتن جهنم با وعده بهشت

حمید نامجو − نگاهی به کتاب «انورخوجه: مشت سرخ آهنین». درباره منش و بینش یکی از بدنام‌ترین دیکتاتورهای قرن بیستم که به اسم ایدئولوژی فقر و اسارت بر مردم آلبانی تحمیل کرد.

انور خوجه یکی از بدنام‌ترین دیکتاتورهای قرن بیستم بود. او چهل سال تمام بعنوان رهبر «حزب کمونیست آلبانی» حاکم بلامنازع این کشور کوچک ۳ میلیون نفری در جنوب اروپا و در ساحل دریای آدریاتیک بود. رویای او برای حاکمیت سوسیالیسم راست کیش یا واقعی، و متهم کردن رهبران دیگر کشورهایی که در آنها کمونیست‌ها به قدرت رسیدند به «رویزیونسم» و انحراف از مشی سوسیالیستی، از اتحاد شوروی گرفته تا چین و دولت‌های اروپای شرقی، عملاً آن کشور را برای نیم قرن منزوی و تبدیل به جهنم کرد. او در طی این چهل و اندی سال، نه تنها هر صدای مخالفی را خفه کرد بلکه به اعضای حزب و به کسانی نیز که در قدرت گرفتن حزب کمونیست (کار) آلبانی به او یاری رسانده و تمام عمر به آتش کوره‌ی «کیش شخصیت» او دمیدند رحم نکرد و یک یک آنان را یا به جوخه اعدام سپرد و یا به اردوگاه‌های کار تبعید کرد. در میان تمام رهبران چپ جهان که به قدرت رسیدند خوجه تا آخرین روز دنباله‌رو پیگیر مشی استالین خصوصا سیاست‌های استالین درسالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۹ بود.

کتاب «انور خوجه : مشت سرخ آهنین» تحقیقی مفصل و جامع در باره زندگی این دیکتاتورسفاک است. نویسنده از اولین سال‌های زندگی خوجه − یعنی شرایط زندگی خانوادگی، تحصیل در آلبانی، اعزام به فرانسه، به دست آوردن شغل معلمی − آغاز کرده و در ادامه به چگونگی عضویت او در حزب کمونیست، نقشش در جنگ‌های پارتیزانی و بند وبست هایش درتسخیر قدرت در آلبانی پس از جنگ پرداخته و سپس روش‌ها و سیاست‌های او را در طول دوران حکومتش برای تحکیم پایه‌های قدرت و قلع و قمع مخالفان و حتی موافقان از جمله جنایات و فریبکاری‌های او تا آخرین روزهای زندگیش، تشریح می‌کند. این کتاب را بلندی فوزیه، روزنامه نگار، تهیه کننده و مجری تلویزیون تیرانا نوشته است. او با مطالعه هزاران سند در آرشیو ملی حکومت انورخوجه و مطالعه خاطرات مخالفان وموافقان حکومت انورخوجه یا بازماندگان آنها و تماشای صدها حلقه فیلمی که از آن سال‌ها بجای مانده گزارشی جامع به دست داده است. کتاب بنابر تأیید بسیاری محققان، معتبر و قابل ارجاع است. این اولین کتاب جامع و مفصلی است که در باره انور خوجه نوشته شده و بعید نیست که از این پس نیز زوایای دیگری از کارکردها و روش‌های این حکومت بدنام به تدریج برملا گردد.

اَنوَر خوجه (۱۹۸۵ - ۱۹۰۸) دبیر اول حزب کارگر و رهبر آلبانی از پایان جنگ جهانی دوم تا زمان مرگش
اَنوَر خوجه (۱۹۸۵ - ۱۹۰۸) دبیر اول حزب کارگر و رهبر آلبانی از پایان جنگ جهانی دوم تا زمان مرگش

انور خوجه، آدمی با هوش متوسط، در خانواده‌ای میان‌حال بزرگ شد. با حمایت یکی از اقوامش به او بورسیه تحصیل در فرانسه داده شد. اما در طی سه سال اقامت در فرانسه موفق نشد حتی یک واحد دانشگاهی را پاس کند. سرخورده به آلبانی برگشت و در «کورچا» معلم شد. بدون هیچ ایده یا انگاره‌ای یا هیچ علاقه‌ای به سیاست، ادبیات و هنر، فلسفه و یا حتی علم. در زمان اشغال آلبانی توسط ایتالیا در اوایل جنگ جهانی دوم و در استانه‌ی ۳۵ سالگی جذب یک گروه چپگرا شد و برحسب اتفاق در اولین گردهمایی تشکیل حزب کمونیست آلبانی که با همت کمونیست‌های یوگسلاوی تدارک دیده شده بود به کمیته رهبری راه یافت.

در مورد دلیل حضور انور خوجه در هیئت مؤسس حزب نظرات مختلفی وجود دارد. شخصی بنام «کوچو تاشکو» که نماینده کمینترن و از چهره‌های کلیدی جلسه بنیانگذاران بود، از انورخوجه خواست به این جلسه بیاید. به نظر می‌رسد این دعوت صرفا به دلیل مسلمان بودن خانواده خوجه بوده. زیرا سایر دعوت شدگان از شهر کورچا مسیحی ارتدوکس بودند. در چنین شرایطی او توانست نماینده اکثریت مسلمان آلبانی باشد. تاشکو در دوران زندان به همبندانش گفته که او به دلیل سابقه‌ی معلمی و سه سال اقامت در فرانسه سخنران خوبی بود. علاوه براین قیافه آراسته و طرز حرف زدنش و از آن مهمتر تابع بودنش مقبول نمایندگان حزب کمونیست یوگسلاوی می‌افتد و آنها بخصوص «میلادین پوپویچ» موجبات حضور او در بین اعضای کمیته رهبری را فراهم آوردند. خوجه نیز تا زمان به قدرت رسیدن حزب به آنها وفادار بود و از آنها خط می‌گرفت. شاید لازم به توضیح نباشد که در سال‌های بعد تمام اعضای جلسه بنیانگذاری یک به یک به اتهامات واهی دستگیر و محاکمه و اعدام شده یا به زندان‌های طویل المدت محکوم گردیدند تا هیچ شاهدی از آن جلسه و مذاکراتش باقی نماند. به همین دلیل برای سال‌ها تنها روایت رسمی، کتاب خاطرات خوجه بود که در هفت جلد و در تیراژ میلیونی در آلبانی منتشر و یا با صرف هزینه‌های گزاف ترجمه و در خارج از کشورتوزیع می‌شد.

هنگامی که انور خوجه که به هیئت موسس حزب راه یافت نه مطالعه مارکسیستی داشت و نه سابقه فعالیت یا حتی هواداری از کمونیسم. مدتی پس از اشغال آلبانی توسط ایتالیا جنگ‌های پارتیزانی با حمایت پارتیزان‌های یوگسلاوی و ارتش متفقین آغاز می‌شود. او به تدریج و با حمایت یوگسلاوها موقعیت خودش را در کمیته رهبری محکم می‌کند. در همان دوران با زدن اتهام‌های خیانت و جاسوسی به برخی از فرماندهان و افراد موثر، آنها را به کشتن می‌دهد. بالاخره روزهای آخر جنگ فرا می‌رسد. آلمانی‌ها و قبل از انها ایتالیایی‌ها می‌گریزند. در آخرین گردهمایی رهبران پارتیزان‌ها در شهر«برات» تعدادی از اعضا دسیسه‌ها، اتهامات و احکام قتل او علیه هم حزبی‌هایش را برملا می‌کنند. انور خوجه شرایط کشور در آن روزها را بهانه کرده و دفاع از خود را موکول به بازگشت اعضای حزب و فرماندهان به تیرانا می‌کند. درتیرانا با همدستی کسانی مثل «دزودزه» بعنوان ژنرال و فرمانده فاتح جنگ و قهرمان ملی حضور می‌یابد و بلافاصله به کمک یکی دو نفر از وفادارانش مخالفان حزبی را با اتهامات واهی جاسوسی به همراه رهبران گروه‌های ملی‌گرا و سلطنت‌طلبان یک جا اعدام می‌کند. مجری این احکام دزودزه بود، حلبی ساز سابق و وزیر کشور دولت انورخوجه. او که عامل قتل صدها تن از مخالفان خوجه بود ۵ سال بعد به اتهام خیانت از حزب اخراج و سپس محاکمه و اعدام شد.

خوجه در طی دوران جنگ و تا سال‌ها بعد که روابط تیتو واستالین شکرآب نشده بود از حمایت یوگسلاوی برخوردار بود. متقابلا سرسپردگی او به یوگسلاوها و طرفداران ژنرال تیتو چنان بود که رهبران ملی‌گرای کشور را − فقط به این دلیل که در اهداف و برنامه‌های خود از آزادی مردم آلبانی‌زبان، که شامل بخش‌هایی از کوزوو نیز بود، نام برده بودند − تفرقه افکن و عامل فاشیسم و جاسوس غرب نامید و به همین اتهام به جوخه اعدام سپرد.

انورخوجه بلافاصله بعد از جنگ روابطش را با متفقین قطع می‌کند. آمریکا و انگلیس سفارت خانه‌های خود را تعطیل می‌کنند. فرانسه و ایتالیا نیز سطح روابط را به حداقل می‌رسانند. خوجه همواره از بلعیده شدن آلبانی توسط یوگسلاوی وحشت داشت در سال ۱۹۴۸ بعد از عیان شدن اختلاف بین تیتو و اتحاد شوروی خوجه سعی می‌کند به قدرت بزرگتر بچسبد. او چندبار به دیدن استالین می‌رود. در سال ۱۹۵۶ بعد از لشکر کشی شوروی به مجارستان و عزل «ایمره ناگی» از نخست وزیری موقعیتش را در خط می‌بیند و فاصله‌اش را با شوروی بیشتر می‌کند.

خوجه علیرغم اختلافاتش با استالین بعد از روی کار آمدن خروشچف در سال ۱۹۶۱ در «کنگره احزاب کمونیست جهان» از سیاست‌های خروشچف انتقاد کرده و به سمت چین گرایش پیدا کرده و با چین روابط گرمی برقرار می‌کند. رابطه با چین بعد از یورش ارتش شوروی به پراگ در سال ۱۹۶۸ و خروج آلبانی از «پیمان ورشو» محکم تر می‌شود. او که در ابتدا طرفدار انقلاب فرهنگی در چین است بعد از متوقف شدن انقلاب فرهنگی و ایزوله شدن مائو از دایره قدرت ازچین فاصله می‌گیرد. نقد او به سیاست‌های رهبران جدید چین به قطع رابطه با چین در سال ۱۹۷۸ منجر می‌شود. و جالب اینجاست که خوجه بعدها انقلاب فرهنگی را محکوم می‌کند. دوستی خوجه با هیچ کشور یا رهبری حتی در در میان کشورهای سوسیالیستی چندان بادوام نیست. درواقع انتظار او دریافت کمک‌های بلاعوض از این کشورهاست. اما هیچ توصیه یا نقد و پیشنهادی را نمی‌پذیرد و جالب است که برای شروع رابطه و یا توقف آن دلایل ایدئولوژیک می‌تراشد و در باره آن کتاب می‌نویسد. به نظر خوجه تمام آنها بلا استثنا تجدید نظر طلب‌اند و از اصول مارکسیستی منحرف شده‌اند و یا در دام نظام‌های سرمایه داری و سیاستهای امپریالیستی افتاده‌اند.

از نظر خوجه تنها حکومت سوسیالیستی مبتنی بر آموزه‌های مارکسیست-لنینیستی سخت‌کیش حکومت آلبانی است. خوجه درباره روابطش با هرکدام از کشورهایی که زمانی با آنها همکاری داشته و از آنها کمک دریافت می‌‌کرده از جمله رومانی و چائوشسکو، شوروی و استالین، یوگسلاوی و تیتو، چین و مائو، کامبوج و پل پوت کتابی منتشر کرده است. و مثلا در آنها به بحث‌های تئوریک پرداخته و استدلال‌هایش در علت انحراف آنها از مشی سوسیالیستی را تقریر کرده است. اما این کتابها در وهله اول نشانگر دانش افواهی او از مارکسیسم و از تاریخ و متون مارکسیستی است. در ثانی خوجه به شدت میل داشت که در نظر مردم شخصیتی متفکر، نظریه‌پرداز و نویسنده جلوه کند و تظاهر کند که در پشت انتخاب هر روش و هر سیاستی یک برهان و یک نظریه فلسفی-سیاسی حضور دارد. او به پررنگ کردن این تصویر از خودش خیلی علاقه‌مند بود و برای جا انداختن این تصویر پافشاری می‌کرد. این میل خودبرتربینی و کیش شخصیت با ساخت و نصب مجسمه‌ها و یا عکس‌هایش بر میدان‌ها و ساختمان‌های سراسر کشور، و یا نقل مدام دستاوردها و سخنانش در رادیوها و روزنامه ها، و انتشار کتابها و مقالات بیشمار و مدح و تمجید‌های دیگران بطور کامل ارضاء نمی‌شد. روش دیگر او تحقیر دوستان وهمکاران و وفادارانش بود. او کوچکترین اشتباه را بر کسی نمی‌بخشید و آنها را وادار می‌کرد تا در جلسه‌های حزبی تحت عنوان «انتقاد از خود» شخصیت خود را تخریب کرده و سخیف‌ترین یا خائنانه‌ترین افکار و نیات را بخود نسبت دهند.

بیماری میل به وجیه المله بودن و کیش شخصیت سکه‌ای دو روست که روی دیگر آن پارانویا و توهم توطئه است. او در ذهن خودش مدام هدف توطئه براندازی دشمنان داخلی و خارجی بود. به همین دلیل تصور می‌کرد که حکومت‌های به ظاهر دوست در پی برکشیدن جانشینی برای او هستند. او این حس ترس و تعقیب را در میان هم حزبی‌ها و یاران دیرین خودش نیز داشت. به همین دلیل هرازگاهی یک توطئه جدید یا یک جاسوس جدید کشف می‌کرد. دشمنانی را که خودش می‌تراشید وادار به اعتراف کرده و پس از توهین وتحقیرهای فراوان او و تمام اعضای خانواده‌اش را نابود می‌کرد. در مورد دشمنان خارجی هم معمولا به قطع روابط می‌انجامید. انزوا انتخاب او برای برخورداری از امنیت بود. نتایج سیاست خارجی او طی ۴۰ سال سبب شد که آلبانی همواره منزوی بماند. این انزوا از نظر خوجه دلیل حقانیت او بود. اما نتیجه اش برای مردم آلبانی محروم شدن از کمک‌های چین وشوروی و دیگر کشورهای جهان بود. در شرایطی که مردم عادی پایین‌ترین سطح زندگی را داشتند او با دلایل ایدئولوژیک کشورش را از کمک این کشورها محروم می‌کرد.

خوجه و جانشینش حدود ۴۷ سال بر آلبانی حکومت کردند. ثمره این همه سال سلطه بر مردم و کشور آلبانی حاصلی جز فلاکت و انزوا نداشت. آنها در طول این سالها سطح زندگی مردم را در همان سطح زندگی دوران آغاز جنگ حفظ کردند و حتی آن را به سال‌های قبل از جنگ واپس راندند. در مقابل بلندگو‌ها و رادیوهای حکومت مدام خبر موفقیت‌ها و پیروزی‌های حکومت و آماری حیرت انگیز پیشرفت و توسعه‌ی صنعت و کشاورزی پخش می‌کرد. اگرچه کتاب «مشت سرخ آهنین» بیشتر بر زندگی انورخوجه و نظر گاه‌ها و سیاست‌های او متمرکز است اما در لابلای اوراق کتاب می‌توان تصویری دریافت کرد از وضعیت فلاکت بار زندگی عموم مردم و همین‌طور امکانات رفاهی داخل بلوک که محل اسکان اعضای بلند مرتبه حکومت و خانواده انورخوجه بود.

از طنز تلخ روزگار یکی این که انورخوجه کتابی در نقد حکومت پل پوت نوشت و سیاست‌های او در کشتار دو میلیون نفر از مردم کامبوج و راندن مردم از شهرها بخصوص «پنوم پن» توسط خمرهای سرخ را بیرحمانه خواند. اما با خواندن این کتاب از تشابه رفتارها و نگرش‌های این دو نفر حیرت می‌کنید. هر دو پیشینه‌ی مشابهی داشتند. یعنی در جوانی به فرانسه اعزام شدند. در تحصیل موفقیتی کسب نکردند. هر دو در بازگشت به کشورشان معلم شدند و بدون هیچ گرایش قبلی به مارکسیسم خیلی اتفاقی به دایره رهبری حزب کمونیست راه یافتند و با شارلاتان‌بازی قدرت را قبضه کردند. هر دو دوست داشتند شخصیتی متفکر و وجیه المله داشته باشند. عاشق محبوبیت و پوشیدن لباسهای شیک بودند. و در پشت رفتاری آرام و ساده و معقول، یک جانی آدمکش را پنهان می‌کردند. آدمی که می‌تواند با لبخند حکم قتل صادر کند و از کشتن هزاران نفر حتی اعضای خانواده و دوستان سابق آب در دلش تکان نخورد. اما از معدود تفاوت‌های آنان علاقه انورخوجه به خواندن رمان بود. او همانند استالین عاشق ادبیات بود و کتابخانه‌ای غنی از رمان‌های فرانسوی و یا ترجمه شده به فرانسه داشت. و همین علاقه سبب شد که «اسماعیل کاداره» نویسنده مشهور آلبانیایی از اتهام جاسوسی و غربزدگی مبرا شود.

طنز دیگر روزگار هم این که در دهه ۱۳۴۰ گروهی از روشنفکران چپگرای کشور ما که از بی‌عملی رهبران حزب توده ایران دلسرد شده بودند به نظریات انقلابی مائو و محاصره شهرها از طریق روستا گرایش پیدا کردند. اما تعداد معدودی از آنها با توسعه روابط چین وآمریکا و تغییر سیاستهای رهبران جدید چین روبه سمت آلبانی آوردند. از نظر آنان انور خوجه تنها مارکسیست انقلابی در جهان بود که با آمریکا کنار نیامده بود و نظریات وتئوری‌هایش بواسطه تجربیات مبارزاتی و کسب قدرت سیاسی می‌توانست سرمشق انقلاب در ایران قرار گیرد. آنان وقت گران‌بهایشان را صرف ترجمه مشتی ترهات کردند که حتی یک نکته آموختنی نداشت، مگر روش قلع و قمع همرزمان و رفقای سابق حزبی. هنوز ترجمه‌ی برخی از گفتارهای او در اینترنت موجود است. مشتی شعارهای پیش پا افتاده که سطحی بودن این آدم و دریافت‌های ساده اندیشانه‌ی او از مارکسیسم و ماتریالیسم را برملا می‌کند.

انورخوجه حدود ۷۲ جلد کتاب منتشر کرد. تقریبا سالی دو جلد. و قریب به اتفاق آنان شرح دلبری او از خویشتن است. توهمات و یا دروغ‌هایی وقیحانه در باره وقایع تاریخی و مثلا مبارزاتش علیه نظام سرمایه داری و عوامل داخلی و خارجی آنها. نشاندن خوجه در جای تئوریسین انقلاب تلخ‌ترین طنز زمانه ماست.

نکته آخر اینکه دو نفر از بدنام‌ترین دیکتاتورهای قرن بیستم یعنی پل پوت وانورخوجه منتسب به نگرشی هستند که آرمانش رفع تبعیض و رفع استثمار و رهایی انسان‌هاست. در حالی که افکار و منش این دو نفر هیچ نسبتی با آن نگرش نداشته وآنها استنباط‌های خود را تئوری انقلاب تصور می‌کردند. اما به هرصورت دوران حکومت این دو بخشی از تاریخ «مارکسیسم در عمل» شده است. در واقع مارکسیسم در امتحانی مردود شده است که اساسا در آزمون آن شرکت نداشته است. با وجود این تبرئه شدن از چنین اتهامی به زمان نیازدارد.

ترجمه بیژن اشتری همانند دیگر کتابهایی که از «مجموعه تاریخ ایران وجهان» به فارسی برگردانده، ترجمه‌ای روان و بی نقص است. همت ایشان در افزودن معرفی مختصر شخصیت‌های مورد اشاره در کتاب، قابل تقدیر و تشکر است.

بیشتر بخوانید

به قلم حمید نامجو:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • روزبه

    دوست محترم همنشین بهار با توجه به شناخت جنابعالی از موضوع بهتر است شما مقاله ای مستند در نقد کتاب ذکر شده بنویسید . عنوان کردن ژورنالیستی سطحی و بازاری و پیشداوری داشته نقد نیست تخطه است نقد مسئله نیست در واقع امر شما میخواهید ما چشم بسته به قضاوت شما باور داشته باشیم. شما بهتر است عنوان کنید حکومت "رفیق " انور چه خاصیتی و دستاورد ماندگار یا حتی موقتی برای مردمش داشته؟ کلا آیا پروژه انسان سازی جامعه ایده ال سوسیالیستی جواب داده در غیر اینصورت این تلاشها عبث بوده. برای من باور کردن اینکه کشور ۲-۳ میلیونی بدون ارتباط با دنیای خارج بتواند یک جامعه لایق یک انسان قرن بیستم. بسازد یک اتوپیا تلقی میشود آن هم با ابزار تولید. دوران فئوداای چگونه میشود داروهای مدرن مواد اولیه پیشرفته. هواپیما و کشتی وووو ساخت در انزوای مطلق. "رفیق" انور و رامیز آلیا تنها میراثشان فقیرترین کشور اروپاست .

  • همنشین بهار

    سلام بر شما دوست محترم من آقای Blendi Fevziu (بلندی فوزیو)، سردبیر روزنامه Koha Jone و از مسؤولان روزنامه RD (رنسانس دموکراتیک) را از نزدیک می‌شناسم. شماری از نوشته های ایشان از جمله 100 Years (در مورد تاریخ آلبانی از ۱۹۱۲ تا ۲۰۱۲)، Ahmet Zogu و...را خوانده‌ام. بلندی فوزیو مجری تلویزیونی خوبی است اما کتاب ایشان در مورد آلبانی و انورخوجه، با پیشداوری همراه است و ازهمین‌رو «روایت مستند» محسوب نمی‌شود. با این یادآوری که ژورنالیسم مبتذل سیاسی معمولاً از دانش سیاسی تهی است، به یک واقعیت باید اشاره کنم. شمار زیادی از مردم آلبانی، بدرستی هیستری ضدمذهبی انور خوجه و مریدانش را زیر سؤال می بردند و دیدیم سال ۱۳۹۱، که زیر پای حکومت سست شد، بیش از ده هزار نفر با سلام و صلوات به مسحد ادهم بیک هجوم بردند، درهای [تا آنزمان] بستهِ مسجد را شکستند و در آن نماز خواندند. حکومت، کلیسای ارتدکس رستاخیز مسیح را هم تخریب کرده بود که سال ۲۰۱۴ از نو مرمت شد و مردم دسته دسته به احترام به آنجا رفتند. شدت تبلیغات علیه انور خوجه به پایین کشیدن مجسمه‌های وی انجامید و کم کم خاطره‌اش از یادها رفت بطوریکه اکنون به زحمت می‌توان قبر او را پیدا کرد. با کمال احترام: همنشین بهار

  • بیژن

    آقای همنشین بهار من این کتاب را 4 ماه قبل خواندم. کتا ب کاملا مستند است و نویسنده تحلیل و نظر خودش را ننوشته است. و این که مردم دوستش داشتند هم دلیلی بر اینکه آدمی انقلابی و روشنفکر و وطن دوست بوده است نمیشود. مگر مردم کره شمالی رهبرشان را دوست ندارند؟ مگر مائو محبوب نبود؟ مگر هیتلر در سال 1933 اکثریت آرا را بدست نیاورد؟ رمان مرده ها جوان میمانند از آنا زگرس یا کتابهای هاینریش بل را بخوانید میبینید که از محبوبیت برخوردار بوده . اما بهای آن برای مردم آلمان چقدر بود؟ امروز کسانی هستند که در توجیه اعدامهای 67 میگویند «باید به آن روزگار برگردید؟ قضاوت حالا آسان است .» نظر شما چیست؟ من اطمینان دارم اسنادی که تابحال افشائ شده کافیست تا ثابت کند این آدم خوش پوش و مهربان قاتلی بالفطره بوده . اون علیرغم نداشتن صلاحیت و شایستگی ، 40 سال با زور سرنیزه ومحروم کردن مخالفان از حقوق حداقلی ، بر آنان حکم رانده. و اکثریت مردم هم فریب او را میخورده اند. مردم ما فریب جانماز آب کشیدن امثال کاشانی را خوردند. اما امروز با بر افشا شدن اسناد سیا مشخص شده این آیت الله با سازمان سیا شرکت سهامی تشکیل داده بود و مدیرعاملش هم زاهدی بود. آیا ممکن است شما بگویید قضاوت در باره گذشته اسان نیست؟ آیا برگشتن به گذشته ممکن است؟ بنظر م امروز قضاوت از گذشته عادلانه تر است چون آنچه پنهان بوده عیان شده است. فرض کنیم تهدیداتی که او به آمریکا و غرب نسبت میداد واقعی بود؟ آیا برای بی اثر کردن تهدیدات بایستی آدمهای تحصیلکرده و روشنفکر 80 ساله را وادار کرد که برود در فلان روستا رفتگر بشود یا بجای احشام به خیش بسته شود تا تهدید بریتانیا از بین برود؟ وضعیت امروز ما را ببینید. دقیقا امروز ما تکرار دوران انورخوجه است؟ قضاوت شما چیست؟

  • روزبه

    یه عهده هم برای دوران صدام و شاه و استالین و موسولینی و هیتلز وووو غبطه میخورن پس چمداان عجیب نیست اگر عدهای برای دوران " رفیق" انور غبطه بخورن این نوستالژی تاریخ. و لی این به معنی عملکرد درست آنها نیست. مردم رو نمیشه با زور به بهشت برد. همینکه سییتم از زرون فرو ریحته نشانه شکسته سیستمه.

  • همنشین بهار

    در مورد انور خوجه انوَر خوجه از پایان جنگ جهانی دوم تا زمان مرگش در سال ۱۹۸۵ در قدرت بود و با وجود فقر شدید در آلبانی، مردم آن کشور وی را دوست داشتند. حتی بعد از های و هوی امثال دونالد ریگان و «جرج پی. شولتس» و «الکساند هیگ»، کسانیکه زمان انور خوجه را بیاد داشتند، از او تعریف می‌کردند و وقایع‌نگاری ژورنالیسم مبتذل سیاسی را که معمولاً از دانش سیاسی تهی است، نمی‌پذیرفتند. انور خوجه به واسطه اظهاراتش پیرامون مخالفت با بازنگری در اصول مارکسیسم-لنینیسم از اواسط دهه ۱۹۷۰ مورد توجه بود. وی در سال‌های ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۸ از مائوئیسم هم فاصله گرفت. میراث انور خوجه شامل ۷۰۰۰۰۰ سنگر بتونی تک‌نفره در آلبانی است. این سنگرها که بسیار محکم و با قابلیت حمل و نقل ساخته شده بودند، قرار بود به عنوان محلی برای دیدبانی و تیراندازی با جنگ‌افزار شیمیایی استفاده شود. سنگرها، انواع گوناگونی داشتند که شامل سنگر تیربار، سنگرهای ساحلی، تأسیسات دریایی زیرزمینی و حتی محلی برای استقرار نیروی هوایی در کوهستان و سنگرهای زیرزمینی نیز می‌شد. موزه تاریخ ملی آلبانی یادآور دوران انورخوجه است. همچنین کاخ فرهنگ معروف به پیرامید ( بخاطر شکل هرمی که دارد) که بعدها، احمد چلبی‌های آلبانی (برای تحقیر تاریخ عصر انورخوجه) آن را به دیسکو و...تبدیل کردند. ... قضاوت در مورد گذشتگان ساده نیست. بویژه وقتی در مدار دافعه هستیم و بد را بد تر می‌بینیم. با کمال احترام: همنشین بهار

  • روزبه

    دوست گرامی بیژن بنده یک چپ سرخورده و رویگردانم که باورم به نیک سرشتی ذاتی انسان را از دست داده. همانطور که مولوی میگوید از دیو دد ملولم انسانم آرزوست گفتند گشته ایم می یافت نمیشود. گفت آنچه یافت نمیشود آنم آرزوست من نمیدانم شما از کجای حرفهای من نتیجه گیری کردید که منظور من از بهشت همان ایران زمان شاه بود ه!! منظور من از بهشت همین کره زمینی است که این بشر دو پا در عرض کمتر دو سه هزارسال با انواع و اقسام ایدولوژی رنگ وارنگ بسمت نابودی میبرد. من دیگر نه به بهشت سرمایه داری باور دارم نه به بهشت سوسیالیسم و نه بهشت اسلامی یا غیر اسلامی یا هر بهشت تخیلی دیگری چرا که همه این بهشتها ایدولوژیک توسطا ما انسانها قرار است برپا شود ما انسانهایی که گرفتار شهوت قدرت و ثروت و جاه و مقام و امتیازات ما انسانها گرفتار یک دنیا عقده ایم . وقتیکه چهار نفر برایمان دست میزند خود را گم میکنیم .ما راحتر از آب خوردن همدیگر را نابود میکنیم تاریخ بشر تاریخ نابودیست و عذاب همه جا و همه شکلش. بهترین ایدولوژیها هم بدست ما انسان های عقده ای به گوه کشیده خواهد شد. همه ایدولوژی ها و ادیان برای پالایش خصایل منفی ما انسان آمده اند با ارائه روشهای متفاوت ولی دست آخر همان خصائل منفی هستند که همیشه دست بالا را گرفته پیروز مبشود.شعار کنونی من در زندگی اینست اگر خیلی همت دارم خودم را بسازم ساختن جامعه پیش کش . به اطرافیانم توجه و محبت کنم و عشق بورزم. به موجودی آسیبی نزنم دروغ نگویم کینه ورزی نکنم ووو یعنی نکاتی بسیار ساده ولی در عین حال سخت. چرا سخت چون در یک جامعه ریاکار زندگی میکنیم. خلاصه کلام سعی میکنم فقط و فقط یک "انسان" باشم به معنی ایدال آن. حالا تا چه اندازه موفق شوم امر دیگریست.

  • کریم

    استبدادها و ایدئولوژی ها و منشورهای متفاوت توسط انسان ابداع می شوند تا انسانها بهتر زندگی کنند. اما بدلیل نقص این متدها همیشه کسانی یافت می شوند که از نقاط ضعف آن برای گریز از قانون، و از سایر قوانین آن برای تثبیت قدرت خود سوء استفاده می کنند. و بشر همواره در حال آموختن است و از نسلی به نسل دیگر، از سینه ای به سینۀ دیگر این تجربیات منتقل می شوند. این تجربیات که پس از مرور زمان به علم تبدیل می شوند در نهایت سعادت بشری را به همراه خواهند داشت.

  • بیژن

    آقای روزبه. من نمیدانم شما آیا تجربه بی واسطه ای از حکومت شاه دارید یا خیر؟ واقعا بهشت نامیدن آن دوران فقط از این نظر درست است که یک خدایی بنام شاه بالای سرش بود. اما برای مردم بهشتی در کار نبود. شاید آن دوران در مقایسه با امروز بهتر بنظر بیاید اما واقعا تفاوتی نداشت. آن زمان یک بابایی بنام شاه در راس امور بود وبرای جزیی ترین چیزها تصمیم میگرفت و مشتی کاسه لیس داشت که فقط بله قربان میگفتند. در آن زمان هم کوچکترین انتقاد یا کنایه ای منجر به بازداشت و شکنجه میشد. هیچ تشکلی اجازه کار نداشت مگر آنها که جمع میشدند تا مدح شاه را بگویند. آن زمان هم فساد بود گرچه نه به این گستردگی. اگر در ایران هستید یک سری به موزه عبرت ( زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری بزنید و اسامی زندانیان اعم از زنده یا مرحوم شده را بر دیوار ببینید تا متوجه شوید زیر پوست این شهری که جشنهایش گوش فلک را کر میکرد چه خبر بوده. آن اسامی تقلبی نیستند. البته اگر چنین لیستی از زندان رفته های حکومت جمهوری اسلامی بر دیوار بزنند تمام خیابانهای تهران تکافو نخواهد کرد. و بیشتر آنها از گروههای چپ بودند. در حالیکه مومنان از آزادی کامل برای تجمعاتشان برخوردار بودند. وقتی انقلاب شد اغلب زندانیهای چپ تا 22 بهمن در زندان نگه داشته شدند و روحانیت بدون رقیب در خیابانها ترکتازی میکرد و مردم را فریب میداد. بهشت که اصلا نبود. فقط جهنمش در آن زمان با نفت میسوخت حالا با گاز میسوزد. کمی حرارتش کمتر یا بیشتر شده

  • بیژن

    جناب آقای بیژن . اگر حوصله کنید و مقاله را بخوانید نویسنده اشاره کرده که آدمهایی مثل پل پوت یا انورخوجه درواقع نه سواد مارکسیتی داشتند و نه اصلا سابقه ای در فعالیتهای کارگری و سندیکایی داشته اند. از این رو کارهای آنها و سیاستهایشان ربطی به سوسیالیسم و مارکسیسم ندارد و متاسفانه به اشتباه جنایات آنها به پای کمونیستها نوشته شده. بهرحال این تطهیر کردن جنایتهای استالین و مائو نیست اما یادمان باشد که بسیاری از آنچه امروز جامعه مدرن به آن می نازد مثل 42 ساعت کار در هفته یا آزادی زنان و حداقل شدن تبغیض های جنسیتی یا تامین اجتماعی و آموزش رایگان و بهداشت و حقوق کودکان اینها همه دست آوردهای مبارزین چپ در اروپاست وگرنه سرمایه داری نه به ساعت کار و مرخصی و حقوق زنان اهمیت میداد ونه اصلا چیزی بنام بازنشستگی را به رسمیت میشناخت. بروید شرایط زندگی کارگران وعموم مردم را در اواسط قرن نوزدهم بخوانید. الان ترامپ و نئولیبرالها سعی میکنند دنیا را به همان شرایط برگردانند. دیدن حقیقت با داشتن این پیش فرضهایی که رسانه های غربی به ما تحمیل میکنند ممکن نیست.

  • روزبه

    دوست گرامی بیژن به حقوق بشر باور دارم ولی آن عملا تبدیل به ابزاری شده در جهت توسعه کاپیتالیسم. بهشتی که من از آن صحبت میکنم. محدود به بشر نمیشود. بلکه کل انواع حیات روی زمین را شامل میشود که در معرض انقراض است. بعلاوه آنچنان در حال نابودی محیط زیست از هوا و دریا و زمین هستیم. که هر روز بدتر و بدتر میشود. و جمعیت کره زمین بشکل تصاعدی بیشتر و بیشتر. در واقع امر ما در بهشت حقیقی زندگی میکردیم ولی با دستان خود آنرا برای تبدیل. به بهشت رویاییمان به جهنم تبدیل کرده ایم و میکنیم. این "خدا" نبود که انسان را از بهشت به بیرون راند این انسان بود که درک نکرد در بهشت زندگی میکند و از بهشت (زمین) دوزخی ساخت.

  • bijan

    این سخن که /ما انسان ها تنها دارای هنر خلق جهنم ایم !/ درست نیست. منشور حقوق بشر و آگاهی مردم از هستی خود نشان پیشرفت انسان در مقایسه با گذشته است . قدرت و میل به سلطه بر دیگران و کیش شخصیت در همه نظام ها کم و بیش بوده و سوسیالیسم زود هنگام در شوروی چین و.... برخلاف پیش بینی و مبانی نظری مارکسیسم رخ داد و محکوم به شکست بود و نشان داد که استبداد و قدرت اهریمنی در نظام هایی توتالیته چپ که همه چیز در اختیار حکومت است هولناک ترین نظام است و تفاوتی با فاشیسم ندارد . مارکس در صدد رها کردن کارگر از سلطه اربابان ابزار تولید بود و لی نظام های سوسیالیستی معاصر اربابانی به مراتب بی رحم تر از قبل برا ی مردم خلق کردند .

  • روزبه

    یادش "بخیر" یه زمان شبها با رادیو موج کوتاه کتاب خاطرات راست یا دروغ این مرتیکه روبا سادگی نوجوانی گوش میکردم. که از قهرمان بازی خودش تعریف میکرد و به موفقیتها و پیشرفتهای "سوسیالیسم" در اون کشور غبطه میخوردم. چه صدای ملیح و نوازش دهند ای داشت گویندگان رادیو تیرانا که حتما از "رفقای طوفان" بودند. آنها که آنجا بودند و وضع را از نزدیک میدیدند و لی با این حال آن دروغهای شاخدار را تحویلمان میدادند آنها. امروز کجایند با سوسیالیسم راستینشان. وقتی دیوارها فرو ریخت ورپرتاژها و گزارشها بیرون آمد از خواب بیدارشدم و معلوم شد این به اصلاح بهشت در اصل چه جهنمی بوده برای انسانها . صحنه فرار هزاران آلبانیایی سوار بر. کشتیهای. زهوار در رفته در بنادر ایتالیا فراموش شدنی نیست و گویای همه چیز. با دیدن اون تصاویر باور من به هر گونه "بهشتی" در عرض یک لحظه از بین رفت و بجاش به دنیای جدیدی رو کشف کردم دنیای دروغ و وحشت. و خبائث آدمی. ما انسانها تنها دارای هنر خلق جهنم ایم و آنرا با الفاظ زیبا ی آگهیهای تجارتی به اسم به بهشت برین به خلق الله ساده دل و جوان قالب میکنیم. "انسانهای راستین سوسیالیستی ". یکشبه ره صد ساله رفتند و با هزار کلک و دروغ شرکتهای هرمی زده سر مردم بدبخت تر از خود کلاه میگذاشتند. یک شبه "انسان راستین سوسیالیستی" به گرگ تبدیل شد.

  • داود بهرنگ

    (2) مارکس اما دیدگاهش "اساس ـ پایه" داشت. گفت: «آنچه که یک دانش نامۀ عوامانه است؛ در بردارندۀ وعده و وعید است؛ این و آن را تکلیف معین می کند؛ آدمی را بیم می دهد و یک سری آداب و رسوم پر طمطراق دارد و امید می دهد و هر دزد و دغل و هر زجر و ستم را موجه جلوه می دهد اسمش دین است و افیون است و بایست آن را پیش از هر نقدی هدف نقد قرار داد.» مارکس این حرف را نظر به دین مسیحیت یا فلان فرقۀ مذهبی نگفت. این نقد "دنیای قدیم" است. ما تا زمانی که "دنیای قدیم" خودمان را در آفتاب پهن نکرده ایم و آن را نقد نکرده ایم دین دار و متدین ایم. چه نماز بخوانیم چه عرق بخوریم. مارکس در سرآغاز این نقد خود از "فلسفۀ حق" هگل همچنین می نویسد: «بایست نقد "مقولۀ دین" در آلمان را به درجات زیاد پایان یافته تلقی کرد. و بایست توجه داشت که نقد "مقولۀ دین" اساساً پیش شرط هر نقدی است. [هیچ نقدی تا زمانی که جامعه با دین تعیین تکلیف نکرده معنا نمی دهد.] آدمی تا پیش از "نقد دین" در دنیای خیالی خود ـ در عالم آسمان ها ـ هر آن در پی اَبَر انسان گشته و شبحی از خود را یافته است. اکنون دیگر آدمی در عالم خیال خود پی شبح یا موجودات خیالی نیست و به حق مشغله اش این است که [همین جا و بر روی زمین] سر از کار خودش درآورد. این است که نقطه آغازین هر نقد برون دینی از دین به ما می گوید که: "انسان خالق دین ـ و نه بر عکس ـ است.» آقای نامجوی عزیز! حرف من این است که: 1) "دین" ما ایرانی ها فرهنگ نقد ناشدۀ ما در تمامیت خود است که برساختۀ خود ما ایرانی هاست. 2) هر جامعۀ "نقد ممنوع" اسمش عنداللزوم "جمهوری اسلامی ایران" یا جامعۀ "حزب کمونیست انور خوجه" خواهد بود. 3) اعتبار جامعۀ مدنی به نقد بلا شرط و آزاد آن است. جامعه ای که در آن نقد آزاد و بلا شرط وجود دارد جامعۀ مدنی است. هر جامعۀ مدنی که در آن نقد آزاد و بلاشرط وجود ندارد جامعۀ مدنی نیست. با احترام داود بهرنگ

  • داود بهرنگ

    (1) آقای نامجوی عزیز! این ترجمه البته که هشدار به ما است. این توحش را آیا ما نیز داریم؟ و چرا نه؟ جمهوری اسلامی ایران اگر این نیست پس چیست؟ این همه آدم را در زندان ها که کُشت؟ که شکنجه کرد؟ که مورد تجاوز قرار داد؟ این جرثومه که اسمش "قابلیت جنایت" است آیا در ما و با ما نیست؟ نبود؟ آیا خمینی خلق کرد؟ با مرگ خمینی مُرد؟ با مرگ حکومت خمینی خواهد مُرد؟ توحش را ما به راستی در دنیای کنونی محکوم می کنیم. توحش اما در "دنیای قدیم" فضیلت بوده است. انسان قبایلی برای مثال توحش را تمجید می کرده است. همه اقوام بشری طی دوره ای آدمخوار بوده اند. دشمن قوم خود را می کشته اند و می خورده اند. هم غربی و هم شرقی چنین کرده است. و این فضیلت بوده است. "قدیم" که می گوییم آیا اسم جا و مکان است؟ آیا مربوط به زمان است؟ حاشا که چنین است. قدیم آنجاست که نقد ممنوع است. آنجا که مردم هنوز قابلیت های فرهنگی خود را در آفتاب پهن نکرده اند و آن را نقد نکرده اند. ما البته می توانیم مارکسیزم یا هر مکتب و مرامی را از غرب یا هر برمۀ بودیست حتی بگیریم و آن را با توحشی که از قدیم ـ در خود و با خود ـ داریم بیامیزم. با دین هم می توان چنین کرد و ما اکنون چهل سال است که در ایران چنین می کنیم. فرق غربی با ما در نقد است. فرق مارکس با ما نیز در نقد است. مرام مارکس "اساس ـ پایه" داشت. مرام ما هنوز خود ماییم. ما انسان های جوامع "نقد ممنوع" ایم. ما خودمان را و فرهنگ خودمان را نقد نکرده ایم. هیچگاه سره را از ناسره جدا نکرده ایم. این است که ما بی شک هنوز جرثومۀ جنایت را با خود و در خود داریم. شاعر ما با ما گفت که "عصمت به آینه مفروش که فاجران نیازمندترانند." ادامه در 2